زندگی 

نقدِ 
سُرودۀشهرزادِ قصه گو
 نمادِ شکوهمند ِ تعویق معنا

محمد شاه فرهود

 

تا دیروز گمان میشد که معانی بوسیلۀ مؤلف در چشم واژه ها سرازیر میگردد وراز و رمز کلمات از دور به سوی حتا مخاطب غیر حرفه ای چشمک میزند، این دیروزیان ، شبکه ای از دانشها وهنرها و بینشها ی فلسفی را بطرز ساختارگراتر از پریروزیان در حوزه ی متن ، معرفی نمودند .

شناخت شناسی همیشه دغدغه ی عقل نقاد بوده و تا آدمی دراثر حرکت غول کردار ِسرمایه در بُعدِ اتومی ،  به محو فزیکی  نرسد ، در قلمرو معرفت بر محور چیستی یی مقولۀ " فهم " و تکامل بی وقفۀ آن پیش میرود.

 زنجیرۀ معنا – فهم – متن  همیشه در مارپیچ حقیقت های نسبی تاب میخورد ، اقتدار بیشترینه متن های دیروزی خودرا در قطعیت معنا و برده نگری مخاطب نشان میدهد ، دموکراسی متن و لیبرالی شدن واژه ها به جای امپراطوری متن و توتالیترگشتگی مفاهیم ، برای آن می نشیند که زنجیره ی مؤلف – متن – مخاطب را در تولید مکرر حقیقت ، جامه ی رهاشده ی پرنیانی بپوشاند.

  دردو سدۀ پسین ، متن نویسان مُدرن تر، با جانشین کردن تجربۀ زبانی { بقول هابرماس ایده آلیسم زبان }بجای تجربه های بازتاب یافته از اُبژه های مُتکثر ، به شکستن نسبی یی ساختار معنا وفهمیدن نزدیک گشته اند . هرمنوتیک فلسفی  ( شلایرماخرتا گادامر ) به افشای افزایش اعتبار مخاطب از طریق تأویل متن در حوزۀ تولید حقیقت ، دست زدند و موازی با آن پدیدارشناسی ( هوسرل ) با مشاهدۀ  رابطۀ غیر حسی میان مفاهیم و چیزها ، مسألۀ انتقال معنا و اقتدار متن را به پرسش کشید و هستی شناسی ( هایدگر ) نه با نگرش برکلی وار بل با پذیرش چیستی اشیا ء و نفی اومانیتۀ مدرن ، هستی انسان را در هستی زبان  شکلمند میسازد.

 بازی های زبانی ( ویتگنشتاین ) راهی را باز کرد ( بویژه در  شعر ) که تحول تجربۀ زبانی  ، فریب و شارلتانی زبان را برملا میکند، هر متنی ، منتقل کنندۀ حقیقت و فریب است ، مؤلف میل دارد تا در متن خود، حقیقت نمایی کند و فریب معنایی یی متن را انکار کند . این مخاطب هوشیار و اندیشه ورز است که با بازخوانی نقادانۀ متن  ، پلۀ حقیقت را به زیان فریب های جاری در نوشتار ،از طریق نگارش بالا میبرد.

  رویکرد به فلسفۀ زبان  و متن باوری زمینه ای شد برای پیدایی وضعیت پساساختاری و پسا مدرن ، ساختارشکنی در تمامی عرصه های تفکر در درون متن آغاز گردید ، معنای زنده ، قاطع و نجاتبخش وجود ندارد (ژاک دریدا )،ابطال روایت های کبیر و مرجع پنداری نخبگان را { فلسفی ، دینی ، دانشی ، هنری }جنایات عدیده در تفکر مدرنیته نمایان ساخته است، ( ژان لیوتار ) .

