تفسيري متفاوت از آنچه درباره
کوهن مقبول است
انقلابي
کشور علم
تامس کوهن با انتشار «ساختار انقلاب هاي علمي» تغييري بزرگ در علم شناسي
قرن بيستم به وجود آورد. او براي اولين بار به دانشمندان نشان داد که
بسياري از آنچه به عنوان علم از آن دفاع مي کنند، چيزي جز برساخته هاي
ايدئولوژيک عالمان نيست. کوهن، فايرابند و لاکاتوش سه راس مثلثي بودند که
عليه «برنامه پژوهشي» کارل پوپر توطئه کردند. کوهن با «پارادايم »هايش و
لاکاتوش با «برنامه پژوهشي »اش و فايرابند با «ناهمسنگي»اش نشان داد که علم
بايد در جايگاهي بسيار کمتر و مختصرتر از آنچه دانشمندان مدعي اش هستند،
بسنده کنند. اين گرايشات دانشمندان و پوپري ها را چندان خوش نيامد اما در
جامعه شناسان و فيلسوفان عميقاً تاثير کرد.
پروفسور بري بارنز استاد دانشگاه اکستر و از پيشقراولان جامعه شناسي معرفت
در قرن بيستم است. نوشتار حاضر خلاصه مقاله اي است که وي درباره آراي توماس
کوهن و تلقي اش از علم نوشته و در آن کوشيده است پس از توضيح ديدگاه هاي
کوهن در باب معرفت علمي، تفسيري متفاوت از آنچه عموماً درباره کوهن مقبول
است ارائه کند. براساس تفسير بارنز، کوهن ناقد معيارهاي عقلانيت در علم است
و نه خود علم چرا که مبناي علم حاصل توافق و تصميم جامعه عالمان است.
تامس کوهن از معدود تاريخ نگاران علم است که نزد همگان شناخته شده و کتابش
با نام «ساختار انقلاب هاي علمي» به سال 1962 اثري کلاسيک و متداول در
مباحث علم شناسي است. البته کتاب «ساختار» صرفاً روايتي تاريخي از علم
ارائه نمي کند بلکه به دنبال آن است تا در ميان پژوهش هاي تاريخي، مبنا و
منشأيي براي معرفت علمي به دست دهد.
موضوع کتاب کوهن جذابيت فلسفي بسياري دارد ولي آنچه اين اثر را بااهميت کرد
تلقي نوين وي از موضوع بود. البته هرچند تلقي غيرمتعارف او در ابتدا اقبال
چنداني نيافت ولي تحسين همگان را به خاطر توانايي بالايش در بررسي وقايع
تاريخي مرتبط با موضوع برانگيخت. کوهن خيلي زود به عنوان منتقدي بزرگ براي
دانش فلسفي رسمي شناخته شد.براي درک کامل اهميت کار کوهن ابتدا مي بايست
اين دانش رسمي را بررسي کرد. آنچه کوهن به چالش مي کشد فلسفه اي انتزاعي و
محض نيست بلکه مجموعه اي از ايده ها و ارزش داوري هاست که جهان بيني مدرن
ما را تشکيل مي دهد، الگويي پيچيده که عناصري از عقلانيت، فردگرايي و عقيده
آزاد را درهم آميخته است اما من آن را صرفاً اسطوره عقلانيت نام مي دهم.
روايت عقل گرايانه از علم، علم را به واسطه فعاليت هاي عقلاني افراد رو به
رشد مي داند. دانشمندان براساس تجربه دست به استنتاج هاي منطقي مي زنند و
بدين سان پيشرفت و تکامل انباشتي (Comulative)
براي علم حاصل مي شود. پيشرفت تنها هنگامي به خطر مي افتد که افراد دست از
فعاليت هاي عقلاني بردارند و بر اساس فشارهاي اجتماعي اميال سياسي و علايق
اقتصادي عقيده اي نامطلوب را قبول يا نظري خوشايند را رد کنند.
