عرفان وانکشاف
«گفتگوي دكتور سيد حسن اخلاق با پروفسوردکتور سيد يحيي يثربي استاد دانشگاه علامه طباطبائي»
درآمد: استاد دکترسيد يحيي يثربي از استادان پر آوازه عرفان وفلسفه اسلامي، ازسابقه اي بيش از سه دهه تدريس عرفان وفلسفه در مجامع آکادميک برخوردارند.پروفيسور از شاگردان علامه طباطبائي،حکيم صدرائي و نامدار معاصر ايران مي باشند.ايشان ضمن دغدغه هاي علمي،فلسفي وعرفاني، کوشيده اند تانه تنها از واقعيات ملموس وعيني جوامع اسلامي غفلت نورزند، که حتي نسبت به کاهش هزينه هاي پروسه ترقي وانکشافِ جهان اسلام به نظريه پردازي بپردازند. به باور ايشان روشنفکران جوامع اسلامي عمدتا درک درست واساسي اي از بنياد فکري غرب،مدرنيته ومخصوصاروشن انديشي(Enlightenment)وحتي فرهنگ اسلامي نداشته اندودر کوششهاي خويش، عليرغم تحمّل مشقت زياد، دستاورد اندک داشته اند. مثلا آنها حتي از عرفان وتصوف اسلامي تصوير صحيحي نداشته ونادانسته به ترويج آن پرداخته، آنرانسبت به انکشاف، از ديگر انواع برداشت ديني سازگارتر دانسته اند.پروفسور يثربي که چند دهه پيشتر با شور،حرارت ،دلدادگي ودقّت، درباره عرفان، مهمترين منابع درسي دانشگاهها وحوزات علميه را نگارش نموده وبيش از بيست بار فصوص الحکم محي الدين ابن عربي وديگر منايع اصلي عرفان اسلامي را تدريس نموده اند، اکنون به بينونتِ تصوف وعرفان از اسلام قائلند وانديشه ورزان مسلمان را ازدلدادگي تمام به عرفان احتراز مي بخشند. بااينهمه استاد،همچنان از طبع نازک واحساس لطيف برخورداند،چندانکه چون سخن از افغانستان مي رود هنوز ابياتي را به ياد دارد وبرايم مي خواند که با شنيدن خبر دردآفرينِ تسلط طالبان بر کابل سروده است... عناوين برخي از آثار علمي ايشان عبارتست از:حکمت اشراق سهروردي، فلسفه مشاء،الهیات نجات، نقد غزالي، پژوهشي در نسبت دين وعرفان، عيارنقد، ماجراي غم انگيز روشنفکري در ايران، خودکامگي وفرهنگ و تاريخ تحليلي فلسفه اسلامي. دکتراخلاق: با تشكر از جناب پرفيسور يثربي كه وقتشان را در اختيار ما گذاشتند تا بتوانيم در يك همصحبتي از محضر ايشان استفادهكنيم و خوانندگان نشريه هم استفاده نمايند. آقاي دكتر با توجه به اينكه شما با عرفان شناخته شدهايد، يعني كتابهاي مشهور شما درباره عرفان،مانند "فلسفه عرفان"، "عرفان نظري"و "عرفان عملي" جزء منابع اصلي اين رشته محسوب مي گردد،ودر مجموع شخصيت علمي شما با عرفان، وعرفان هم تااندازه اي با نام و ياد شما همراه مي شود، ولي در عين حال اكنون از نقادان عرفان محسوب ميشويد. ميخواستم ببينم كه چرا چنين رويكرد وگشتي اتفاق افتادهاست؟ دكتر يثربي: علاقه من به عرفان از دوران كودكيام ناشي ميشود که در محيط كردستان با آمد و شدِ مشايخ و خلفاي مشايخِ معروف آشنا بودم. آنها با دراويش ميآمدند،دراويشي با موهاي بلند،همراه با ذكر و کارهاي اعجاب انگيز. مثلا حتي زمستانها با پاي برهنه روي برف راه ميرفتند و ذكر ميگفتند.داخل بخاري گداخته ميرفتند. سيخ در گونههاي خودشان فرو ميكردند و گاهي سر ميبريدند و زنده ميكردند.البته اين کار اخيرشان نمايش مانند بود ولي آن سيخ وامثالهم واقعيت بود. ما با همين حال و هوا بزرگ شديم. در بچگي من هم، پدربزرگم از يك شيخ خانقاه،دعاي درس خواندن برايم گرفته بود. البته همهاش مربوط به محيط نبود، خود من هم، از نظر روحي يك مقداري روحيه شاعري و تخيّلي دارم، رفتن من به طرف عرفان، مصنوعي نبود. همان زمان كه در قم تحصيل مي كردم، درس اسفارمرحوم علامه طباطبائي ميرفتم. همان زمانها اين حال و هوا را داشتم، با آنکه آن زمان- برعکس حالا- جوّ شهر قم بر عليه عرفان بود. اما بعدها، من به اين نتيجه رسيدم كه بالاخره اين مكتبها يا مذهبها در نهايت براي انساناند؛يعني اگر خدا انساني نميآفريد و انساني مطرح نبود، نه نبوت مطرح بود و نه عرفان ، نه فلسفه، نه دانش، نه تكنولوژي، هيچ كدام مطرح نبودند. من وقتي بر اساس مصالح انسان فكر كردم، ديدم كه خردورزي در طول تاريخ، براي انسان، مثل يك كيميا بوده است، يعني كم اتفاق افتاده ويك روال عادي نبوده است. انسان در زندگي اش بيشتر به غريزه وحواسش متكي است. اما در يك نگرش كلّي به هستي و برنامه ريزي براي زندگي، نيازمند عقل و انديشه است. حتي همان انسان ابتدايي که با غريزه به دنبال غذا ميرفت،با غريزه از دشمن فرار ميكرد و به غارها پناهنده ميشد،وقتي نخستين ابزار را اختراع كرد، باعقلش پيش رفت. براي نخستين پناهگاهش،يعني غار، در درست كرد.