  متأسفانه ، حضور گفتمان های ساختار شکن و متن – باور در نوشتار های افغانی به درجۀ زیر صفر نگارش لمیده است ، از هیچ کلکِ مُعظمی صدای یک گفتمانیت در وضعیت تازه را نمی توان شنیدهمۀ ما مصروف کپه کردن درد های خصوصی ایم .نقد شعر ، برای آنکه کارش را آسان کرده باشد ، یااز تطبیق الگو ها و معیارات ساختاری بر شعرحرف میزند ( در واقع حرف نمیزند) یا با الگو برداری ازشگرد انتقادات سیاسی ، تیشۀ سرکوب را دسته میکنند.

  شعر قرن 21 م شعری از نوع دگر است ، شعریست به لحاظ شکل چندآمیز و به لحاظ مایه های درونی نیز بافتانگیز.

 

    شهرزاد قصه گو شعریست در وضعیت ِ متن های تازه .

شاعر بر دغدغه ی سنت گریزی  و ساخت شکنی ایستاده است ، شاعر میترسد که با ارتکاب نحوشکنی و به تعویق انداختن معنا ...، به جُرم سنت ستیزی مورد بی لطفی قرار نگیرد ، کارهای تازه ذاتن طاقت فرسا و نِق نِق برانگیز است ، ودر زمان حال به آینده تعلق  میگیرد،{هر متنی در زمان حال ،تکرار مؤلدی ست درآینده }همانگونه که برخی از شعر ها به چندین لحاظ  ، درحضور زمان حال به مومیایی هاو کتیبه های ماضی می پیوندد.

   آگاهی فلسفی در شعر شهرزاد قصه گو شعر را در ابریشم و یا کرباس {به ذوق مخاطب }متن می پیچد ، نه برای آنکه در تاق شیشه یی بنمایش اش بگذارد ،بل بخاطر ایجاد انگیزش و جستجوی حقیقت شعر .ودستیابی به زبان ِ متنیتی یی شعر و چندآمیزنگری .

   شاید مؤلف در گزینش عنوان شعر، هدف بالاتر ازکلان روایت خطی را مدنظر داشته است ، میشل فوکو این فیلسوف فرا-دستگاه و ویرانگر ، با خوانش تازه ، مؤلفۀ به تأخیرانداختن معنا را از متن هزارویک شب بیرون کشید ، شهرزاد نزدفوکو نماد جاودان کردن زیستن است ، تعلیق معنا زمینه ایست برای تکرار و تولید حقیقت ......

معنا گریزی وتعویق ، جا باز کردن برای مبتلاکردن مخاطب های برومنددر برایند شگفتی های پنهان  .

  به تعویق انداختن معنا ، پنهان کردن پایانبندی  حقیقت ، اگر ماهرانه و تکنیکی وفلسفی نگر باشد (بقول فوکو: مانند قصه های شهرزاد در هزارویک شب) تولید حقیقت را در تولید زیستن نشان میدهد

تأخیر معنا یعنی به تعویق انداختن مرگ .و بالذات برای برپایی  تولید لذت متن .

 

شعر شهرزاد قصه گو  با آگاهی از شگرد " تأخیرمعانی " با نحوشکنی و زمانشکنی در دایره ی  ایجاد سکوت شکل میگیرد :

دمت گرم و دلت

شهرزادقصه گوی قصه های – مردونامرد-م

 هیچ یادت ؟

مؤلف باحذف " فعل " روایت خطی را برای آن ابطال میکند که زمینه را برای زمانمند کردن زیستن مهیا کند .در مصرع یکم ، مخاطب را به سُکوت خوانی و سپیدی های متن دعوت میدارد ،جملات بی فعل ، در مخاطب غیر زبانی  به تولید مالیخولیای نحوی منجر میگردد وبدون غایت نگری ساختاری ،میشود افق انتظاری آفرید که حد اقل با شگفتن در وضعیت دگر ، به بار نشیند ، وشگوفه هایی ازجنس و رنگ آگاهی بدهد

تا هردو نوع مخاطب را در دو سویۀ متفاوت  به باز اندیشی و بازخوانی و تأمل فرابخواند .

