زندگی

نظرات استثنايي فيلسوف آمريكايي

شورش در فلسفه آمريكا


 

ريچارد رورتي Richard Rorty (1931 – )

ا.بختياري

 

ريچارد رورتي ، فيلسوف آمريكايي، درحال حاضر بايد 76 ساله شده باشد . ازجمله ادعاهاي فلسفي او اين است كه ميگويد مفاهيم و مقوله هاي (مدرن و پست مدرن) ازجمله واژههاي ساختگي رسانه ها هستند و حقيقت فرهنگي و تئوريك ندارند، گرچه او گاهي خودرا پسامدرن و گاهي ضد آن، معرفي كرده است.
پدرومادر وي از روشنفكران و ژورناليستهاي چپ ضداستالينيستي دهه 30 قرن گذشته درآمريكا بودند. شايد به اين سبب اودركتاب اتوبيوگرافيك اش يعني در(تروتسكي و اركيدههاي وحشي) خودرا يك ليبرال تروتسكيست !ناميد كه نوعي ليبراليسم بورژوايي پست مدرن را نمايندگي ميكند.ازجمله سايرعنوانهايي كه تاكنون به وي داده اند: فيلسوف ضدفلسفه، اتوپيست دمكرات، روشنفكرپسامدرن، ليبرال شوخ طبع، و كج انديش ناآرام، هستند.اوفلسفه امريكا را فلسفه “سوداگري“ ناميد وبجاي فلسفه اقتصادگري،فلسفه انساني را تبليغ ميكند. رورتي بدليل انتقادش ازفلسفه تحليلي و فلسفه زبان، متفكري استثاني نام گرفت و از دانشجويان خواستند كه به كلاس درس وي نروند.مبارزه ديگر رورتي،افشاگري فلسفه دانشگاهي است كه بقول او، دنبال مسايل صوري افتاده است.اوازسال 1982 تاكنون هرگونه همكاري بافلسفه دانشگاهي را رد نموده. رورتي با تكيه برادبيات و استتيك ،به انتقاد ازفلسفه بطور عام ميپردازد. وي مينويسد كه فلسفه دين -وفلسفه دولت بنيادگرا ،ميخواهند برزندگي خصوصي مردم حاكم گردند. فلسفه تحليلي اوزير تاثير رودلف كارناپ بود . گروهي اورا بخشي از يك گفتمان درقرن بيست بشمار مي آورند كه امروزه مشهور به پست مدرن است .
اومدعي است كه براي عده اي ازروشنفكران، فلسفه ، نقش دين را بعهده گرفته . وي خواهان طرح فلسفه اي است كه بافلسفه سنتي حاكم، تصفيه حساب نمايد و پيشنهاد ميكند كه بجاي ايمان به علم گرايي، فلسفه بايد اميد به ادبي نمودن فرهنگ را مدنظرقراردهد ،وخواهان ادبي و استتيك نمودن فلسفه در چهارچوب مكتب ليبراليسم است. اوهمچون ويتگنشتاين ميگويد كه فلسفه بايد از تصورات جنون آميز خود پيرامون حقيقت و شناخت ذات اشياء، دست بردارد و بجاي دنبال حقايق عيني افتادن، بايد درانسانها احساس همدردي براي رنج هم نوع را بوجود آورد.درنظراو فلسفه ميتواند فقط صدايي باشد سرميزگرد بشريت، كه باغريبه ها وارد بحث گردد، او چنين فلسفه اي را فلسفه آموزشي ميداند وآنرا قطب مخالف فلسفه سيستماتيك بشمار مي آورد. درنظر او، حقايق- رؤياها و فرضيه هايي هستند كه نيچه صدسال پيش، وجود دروغين آنان راافشا نمود.