احساس كرد بايد يك سنگ درشتي را بغلتاند و وقتي خودش به درون غار رفت، آن سنگ را بگذارد در ورودي غار و راه را بر دشمن ببندد. اين كار عقل بود. درست است كه همه سرمايه معرفتي مااز حس است، اما آن نتيجه گيري نهايي و قانون سازي و تدبير، كار عقل است. شايد هزاران سال در گذشته، انسان بطور يكنواخت براساس تخيل و افسانه و اسطوره زندگي ميكرده و جهان را براي خودش توجيه ميكردهاست. اما ناگهان يك عده بلند شدند و خواستند جهان را باوبراساس عقل بفهمند، نه بر اساس اسطوره و افسانه.اين افتخار را تاريخ به نام يونانيها ثبت كرده است،مثل طالس و... نخستين دانشمندان در آنجا پيدا شدند،بعد هم ارسطو و... پيدا شد. ولي همان زمان هم، باز حوزههاي غير عقلاني در تعاليم ارفئوسيها، فيثاغوريها و افلاطون طوفان ميكرد. يعني اين طور نبود كه حوزههاي غير عقلاني قيچي شدهباشند. آنها هم بودند. در نتيجه تعارضي بين عقل و نگرشهاي غير عقلاني يا حوزههاي غير عقلاني پيش آمد.عامّه هم خيلي زود نگرشهاي غير عقلاني را قبول ميكردند ومي کنند. خاصّه هم از آنها ميترسند. حتي ارسطو كه از قهرماناني است كه ميخواست مستقل فكر كند، باز يك درصد بزرگي، به آن حوزه امتياز ميداد و لذا به حق ميگويند که خيلي ازقسمتهاي تفکر ارسطو،افلاطوني است.در نتيجه بعد از ارسطو، شرايط طوري پيش آمد كه آن نظام يوناني بهم خورد. فتح اسكندر به دانش يوناني آسيب رساند، درست است كه ارتباطشان را بيشتر كرد ولي ارتباط با شرق وپيدايش ناامني و گرفتاري، فرصتي را براي مكتبهاي غيرعقلاني بوجود آورد. اين مكتبهاي غير عقلاني در فلوطين، مثل نظام ارسطويي و افلاطوني، نظام پختهاي يافت، به صورت يك مكتب تنظيم شدهدرآمد.از قضا، از نظام فلوطين بيش از دو قرن يا دوقرن و نيم نگذشته بود كه مسيحيت در قرن پنجم ميلادي، غلبه وقدرت يافت ورو به رشد شد و آمد اينها را جارو كرد و محتوايش را داخل دين برد.و اصلا در آكادمي و اين جور مسائل را بست. يعني ديگر اينها را تعاليم شرك ناميدند. ديگر حتي آن بحثهاي غير عقلاني ديني هم بوسيله امپراطور ژوستين وامثالهم ممنوع شد. درنتيجه، اين حيات غير عقلاني بشري در نظام مسيحيت براي خودش جا باز كرد. مسيحيت داراي يك نظام ديني غير عقلاني بود و با اين تركيب قويتر هم شد. دکتراخلاق: آقاي دكتر بعدا به اين موضوع برميگرديم. اکنون صحبت اوّلمان يادمان نرود كه شما از عرفان به نقد عرفان روي آورديد. ميخواستيم بدانيم چه شد كه شما به نقد عرفان روي آورديد ؟ دكتر يثربي:بله، اين سخن در جواب همان سئوال شماست. من ديدم كه باز حدود هزار سال همين جريان بر عقل وفكر بشر حاكم شد. همان جريان غيرعقلاني كه در لباس مسيحيت بود. اما از قرن شانزده و هفده يك عده باز تلاش ميكردند تا مثل آن يونانيان قديم،خردورزي بكنند. يعني بگويند آقا،درست است که شما مي گوييدکه فلان بهمان است، ولي من خودم هم بايد ببينم كه آيا واقعاً فلان بهمان است يا نيست.در نتيجه، اين تمدن و دوران جديد را با همين خردورزي پديد آوردند.البته آنهامصيبتها كشيدند ودرگير شدند، چرا؟ چون آن نگرش غير عقلاني، يك قدرت شدهبود مخصوصاً در دوران تفتيش عقايد، يك قدرتي شده بود كه نميخواست جز خودش يک قدرت علمي ياسياسي ديگري را بپذيرد. بحث درگيري كليسا با گاليله، سرگردش زمين نبود. چون گردش زمين يك مسئلهاي بود كه راحت مي توانستند جابهجا كنند. بروند يك پاراگراف ديگر در کتاب مقدس پيدا كنند و بگويند: آقا ما تا حالا بد فهميدهبوديم، در متون ديني ما هم اينطور است که اصلاً زمين ميگردد. چونانکه اين در جهان اسلام هم اتفاق افتادهاست. دکتراخلاق: معمولاً ميگويند دين هميشه درقدم نخست در مقابل علم مقاومت ميكندو با آن ميرزمد، بعد از مدتي كه علم پرورانده شد وتوانش را نشان داد، سکوت پيشه مي کند و آرام مينشيند.