آيا علم پيشرفت مى كند؟
ياسر .خ
استادان فيزيك هنگام تدريس نظريه نسبيت اينشتين معمولاً چنين اظهار مى كنند
كه مكانيك نيوتن حالت حدى نظريه اينشتين است، بدين معنا كه اگر سرعت نور به
سمت بى نهايت ميل كند، روابط رياضى نظريه نسبيت به سمت روابط فيزيك نيوتنى
ميل مى كنند. بنابراين به نظر مى رسد كه نظريه نسبيت تمامى موفقيت هاى علمى
مكانيك نيوتنى را در بر دارد و البته پديده هاى بيشترى را نيز تبيين و
پيش بينى مى كند. بنابراين نظريه اينشتين نسبت به نظريه نيوتن «پيشرفته تر»
است.
در نيمه اول قرن بيستم، هم پوزيتيويستها و هم ابطال گرايان پوپرى، با وجود
اختلافات بسيارى كه با هم داشتند، در اين مورد موافق بودند كه علم خصلتى
«انباشتى» دارد، بدين معنا كه نظريه هاى علمى متأخر تمامى موفقيت هاى نظريه
هاى متقدم را در مورد تبيين و پيش بينى پديده ها حفظ مى كنند و به علاوه
موفقيت هاى جديدى دارند. اما در دهه هاى
۶۰
تا
۸۰
ميلادى فلاسفه علم مختلفى اين ديدگاه را مورد مناقشه قرار دادند. يكى از
اين افراد توماس كوهن بود.
كوهن در كتاب «ساختار انقلاب هاى علمى» در
۱۹۶۲
با بررسى شواهدى از تاريخ علم ادعا كرد كه در موارد متعدد، نظريه هاى علمى
جديد، نظريه هاى كاملاً متفاوتى هستند كه به طور بنيادى با نظريه متقدم خود
تفاوت دارند. اين تفاوت آنچنان زياد است كه نمى توان دو نظريه را بايكديگر
«قياس» كرد و تشخيص داد كه كدام يك پيشرفته تر است. البته كوهن به دلايلى
ترجيح مى داد كه به جاى واژه نظريه علمى از واژه «پارادايم علمى» استفاده
كند. از اين رو، ديدگاه كوهن به نظريه «قياس ناپذيرى پارادايم هاى علمى»
مشهور شد.
* قياس ناپذيرى معناشناختى :
كوهن توضيح داد كه نمى توان گفت كه نظريه مكانيك نيوتن حالت خاص يا حدى
نظريه اينشتين است، چون اين دو نظريه در معناى واژگان كليدى مورد استفاده
خود بايكديگر تفاوت دارند. به عنوان مثال، اگرچه هر دو نظريه از مفهوم
«جرم» استفاده مى كنند، اما در نظريه اينشتين، جرم يك جسم، به سرعت آن جسم
وابسته است، اما در نظريه نيوتن، جرم يك جسم يك خصلت ذاتى و پايدار آن است.
بنابراين، در شبكه مفاهيم نظريه اينشتين، ميان جرم و سرعت رابطه وجود دارد،
در حالى كه در نظريه نيوتن چنين ارتباطى ديده نمى شود. بنابراين، نمى
توانيم شبكه مفاهيم اين دو نظريه را بايكديگر قياس كنيم. تفاوت شبكه مفاهيم
در مواردى مانند بررسى رابطه فيزيك نيوتنى وفيزيك ارسطويى بسيار شديدتر مى
شود و امكان قياس را از ما مى گيرد. نظريه هاى علمى مختلف مانند دو زبان
متفاوت هستند كه هريك روشهاى خاص خود را براى توصيف و تبيين پديده ها
دارند. بنابراين نمى توان به سادگى از خصلت انباشتى علم و پيشرفت آن صحبت
كرد.
* قياس ناپذيرى روش شناختى :
نظريه هاى علمى از جنبه ديگرى نيز كاملاً بايكديگر تفاوت دارند. به عقيده
كوهن يك نظريه علمى تنها از تعدادى رابطه رياضى و شيوه هاى اندازه گيرى
تشكيل نشده است، بلكه يك نظريه جامع، «روش شناسى علمى» نيز معرفى مى كند.
