زندگی

تحقیقات فلسفی

آیا ما لیبرال هستیم ؟

 

آیا ما لیبرال هستیم ؟ این سئوالی است که اگر از روشنفکران و قشر تحصیلکرده جامعه ما و یا بصورت کلی آنهایی که خود را مدرن مسلک می دانند پرسیده شود می توان با جرأت گفت که اکثریت غریب به اتفاق آنها پاسخی مثبت به آن خواهند داد. در نگاه اول شاید تصور کردن پاسخ مثبت از طرف اکثریت ما، بعنوان قشر روزنامه خوان و اهل مطالعه ، کمی مشکوک بنظر بیاید، چون بی شک بسیاری از آنهایی که در کشورما خود را وامدار فرهنگ مدرن می دانند و گاه به گاه نیم نگاهی متفکرانه به فرهنگ نوشتاری می اندازند به قشر چپ و به اصطلاح ضد لیبرال تعلق دارند. اصولا روشن فکر مأبی از ابتدایش با لیبرالیسم ستیزی همپیمان و همصدا بوده است. بنابراین شاید بسیاری با تاکید پاسخ دهند که «خیر! ما لیبرال نیستیم !» اما این سئوال احتیاج به توضیح بیشتری دارد. بهترین روش در برخورد کردن با چنین سئوالات مشکل سازی این است که کمی در مورد آنها تأمل کنیم و شاید بهتر باشد سئوال طرف مقابل را با یک سئوال دیگر پاسخ دهیم : «منظور از لیبرال چیست ؟» پرسیدن سئوال از کسی که ما را مورد پرسش قرار می دهد معمولا سیاست بسیار خوب و هوشمندانه ای است. در واقع با پرسیدن سئوال در مقابل سئوال ما توپ را در زمین حریف خود انداخته ایم. کسی که در مقابل پرسش خود با یک سئوال بسیار مشکل مثل « لیبرالیسم چیست یا لیبرال کیست؟» مواجه می شود در واقع در یک تله شیطانی قرار گرفته است. آگوستینِ قدیس ، در کتاب اعترافات خود که به اعتقاد بعضی بهترین کتاب اوست گفته بود که سخت ترین سئوال ، سئوال کردن از چیزی است که گویی همگان پاسخ آنرا می دانند. برای مثال بنظر همگان می دانند که زمان و یا عدالت چیست اما مسئله اینجاست که اگر از کسی چیستی زمان پرسیده شود، بسیار بعید است که پاسخ مناسب و دندان گیری تحویل بدهد [البته احتمال دارد که از بخت بد سئوال کننده گیر اشخاص فلسفه بافی مثل ما بیفتد!] اما بگذارید در اینجا مسئله را بیش از آنچه هست پیچیده نکنیم. اینجا منظور از لیبرال کسی است که معتقد است انسانها در ذات خود ، فارغ از اینکه چه کسی هستند ، چه حرفه ای دارند ، از چه کشور و چه نژادی هستند و یا اینکه چه اعمالی انجام می دهند از حقوق خاصی مثل حق آزادی بیان ، حق برخورد و مجازات عادلانه، حق انتخاب روش زندگی و ایده های آشنای دیگری از این نوع برخوردار هستند. همانطور که می بینید این تعریف به هیچوجه مشکل ساز بنظر نمی رسد و گویا اکثریت ما با آن مخالفتی نداریم. اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم این همان چیزی است که در نزد خواص از آن با عنوان «آزادی منفی» نام برده می شود. البته اینکه از این نگرش با عنوان «منفی» یاد می شود به همان معنا نیست که برای مثال «سیگار کشیدن» عمل منفی و «ورزش کردن» عملی مثبت بشمار می رود. منفی در اینجا به معنای نفی است در مقابل تایید. برای مثال به تفاوت این دو سئوال توجه کنید «من چه کاری می توانم انجام دهم ؟» و «من چه کاری باید انجام دهم؟» سئوال اول پاسخ منفی دریافت می کند : «شما می توانید بدوید یا دراز بکشید یا بپرید یا ...» اما در مقابل سئوال دوم پاسخی مثبت دریافت می کند «شما باید پرواز کنید!»