رورتي بااشاره به فلسفه مرسوم فعلي ميگويد كه آنان فقط به شبه موضوعات و شبه مسائلي خودرا سرگرم كرده اند كه به زبان رسمي شان قابل ترجمه باشند، چون : ما ، زبان مان،و انجمن هاي سياسي مان، همه محصول زمان و احتمالات و اتفاقات غيرقابل طرح شده هستند.. درنظراو هيچ زبان و واژه نهايي براي بحث وجود ندارد و به اين دليل نمي توانند پايه گذار يك اخلاق نهايي گرديد،و زبان طبيعت، ادعايي پوچ است چون جهان درمقابل : واژههاي اخلاق مسيح، انتقادات فرويد، و فرضيه هاي نيوتون،بي طرف است. اوخواهان زباني ايده آل براي فلسفه و تحولي زباني درفلسفه است و ميگويد كه ما از زبان نمي توانيم انتظار وسيله اي براي: تئوري شناخت، متافيزيك موردنظر، و دانش ماهيت شناسي، داشته باشيم. زبان هنچون قمار و بازي بليط هاي بخت آزمايي،برد و باخت، شكست و پيروزي، دارد.
درمركز تفكر و جهانبيني رورتي، مقوله احتمال و اتفاق وجود دارد. يكي از نظريه هاي پسامدرن اواين است كه ميگويد ما محصول فرهنگي هستيم كه درآن بار آمده ايم،وتمام وجدان، دانش و نيازهاي مان، مخصول زمان ما و احتمالات غيرحساب شده اطرافمان هستند،و فكر و عمل انسان دربستر احتمالات و اتفاقات جهان زندگي، محصور هستند و مواضع ما ازنظر تاريخي و فرهنگي مشروط ميباشند،وزبان بدليل احتمال و اتفاقي بودنش نميتواند رسانه اي براي شناخت واقعي باشد ،و آن نميتواند واقعيت را بطورعيني تصويركند، وازاينكه اروپا درفرهنگ اش از واژههايي مانند : ادبيات رمانتيك، تئوري سوسياليستي، و مكانيك گاليله اي، استفاده ميكند، نبايد گمان كرد كه آنان را هدفمند و براساس يك نقشه بكاربرده،بلكه مفاهيمي اتفاقي بودند.
رورتي ، سازمانهاي دمكراتيك را گفتمان قدرت طلبي بحساب مي آورد. وچون حقيقت موضوعي عيني گرا نيست،بايد در راه اتحاد و وحدت كوشش نمود و بجاي نظريه شناخت، بهتر است به اخلاق گرايي اهميت داده شود. غير از واژههاي اتفاق و احتمال ، طنز، نيز يكي از واژههاي كليدي رورتي است. شايد منظور. اشاره به جمله طنز و قصار نيچه باشد كه گفته بود: سراغ زني ميروي، شلاق را فراموش نكن – و از سقراط نقل ميشود كه در روز چند باري به ديگران يادآوري مينمود كه :ميدانم كه چيزي نميدانم !. در نظر رورتي، طنز ميتواند آگاهي اجتماعي و اتحاد راباهم متحد نمايد و بصورت عامل تعادل در اوضاع روز بكارگيرد. درنظر او طنزگوي ليبرال از رنج مردم حرف ميزند و فيلسوف ايده آليست، ازرفتار غير اخلاقي بيچارگان شكايت مينمايد. براي طنزنويس ليبرال، نه عقل گرايي، بلكه احساس همدردي مهم است. او دركتاب (اتوپي من) آرزوي اتحاد بين انسانها را مينمايد و ميپرسد كه چگونه ميتوان كوشش براي آرمان اتحاد نمود.او در طنزنويسان، انسان خاص و روشنفكر مدرن دمكراسي غربي را مي بيند.