 در استوای بُلندای قامت خورشید

سخن را بازی یی دیگر بود

 بازی های زبانی به لحاظ نگرش فلسفی در هر متنی کم یا زیاد وجود دارد و بازی های زبانی در شعر( بیرونی های زبان ) ، در تکنیک بازی های آوایی (حرفی) و بازی های واژه یی ، و سایر ترفند ها ی زبانی ، شکل میگیرد . و اما بازی های سخنی ( درونی های زبان ) ژرفا تر از شگرد های ظاهری عمل میکند. و خورا در چندآمیزی تصویر و معنا .و بی معنایی ... جاری میسازد.

 اگر در استوای بلندای قامت خورشید ، سخن را بازی یی دگر نمی بود ، در پای بُتِ الگو می غلتید و بر اقتدار ساختار به سجود در می آمد. مؤلف میداند که این قامت های خورشیدی  اند که درگیر بازی های سخنی میگردند و از درون متن به حقیقت مینگرند.

تحجرروشنفکری افغانستان ، از نطفه ،دراثر هجومهای متقاطع تیرو تبر، نانویسا و برون- متن باقی ماند وازکهکشان آگاهی های مروجۀ روزگار منزوی گردید .تا هنوز در طیف مغزی روشنفکر افغانی ،مراجع الگو نما شهنشاهی میکند . در سلسله مراتب تفکر و تخیُل افغانی به همان پیمانه ایکه از دانش و فلسفه های پسا ساختاری و پسامدرن  فاصله داریم به همان میزان در نگرش شعر ، از تفکر و مایه های تازه بریده شده ایم .از گفتمان شعر پست مدرن  دوری میجوییم گویا به ما هیچ ارتباطی ندارد ......

پرداختن به بازی یی سخنی  ، نوعی نگرش پسا مدرن است و شاعر چون مؤلف آگاه در متن شعر به بازی یی سخنی اندر میگردد تا شعر را از عمق جاری یی جاری در سطح زبان نمایش دهد.

 آرایش چشمان ِعروس شعر ، وبالطبع ، قیچی زدن به بروت شعر و یا زینت بخشیدن به زلفان ِایزکِ شعر، در شعر قرن جاری رنگ جنسیتی ندارد ، بل هوای فلسفی وهستی نگرانه را برمیتاباند. بنا بقولی پُست مدرن جریان شوخ ، استهزاگرا و کمی بی ادبانه است .علاوه بر کنار هم گذاردن تکنیک های متفاوت ، در حوزه ی زبان ، رهاسازی واژگان تبعیدی { سامانۀ تاریخی سکسوالیته وروزمره گی های ممنوعه ... }را نوید میبخشد .این نگرش ،از یکسو کلک و ذهن مؤلف را در گزینش مفاهیم و انتقال معانی بازتر میسازد و از سوی دگر مخاطب نقاد را در تولید حقیقت و متن سازی تازه تر ، یاری میرساند.

 

 

این راویان رایتِ رگبار

سُرودی چند از تقبیح نگاری منتشر بر لب

سرودی از اهورایی

                      که 

- های ای مردم اگرآیین فروفرستادۀ مزدا رادریابید آینده به کام شما                                                                                  خواهد -

گاثه ای در زیرفهم تاریخ

- ب سی رنج بردم درین سال سی -

التحلیل فی ا لبطن ا لمُخاطب العکاسی

 

حادثه در زبان در لقای مدرن آن ، کشف قدیمی هاست ودر متن های پیشامدرنیته و مدرن ، شعر نمیتوانست بدون اتفاق زبانی ، به زیستن برسد.واما من برای تأویل فلسفی تر " حادثۀ زبانی " ناگزیرم تعبیری را از مارتین هایدگر به کمک بگیرم ، تا واقعۀ زبانی و فهمیدن را که هم و غم وضعیت تازه را میسازد ، واضحتر منعکس نموده باشم.

  در نگرش هایدگری ، حادثه ، زمینۀ فهمیدن را مهیا میکند .روال آرام و " دم دستی " تا برهم نخورد ، مقولۀ فهم شکل نمی گیرد.مثال چکش زدن ساده ترین نوع ارایۀ فهم از کانال حادثه است.