بدين معنا كه مشخص مى كند كه دانشمندان بايد چه روش هايى را پى بگيرند و چه
معيارهايى را با موفقيت پشت سر بگذارند تا نظريات و تحقيقات آنها مورد
پذيرش قرار بگيرد. به همين دليل است كه كوهن ترجيح مى دهد، به جاى مفهوم
نظريه از مفهوم پارادايم استفاده كند تا نشان دهد كه يك پارادايم علمى چيزى
بيشتر از صرف روابط رياضى بين پديده هاى علمى است.
كوهن براى نشان دادن قياس ناپذيرى روش شناختى به مثال گاليله و مخالفان
ارسطويى اش مى پردازد. گاليله از طريق مشاهدات تلسكوپى اش از نظريه
خورشيدمركزى كپرنيك دفاع مى كرد، در حالى كه مدافعان ارسطويى نظريه زمين
مركزى از طريق هماهنگى اين نظريه با متافيزيك ارسطو از آن دفاع مى كردند.
ارسطوييان مشاهدات تلسكوپى گاليله را چندان مورد توجه قرار نمى دادند، چون
براى آنها مطابقت نظريات علمى با نظريات متافيزيكى به لحاظ روش شناحتى
اهميت بيشترى نسبت به مشاهدات تجربى داشت. در مقابل، گاليله به تجربه اهميت
بيشترى مى داد. كوهن توضيح مى دهد كه پارادايم علمى اى كه گاليله در حال
ساختن آن بود، با پارادايم علمى ارسطويى به لحاظ روش شناختى قياس ناپذير
بود. در واقع هر يك از دو طرف مناقشه طبق روش شناسى علمى خود، دلايل خوبى
براى دفاع از نظريات خود داشتند.
* قياس ناپذيرى مشاهداتى:
كوهن حتى پا را فراتر گذاشت و با پيگيرى ديدگاه روان شناسان گشتالت، تز
«نظريه بار بودن مشاهده» را پذيرفت. مطابق با اين تز، دو دانشمندى كه در دو
«پارادايم» مختلف كار مى كنند، هنگامى كه به يك پديده نگاه مى كنند، دو چيز
كاملاً مختلف مى بينند. براى نمونه، تيكو براهه و دستيارش، يوهان كپلر در
اوايل قرن هفدهم، در عين حال كه در رصدها با يكديگر همكارى مى كردند، به دو
نظريه نجومى متفاوت معتقد بودند. براهه بطلميوسى بود و كپلر كپرنيكى. آنها
هر دو در هنگام غروب آفتاب اظهار مى كنند كه «آفتاب در حال غروب كردن است.»
كوهن توجه مى دهد كه اگرچه آن دو يك جمله را اظهار مى كنند، اما چيزهاى
متفاوتى مى بينند: كپلر خورشيد ثابت را مى بيند كه به علت حركت زمين در حال
محو شدن در افق است و براهه خورشيد متحرك را مى بيند كه دور زمين مى گردد.
كوهن تأكيد مى كند كه اين گونه نيست كه كپلر و براهه يك چيز را ببينند و
بعد آن را به دو شكل مختلف تعبير كنند، بلكه آنها اساساً دو تصوير مختلف از
غروب آفتاب مى بينند.
* تبعات در مورد پيشرفت علم :
كوهن از بحث خود درباره قياس ناپذيرى نتيجه گرفت كه نمى توان با اطمينان
گفت كه نظريه ها (پارادايم هاى) متأخر از نظريه ها (پارادايم هاى) متقدم
پيشرفته تر هستند. به نظر كوهن هنگامى كه از يك پارادايم به پارادايم ديگر
حركت مى كنيم، برخى از پرسش هاى علمى و برخى از تواناييهاى تبيينى از دست
مى روند؛ به عبارت ديگر، جابه جايى ميان پاردايم ها همراه با «ضايعات» است.