حال بنظر سئوال اولیه ما واضح تر شده است. لیبرال یعنی کسی که معتقد است که افراد ارجحیت بیشتری نسبت به اهدافشان دارند. یا به بیان شاعرانه تر «این اهداف انسانها هستند که به آنها تعلق دارند و نه برعکس» [که البته جمله جان راولز فیلسوف لیبرال مشهور ِآمریکایی است]. «من لیبرال هستم» یعنی «من معتقد هستم که هر انسانی با هر مشخصات اجازه دارد اهدافی را که خود انتخاب کرده است دنبال کند و هرگونه مانعی که بر سر راه تعقیب این اهداف از سوی او گذارده شود غیرعادلانه است». البته این تعریف به سادگی معیوب است چون مطمئنا هیچ انسان عاقلی نمی تواند معتقد باشد که دیگران حق دارند هر عملی را مرتکب شوند. اگر کسی  چنین عقیده عجیبی را ابراز کرد به توصیه ابن سینا می توان آنقدر گوشمالیش داد تا از نظر خود بازگردد. این تعریف ما برای تطابق با عقل سلیم نیازمند یک شرط است : «به شرطی که اعمال او تهدیدی برای آزادی و امنیت دیگران محسوب نشود» یا به عبارتی باز هم شاعرانه از جان استوارت میل «آزادی حرکت مشت شما با موقعیت بینی من محدود می شود». شما آزادید مشت خود را به هرصورت که می خواهید بگردانید اما حق ندارید در جریان متحقق کردن آزادی خود بینی مرا هم خرد و خمیر کنید ! حال تعریف ما کامل است. می شود به نقطه آغازین و سئوال مشکل ساز خود بازگردیم : «آیا ما لیبرال هستیم ؟» تصور نمی کنم کسی مخالف ِ پیش بینی اولیه نوشته ما باشد : اکثریت قشر روزنامه خوان و روشن فکر ما به این سئوال پاسخ مثبت خواهند داد. اما بازهم این پاسخ نیازمند تحقیق بیشتری است. برای مثال آیا ما بعنوان افرادی لیبرال موافق هستیم که هر کس آزاد است دست به خود کشی بزند یا تمام اموال خود را به آتش بکشد یا خود را به بردگی بفروشد ؟ ممکن است بعضی در این میان پاسخ دهند که «بله ! هرکس آزاد است با جان و مال و اموال خود هر چه می خواهد انجام دهد !» این پاسخ اگرچه شاید در نگاه اول بنظر مقبول بیاید اما کافی است این گزینه را برای نزدیکان خود تصور کنیم. آیا برای مثال با تمامی احترام و علاقه ای که به آزادی و حقوق بشر و سایر ایدیالهای انسانی داریم حاضر هستیم فرد مورد علاقه مان دست به خودکشی بزند و یا خود را به بردگی بفروشد ؟ مطمئنا خیر !

بنظر می رسد تعریف ما از «آزادی لیبرال» آنچنان مورد پسند و مقبول نباشد. اگرچه آزادی آرمان بسیار والایی است و بی شک هرکس آنرا می ستاید و ارج می نهد اما آزادی با این مفهوم وسیعی که فلاسفه لیبرال کلاسیک در نظر داشته اند بنظر غیر عقلانی می آید. همه ما معتقدیم که حداقل بعضی از انواع رفتار ، اگرچه خطری را متوجه فرد دیگری نمی کنند ، در هر صورت رفتارهای پذیرفته شده ای نیستند و در مقابل انواع دیگری از رفتار مثل تلاش برای نجات یک انسان از غرق شدن رفتارهای قابل تقدیر و تشویقی هستند. در نتیجه تعریف منفی و به عبارت دیگری نوعی آزادی به معنای رهایی از اجبار چندان راه حل عقلانی بنظر نمی رسد. بنظر می رسد که لیبرالیسم ،به معنای اصلی آن ، یعنی به معنای آزادی منفی نگرش بسیار جذاب اما غیر عقلانی باشد. هر نگرش اخلاقی به مسئله آزادی علاوه بر نگرش منفی نیازمند یک نگرش مثبت است. بدین معنا که باید نوعی از رفتار بعنوان رفتار درست ، نوعی از زندگی بعنوان زندگی برتر و ارزشمند مورد تشویق قرار گیرد. در عین حال این مسئله بزرگی نیست چون اصولا وقتی از افراد در یک جامعه سخن گفته می شود پیشاپیش انواع خاصی از رفتار و سبک زندگی بعنوان انواع مورد پذیرش و درست و سایر انواع بصورت رفتارهای نامناسب و منحرف شناخته می شوند. اما برقرار کردن رابطه میان این رفتارهای درست و آزادی لیبرال به هیچوجه عمل ساده و سر راستی نیست. در واقع نگرش لیبرال به آزادی ، افراد را بعنوان تواناییهای بالقوه ای در نظر می گیرد که مشخص نیست چگونه بالفعل می شوند. فرد از نظر لیبرالیسم تنها یک ظرفیت بالقوه است. او می تواند هرچیزی را انتخاب کند به شرطی که با انتخابها و آزادیهای دیگری در تضاد نباشد. اما لیبرالیسم در مورد اینکه باید چه اهدافی را انتخاب کنیم ، چه ارزشهایی را دنبال کنیم و چه سبکهای زندگی را ارزشمند بشماریم سکوت می کند و همه را به خود فرد وا می گذارد. آزادی لیبرالی در کاملترین شکل آن می تواند به سادگی تبدیل به جامعه ای بی روح و بی هدف و خالی از ارزش و آرمان تبدیل شود ، چون از نظر لیبرالها هرگونه ارزش دادن به یک سبک خاص از زندگی و یا یک نوع خاص از رفتار کاملا ناموجه ، غیر قابل دفاع و دلبخواهانه است.

اگر این نوشته را دقیق تا بدینجا دنبال کرده باشید به مسئله رسیده اید که در قلب جریان معاصر فلسفه سیاست در غرب قرار دارد. بسیاری از فلاسفه غرب مانند چارلز تیلور و یا مایکل ساندل که امروز از آنها با عنوان «کمینه گرایان» [Communitarianism] یاد می شود، آزادیهای لیبرال را با عنوان «آزادی فردهای بی ریشه» مورد انتقاد قرار می دهند. می توان گفت در دنیای امروز فلسفه سیاست در غرب بحث اساسی آزادی در اینجا نهفته است. بنظر بسیاری ، آزادیهای لیبرالی و آرمانهای آزادی خواهانه آن بیش از آنکه مشوق جامعه ای انسانی و برتر باشد، نوید دهنده سرزمینی پر از انسانهای بی آرمان و میان میانه است : همان چیزی که نیچه از آن بعنوان «آخرین انسان» یاد می کرد. باید از خود مجددا سئوال کنیم : «آیا ما لیبرال هستیم؟»