نگاهى به انديشه پيشرفت در فلسفه تاريخ
فقرتاريخى نگرى
عليرضا وحيدى
به تاريخ مى توان از دو منظر نگريست:به صورت بررسى و تبيين رويدادهاى خاص،
حوادث و تحولات جزئى و با نگاهى كلى تر براى تحقيق اين كه آيا در رويدادها
و جزئيات تاريخى مى توان به دنبال هدف و يا غايتى گشت و يا خير و چنان كه
بتوان غايتى براى تاريخ متصور بود، اين هدف و غايت چيست؟ آيا انسان به سوى
پيشرفت و ترقى رهسپار است يا به سوى انحطاط؟ اين نوشتار در پى بيان مختصرى
از انديشه پيشرفت
درفلسفه تاريخ است.
در تفكر يونانى، به هيچ وجه اين تصور از سرگذشت بشرى وجود ندارد كه سرگذشت
بشرى تطورى است در جهت هدفى كه در تاريخ و از طريق تاريخ مى توان به آن دست
يافت. تطور تاريخ نه به عنوان سلسله اى از ادوار، بلكه به عنوان روندى از
تطور تدريجى در جهت يك هدف نهايى، از ويژگى هاى تفكر يهودى و مسيحى است نه
تفكر يونانى. مشهورترين نمونه فلسفه تاريخ مسيحيان بى گمان نظريه قديس
آگوستينوس است كه در كتاب «شهر خداى» او آمده است. در اين نظريه به تاريخ
ملت يهود و تأسيس و رشد كليساى مسيحى اهميت بسيار داده شده است. به هرحال
تا آنجا كه به انديشه اروپايى مربوط است فلسفه تاريخ عمدتاً از منابع دينى
و كلامى اخذ شده است. مى توان گفت مسيحيت تا آنجا كه تاريخ را به عنوان
نوعى صحنه نمايش نشان مى دهد داراى آغاز و پايان معين الهى است و مراحلى را
طى مى كند كه مشخصه رويدادهايى است كه داراى اهميت دينى فوق العاده هستند.
پيشتاز بسيارى از كوشش هاى بعدى در تفسير گذشته بر اساس غايت و غرض است.
اين ديدگاه گرايش دارد كه شر و مصائب را كه بر افراد انسان نازل مى شود
(بيمارى ها، جنگ ها، قحطى و غيره) يا به عنوان پاداش يا كيفر شايسته سوء
پيشين آن ها و يا ابزارى ضرورى در جهت ارتقا به خيرى بزرگتر كه بتواند در
نهايت توجيه گر آنها باشد تفسير كند. ژاك بنينى بوسوئه (۱۷۰۴ـ
۱۶۲۷)،
خطيب بزرگى كه نخست اسقف كوندوم و سپس اسقف مو بود، در كتاب گفتار در تاريخ
عمومى
۱۶۸۱
تفسير مذهبى از تاريخ به دست داد. او تاريخ جهانى را در ابتدا به عنوان
زمينه اى براى ظهور مسيحيت مى داند. پس مسلم است كه امپراتورى هاى شرق تنها
بر حسب ميزان روابطشان با قوم يهود مورد بحث قرار مى گيرد و از هندوچين
سخنى به ميان نمى آيد.۱
ظهور فلسفه غيردينى تاريخ عموماً به عنوان پديده اى مربوط به عصر روشنگرى
لحاظ شده است. در واقع، اين ولتر بود كه نخستين بار تعبير «فلسفه تاريخ» را
به كار برد. رساله در باب رفتار و اخلاقيات ملل (۱۷۵۶)
از ولتر عمدتاً به خاطر باز گرداندن كانون توجه از تاريخ عمومى به جزئيات و
دقايق معمولى و پيش پا افتاده جامعه بشرى كه وى به عنوان حركت از تاريكى و
ظلمت خرافه پرستى به جانب روشنايى دم افزون عقل به تصوير آن پرداخت و بندرت
به تبيين آن توجه كرد، جايگاه برجسته اى دارد.
طرح تصوير تاريخى پيشرفت ذهن انسان (۱۷۹۵)
از ژان مارى آنتوان كندور نيز عمدتاً به عنوان بيان رساى ايمان به پيشرفت
مستمر انسان جالب توجه است.
دانش نو از ويكو بلندپروازانه تر و قصد آن تبيين سير كلى تاريخ بر اساس
الگوى رشد و فساد دائمى اما در مجموع رو به كمالى است كه در آن «مشيت الهى»
اگرچه مورد قبول است، مآلاً با قوانين خود پيشرفت يكسان دانسته مى شود.