وقتي هم كه علم، غالب شد،مي گويداين نظريه علمي اصلا مالِ دين است وقبلا در دين گفته شده، ما نديده بوديم. دكتر يثربي: بله، حتي يكي از نمونه هاي جالب اين مطلب اين است كه آقاي مرحوم كاشف الغطا در آن دوران به قول شما مقاومت، كتابي نوشت با عنوان«الفرض في اثبات سكون الارض». ولي ده، بيست سال بعد كه آن موضع علمي قوت يافت، ايشان يك كتابي نوشت: «نقض الفرض في اثبات حركه الارض». هر دو کتاب هم مستند به آيه و حديثاند، نه اينکه از خودشان باشد. اما كليسا متوجه بود كه دعوا، دعواي مسئله نيست، خورشيد ميگردد به جهنم، زمين ميگردد به جهنم. دعوا،دعواي اين بود كه يك موجودات جديدي پيدا مي شوند كه اينها کم کم مرجعيت پيدا ميكنند. مردم از آنها ميپرسند كه زمين مي گردد ياخورشيد؟ اينها ميخواستند اين اتفاق نيفتد. من نسبت به جامعه خودمان و جهان سوم و به جهان اسلام مخصوصاً، كه يا عقب ماندهاند يا عقب نگه داشتهشدهاند و يا در حال توسعهاند، انديشيدم، جامعه ما به هر حال يك مشكلاتي دارد. اين را نميشود كه من و تو،يعني من ايراني و جنابعالي افغاني، ناديده بگيريم. وقتي ما كشورمان را در مقابل آلمان ميگذاريم مي توانيم بپرسيم که حالا چرا ما آنها را استعمار نكرديم؟ چرا ما به آنها ماشين صادر نكرديم؟ چرا ما به آنها جمهوريت صادر نكرديم؟... خوب اين اتفاق افتاده و من ديدم اگر ما در خردورزيمان كوتاهي كنيم اين فاصله روز به روز عميقتر ميشود. اصلاً در آينده ممكن است كه ما را اصلاً بشر حساب نكنند. چنان كه عملاً هم الان گاهي تلقي غرب از بشر، همان خودش است، انسان غربي است. خوب من ديدم ما اين مشکل را با احساس نميتوانيم جبران كنيم. فرضا ما همه جا را به خانقاه تبديل کنيم، همه جا سينه زني راه بيندازيم. همه جااين جور كارها بكنيم،خوب اينها شايد بعضي از مشكلات خود ما را بتواند حل كند. مثلاً در يك جبهه ياجنگي، ما اگر احساسهاي عرفاني و مذهبي را تقويت كنيم،سربازهاي ما بهتر ميجنگند، اما اگردوباره سر جاي خودمان برگرديم، ميبينيم كه درجامعه، يك ميليون چيز ميخواهيم كه آن احساس، مشكل ما را حل نمي كند. حتي در فهم و تفسير دين، ما هر چه عاشقانه رفتار كنيم شايد فهم ما كمتر و ضعيفتر باشد. پس ما بايد هرچه عاقلانهتربرخورد كنيم تا به اين اختلاف بين مسلمانان خاتمه بدهيم. به اين درگيريهاي قرون وسطايي در كشورهاي اسلامي خاتمه دهيم. به اين به قول شما، منطقه شما، جنگ سالاريها خاتمه دهيم. در جاهاي ديگر باز جنگ سالاري هست، منتها در جاهاي ديگر اين جنگ سالاريها طوري است كه در پرده است يعني طرف طوري بر قدرت مسلط شده كه اصلاً نامش هم جنگ سالار نيست. مثلا سلطه در عربستان مگر منطقي است؟... ببينيد ما ديگر به آنها نميگوييم جنگ سالار، ما به كويت نميگوئيم جنگ سالار. ولي در افغانستان چون مسئله تسلّط يك عدّه برعده اي ديگر خيلي عريان است اينها را در كل دنيا هو ميكنند که جنگ سالار. تا غرب بر ما ستم ميكند ميشود عاقلانه، ولي وقتي فلسطيني ميخواهد از حق خود دفاع كند ميشود تروريست. اين هم باز مشكلات عقب ماندگي ما است. پس من ديدم به عنوان يك آدمي كه خيلي هم زمينه داشت شيخ خانقاهي بشوم، نه هزاران،بلكه در اين كشور ميليون ها مريد داشته باشم و هميشه با عزت از اين استان به آن استان بروم، مردم بريزند و... وجدان من به من گفت مگر تو در اين دنيا چند سال زندهاي؟ من برگشتم به نقد اين گرايش غير عقلاني،نه دين. من معتقدم از قضا يكي از امتيازات اسلام بر همه ادياني كه در دنيا وجود دارند،همين دفاع آن از عقلانيت است.الآن مثل قديم نيست كه از اديان ديگر خبر نداشته باشيم. مثلاً جنابعالي باهمين اينترنت ميروي به يك كتابخانه و از تمام اديان جهان به اندازه دين خودت ميتواني اطلاعات بدست بياوري، در عرض يك روز. در تمام اديان دنيا، تنها دين عقلاني، دين اسلام است و اين يك اعجاز است، اين شوخي نيست. بنابراين من ميبينم در يك دين غير عقلاني مثل مسيحيت يا هندو،اگر مردم بروند به دنبال اين گونه مسائل{عرفاني وغير عقلاني}، خوب حق دارند،ولي در يك نظام عقلاني، ما آنها را نفي نكنيم،آنهابماند در زندگي فردي مردم، براي حال وهواي مردم، احساسهاي معنوي مردم و بيشتر جنبههاي خلوتي و شخصي مردم. اما ما بياييم در جامعهمان خردورزي راترويج كنيم. اين بود كه من تصميم گرفتم فهمم را پنهان نكنم. وبراين باورم هيچ كس فهم خود را نميفروشد و پنهان نميكند ولو با هزاران محروميت و محدوديت و مشكل روبرو باشد. گاليله را اگر هزاران بار محاكمه ميكردند او فهمش را نميفروخت. آن فهمش را بالاخره يك جوري بروز ميداد. من هم وقتي فهميدم که اين كار، درستش اين است، اولين قيامي را كه كردم بر عليه شرايط موجود خودم بود که به قول شما با عرفان مشهور بودم، علاقهمند داشتم. ميتوانستم بالاخره در اين فضا كارهاي زيادي بكنم. همه اينها را زير پا گذاشتم و آمدم رك و راست بگويم. چرا؟ چون مجبور بودم، نميتوانستم فهمم را پنهان نمايم. فهم به قول مولوي: كان قندم نيستان شكرم هم زمن ميرويد و من ميخورم آني كه از ذات آدم بجوشد آن، آدم را از دست دراز كردن به بيرون از خودش بينياز ميكند. اما آن آدمي كه از درون چيزي نداشتهباشد او ميشود يك آدم فروشنده. به هر قيمتي بشود خودش را ميفروشد. هركاري مي كند. پس من به همين خاطر ديدم كه صلاح جامعه، صلاح دين، صلاح مردم، صلاح شرايط مردم است كه هرچه زودتر به خردورزي رو بياورم. ما عقب ماندگيمان قابل جبران كامل نيست ولي درصد زيادي از اينها را مي توانيم جبران كنيم. هم اكنون من معتقدم جهان اسلام يك امتيازاتي دارد كه ميتواند حرف اول را در دنيا بزند. امتيازاتي دارد كه چين آن را ندارد، روسيه آن را ندارد و آمريكا هم با تمام اقمارش آن را ندارد. آن درصد ذخاير سوخت و آنهايي كه در اختيار مسلمين است، يك پنجم جمعيت دنيا در اختيار مسلمين است. 70درصد مناطق استراتژيك در اختيار مسلمين است. درصد عظيمي از امكانات طبيعي در اختيار مسلمين است. پس مسلمين از نظر موجودي چيزي كم ندارند، از نظر اينكه اينها را چگونه اداره كنند، كم دارند. اين هم با احساس نميشود بايد برگرديم به عقلانيت.تا به آن افتخار و عظمت و عزت جامعه اسلامي در سطح جهاني برسيم. تا اسلام در دنيا حرف اول را بزند؛آنهم نه با اسلحه، بلکه با منطق، با قوه منطق وعقل. دکتراخلاق: آقاي دكتر شما هم بر عقلانيت تأكيد ميكنيد و هم بر ديانت. ونيک واقف هستيد که كسان بسياريكه در رابطه با جوهر اديان صحبت ميكنند،جوهر دين را "امر قدسي" مي دانند. عقلانيت هم جوهرش تحليلگري وتجزيه نمودن است. به نظر مي رسد هنگاميكه چيزي مورد تجزيه و تحليل قراربگيرد،آن قداست خودش را ازدست مي دهد. مثلا تا وقتي يک بدن مرده، به همان حال طبيعي،سالم،دست ناخورده و كامل باشد،نزد همه ازيك نوع حرمت و ابهتي برخوردار است. ولي همين كه اين كالبد شكافي شد،ديگر آن حرمت را برايش قائل نميشوند.اگر دين را كالبد شكافي كنيم، آيا باز هم قداست در دين باقي ميماند؟ دكتر يثربي: ببينيد اين حرف، حرف مسيحيت وغير عقلاني است. چه بخواهيم و نخواهيم چون مسيحيت دنياي پيشرفته را دارد،دنياي پيشرفته حتي فرهنگش را هم بر ما تحميل نميكند. تنها كت و شلوارش نيست و تنها بيحجابي زنها نيست که برما تحميل مي شود، آنها به نظر من روبنايياند وچيز مهمي نيستند. مهمتر از همه همين است كه ما ندانسته به تدريج ميرويم به سوي آني كه بگوييم دين همين جوري ميشود وبايد همين گونه بپذيريم. نه، ببينيد احساس ديني اگر در بشر هست، بشر عاقل هم آن احساس رادارد ولي با غلبه بر احساساتش.اين به نظر من مهمتر از آن دين احساسي ساده است كه بشر ابتدايي هم آن را عميقتر از بشر امروزي داشت. درست است قسمت عمده دين به احساس مربوط است، آن احساس هم با رويکرد عقلاني صرف يك مقداري آسيب ميبيند، من قبول ميكنم.اما دين بايدبا آن سنجش وآزمايش شود كه با عقل چقدر تطبيق مي کند. من نميگويم تمام اسلام با عقل تطبيق ميدهد، اما در نظام ترتّبياش، اصولش لااقل عقلاني است. اما تثليث ويا آن همه خدايي،اصلاً در اصلش قابل تصور و تصديق نيست. اما اين كه جهان مبدئي دارد، هماني است كه خود مخالفان ديانت مسيحيت هم به عنوان دين طبيعي، مروجش هستند، نامش را هم ميگذاشتند دين طبيعي. منظورشان از طبيعت،فيزيك نبود؛وقتي مي گفتند چيزي بايد طبيعي باشد، يعني اين كه آن چيز يك مقدار تكيهگاه واقعي داشتهباشد که عقل بتواند آن را براساس واقعيت تفسير كند. بنابراين، من معتقدم اگرما به عقل برگرديم، يكي از ميدانهاي بُرد ما، همان برد دين اسلام در مقايسه اديان ديگر است. چون هر چه قدر غربيها به ما بگويند بياييد همه با هم و درهم همه