زندگی

 

خطاهاي تاکتيکي، برخورد استراتژي ها

 

نويسنده

Henry LAURENS

هنري لورنس

برگردان:
Behrouz AREFIبهروز عارفي

در اوايل سال ١٩٦٧، ناظران و تعداي از «کارشناسان» (واژه اي که تعريف دقيقي از آن ارائه نشده)، خطر عمده از سرگيري کشمکش مسلحانه ميان اعراب و اسرائيل را نمي ديدند. مسلم است که از سال ١٩٦٤، به علت «تغيير مسير» رودخانه اردن توسط اسرائيل و مقابله به مثل سوريه در« تغييرمسيرواکنشي» سرچشمه هاي اين رود بزرگ که ظاهرا مورد پشتيباني اردن و لبنان نيزبود، تنش ها دائما بالا مي گرفت. اما کشورهاي اردن و لبنان به حمايت لفظي اکتفا مي کردند. بمباران هاي اسرائيل، دمشق را واداشت تا عمليات ابتدائي را متوقف سازد.

 

البته حقيقت دارد که جمهوري متحده عربي (١) جمال عبدالناصر و اسرائيل در يک مسابقه تسليحاتي واردشده بودند که بطورطاقت فرسائي بر اقتصاد آن ها سنگيني مي کرد. اما، از شواهد پيدا بود که اسرائيلي ها با بزرگ نمائي تهديد مصر در افکار عمومي، ميخواستند نخستين محموله بزرگ ابزار جنگي آمريکائي را تحويل گرفته و در صورت حمله اعراب، تضمين امنيتي دريافت کنند.

برتري نظامي آشکار اسرائيل و تفرقه حاکم بر جهان عرب در جريان جنگ سرد ميان «پيشرو ها» و «محافظه کاران» (يا به قول پيشروها «مرتجعين») کارشناسان را به اين نتيجه رساند که اگر صلح غيرممکن است، بنا بر شيوه متداول، جنگ غير محتمل به نظر مي رسد.

در مورد اين بحران بسيار کوتاه مدت که از ١٩ مه تا ٤ ژوئن ١٩٦٧ طول کشيد و به يک کشمکش مسلحانه منتهي شد، سه توضيح ارائه شده است. اولي که در آن دوره تقريبا جهانشمول بود، مصر را متهم به خواست نابودي دولت اسرائيل مي کرد . اين رفتار با توجه به تناسب قوا غير منطقي بود. توضيح دوم که تقريبا متقارن بود، مي پنداشت که حکومت اسرائيل دامي نهاده و احتمالا موفق خواهد شد که با بازي دادن دولت هاي غربي و همچنين رژيم هاي عرب، مطلوب ترين شرايط سياسي ممکن را براي آغاز مرحله دوم اشاعه و توسعه صهيونيسم کسب نمايد. نظير همه تفسيرهاي متکي بر توطئه، اين روش براي يکي از بازيگران ، هوشمندي فوق العاده قائل شده و حيله گر توصيفش مي کند وبراي ديگري به همان اندازه عيب مي تراشد. سومين تفسير، بيشتر بر مسئوليت مشترک طرف هاي متخاصم در پي يک سلسله اشتباه محاسبه ناظر است.

تولد دوباره سياسي فلسطين که با تاسيس سازمان آزادي بخش فلسطين در سال ١٩٦٤ تحقق يافت و نخستين عمليات نظامي الفتح در سال ١٩٦٥عوامل جديدي را در بر دارد. مسئولين فلسطيني اظهارات جنگ طلبانه دولت هاي عرب را نعل به نعل تکرار کردند و به روشني کوشيدند آنان را به ورود در جنگ وادار سازند.