درین دید هستی در زبان منعکس میگردد ، اُبژه ی حادثه خودرا در سوبژۀ زبان ( متن ) سرازیر میکند ، و در متن شعری این بافت کلام و ادغام متمرکز اندیشه و تخیُل نیست که با ارایۀ انتقال یکدست معنا ، فرایند فهم و رسیدن به حقیقت و لذت متن را به بازخوانی بسپارد،این برآیند شکستن شکستن وشکستن در ابعاد وزن و آهنگ { عروضی ، نیمایی ، هجایی ، سپید ،آهنگین ، بی وزنی }است که در شط افقی و باران عمودی ،چون تلنگری به خلق حادثه منجر میگردد و اُفق انتظار مخاطب را دگرگون میکند .

- ب سی رنج بردم درین سال سی – مخاطب بنا به شرطی بودن فزیولوزی مغز، به لحاظ وزن در فعولن غرق شده و منتظر تکرار فعولن ها میماند و به لحاظ درونی به وقار و اندیشۀ "عجم زنده کردم " می اندیشد ،و چون انتظار افاعیلی و عجمی اش دچارویرانی می شود وبدتر از آن اینکه به حادثۀ " التحلیل ..."  مواجه میگردد، احساس بیهودگی و خود برون افگنی می کند. تقابل بین مصراع فردوسی و آرایش زبان با طنز عربی از یکسو ماضی و حال درخود می شکنند و از سویی تناقض معنایی در معنا های متکثر مستقر می شود.

چون ذهن مؤلف و مخاطب به علت تکرار عادت شرطی شده است ، این شرطی بودگی ذهن و حافظه است که حادثۀ فلسفی را در آغاز با نوعی تلقی مالیخولیایی عبور میکند و در توالی یی بازخوانی ، رفلکس ها را صیقل میزند و خودرا در وضعیت جدید جابجا میکند.

حادثۀ فلسفی نگر است که ذهن شرطی را به پذیرش فرا-عادت ، دعوت کند ، البته این تکنیک نیز روزی کهنه و شرطی می شود و به پرواز دگر اندیشه فضا خالی خواهد کرد.

 حادثه زمانی جاذب و گیچ کننده می شود که در پی جَد به طنز استحاله کند. طنز پست مُدرن قسمأ مولوی وار و زاکانی وار است و قدرت نافرمان و سرکش زبان را گاهگاهی در حقیقت اروتیک ، نشان می دهد و از سویی نیز طنز پسا مدرن مانند طنزعصر  روشنگری طیلسان واتیکان و قبای متافزیک را بزیر می افگند .این دو بینش { حضور زبان سکسی و طنز دین ستیز }هنوز در متن های جدید افغانی { به استثنای مولوی و عبید زاکانی در ادب کلاسیک} به انقیاد زبان درنیامده است .  گویی برای مهار واقعی سامانۀ سکسوالیته ،   نخست باید گردش آنرا در سطح زبان مهار کرد ( فوکو ) .به همین خاطر است که شعردر کوچۀ ما  بالای یک پا راه میرود و توان زبانی یی ایستادن بر دوپا را از دست داده است.

نسل ما تا این دوبخش و......را به انقیاد زبان درنیآورد ، قافلۀ دیجیتالی شعر به زبان وموضوعات دگر دست میابد.شعر میکوشد تا بیشتر زبانی و تکنیکی گردد و از تمام ظرفیت های ممنوعۀ زبان و چندآمیزی هنرها و عقلانیت ابزاری سود ببرد. شعر پسا مدرن از طنز گروتسک و کارناوالی ، از طنز مولوی و زاکانی استفاده می کند و یکی از ویژگیهای خود را به طرز دگر در متن مستقر میسازد.