يکي از مهم ترين استدلال ها عليه تلقي عقل گرايانه از علم اين است که مي
توان براساس يک مجموعه خاص از داده ها تعداد بي شماري نظريه بنا کرد که در
عين حال با مجموعه اوليه داده ها سازگار باشد، همان گونه که مي توان ميان
تعداد محدودي از نقاط بي شمار خطوط منحني رسم کرد.البته فيلسوفان عقل گرا
مخالف ناپايداري تئوري هاي علمي نيستند ولي فرض مي گيرند که عقل گرايي «مي
بايست» صحيح باشد و بنابراين هر مساله اي که در برابر آن قرار بگيرد حل
شدني است حتي اگر در حال حاضر به راه حل آن وقوف نداشته باشيم.
کوهن نمي توانست بفهمد که عالمان چگونه براساس داده ها به يک تئوري صحيح
دست مي يابند ولي اين بحث را مطرح کرد که يک تئوري براساس مباني ديگر
غيرقابل پذيرش خواهد بود و براي بسط اين موضوع به تاريخ علم و عمل عالمان
پرداخت.
يک برنامه پژوهشي در علم هميشه با شرح و تفصيل تعدادي يافته علمي که
مقبوليت عام دارند شروع مي شود. يافته ها و نظريات زمينه را براي پژوهش هاي
آينده فراهم مي کنند. به گفته کوهن اين يافته ها و نظريات يک «پارادايم»
علمي را مي سازند که مبناي پژوهش عالمان است. کوهن پژوهش هاي درون يک
پارادايم را «علم عادي» مي نامد.
کوهن تاکيد مي کند که يک پارادايم هيچ گاه صرفاً به واسطه ملاحظات منطقي
پذيرفته نمي شود و همواره شواهدي له و عليه آن وجود دارد. اما در جريان علم
عادي هيچ گاه پارادايم مورد سنجش و داوري قرار نمي گيرد بلکه خود پارادايم
مبناي قضاوت است. موفقيت پارادايم به علم ما مي افزايد و عدم توفيق اش به
نقص عالمان، کمبود ابزارها يا وجود عواملي ناشناخته که مخل مشاهده يا
آزمايش اند بازمي گردد،
البته با اينکه يک پارادايم مبناي ارزش داوري ها درباره پژوهش هاي علم عادي
است ولي هيچ راه و طريق معيني براي انجام اين کار ارائه نمي کند. اين خود
عالمان هستند که بايست نحوه استفاده از آن را مشخص کنند. پارادايم مجموعه
اي است از مشاهدات، نظريه ها و ابزار آزمايش و چگونگي به کارگيري آنها (مثل
علم هيئت بطلميوسي يا فيزيک نيوتني) ولي عالمان چگونه بر سر يک پارادايم به
توافق مي رسند؟ کوهن توافق علمي را به نحو جامعه شناختي تبيين مي کند. قبول
پارادايم در فرآيند آموزش و اجتماعي شدن رخ مي دهد. سلطه استادان، کتاب ها
و مشاهدات آزمايشگاهي طراحي شده در جهت اهداف پارادايم سبب پذيرش و ادامه
حيات آن پارادايم است.
پرسش اساسي بعد بحث چگونگي جايگزيني پارادايم ها است. کوهن با اين ادعا
آغاز مي کند که عالمان مشغول به علم عادي بهترين يابندگان مثال هاي نقض آن
پارادايم هستند. اغلب اين مثال هاي نقض در جريان علم حل و فصل مي شوند ولي
تعداد اندکي از آنها به رغم تلاش عالمان پابرجا مانده و مقدمات افول يک
پارادايم ظاهر مي شود. البته در چنين مواقعي پارادايم حاضر هرگز به سادگي
کنار گذاشته نمي شود و تحقيقات متوقف نمي شود بلکه برعکس، جماعت عالمان
براي يافتن جايگزيني مناسب حدس هايي را مطرح مي کنند که مثال هاي نقض را
برطرف کنند و به علاوه راهي را براي پژوهش هاي آتي بگشايند. بدين سان همان
گونه که منطق در فرآيند قبول پارادايم ها الزام آور نيست، در جريان يک
انقلاب علمي و جايگزيني پارادايم ها نيز نقشي ندارد. کوهن درصدد است نشان
دهد ملاحظات منطقي نه تنها در انتخاب ميان پارادايم هاي رقيب نقشي ندارند
بلکه اصلاً «نمي توانند» نقشي داشته باشند.