آغاز مبارزه مسلحانه فلسطيني، حتي اگر نتايج آن جزئي بنظر مي رسيد، (حدود ١٥ کشته اسرائيلي که قريب باتفاق شان نظامي بودند، بين اول ژانويه ١٩٦٥ آغاز نخستين عمليات الفتح و ٥ ژوئن ١٩٦٧) اولين نشانه زير سوال بردن پيروزي ١٩٤٩-١٩٤٨ بود، و مسئولان اسرائيلي آن را به عنوان انگيزه اعلام جنگ به حساب آوردند. حزب بعث سوريه که در سال ١٩٦٣ قدرت را در دست گرفت، درچرخش تندروانه و چپ گرايانه خود از فلسطيني ها پشتيباني کرده و به نوبه خود با آسيب پذير ترين عمل انجام شده، به اين دليل که کمتر مورد اقبال جامعه جهاني قرار گرفته بود، مخالفت کرد. اين امر حاکميت اسرائيل بر ناحيه غيرنظامي ميان دودولت بود (٢). بعدها، تاريخدانان نتيجه اين کار را «سندروم سوري» سياست نظامي اسحاق رابين ناميدند که در آن زمان رئيس ستاد ارتش بود، يعني يک سياست تهاجمي که هدفش حفظ برتري اسرائيل در ناحيه غيرنظامي و واداشتن سوريه به چشم پوشي از حمايت مبارزه مسلحانه فلسطين بود.

شعارهاي تبليغاتي راديوي ناصر نتيجه معکوس داد

در آن زمان، رابين بدنبال جنگ جديدي ميان اعراب و اسرائيل نبود. او فکر ميکرد که يک قدرت نمائي ساده همراه با توافق تلويحي واشينگتن براي تحميل خواست او بر سوريه که مصر تنهايش گذاشته بود، کافي است. برنامه هاي ستاد فرماندهي اسرائيل بر دکتريني تکيه مي کرد که پيکار را سريعا به خاک دشمن بکشاند. اين بينشي بود کاملا «تخصصي و فني» زيرا که خاک اسرائيل براي عمليات دفاعي مناسب نيست. از اين امر برداشت مي شود که در صورت تسخير سرزمين هاي عربي، بدون صلحي کامل استردادي صورت نخواهد گرفت و در هر صورت، خطوط ترک مخاصمه تغيير خواهند يافت (البته ميشود پيش بيني کرد که در چه جهتي) . رابين و ستاد مشترک در حضور نخست وزير لوي اشکول، محدوده مورد نظرشان را طوري تعيين کردند که در آينده بتواند امنيت اسرائيل را تضمين کند. ليطاني، دره اردن، کانال سوئز اين محدوده را مشخص مي کرد. اشکول به جز در مورد ليطاني، زياد ابراز خوشحالي نکرد و آن هم بخاطر دست رسي به منابع آبي ليطاني بود که در آن موقع نيز مسئله اضطراري تلقي ميشد. همگي اطمينان داشتند که چنين برنامه اي در غياب حمايتي بين المللي غير قابل تحقق است.

در واقع، در سال ١٩٥٦هنگام بحراني که در پي آن کمپاني کانال سوئز توسط ناصر ملي شد، ايالات متحده آمريکا نشان داد که مراقب گوش به زنگ حفظ وضعيت موجود سرزمين ها است و از ارتش اسرائيل خواسته بود که غزه را ترک نمايد. ازآن زمان ببعد، کمک فزاينده آمريکا منوط به احترام به حفظ وضعيت موجود بوده است. پس مسئله به توانائي ارتش اسرائيل در تسخير سرزمين هاي جديد ارتباط نداشته بلکه به توان دولت در نگهداري و حفظ آن ها مربوط بود.

پيش از بحران مه – ژوئن١٩٦٧، اسرائيل دو عمليات نظامي انجام داد. روز ١٣ نوامبر ١٩٦٦، حمله هوائي به روستاي سامو واقع در کرانه باختري براي «تنبيه» روستائيان بخاطر کمک شان به الفتح و نبرد هوائي بين اسرائيل و سوريه در هفتم آوريل ١٩٦٧ (که موجب سقوط شش هواپيماي شکاري ميگ توسط هواپيماهاي ميراژ اسرائيل گشت) جهت تحقير رژيم سوريه. عمليات نخست ملک حسين اردن را قانع کرد که اسرائيل به منظور غصب کرانه باختري قصد نابودي پادشاهي اردن را دارد و عمليات دوم بي عملي مصر ناصر را به نمايش گذاشت.

نظاميان اسرائيلي با پشتيباني کم و بيش آشکار دولت بدون آنکه بخواهند تا جنگ پيش روند، از استراتژي تنش استفاده کردند. آنان بدون هيچ ترديدي رژيم بعثي را به آغاز عمليات قاطعانه جديدي تهديد ميکردند. در چنين وضعيتي در روز ١٣ مه ١٩٦٧، اتحاد شوروي دمشق و قاهره را از تهاجم قريب الوقوع ارتش اسرائيل به سوريه آگاه ساخت. نگراني اتحاد شوروي ظاهرا بر اطلاعات کسب شده متکي بوده و به همين استراتژي تنش تکيه مي کرد. نبود تمرکز نظامي در مرزها چيزي را ثابت نمي کند، اسرائيل توان بسيج بسيار سريع نيروهايش را داشت.