ليكن اثر ويكو از سوى معاصرانش مورد بى اعتنايى قرار گرفت. اين بر عهده
فيلسوفان ايده آليست اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم، يعنى وارثان جنبش
رمانتيك و نيز عصر روشنگرى بود كه مشيت الهى را به نوعى نيروى تاريخى درون
ذات تعبير كنند. بانفوذ ترين اين فيلسوفان عبارت بودند از هردر، كانت و
هگل.۲
تفاوتى كه ميان فلسفه تاريخ قبل روشنگرى و بعد از آن به چشم مى آيد اين است
كه قبل از روشنگرى توجه به تاريخ با در نظر گرفتن يك قوم يا ملت برگزيده و
ميزان ارتباط اين ملت با اقوام ديگر بود ولى در تاريخ روشنگرى توجه به
تاريخ بشريت از آن حيث كه بشر هستند مورد توجه قرار گرفت. وقتى به فلسفه
تاريخ هردر مى نگريم مى بينيم در آن به وحدت ارگانيك و سازوار فرهنگ هاى
بشرى و سهم منحصر به فردى كه روح هر يك از آنها- حتى قرون وسطى- در پيشرفت
و تكامل عمومى نوع بشر داشته توجه شده است.
هگل موضوع تاريخ را فعليت يافتن مطلق در زمان و بسط و تكامل خود روح از
طريق ادوار حيات شمارى از ملت هاى تاريخى- جهانى دانست. از آن جا كه ذات
روح آزادى است، مضمون تاريخ جهان در همان حال بسط و تكامل آزادى انسانى هم
كيفاً و هم كماً در انواع متوالى سازمان اجتماعى است.
دو متفكر مهم يعنى ماركس و انگلس با قرائت خاصى از هگل نظريه اى را مطرح
كردند كه به ماترياليسم تاريخى مشهور است. نظريه آنها به نحو مختصر مبتنى
بر اين اصل است كه نحوه توليد، اساس زيربناى پيشرفت حيات اجتماعى و سياسى و
فرهنگى است و همه چيز با ارجاع بدان تبيين مى شود. انگلس صريحاً نظر داده
است كه حيات انسانى تابع شرايط مادى است كه براساس نحوه توليدات خود او
شناخته مى شود. توليدات در درجه اول به منظور برطرف كردن نيازهاى مادى است.
شرايط مادى اصل و اساس حالات روانى انسان است. انسان با كار خود است كه
تاريخ را مى سازد، يعنى چون هر فردى اراده خود را در جهت خواست خود به كار
مى برد، عملاً بر اثر تقابل اراده هاى مختلف و متقابل است كه تاريخ به وجود
مى آيد. خواه ناخواه تاريخ هميشه تحت سلطه قوانين پنهانى قرار دارد كه تابع
اراده افراد نيستند و عملاً به مراتب از آنها فراتر مى روند. اين قوانين در
درجه اول اقتصادى است و كليد فهم تاريخ هر جامعه اى با دقت در نحوه گسترش
نوع كار و شرايط آن به دست مى آيد. نوعى تضاد در دل تاريخ وجود دارد كه
مصداق آشكار آن تقابل و مبارزه اقتصادى و سياسى طبقاتى است كه جنبه
ديالكتيكى پيدا مى كند.آنها هدف و غايت تاريخ را وصول به يك نظام بى طبقه
مى دانند . يعنى كار همان تز و سرمايه آنتى تز براى رسيدن به سنتز كه همان
جامعه بى طبقه است.
در اين سنت، شخصيت هاى تاريخى اگر حائز اهميت هستند، براى اين است كه
پيدايش آنها تحت شرايط كلى تاريخى مقدور بوده است. كسانى كه پيرو اين نحله
هستند كلاً قائل به مشيت الهى نيستند ولى با اين كه به نظر آنها تاريخ
صرفاً خاكى است، بازعملاً به يك آرمان و هدف نيز قائل اند و در هر عصرى
افرادى را ناخودآگاه آلت و وسيله اى براى تحقق آن آرمان مى دانند.۳
بر اساس عقيده رايج و غالب قرن نوزدهم، مجموعه اى از قوانين تكامل وجود
دارد كه تأمين كننده ويژگى ها و خصوصيات كلى اجتماعى هستند و بر مبناى اين
قوانين امكان پيش بينى هاى علمى درباره آينده ميسر است. با توجه به وجود
اين قوانين، انسان مجبور به پيروى از آن هاست. مسلم است كه چنين قرائتى از
تاريخ مستلزم نفى اختيار و جبرگرايى است. عده اى از فلاسفه چون پوپر و هايك
با اين نگرش فلسفى به تاريخ مخالفت كرده و عقيده دارند كه «نه درباره روند
حركت و تحول جامعه و نه درباره جريان تاريخ، به هيچ وجه نمى توان دست به
تعميم هاى كلى يا پيش بينى هاى آينده زد. حوادث تاريخى در ماهيت غير قابل
پيش بينى هستند». درباره فلسفه هاى تاريخ كه به پيشرفت و ترقى نوع انسان
باور دارند اگر اين پيشرفت را تنها به تكنولوژى و توسعه ماشين محدود نكنيم،
مشكوك به نظر مى رسد كه انسان توانسته باشد به پيشرفت معنوى و انسانى به
تمام معناى كلمه، نزديك شده باشد.
منابع:
۱ -
تاريخ فلسفه كاپلستون، جلد ششم.
۲ -
فلسفه تاريخ مجموعه مقالات از دايرةالمعارف فلسفه، پل ادواردز، ترجمه بهزاد
سالكى، صفحه
۱۸.
۳-
فلسفه تاريخ دكتر كريم مجتهدى.
|