نتيجه حاصل از اين سخن کوهن اين نيست که نظريات علمي قابل مقايسه و رده
بندي نيستند بلکه مساله عبارت است از عدم وجود معياري طبيعي براي رده بندي
نظريات. اين همان تز معروف کوهن درباره ناهمسنگي (Incommensurability)
ميان نظريات علمي است.من گمان مي کنم کوهن به درستي فهميده نشده است. همگان
مي پندارند کوهن ناقد علم و معرفت علمي است. ولي به نظر من کوهن به جاي
آنکه علم را به علت نداشتن معيارهاي عقلاني مورد انتقاد قرار دهد، اعتبار
خود عقلانيت را با نشان دادن عدم تناسبش با علم از ميان مي برد و بدين سان
خود علم دست نخورده باقي مي ماند.
کوهن علم را به مثابه يک سنت و فعاليت هاي آن را اموري عادي و مرسوم مي
داند. او تاکيد مي کند که معرفت علمي بايد برپايه توافق جمعي بنا شود ولي
اين تلقي به دنبال نشان دادن عدم توانايي علم براي بدل شدن به معرفتي ناب
نيست بلکه برعکس درصدد است نشان دهد که علم چگونه مقام و منزلت واقعي اش را
مي يابد. ساختار انقلاب هاي علمي بي پرده يک آپولوژي است، دفاعي رسمي از
معرفت علمي.
کوهن ناقد علم نيست بلکه منتقد معيارهاي عقل گرايي است و معتقد است که ارزش
داوري هاي معرفت شناختي در باب علم بايد بر پايه ملاحظاتي غير از ملاحظات
عقل گرايانه بنا شوند. بر اين اساس او مي گويد داوري هاي مورد توافق جماعتي
که به نحوي شايسته آموزش ديده اند (عالمان) خود مي تواند معياري باشد جهت
تشخيص آنچه به راستي معرفت علمي ناميده مي شود.کوهن مي گويد جامعه در
فرآيند توليد معرفت دچار پيچيدگي هاي فراواني است ولي با اين حال معرفت
حاصله، معرفت طبيعي است. معرفت علمي، مانند زبان به خودي خود چيزي نيست جز
ويژگي هاي عمومي يک گروه از انسان ها. کوهن در ارتباط با انتخاب هاي اساسي
و حساس که لازمه شکوفايي علوم است، مي گويد؛ «چه معياري بهتر از تصميم
گروهي عالم مي تواند وجود داشته باشد؟» و اين سخن معرفت شناسي کوهن را در
خود خلاصه مي کند. البته ظاهر اين حرف دلالت دارد بر اينکه هر آنچه جامعه
علمي خيال اثباتش را داشته باشد، به صرف اينکه تصميم عالمان است بايست
پذيرفته شود. واضح است که کوهن چنين ديدگاهي ندارد. او مي گويد احکام جامعه
علمي بهترين معيارها براي ترميم معرفت است چراکه جامعه علمي به گونه اي خاص
آموزش ديده و مجهز شده است. البته او در نهايت مي گويد براي بررسي خصوصيات
جامعه علمي و اهميت معرفت شناختي آن بايد معيارهاي بسياري را علاوه بر
تصميمات عالمان در نظر داشت چرا که در غير اين صورت ملاکي براي ارزش داوري
هاي خود عالمان وجود نخواهد داشت.در آخر بايد افزود که معرفت شناسي اجتماعي
کوهن به دنبال ارائه راه حل نهايي براي مساله مبناي معرفت نيست بلکه تنها
نقطه آغازي را براي يک تلقي و تفکر نوين ارائه مي کند.
|