از ١٤ مه به اينطرف، ارتش مصر در صحراي سينا مستقر شد. ميتوان آن را عملياتي بازدارنده تلقي کرد. اما، ناصر براي محو آثار تجاوز ١٩٥٦ ، به بازي هاي سياسي اعراب واکنش نشان مي داد ، به اين صورت که با انزواي اردن، آن کشور را مجبور کرد که با ترک اردوگاه عربستان سعودي به اردوي مصر نزديک شود. به اين منظور او د ر١٥ ماه مه از سربازان کلاه آبي سازمان ملل خواست که مرزهاي بين المللي را ترک نمايند. آن گاه، سازمان ملل تصميم گرفت که نيروهايش را بطور کامل از سينا و نوار غزه عقب بکشد. زيرا بدون توافق مصر، نيروهاي سازمان ملل از نظر حقوقي نيروي اشغالگر تلقي مي شدند.

اسرائيل با ناتواني شاهد از کف رفتن يکي از مهم ترين غنائم جنگ ١٩٥٦ بود (٣). حتي بدتر از آن، روز ١٧ مه، دو هواپيماي شناسائي مصر با پرواز از طريق اردن، بدون اين که مورد شناسائي نيروي هوائي اسرائيل قرار گيرند، از فراز نيروگاه اتمي ديمونا گذشتند. اين پرواز آسيب پذيري اين نيروگاه را که البته با مرز فاصله زيادي داشت، نشان داد. اعتقاد دروني مسئولان اسرائيلي اين بود که يک عمليات هوائي «پيش گيرنده» عليه تجهيزات هسته اي آنها، با درک حتي تاييد گسترده بين المللي مواجه خواهد شد. اين نگراني تا پايان بحران ادامه يافت و موجب اولين احضار سربازان ذخيره گرديد. برنامه اتمي اسرائيل بدون اين که تضميني براي بازدارندگي آن باشد، عامل اصلي در پيشروي به سوي جنگ شد.

قدم بعدي، بستن تنگه تيران ميان خليج عقبه و درياي سرخ در روز ٢٢ ماه مه از سوي ناصر بود که ميخواست اوضاع به شرايط پيش از جنگ سوئز بازگردد. رئيس (ناصر) در فکر بود که خطر جنگ را بخرد و تصور ميکرد که ارتش او امکان رودرروئي با دشمن را در صورت حمله دارد.. برخي از مسئولان نظامي مصر حتي عملياتي را در صحراي نگو براي برقراري ارتباط با اردن در سرمي پروراندند ولي ناصرمخالف بود و آن را وتو کرد. او بصورت علني،اسرائيل، امپرياليسم و «ارتجاع» را در يک کاسه گذاشت. (منظوراو از ارتجاع، پادشاهي هاي عربستان سعودي و اردن و شاه ايران بودند)

با اين رويه، ناصر با کم بها دادن به نيروي نظامي دشمن، تصور مي کند که اسرائيل هنگامي قادر به حمله است که از کمک خارجي بهره مند گردد و از سوي ديگر نمي تواند در دو جبهه بجنگد. زيرا او تصور مي کرد که هيچ کشور قدرتمند اروپا به او کمک نخواهد کرد و همين طور آمريکا که در جنگ ويتنام گرفتار بود. مصر امکانات لازم براي بلند پروازي هايش را داشت زيرا از نيروي بازدارنده کافي براي انصراف اسرائيل از هر حمله اي برخوردار بود. رهبر مصر درک نمي کرد که اسرائيل تنها به پشتيباني سياسي ( و نه شرکت نظامي ) ايالات متحده و امپراطوري بريتانيا نياز دارد.