اديان را احترام كنيم، باز براي خودشان، دين، دين مسيحيت است. من نميگويم با هم بجنگيم. من آدم سلم وتسليمکلّم. اما معرفت بشر به ما اجازه نميدهد بگوييم دو دو تا ميشود پنجتا، با دودوتا ميشود سه تا، ودودوتا ميشود چهارتا، درهم حساب بشود. اگر ما دودو ميشود پنج تا را با دودو تا ميشود چهار تا را، يك جا بگذاريم، يك ميليون جا دچار مشكل ميشود؛ از آن خريد و فروش يك بقال با يك آدم معمولي بگيريد تا سفينه فضايي. اگر حسابها را درست نكنيم با مشكل روبرو هستيم. چه جور ميشود درحوزه سعادت اخروي و معنويت، ما بياييم، بگوييم: آقا حساب نباشد، هر كس هرجور دلش ميخواهد! اما عملاً هم ميبينيم آنها نميگويند هر كس هر جور دلش مي خواهد. بنابراين ما بايد برگرديم روي عقلانيت. آن عقلانيت يك مقدار احساسات را تعديل ميكند. ما را به هم بتواند نزديك كند. مادامي كه تابع احساسات هستيم حنفي با شافعي درمقابل هم شمشير ميكشند. اما در حوزه عقلاني است كه ميتوانند دست به دست هم دهند. جهان الآن هر جا حوزه عقلي و علمي است دست به دست هم داده اند و شمشير هم نميكشند. ما در استفاده از ماشين هيچ اختلافي نداريم، چون هيچ جنبه احساسي ندارد. ولي در لباس پوشيدن زنهايمان با هم اختلاف داريم.چون يك مقدار به آن حس ديني و اعتقادات احساسيمان مربوط است. ما در جامعه اسلامي هم، با هم موافق نميشويم، سر يك ميز نمينشينيم مادامي كه عقل را محور قرار ندهيم. چون عقل به ما ميگويد كه اگر چه همسايهات اين اشكال را دارد، ولي به خاطر مصلحت شهرت، بايد آن اشكال را ناديده بگيري و روي آن يكي محسناتش حساب كنيد. ولي اگراحساس باشد احساس ميگويد من هستم و جز من، هرچه هست بايد نابود شود و از بين برود. احساس، تحمل ندارد عقل، تحمل دارد. دکتراخلاق: من حاصل آن چيزي كه از حرفهاي شما به دستم آمدهاست را اينگونه خلاصه مي کنم درباره اينكه شما چگونه ميخواهيد بين عقلانيت و معنويت جمع کنيد؛ در قسمت سير و سلوك شخصي و مربوط به خود، فرد ميتواند به هرحال سير وسلوكي داشته باشد که خيلي با چارچوبهاي عقلي سازگار نباشد. گويا انسان نميتواند به راحتي با خدايي كه كاملاً عقلي عمل ميكند ارتباط برقرار كند. ولي از لحاظ ارتباط جمعي، گفتمانها و مشاركت عمومي فقط و فقط بر پايه عقلانيت بايد حرکت نمود. دكتر يثربي: بله،يك چيزي هم اضافه كنيد دوست عزيز من، برادر عزيز من، ببينيد يك قشرجامعه را اداره ميكند كه خبرگان ونخبگان جامعه است. يك قشر هم در آن جامعه زندگي ميكنند كه عامه مردم جامعهاند. شما خيال ميكنيد صنعت محصول عامه مردم است؟ صنعت، تكنولوژي، مدنيت، جمهوريت، انتخابات، اينها همه اش مال نخبگان است. بنابراين عقلانيت در سطح مديريت، در سطح هدايت و رهبري جامعه كار خودش را ميكند. توده مردم از نظر احساسات، همان سر جاي خودشان هستند. روزي يك ميليون آدم هم در دانشگاههاي انگلستان مباني مسيحيت را نقدكنند،آن كليسا، كار خودش را ميكند و مردم را جمع ميكند، همان مراسم عشاء رباني را اجرا ميكند و همان فطير را به مردم مي دهد که خون و گوشت عيسي را در خود داشته باشند وبااو يكيشوند. ما نگران اين نباشيم. ما نميتوانيم احساسات را درجامعه ممنوع کنيم و بدانيد جامعه، اكثرشان، در همان حال و هواي خودشان مي مانند چنانکه در غرب هم هنوز همانطور هستند. اما جامعه از نظر تدبير در دست علم و كارشناسي است. ما هم بياييم تدبير ديني جامعه را، تدبير سياسي جامعه را با خردورزي انجام دهيم. تكنولوژي مان، علممان، صنعتمان، دانشگاهمان، سياستمان، مدنيتمان با خردورزي اداره شود. توده مردم همه سرجاي خودشان هستند. دکتراخلاق: در تبليغات دينيمان چه كار كنيم؟ دكتر يثربي: در تبليغات ديني، باز حوزههايمان فرق ميكند. ما بايدبه حداكثرعقلانيت در جوامع آكادميک تكيه كنيم، اما در حوزههاي توده مردم، حدالامكان، عقلانيت را نفوذ دهيم. اما در عين حال اين را قبول كنيم كه همه را به يك شكل نمي توانيم در بياوريم ودر هيچ جاي دنيا اين، اتفاق نيفتادهاست.استاليني عمل نكنيم كه همه مكلفاند خدا را منكر بشوند.اين اتفاق نميافتد. همه مكلفاند عاشورا عزاداري كنند.اين در جهان اسلام اتفاق نميافتد. همه مكلفاند وقت نمازخواندن، دست روي دست بگذارند، اين حتي در مذاهب چهارگانه اهل سنت لااقل در يك مذهبش اتفاق نميافتد.