به نقل از او، اگر فلسفه ، ادبي و علم زيباشناسي ميشد، نويسندگاني مانند : نيچه، هايدگر، و دريدا، اينچنين دچار سرزنش سياسي نميشدند.ادبيات و هنر بايد وسيله اي براي اتحاد در جامعه شوند.كتاب و ساير كالا هاي فرهنگي، نه تنها خواهان استقلال ما، بلكه كمكي براي خشونت زدايي هستند. وادبيات ميتواند كمك كند تاما براي رنج ديگران حساس گرديم و از اين طريق به كساني كه زباني ندارند، صدايي داده بدهيم. او به نويسندگاني مانند : جرج ارول، نابوكف ، و خانم حاريت استاو(نويسنده كلبه عموتام) اشاره ميكند كه موجب افزايش حساسيت مانسبت به قصي القلبي و تحقير انسان شده اند. در نظر او رمان 1984 جرج ارول، نشان داد كه از طريق شكنجه، انسان آسيب ديده ، ديگر واژه اي نمي يابد تا درد خود را براي ديگران شرح دهد. پروست و كوندرا از ديگر نويسندگان مورد علاقه او هستند . عقايد او پيرامون اخلاقگرايي، سرانجان بسوي استتيك خاصي تمايل يافت.
رورتی نه تنها فلسفه آلماني، بلكه نويسندگاني مانند : هايدگر، دوي، و ويتگنشتاين، را براي جهانبيني خود مهم ميداند. او در دوران فلسفه عمل گرايي، زير تاثير نظرات ويليام جيمز بود و با اشاره به دوي ميگويد كه آغاز فلسفه، با حضور انسان نئاندرتال شروع شد و سرانجام، نقطه اوج آن ، فلسفه آلماني ! گرديد . رورتي با استفاده از نظريه شناخت، به رد فيلسوفاني مانند: لاك، كانت، و دكارت، ميپردازد . جهانبيني او شامل چهارچوب :تاريخ فلسفه، فلسفه تحليل زبان، علم تفسير و تاويل، و فلسفه عمل گرايي، است. او از ميانه دهه 90 قرن گذشته، سراغ فلسفه سياسي رفت و به انتقاد از فلسفه پسامدرن پرداخت .
رورتی خواهان فلسفه اي است كه آينه انعكاس واقعيات نباشد و اشاره ميكند كه نه شناخت و نه دانش بايد درمركز توجه فيلسوف قرارگيرند، بلكه آموزش انسان براي آشنايي او با فرهنگهاي ديگر مهم است.به توصيه او، در فرهنگ پسا فلسفي، فلسفه نبايد خودرا مافوق: علم، هنر، و دين قرار دهد، چون آن، بخشي از روابط عمومي بحث زباني است و فلسفه بايد درخدمت اجتماعات دمكراتيك باشد كه نيازي به جستجوي خدا، حقيقت ، و شناخت ماهيت اشياء، نداشته باشد. فلسفه اخلاقگرا نميتواند سيستماتيك باشد چون آن دنبال دليل است -ولي فلسفه آموزشي، با كمك طنز و جملات قصار، مورد استفاده انسان قرار ميگيرد. فيلسوفان كبير سيستماتيك مانند دانشمندان، براي ابديت نظر ميدهند ولي فيلسوف آموزشگر كاري براي هم نسل هاي خودانجام ميدهد. او هگل را يك عقلگراي تروريست ناميد كه موجب گمراهي فلسفه شده است ؛ همانطور كه نيچه ، سقراط را مسئول عواقب منفي ديالكتيك ناميد. رورتي ، عقل را بانوي فلسفه نام نهاد كه وسيله اي براي قانع كردن ديگران در بحث شده تاديگران بتوانند سر شركت كنندگان در گفتمان را، شيره بمالند!.
ازجمله آثار او : تروتسكي و اركيدههاي وحشي – انتقاد از فلسفه – احتمال، طنز، و اتحاد- جهان وطن پرستي-و آرمانهاي من – هستند. روري در سال 1931 در آمريكا متولد شد و در سال 1997 از دانشگاه پاريس، دكتراي افتخاري دريافت نموده است.