تبليغات قاهره عليه اسرائيل، امپرياليسم و ارتجاع پر سر و صدا بود. اولين کشوري که به ناصر پيوست، اردن بود. محبوبيت ناصر در اردن پس از ٢٢ مه به اوج خود رسيده بود. در همان زمان، ناصر با تمام حيله گري حسابگرانه اش ، خطرات ناشي از تبليغات را در نظر نگرفت. براي او سخت بود که به يک موفقيت واقعي ولي محدود بسنده کند. با تمام اين ها، راديوهاي ناصر سخنان او را که سنجيده تر بود( او حرفي از عمليات تهاجمي نمي زد)، پوشش مي دهند. راديو صوت العرب ، از محوکامل دولت اسرائيل ، نابودي قريب الوقوع آن صحبت مي کرد و موسسات عربي ديگر نطق هاي او را تکرار کردند و غرب از آن نتيجه گرفت که آنان مي گويند «يهوديان را به دريا پرت کنيد»، جمله اي هرگز بیان نشده بود . اگر ناصر فقط مي خواست که به شرايط پيش از ١٩٥٦ برگردد، دستگاه هاي تبليغاتي او از وضعيت پيش از ١٩٤٨سخن مي راندند.

اسرائيل به اتمام کاري که در جنگ استقلال تحقق نيافت، اميدوار است : فتح کرانه باختري

نظاميان اسرائيل متحير از حادثه غير منتظره، دولت خود را به گرفتن ابتکار جنگ حول دادند. سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل از پيش بيني حوادث آتي ناتوان بودند، زيرا که رهبران مصر دائما تصميمات غيرمترقبه مي گرفتند و گاهي متضاد. اشکول تمايل داشت از اين وضعيت استفاده ديپلماتيک ببرد. مطبوعات اسرائيل از «هولاکوست جديد» حرف مي زدنند و بدين ترتيب جوسازي مي کردند که فاجعه اي قريب الوقوع در راه است.

تصميم اعزام آبا ابان وزيرخارجه به پاريس و واشينگتن تصميم گيري ها را به تاخير انداخت. ژنرال دوگل اعلام کرد که با هر کس که ابتکار شروع جنگ را بدست گيرد، مخالفت خواهد کرد. لندن و واشينگتن بسته شدن تنگه تيران را بمثابه تجاوز تلقي کردند ولي خواهان جنگ نبودند. دو پايتخت در نظر داشتند يک رزمايش دريائي بين المللي جهت اثبات آزادي تردد در خليج عقبه براه اندازند و نام آن را «مسابقه ناوها در درياي سرخ» گذاشته بودند. پرزيدنت ليندن جانسون پيام داد که «اسرائيل تنها نخواهد ماند مگر اين که تصميم بگيرد که تنها برود (٢٦ مه ١٩٦٧) و خواهان فرصتي براي يافتن راه حلي سياسي شد.

اتحاد شوروي هر چند مورد مشاوره واقع نشد، ولي از سياست ناصر حمايت کرد. کرملين فقط از مصري ها خواست که محتاطانه عمل کرده و در شروع جنگ پيشقدم نشوند. از نگاه ناصر، همه اين تمناها تاکيدي بر قدرت موضع اوست که او را به سمت تداوم تناسب قواي جديد در سينا و بهره گيري حداکثر از شرايط براي بزانو درآوردن «جبهه ارتجاع» سوق داد. عقب گرد اصلا مطرح نبود. اين امر براي نيروهاي مترقي شکستي به حساب مي آمد. او فکر ميکرد که از آن جا که اين نيروها در جنگ تبليغاتي برنده شده اند، مداخله نظامي آمريکا را غيرممکن مي سازد زيرا اين عمل تمام منطقه را به آتش کشيده و سقوط رژيم هاي وابسته به غرب را موجب خواهد شد. تنها بايد صبر کرد تا اردن تسليم شود و در آن صورت عربستان سعودي از او پيروي خواهد کرد . ايران نيزکاملا منزوي مي شود. ديگر، سينا داو اصلي نبوده بلکه سرتاسر شبه جزيره عربستان با همه منابع نفتي اش مطرح مي شد.

قاهره هر پيشنهاد راه حل سياسي که آزادي دريانوردي اسرائيل را در خليج عقبه در بر داشت ، رد کرد. لندن و واشينگتن متوجه شدند که انجام عملي «رزمايش در درياي سرخ» نا ممکن است. آنان با خطر انگيزش بسته شدن کانال سوئز، توقف نفت رساني و تصميم دولت هاي عربي به خارج کردن سپرده هاي ارزي به ليره استرلينگ مواجه بودند. شق آخر ميتوانست موجب سقوط پول انگلستان شود. در نتيجه، ماهيت مسئله تغيير يافت. از آن پس ، مسئله اين بود که کداميک از دو اردوگاه بر خاورميانه مسلط شده و کنترل منابع نفتي و مالي آن را بدست خواهد گرفت (همزمان جنگ سرد سخت ميان غرب و «اردوگاه سوسياليستي» جريان داشت). مداخله نظامي حتي نمادين دو قدرت آنگلوساکسون عمدتا به نفع شوروي ها تمام مي شد.