اما عقلانيت يك چيزي است كه در جامعه ما ميتواند اتفاق بيفتد؛ در مديريت جامعه، در فهم دين، در اداره جامعه و هزاران چيز ديگر. دکتراخلاق: يك صحبت ديگري كه پيش ميآيد اينست که منظورتان از عقلانيّت چيست؟ چه نوع عقلي؟ چون به هر حال همه اينهايي كه اين كارها را ميكنند، ميگويند بر اساس عقل اين كارها را ميكنيم. دكتر يثربي: درست است، اينجا هم برادر من، يك مشكل داريم به نام مشكل مسيحيت.اگر اين وسوسههاي غرب نباشد كه به صورت سنت گرايان و پست مدرنيستها و...آمدهاند، که اكثراً از كليسا آب ميخورند و خود پروفيسورهاي وابسته به كليسااند مثل پلاتينگا وغيره. شگرد اصليشان اين است كه همه چيز را نميشود فهميد. اين يعني همان حوزه غير عقلاني. شما چطور دو تا چشم نداريد. دوجور چشم نميتوانيد داشتهباشيد. چشم دردنيا،يك جور است. دو جور گوش نميتوانيد داشته باشيد.گوش يك جوراست. شما دو جور انديشيدن هم نداريد. انديشيدن، همان رياضيات است. همان فيزيك است، حالا شما 5 جور فيزيك نداريد، يك جور فيزيك داريد. يك جور رياضيات داريد، يك جور پزشكي داريد و يك جور شيمي داريد. اما فقط به حوزه الهيات كه ميرسند،اين در مسيحيت زياد است و در اسلام هم از قديم بوده و حالا هم بالاخره باز يك طرفداراني به شكل ديگر دارد.در همين جامعه شيعه،اين تفكيكيها معتقدندکه عقل دينيمان غير از عقل فلسفيمان است. حال آنکه تنها يك عقل وجود دارد؛آن عقل اگر مستقلاً فكر كرد وبه چيزي معتقد شد، اين مي شود علم يا فلسفه؛ همان عقلي كه بايد دين را بفهمد همان عقلي كه بايد بپذيرد. من اين تقسيمات عقل را نميپذيرم. عقل يعني همان قدرت استدلال كه همه دارند. هماني كه دكارت ميگويد در ميان مردم عادلانه تقسيم شده ولي روشها فرق ميكند. ما هم بياييم روشهايمان را اصلاح كنيم و به كار ببريم. همان عقلي كه منجر شده خر را تبديل كند به هواپيما، آن استبدادها را تبديل كند به مدنيت، همان عقلي كه وبا و طاعون را ريشهكن كرده،همان عقل هم به شما ياري ميكند كه خدا را بهتر بشناسيد و خدا را بهتر بپرستيد و جامعهتان را يك جامعه ايماني پيشرفته بسازيد. دو تا عقل نداريم. دکتراخلاق: خوب، پس چرا مكتبهاي متفاوت عقلاني بوجود ميآيد؟ دكتر يثربي: اين چراها از آنجا ناشي است كه برادر، من عرض كردم که از قديم خردورزي خيلي كم اتفاق ميافتاده،هر وقت هم كه اتفاق ميافتاده به تعبير شما مورد هجمه بوده. و عقل هميشه يك توان مطلق نداشته كه بر احساسها، بر پيش فرضهاو بر پارادايمها غلبه كند. اما با اين حال آن توان را دارد كه در نهايت يكجايي راه باز كندوتوافق ايجاد بكند. ببينيد در همان اروپاي صاحبان جنگ سالارترين آدم هاي تاريخ كه جنگ هايشان هميشه با سال شناخته ميشد و لذا در شرق هم جنگها را گاهي با تاريخ ميگويند،مثل جنگ 6روزه يا اسارت مثلاً چند روزه،جنگهاي سيساله داشتند و جنگهاي ده ساله داشتند،جنگ هاي 8 ساله داشتند،پر از جنگ بود،اما الآن به جايي رسيدند كه اتحاديه اروپا تشكيل ميدهند، اين عقل است. اما آن عقل فرانسوي باز يك مقدار تحت تأثير احساسات فرانسوي است،عقل انگليسي تحت تأثير آن خودبينيهاي انگليسي است؛ اما، وقتي تلاش شد تا حدودي بر اينها غلبه ميكنند. من هيچ وقت مدعي نيستم كه عقل روزي در جهان اسلام ميآيد، همه مذهبها را يك مذهب ميكند. اين اتفاق نميافتد. لااقل به اين زودي، امکان ذاتي هم داشتهباشد، امکان وقوعي ندارد. اما اگر همين عقل را محور ومبني قرار دهيم، همه عاقلانه و روي عقل برويم، همين عقل همه ما را جمع ميكند تا مثل سيّد جمالالدين افغاني و محمد عبده مصري و دكتر شريعتي ايراني و اقبال پاكستاني حرف همديگر را بفهمند و به همديگر احترام قائل شوند و با هم كار بكنند و با هم پيغام دهند. ما هم از اين بيشتر نميخواهيم. ما آرزو ميكنيم که اولا كل ولایتهاي افغانستان حرف يكديگر را بفهمند. ثانياكل كشورهاي اسلامي حرف همديگر را بفهمند. و روزي برسد كه كل جهان حرف همديگر را بفهمند. قبول مي كنيد كه اين با احساس هيچ وقت اتفاق نميافتد. با عقل هم به راحتي اتفاق نميافتد، ولي اتفاق ميافتد؛ دير و زود دارد ولي سوخت و سوز ندارد. دکتراخلاق: بسيارتشکر آقاي