زندگی

نقش كويره در تاريخ علم

امير.م .ب

الكساندر كويره نقش مهمى در تغيير روشهاى تاريخ نگارى علم داشت كه به نوبه خود تأثير ويژه

 اى در نظريات فلسفه علم و جامعه شناسى دانش برجاى گذاشت. از مشهورترين فلاسفه علم

كه مستقيماً از آراى كويره تأثيرگرفتند، مى توان به توماس كوهن اشاره كرد.



* كويره و تاريخ علم:


كويره در تاريخ نويسى شيوه خاص خود را دارد. تأكيد او بر منابع اصلى و دست اول است و سعى دارد تا تمام مطالب را از زبان كسانى كه صحنه گردان واقعيت هاى علمى هستند، بيان كند. بنابراين بخش عظيمى از كتاب هاى او را نقل قول تشكيل مى دهد. انتخاب و كنار هم گذاشتن اين نقل قول ها بعضاً طولانى و در ظاهر كمى غيرمعمول است. آنها به صورتى تنظيم شده اند كه سرانجام بى آن كه نويسنده تلاش چندانى كرده باشد، مدعاى اصلى او را ثابت كند. اين نوع نگاه كه شايد مرهون مطالعات او در پديدارشناسى باشد، با عبارت شهود پديدارشناسان يعنى «پيش به سوى پديدار» هماهنگى دارد. هر پديدار اعم از يك واقعه تاريخى يا غيرتاريخى آنچنان كه بر ما ظهور پيدا مى كند قابل شناسايى است. پديدارشناسى ادراك كننده از ادراك شونده جدا نيست و در شناسايى پديدارشناسانه نقطه عزيمت ما، ادراك كننده در تعامل با ادراك شونده ها است. نگرش صحيح به عالم، تجربه صحيح ونگرش غلط تجربه غلط مى دهد. اينها چيزهايى بودكه كويره در هنگام هر بررسى تاريخى به ياد داشت و به كار مى برد. او اگر چه از تاريخ فلسفه شروع كرد، ولى اهميت او بيشتر به سبب آثارش در زمينه تاريخ علم است. تحقيقات او در اين زمينه باترجمه مقاله اول «درباره دوران افلاك آسمانى» كوپرنيك به زبان فرانسه در سال ۱۹۳۴ شروع شد و با مطالعاتى درباره گاليله (۱۹۳۹)، انقلاب نجومى (۱۹۶۱) از دنياى بسته تا جهان بيكران (۱۹۵۷) و مطالعاتى درباره نيوتن (۱۹۶۶) ادامه يافت. جز اين، كتاب ها و مقالات فراوانى نيز در مورد تاريخ علم و فلسفه از او به جا مانده است كه به صورت يك مجموعه در ۲ مجلد به زبان فرانسه و با نام «مابعدالطبيعه و اندازه گيرى» به زبان انگليسى منتشر شده است.
توجه بيشتر كويره در تاريخ علم معطوف به قرن هاى شانزدهم و هفدهم ميلادى بوده است. قرونى كه علم تجربى جديدحصول آن است، دورانى است كه به دوران انقلاب علمى معروف شده است. معمول اين است كه دوران انقلاب علمى را مرگ انديشه ارسطويى و تولد دانش جديد به مفهوم امروزى مى دانند، اما كويره برخلاف غالب تاريخ نگاران قبل از خود، انقلاب علمى را به چشم غلبه عقل به خرافه و اسطوره يا نشستن تجربه به جاى تلاش هاى صرفاً عقلانى نمى ديد. به نظر او انقلاب علمى به راستى انقلاب يعنى دگرگونى بنيادى در همه اركان انديشه آدمى بوده است و به همين علت است كه عظمت آن به درستى درك نمى شود. براى ما كه در دوران پس از انقلاب علمى زندگى مى كنيم و در چارچوب مقولاتى كه ساخته اين دوران است مى انديشيم، تصور چارچوب هاى ذهنى كسانى كه قبل از انقلاب مى زيسته اند، بسيار دشوار و چه بسا غيرممكن است. كويره سعى كرد تا اين دگرگونى بنيادى را در بررسى هاى مستقيم منابع اصلى علمى در هر ۲عصر نشان دهد.
اين دگرگونى بنيادى همان است كه دستمايه توماس كوهن قرار گرفت تا مفهوم قياس ناپذيرى پارادايم هاى علمى را خلق كند. به باور كويره اين گذر نه به يكباره رخ داده است و نه كسانى به عمد در آن دست داشته اند و نه حتى كسانى كه تسهيل كننده جريان انقلاب علمى بودند، به همه آثار و تبعات آن آگاهى كامل داشتند. دگرگونى تفسير كلمات و اصطلاحات يكى از پيامدهاى انقلاب علمى است. بسيارى از تاريخ نگاران متعارف علم كه چه بسا به نوعى نگاه انباشتى در تاريخ علم قائل بودند، از اين نكته غفلت كرده اند.
به همين دليل يكى از عواملى كه كويره را به ترجمه مجدد بخش هايى از كتاب «درباره دوران افلاك آسمانى» كوپرنيك برانگيخت، اين بود كه مى ديد مترجمين پيشين فرانسوى اين كتاب در ترجمه خود از اصطلاحاتى استفاده كرده اند كه به علم بعد از كوپرنيك تعلق دارد و با روح حاكم بر فضاى كتاب بيگانه است. او همچنين در پژوهش دوران ساز خود يعنى «مطالعاتى درباره گاليله» نشان مى دهد كه گاليله با همه سهمى كه در پايه گذارى فيزيك جديد دارد و باهمه حمله هايى كه به نظام ارسطويى دارد، هنوز هم پايبند پاره اى از مفاهيم ارسطويى است. برخى از پيامدهاى بررسى هاى كويره را مى توان به صورت زير صورت بندى كرد؛ گاليله به تمايز بين حركت طبيعى و حركت قسرى قائل بود و جالب تر آن كه قانون اينرسى يا لختى كه معمولاً از آن به نام قانون لختى گاليله ياد مى شود، متعلق به گاليله نيست. گاليله حركت طبيعى هر جسم را اعم از جسم خاكى يا جسم افلاكى حركت دورانى مى دانسته است. او اين حركت دورانى را بسته و تكرار شونده مى دانست، در حالى كه قانون لختى از حركت در صورت وارد نيامدن نيرو سخن مى گويد و نه از حركت طبيعى، به عبارت ديگر در قانون لختى، تمايزى بين حركت طبيعى و غيرطبيعى نداريم، در صورتى كه گاليله اين گونه نمى انديشيده است. ديگر آن كه حركت در قانون اينرسى حركت مستقيم الخط و در نتيجه لايتناهى است و نياز به يك فضاى نامتناهى دارد. بنابراين، چنين نتيجه مى شودكه ابداع قانون لختى مستلزم اعتقاد به بيكرانگى فضا است و گاليله چنين اعتقادى نداشته است.
* كويره انقلاب نجومى و جهان باز:


براى پديد آمدن مفهوم بيكرانگى فضا يابه تعبير كويره جهان باز بايد قبل از هر چيز نگاه كيهانى ارسطويى - بطلميوسى در هم بريزد. در نگاه ارسطويى - بطلميوسى زمين در مركز عالم است.
جهان به ۲ عالم فوق قهر و تحت القهر تقسيم شده است. نگاه ارسطويى جهان فوق قهر را نيز محدود مى داند. كويره جريان شكست اين كيهان شناسى را در كتاب انقلاب نجومى خود به تفصيل بازمى گويد. او به پالايش و بررسى انديشه ها و افكار در شخصيت مهم مى پردازد. اول كوپرنيك كه بدون شواهد تجربى كافى فرض مركزيت زمين را رها كرد و به مركزيت خورشيد و گردش زمين به دور آن روى آورد. كوپرنيك نتوانست به اشكالات متعددى را كه بر اين اعتقاد او وارد بود، پاسخ دهد. دومين شخصى كه كويره به بررسى انديشه ها و فعاليت هاى او پرداخت، كپلر بود و اهميت بيشترى در كتاب خودش براى او قائل شده است. در انديشه كويره، كپلر نخستين كسى است كه نجوم را از قيد دو هزار ساله حركت دورانى نجات داد تا وجود هماهنگى رياضى عميق ترى را در گردش كواكب اثبات كند. او اين هماهنگى رياضى را در قالب ۳ قانون معروف خود بيان مى كند و تبيين رياضياتى نسبتاً دقيقى از آن را عرضه مى دارد. اين بيان رياضى بعدها در كارهاى نيوتن به اوج خود رسيد. كپلر در عين حال نخستين كسى است كه به مسأله علت حركت سيارات به گرد خورشيد مى پردازد و به اين اعتبار نخستين اختر فيزيكدان به معنى امروزى آن است. سومين شخصيتى كه كويره او را مهم مى داند، بورلى (Borelli) است. شخصى كه تا زمان كويره كمتر كسى به نقش او در جريان انقلاب نجومى توجه داشته است. كويره نشان داد كه اين دانشمند ناشناس نخستين كسى است كه كوشيده است تا سازوكارى جديد براى گردش كواكب ابداع كند. انقلاب نجومى هرچند مرزهاى جهان فيزيكى را بسيار دورتر برد، اما به تنهايى نمى توانست اين مرزها را در هم بريزد. انقلاب كپرنيك و كپلر زمين را از مركزيت انداخت، ولى هنوز براى جهان حدو مرزى قائل بود. براى آن كه تصور جهان بدون مركز و بدون محيط پديد آيد، عناصر ديگرى نيز لازم بود. كويره در شاهكار خود يعنى كتاب «از دنياى بسته به جهان بيكران» نشان مى دهد كه چگونه مفهوم بيكرانگى فضا در فاصله قرن هاى پانزدهم تا هفدهم ميلادى به وجود آمد. به نظر كويره اين مفهوم بهتر از هر مفهوم ديگرى گذر از فكر قديم به فكر جديد را نشان مى دهد. اين مفهوم كليد درك انقلاب علمى است. مفهوم فضاى بيكران پيش از انقلاب علمى در كارهاى اقليدس وجود داشت، چرا كه هندسه او بر پايه مفهوم بيكرانگى عالم بنا شده بود ولى به باور تمام فلاسفه ارسطويى و متفكران قرون وسطى اين تصور زاييده وهم بود. هندسه اقليدسى از آنجا كه بى نهايت را در خود داشت، هندسه جهان واقع نبود. حتى ارشميدس بسيار كوشيد تا اين مفهوم را از هندسه نيز بيرون بيندازد. دنياى واقعى در نظر يونانيان، متفكران قرون وسطى و دانشمندان علوم طبيعى آن عصر متناهى و محدود بود. همراه با مفاهيم محدوديت و تناهى مفهوم نظم هم به ذهن متبادر مى شود. يونانيان تمام مفاهيم محدوديت، كرانمند بودن، نظم، آراستگى و معقوليت را با واژه kosmos بيان مى كردند كه ما آن را ناگزير به كيهان ترجمه مى كنيم، هر چند كه اين واژه نمى تواند به تمامى مفهوم يونانى آن را برساند. اين مفهوم ذهنى بت بزرگ ارسطويى بود كه انقلاب علمى آن را شكست. در طرز تفكر قبل از انقلاب علمى، نامتناهى به علت اين كه بر عدم وجود صفت تناهى دلالت مى كرد، مترادف با بى نظمى و عدم تعين و آشوب بود. يك انقلاب و دگرگونى تمام عيار لازم بود تا اين مفهوم به صورت قلب انديشه علمى جديد درآيد. كويره در كتاب از دنياى بسته تا جهان بيكران مى گويد كه پيدايش مفهوم نامحدود بودن فضا هر چند با تحولات علمى بى ارتباط نيست، اما به هيچ وجه نتيجه آن نيست. به باور او اين رابطه درست برعكس است. در پيدايش اين مفهوم گروهى از متفكران، فيلسوفان و دانشمندان از نيكولاى كوزايى (Nicolaus Cusanus) متكلم و فيلسوف مسيحى قرن پانزدهم تا نيوتن كه يك دانشمند است، دست داشته اند. مفهوم بيكرانگى در مثلثى متشكل از علم، فلسفه وكلام مسيحى شكل گرفته است. دين و فلسفه مهمترين مبانى متافيزيكى هستند كه به علم جديد جهت داده اند.
* كويره و پوزيتيويسم:

جريان فلسفه علم در مفهوم جديد آن با پوزيتيويسم آغاز مى شود. مقايسه انديشه هاى كويره با اين جريان روشن كننده برخى مقومات نگاه تاريخى او به علم خواهد بود. پوزيتيويسم به مركزيت حلقه وين علاوه بر بنيادهاى متعدد در حوزه هاى مختلف،در حوزه تاريخ علم ۳ ادعاى اساسى دارند. اين سه ادعا به قرار زير هستند؛
۱ـ رشد علم فرآيندى انباشتى دارد.
۲ـ تحولات علمى فرآيندى غيرانقلابى است.
۳ـ تاريخ علم كاملاً درونى است.
اين طور كه برمى آيد كويره در مورد اين هر ۳ با آنها مخالف است. رگه هاى مخالفت با اين ۳ اصل بود كه بعدها جريان تاريخى گرى در فلسفه علم را توسط كوهن، لاكا توش و لاودان به وجود آورد و انقلاب «ساختار انقلاب هاى علمى» را باعث شد.
گسست معرفتى كه كويره در تبدل مفاهيم در ۲ دنيا، قبل و بعد از انقلاب قائل است، قول انباشتى بودن علم را به جد رد مى كند و ۲ جهان از هم جدا و قياس ناپذير را براى ما تصوير مى نمايد. از سوى ديگر اگر علم را انباشتى ندانيم و به تبدل مفاهيم در قبل و بعد از تحول علمى معتقد باشيم و همان طور كه كويره در بررسى انديشه هاى نيوتن و اثر فيلسوف كمبريجى «هنرى مور» مى گويد، مشاهدات را تئورى زده بدانيم، به سمت نگاه گشتالتى در علم رفته ايم كه اين خود نافى دومين مورد از موارد پيش گفته در مورد پوزيتيويسم است. يعنى با يك علم انقلابى طرف هستيم. به باور كويره انديشه هاى فلسفى و دينى در مثلث علم، دين و فلسفه در جهت دهى به انقلاب علمى اثر دارد، يعنى برخلاف پوزيتيويسم ها نمى توان فقط با توسل بر تحليل فرآيندهاى منطقى درونى علم رشد و گسترش و تحولات آن را توضيح داد و اين امر ما را به سمت تاريخ نگارى بيرونى يعنى پروژه اى كه خود كويره شروع كرد، سوق مى دهد.