براى نمونه، گرون باوم فهرستى از پرسش هايى را مطرح كرد كه نظريه نيوتن مى
توانست به آنها پاسخ دهد، اما نظريه اينشتين نمى تواند. گرون باوم چنين
نتيجه گرفت كه «نظريه نيوتن به پرسشهاى نيوتنى بيشترى پاسخ مى دهد و نظريه
اينشتين به پرسش هاى اينشتينى بيشترى» از اين رو نمى توان چنين قضاوت كرد
كه نظريه اينشتين از نظريه نيوتن پيشرفته تر است.
* انتقادات به نظريه قياس ناپذيرى :
هر سه نوع قياس ناپذيرى به شدت مورد انتقاد فلاسفه علم قرار گرفته است. در
مورد قياس ناپذيرى معناشناختى، كريپكى و پاتنم ديدگاهى را مطرح كردند، كه
به «نظريه على ارجاع» مشهور شد. به عقيده آنها، اگرچه معناى واژگان علمى،
مانند جرم يا الكترون، در نظريه هاى علمى مختلف تغيير مى كند، اما مهم
اين است كه اين واژگان به اشياى واحدى در جهان اشاره مى كنند. به عبارت
ديگر توانايى ارجاعى آنها براى ما مهم است و نه معناى آنها. در مورد قياس
ناپذيرى روش شناختى، برخى فلاسفه علم معتقدند كه اگرچه روش علمى در
پارادايم هاى مختلف متفاوت است، اما روش شناسى علمى واحدى وجود دارد كه
تمامى دانشمندان بايد از آن پيروى كنند و ما نبايد به هر جامعه علمى اجازه
دهيم كه روش علمى خاص خود را داشته باشد. در مورد قياس ناپذيرى مشاهدتى نيز
بسيارى از فلاسفه علم و متخصصان علوم شناختى تز نظريه بار بودن مشاهده را
نمى پذيرند. آنها معتقدند كه دانش پس زمينه دانشمندان بر چيزى كه مى بينند،
بى تأثير است. مباحثات در مورد هر سه نوع قياس ناپذيرى كماكان ادامه دارد.
* درباره توماس كوهن :
توماس ساموئل كوهن (۱۹۲۲-۱۹۹۶)
در رشته فيزيك در دانشگاه هاروارد تحصيل كرد. ايده هاى اصلى او در فلسفه
علم هنگامى كه بين سالهاى
۱۹۴۸
تا
۱۹۵۶
درس تاريخ علم را تدريس مى كرد، شكل گرفت. انتشار كتاب «ساختار انقلاب هاى
علمى» در
۱۹۶۲
موجى از مباحثات گسترده را در فلسفه علم موجب شد و تغييرات زيادى در اين
شاخه از فلسفه ايجاد كرد. ايده هاى كوهن همچنين در فلسفه علوم اجتماعى
تأثير بسيارى داشت. از زمان انتشار كتاب، كوهن به طور مداوم مورد انتقاد
قرار گرفت كه تا دهه
۱۹۸۰
ادامه داشت. وى در پى نوشت ويراست دوم كتابش در سال
۱۹۷۰
و برخى مقالاتش به انتقادات پاسخ گفت. از ديگر آثار او مى توان به «انقلاب
كپرنيكى» (۱۹۵۷)
و «تنش ذاتى: مطالعاتى در سنت و تغيير علمى» (۱۹۷۷)
اشاره كرد.
* براى مطالعه بيشتر
از كتاب مشهور كوهن با عنوان ساختار انقلاب هاى علمى
۲
ترجمه به فارسى موجود است. ترجمه آقاى عباس طاهرى كه توسط نشر قصه منتشر
شده است، بهتر به نظر مى رسد. مقاله گرون باوم به فارسى ترجمه نشده است.
براى يك شرح دقيق از تز قياس ناپذيرى نگاه كنيد به كتاب «قياس ناپذيرى
پارادايم هاى علمى» نوشته غلامحسين مقدم حيدرى. همچنين براى اطلاع بيشتر از
نظريات منتقدان قياس ناپذيرى نگاه كنيد به مدخل «توماس كوهن» در
دايرة المعارف فلسفى استنفورد .
|