دكتر، يكي از چيزهايي كه در افغانستان مخصوصاً در اين سالهاي اخير_ شايد به خاطر طالبان ووضعيتهاي خفقان_ شاهد آن هستيم رشد جريانهاي صوفيانه است. متأسفانه روشنفکران ما هم در برابر اين پديده موضع گيري اساسي و واحدي ندارند. مثلا حتي اين دولت جديد در يکي از كارهاي عجيب و غريب خودش، در تجليل از يکي از طريقتهاي بزرگ صوفيانه، در كابل يك سمينار بين المللي برگزار كرد، با آن امكانات ناچیزی كه وزارت فرهنگ دارد ومشکلات فرهنگي ونيازهاي مبرمي که در کل مملکت داد وبیداد می کند. به نظر شما به عنوان يک استاد صاحبنظر در مسائل عرفانبي وطريقت هاي صوفيانه،آيا يك چنين برنامه هايي ميتواند جزو اولويتهاي كاري ما باشد يا نه؟ شما چطور ارزيابي ميكنيد؟ ضمنا درباره علت پيدايش چنين نحلههايي هم اگر توضيحاتي بفرمائيد سپاسگذاريم. دكتر يثربي: علت پيدايش اين طريقه ها طولاني ودر عين حال خيلي روشن است،اينها در جهان اسلام از قرن دوم به بعد پيدا شدند. ما فعلاً كاري به آن نداريم چون اکنون با چيزي متحقق روبروئيم وپيدايششان دردست مانيست. اما الآن من با هيچ فرقهاي عرفاني در ايران مخالف نيستم و هيچ وقت هم نميگويم كه ما بر عليه اين ها شمشير ميكشيم و با آنها جنگ ميكنيم، نه، بگذار بمانند، اگر به چيزي هم رسيدند التماس دعا دارم. اما مسلماً اين فرقهها به اقرارخود فرقهها، نه به گفته من، ازهمان اول، مركز عوام فريبي بوده اند و دامي براي دست انداختن مردم بودند. به قول حافظ: مرغ زيرك به در خانقاه اكنون نپرد چرا؟ چون پر از دام است، خامي اگر بگذرد نابود مي شود. دکتراخلاق: خود رهبران تصوف هم مي گفته اند که ما صوفي داريم ومتصوفّ دكتر يثربي: بله،ولي هميشه غالبيّت با متصوّف بوده است. كسيكه خودش را به صوفيگري زدهاست. حالا بعضيها عمداً ميزنند و بعضيها نميفهمند كه اينها اصلاً صوفي نيستند،فقط نام صوفي رويشان است. بنابراين اين انتقادها از قديم بوده. من الآن اين انتقادها را قبول دارم. با وصف اين، من مخالفِ تندروكه بگويد در اينها بايد بسته شود نيستم،ولي به مردم بايد هشدار داد. ومن هم هشدار ميدهم. همه جا هم ميگويم. اگر چه بعضي از بزرگان ما هم در اين اواخر، به دلايلي گرايشهاي اين جوري داشتندو تأييد مي كردند، ولي من بر خلاف اين جو،حرفم را نميزنم. اما اينكه در جريانهاي سياسي، در ايران هم اگر دقت كرده باشيد، اتفاق افتاده که يك عده ميخواستند كه عرفان ترويج شود.يك عده از غرب و شرق براين باورند كه در عرفان نوعي تسامح است، ولي در شريعت،تسامح نيست. يعني اينها فكر ميكنندکه با بردنِ مردم زير بال عرفان، مثلاً جلوي تندروي هاي طالبان را ميگيرند وفضا يك فضاي اروپايي ميشود. غافل از اينكه اينطور نيست. عرفان فقط جنبه احساسي دروني دارد. اما اگر روزي خودشان، همان موقعيت را پيدا ميكنند، خيلي تندروتر از اين يكيها هستند... مخصوصاً كه در تاريخ اسلام اينها به قدرت هم رسيدهاند.عملاً هم ديديم شاه اسماعيل وصفويهها با عرفان آمدند،حتي در كور كردنِ خاندانِ خودشان، هيچ سلسله اي به اندازه آنها قهار نبودند،در بيرحمي حتي براي خانواده خود سلطنتي. منتهي ما يك مشكل داريم، اين گروهها مادامي كه معزولاند، يك جور حرف ميزنند،روزي كه به قدرت ميرسند يك جور ديگر. ما بايد آن روز را در نظر بگيريم. يك بيتي هست كه حالا نميدانم از يک افغاني است يا ايراني، ميگويد: حاكمان جهان در زمان معزولي،همه شِبلِي و بايزيد شوند ليک چون برسرعمل آيند همه چون شمر و چون يزيد شوند من در اين خودكامگي و فرهنگ آن آقا را حذف كردم و گفتم: اين آقا را ببينيد، يك زماني دستمال به دست به حال رعيت و مردم گريه مي كرد.يك زماني كه قدرت پيدا كرده بود؛ رئيس دادگاه شده بود، چه جور با قدرت برخورد ميكرد.و يك زماني هم كه بركنار شده بود دم از روشن فكري مي زدو به دادگاه كرباسي_ شهردارمان_ اعتراض ميكرد. يك دادگاهي كه در فرانسه هم دادگاهي به آن آزادي، امکان نداشت.ببينيد اي ها وقتي به قدرت نرسيدهاند، اين حرفها را ميزنند. چون به قدرت برسند يك خطري دارند كه در حاكميت روحاني، آن خطر نيست.فقيه هيچ وقت خود را خدا نميداند.