سياست « بازدارنده » ناصربه خوبي عمل کرد اما بر کم بها دادن به نیروی نظامی اسرائيل که بسيار نیرومند تر از سال ١٩٥٦ بود، تکيه داشت. رهبران مصر با بي مسئوليتي کامل تاثیرات سخنراني هايشان بر روي افکار عمومي غرب و جامعه بين الملل را نادیده گرفتند.

در حالي که نطق هاي ناصر آتشين تر مي شد ، فرماندهان ارشد نظامي اسرائيل بر فشار خود بر حکومت افزودند. آريل شارون که فرمانده يک گردان بود، حتي حرف کودتاي نظامي را پيش کشيد. پيوستن کامل اردن به جمهوري متحده عربي به حوادث شتاب داد، بويژه که عربستان سعودي مجبور به دنباله روي شد. بنظر مي رسيد که اسرائيل کاملا در محاصره ائتلاف اعراب قرار دارد. اين بدترين کابوس براي استراتژي اين کشور بود. در اول ژوئن اشکول مجبور شد کوتاه بيايد. او يک دولت وحدت ملي تشکيل داد. موشه دايان وزير دفاع گرديد و رهبر راست گرايان، مناهيم بگين وزير بدون کرسي شد. آنان طرفداران شناخته شده گسترش سرزمين ها بودند. فراتر از موجوديت اسرائيل ، مسئله آنان به کرسي نشاندن امري بود که جنگ استقلال نتوانسته بود به انجام برساند، عمدتا فتح سرزمين هاي کرانه باختري.

دولت آمريکا با از دست دادن اميد حصول به راه حل سياسي، آماده شد در ضمن متمایزکردن براي حفظ آبرو پيش اعراب، دستان اسرائيل را آزاد بگذارد . روز ٣١ مه، ميير آميت رئيس موساد [سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل ] براي بحث درباره شرايط وارد واشينگتن شد. روز بعد، او با رابرت مک نامارا وزير دفاع و رئيس سازمان سيا ملاقات کرد. او ميدانست که با چه زباني با آمريکائيان صحبت بايد کرد و خود را با «تئوري دومينو»ي آمريکا در خاورميانه تطبيق داد. به اين معني که اگر ناصر در اين مرحله برنده شود، تمام منطقه تا مرزهاي اتحاد شوروي به سلطه اعراب در خواهد آمد. اسرائيل به تعهد آمريکا در طولاني مدت و حمايت [حفاظت] فوري در صورت مداخله احتمالي شوروي نياز دارد. مخاطبان او به روشني نشان دادند که با اين تحليل موافق اند.

براي خلاصي عربستان سعودي، واشينگتن تلويحا به اسرائيل اجازه ورود در جنگ را داد.

در اولين روزهاي ژوئن، اين پيام از طريق چندين مجرا منتقل شد. روز سوم ژوئن دين راسک، وزير خارجه آمريکا در بخشنامه اي که به تمام سفارتخانه هاي امريکا در جهان عرب مخابره شد، موضع دولت را تشريح کرد. در مقابل روانشناسي «جنگ مقدس» اعراب، و معادل اسرائيلي آن «روانشناسي آخر دنيا» جائي براي راه حل منطقي وجود ندارد. آمريکا نمي تواند بيش از اين اسرائيل را نسبت به آن چه اين کشور دفاع از منافع حياتي اش مي نامد، به «خويشتن داري» دعوت کند. اعراب همچون اسرائيلي ها به تقدير تسليحات اطمينان دارند. پس در اين ميان، يک نفر در محاسبه خطاي بزرگي کرده است.