 راوی آن کوچه های خسته و متروک          گفتمان – پرده ،  انتشار – پرهیز

 درین بند مصرع آهنگین ومعنا دار با دو عبارۀ به ظاهر بی معنا درهم میامیزد.ومخاطب نا متفاوت را بدنبال نخود سیاه سرگردان میکند.این ترفند تا جایی پیش میرود که خواننده به رمزگشایی گفتمان بینامتنیت دست یابد،"گفتمان –پرده و انتشار-پرهیز "با ذهن"راوی آن کوچه های خسته و متروک " رابطه تأمین می کند و شعر را از حالت برون-پیوند به مقام درون-پیوند می کشد. جابجایی یک متن مشهور یا نا آشنا در درون یک بند شعر به شگرد بینا متنیت ، از یکسو ساختار ظواهر (پدیدار ) معانی را شکستن است و از سویی نیز نوعی تمرکز زدایی را مستقر کردن است . چون چند صدایی در درون شعر شکل میگیرد ، پس باید عملیۀ گریز از تمرکز و گریز از افادۀ حقیقت ِمعنا تا پایان شعر جریان بیابد .

      سخن – بازی -  چۀ هر مدعای سخت و سنگابین

     هیچ یادت

     هیچ یادت ؟

     کوچه ساز ِ- هفتاد - متن ِ آهنگیین

       سنت مطلع سازی و مقطع آرایی ویژه شعر قدیم و مدرن است . شاعر که  هنوز خودرا مؤلف نمیداند و به مؤلف چیست ومرگ مؤلف نرسیده  است { در شعر این گذار شایدبا بورخس شروع میشود }در شعر تراژدی نگر مُلک ما ، در امتداد تشریح بربادی و یآس، شاعر میکوشد تا حتمن نوعی باور را به مخاطب القا کند .یعنی شعردر مقطع ،به پیشگویی و آینده نگری خطی پایان میابد. و شعر در وضعیت پسامدرن ،پابند مقطع آرایی وپاشیدن معنا وباور نیست و پایان اش اصلن به پایان معمولی نمیماند ، این مخاطب است که از توته های پراگندۀ شعر به شناخت رگه های حقیقتی که شاعر کشف کرده است ،دست پیداکند و به ارتکاب کشفِ دگر برانگیزانده شود.

شعر " شهرزاد قصه گوی " از تعویق شکوهمند معنا و خودشکنی آغاز میگردد و به تآخیر انداختن معنا پایان میابد .هیچ یادت ؟

   با استقرار معانی متکثر

   نمی توان قالبی پرسید

 با لباس دیجیتالی نمیتوان طالبی رقصید .

 

        

       شانزدهم اپریل 07

 

به داستانسرا و نویسنده فرزانه دوکتور اکرم عثمان !

  

سالار عزیزپور

 

شهرزادِ  قصه  گو

 

دمت گرم و دلت

شهرزادِ  قصه گوی قصه های – مرد و نامرد – م

هیج یادت ؟

 

در استوای بُلندای قامت خورشید

سخن را بازی یی دیگر بود

وما

این راویان رایتِ رگبار

سُرودی چند از تقبیح نگاری منتشر بر لب

سرودی از اهورایی

که

- های ای مردم اگرآیین فروفرستادۀ مزدا رادریابید آینده به کام شما         خواهد -

گاثه ای در زیرفهم تاریخ

- ب سی رنج بردم درین سال سی -

التحلیل فی ا لبطن ا لمُخاطب العکاسی

 

آب ها از لب ها افتید

باور ایمان ما را خاک خورد

عقل و دین دیوانه شد

خورشید عشق هرگز بر نگشت در سیاهۀ جنون

 

راوی آن کوچه های خسته و متروک

گفتمان – پرده ، انتشار – پرهیز  

سخن – بازی -  چۀ هر مدعای سخت و سنگابین

هیچ یادت

هیچ یادت ؟

کوچه ساز ِ- هفتاد - متن ِ آهنگیین

 

پا نوشت :

1 -  چنین گفت زردُشت

2 -  فعولن به شگردِ محذوف المقصور

3 -  گفتمان – پرهیز، سامانه ای اراده به ندانستن