حتي در نماز، محراب فقيه نمي تواند از مردم بلندترباشد،در اسلام اجازه ندادهاند. پيش نماز بايد برابر باشد يا مستحب است پايينتر باشد. اما آنها بيايند معتقداند خليفه، خداي روي زمين است و ميتواند بكشد؛همه كاره است. هر كاري مي تواندبكند.كسي حتي در دلش هم در نظام سلسله خانقاهي،حق اعتراض ندارد كه باعث سقوط است. در اين رساله قشيريه يا جاي ديگري ديدم:يك مريدي به شيخش خوابش را ميگويد.شيخ يك ماه راهش نداد. اين مريد هم نفهميدکه اصلاً موضوع چيست؟ يك نفر واسطه شد و از شيخ پرسيد: او خطايش چه بود؟ گفت: او خوابش را که برايم نقل ميكرد، ميگفت: كه توي خواب، تو(شيخ ومراد) به من(مريد) گفتي فلان چيز، من گفتم چرا؟ او(مريد) وقتي توي خواب با من(شيخ) چرا كرده، ديگر لياقت ندارد. درخواب هم نبايد به مقام چرا در برابر امر مرشد بيايد. بنابراين برادر، ما زمينههاي زيبايي در اسلام داريم براي همين حاكميت. در اسلام، قدرت درون زمين نيست.همه عبداند،حتي محمد بن عبدالله (عَبدُهُ وَ رَسولُه). در مسيحيت، خدا را كشيدند پايين، اول به مسيح تبديل كردند، بعد بردنش كليسا، زمين خدادار است. در جهان اسلام، زمين خدادار نيست.يك خدا داريم. ولي در عرفان، تحت تأثير همان مكتبها باز خدا در زمين هم هست. مولوي درباره خليفه ميگويد: آنكه جان بخشد اگر بكُشد رواست نايب است و دست او دست خداست بنابراين عرفان براي خودش تنگ نظرهايي دارد. ببينيد چون خردورزي نيست، نميتوانند مبناها را تحقيق كنند.در نظامي كه حاكميت،تكويني است، نه قراردادي، درآن نظام،ديگر،پلوراليسم هيچ معنايي ندارد. ميتواند ترحّمِ شاهانه داشتهباشد. مثل اعلي حضرت امپراطور روم،ميتواند بگويد اين آقا را نكشيد، ولي خودش را بر حق ميداند و آن آقا را لايقِ كشتن. وقتي خودش را در نظام تكوين در قلّه ببيند، آن، يك نفر ديگر را ميتواند مثل خودش ببيند؟ حتي از مريدهاي خودش؟ يك نفر ازسلسله ابدال ميتواند ادعاي قطبيّت بكند؟همان لحظه تکفير مي شودو همان لحظه محکوم به فناست.اگر يک آدم عادي ادعاي قطبيّت کند،اولين عنواني كه به او ميدهند شيطان است. اي بسا ابليس آدم روکه هست پس به هر دستي نبايد داد دست اينها از آن انحصار طلبيِ تكويني كه در نظام عرفان است،خبر ندارند. منتها عرفاء وقتي مظلومند، يك خانقايي دارند كه هر روز هم مورد حمله قرار ميگيرند، مثل خانقاه جريان قم ما. اينجا هرگونه اغماض و انصافي را مطرح ميكنند. اما همين آقا، اگر فردا قدرتِ همين روحانيون را داشت، باز هم همين جوري عمل ميكرد؟ دکتراخلاق: آقاي دكتر، از باب توصيه به جوانان افغانستان مي پرسم، ممكن است عموم جوانان افغان احساس کنند که طيف بسياري از ملاها وعالمان ديني در افغانستان نميتوانند آنها را از نظرديني اقناع کننند، تحرك و انرژي دهند وآن خواسته هاي عميق فطري يشان را برآورده كنند، شايد همين خودش موجب بشود تا اينها به سمت فرقههاي صوفيانه وامثالهم بروند، شما در مقابل اين ميل فطري آنها برايشان چه ميگوئيد؟ دكتر يثربي: من به آنها، چه ايراني، چه افغاني، چه جهاني، ميگويم:همان آفرينشي كه براي شما چشم داده تاراه را ببينيد، دهان داده تاغذا بخوريد، گوش داده تا صدا بشنويد، عقل داده تاتشخيص دهيد. شما از عقل، دوري نكنيد. مطمئن باشيد اگرچه خطا ميكنيد، حس شما هم خطا ميكند، اما بالاخره كار شما را راه ميبرد. عقل شما هم خطا ميكند، امادرنهايت كار شما را راه ميبرد و مطمئن باشيد که معنويت عقلاني خيلي با شکوه تر از معنويت عاميانه واحساسي است.مطمئن باشيد لذتي را كه يك متفكر، از نبوّت، از تفكر درباره خدا مي برد،هرگز يك آدمي كه خارج از حوزه عقلانيت، صرفاً با احساسش مثلا به سر و كلّه خودش ميكوبد، نمي برد. اينها باهم قابل مقايسه نيستند. اسلام هم به ما گفته كه تفكر يك ساعت بهتر از عبادت هفتاد سال است و درود بر اسلام. ونخستين فرقه ديني متفكري كه در اسلام پيدا شد عقلاني بود. اين تمايلات ديگر بعداً آمدند و آسيب زدند به اسلام . دکتراخلاق: در حقيقت حرف شما اين است كه ايمان بياوريد به عقل خود؟. دكتريثربي: به عقل خود ايمان بياوريد كه آن عقل، بعداً بهترين ايمانها را براي شما تدارك ميبيند. همانطوري كه در زندگي، چون ايمان آوريد به عقل خودتان، عقل شما خر را به هواپيما تبديل خواهد كرد، آنجا هم به داد شما خواهد رسيد. پايان گفت وگو
|