روز ٤ ژوئن، والتر روستو مشاور رئيس جمهوري آمريکا در يادداشتي آينده را پيش بيني کرد.او تمام احتياط هاي لازم سخنوري را بکار بست تا جنگ و پيروزي اسرائيل را به عنوان فرضيه مطرح سازد. اعراب ميانه رو يعني بالقوه کليه اعرابي که از توسعه قدرت ناصر هراس داشتند، بيشتر ترجيح مي دادند که او از اسرائيل شکست بخورد تا نيروهاي خارجي. در آنصورت شرايط جديدي پيش خواهد آمد. ميانه روي در خاورميانه مستقر شده و دولت ها بر رشد اقتصادي، يعني همکاري منطقه اي تکيه خواهند کرد. علاوه بر آن، اگر اسرائيل راه حلي براي پناهندگان فلسطيني بيابد، آن کشور به عنوان بخش لاينفک منطقه پذيرفته خواهد شد. ما با يک مرحله تاريخي تغيير شکل منطقه روبرو بوديم. اسرائيل که تمام تضمين هاي لازم را از امريکا گرفته بود، نيازي به انتظار نداشت. در چهارم ژوئن ١٩٦٧، دولت تصميم نهائي را گرفت.

جنگ ژوئن ١٩٦٧ از اشتباهات محاسبه کلیه کشودهای درگیر زاده شد. در مدارک بدست آمده، واژه اشتباه بارها بکار رفته است. ابهامات حقوقي موجود در مصالحه ١٩٥٦ مربوط به آزادي تردد در خليج عقبه و تنگه تيران تعيين انگيزه و آغاز کننده جنگ را مشکل کرده است . يعني طرفي که محاصره را تحميل کرده و يا طرفي که اولين گلوله را شليک مي کند؟ در طرف اعراب، جنگ سرد ميان جمهوري متحده عربي و عربستان سعودي بيش از کشمکش اسرائيل-اعراب موتور وقايع بود، کشورهاي عرب با حرافي ها و رفتارشان، در افکار عمومي جهاني خود را در بدترين شرايط قرار دادند.

نزديکي نظامي اسرائيل- آمريکا که در زمان رياست جمهوري جان اف کندي شروع شده بود، تند تر شدن مواضع را تسريع کرد و در اين منظر، بطور تحسين آميزي افاظی بي اعتبار سازي را با همسان کردن امپرياليسم، ارتجاع و صهيونيسم ، بکار گرفت. براي نجات عربستان سعودي بود که آمريکا تلويحا به اسرائيل اجازه ورود در جنگ را داد. کساني که در واشينگتن –از همان زمان - «نوعي خاورميانه جديد» طرح مي کردند، در چارچوب تغيير رژيم ها و با احترام به تماميت ارضي دولت هاي موجود به آن دست مي زنند. بدين ترتيب، آنان به گفتار هاي مترقي عرب حق مي دهند که همواره اين نوع توطئه هاي غربي را تقبيح کرده اند. اما آنان نسبت به توانشان در برقراري نظم در سرزميني پس ازاشغال نظامي توهم دارند.

اگر چه در اوايل سال ١٩٦٧، توسعه قلمرو در دستور کار قرار نداشت، اسرائيل از نظر حقوقي از کل خاک فلسطين تحت قيمومت هرگز چشم نپوشيده است. برخي افراد هنوز آن را تکرار مي کنند. بسياري همواره به آن فکر مي کنند. هيچکس نميخواهد بپذيرد که تولد دوباره سياسي فلسطين که توسط جنگ شتاب يافت، بطور ناگزيري کشمکش را به بعد نخستين آن برخواهد گرداند، يعني مبارزه دو ملت براي سرزمين مقدس.


عنوان اصلي مقاله: Erreurs tactiques, choc de stratégies


پاورقي ها: ١ – جمهوري متحده عربي در سال ١٩٥٨ از ادغام مصر و سوريه ايجاد شد. يک کودتاي نظامي در سوريه در سال ١٩٦١به اين تجربه پايان داد. اما مصر همچنان اين نام را تا سال ١٩٧١ حفظ کرد.

٢ در ٢٠ ژوئيه ١٩٤٩ ميان اسرائيل و سوريه، پیمان ترک مخاصمه امضا شد و در مرز ميان دو کشور، دو حوزه را به عنوان منطقه غيرنظامي اعلام کرد. مسئله حاکميت بر اين حوره ها هنوز معلق مانده است.

٣ پس از خاتمه جنگ ١٩٥٦، ناظران سازمان ملل متحد، در غزه و شرم الشيخ مستقر شده و آزادي تردد در خليج عقبه (از جمله به سوي بندر ايلات) را تضمين مي کنند.




 

 لوموند ديپلوماتيک