شورش سپاهيان هندوستان در ١٥٠ سال پيش
نويسنده
در سپتامبر ١٨٥٧، نخستين و گسترده ترين قيامي که تا آن زمان عليه يک امپراتوري استعماري غربي به راه افتاده بود در هندوستان سرکوب شد: شورشي که سپاهيان، اين سربازان بومي، بر ضد مافوق هاي بريتانيايي حاصل «ارزش ها»ي غربي شان بر پا کرده بودند. لندن با تحمل خسارات بسيار دريافت که هيچ نيرويي قادر نيست از پس بنيادگرايي هاي مذهبي که از اشغال خارجي ها تغذيه مي کنند برآيد. اين درس نه آويزه گوش ايالات متحده قرار گرفت، نه اسراييل؛ و نه حتا و شگفتا آقاي آنتوني بلر. از آغاز سده ١٧، انگلستان روابط بازرگاني خود با هندوستان را از طريق کمپاني هند شرقي (١) برقرار کرد. اين مناسبات، در تمام طول سده بعد نيز، به موازات قهقراي امپراتوري مغول، هم چنان تحول يافت. کمپاني فوق، به منظور حفاظت از منافع تجاري و ژئوپليتيک خود و حق بهره برداري از ذخائر معدني، تصميم گرفت از ميان بوميان سربازگيري کند و سرزمين هايي را به تصرف خود در آورد. نيات سيطره جويانه بريتانيا در منطقه با کسب قدرت گروه جديدي از توري ها (محافظه کاران) در لندن، در پايان سده ١٨، ابعاد تازه اي يافت. لرد ريچارد ولسلي، برادر ارشد دوک ولينگتن، پس از انتصاب به مقام فرمانداري کل، سياست تهاجمي اش را فوروارد پاليسي («سياست ترقي خواهانه») نام نهاد. آن را «پروژه اي براي بريتانيا در قرن جديد» مي شمردند. لرد ولسلي با زباني گويا مي گفت که مي خواهد برتري انگلستان بر کليه رقباي اروپايي اين کشور و به ويژه فرانسه را تامين کند و توصيه مي کرد که با پيش دستي، رژيم هاي اسلامي مظنون به خصومت با برتري جويي روزافزون غرب را واژگون نمايند. طبق معمول، در ميان مطبوعات محافظه کار، صداهاي بسياري به نفع اين رويکرد برخاست. در واقع، متحدان دست نشانده مسلمان که دست امپراتوري بريتانيا براي اداره امورشان را باز مي گذاشتند، مي توانستند پابرجا بمانند، اما حکومت هايي که ظن مخالفت آنان با پيش روي هاي تاج و تخت مي رفت، از اين پس تحمل شان جايز نبود. بي ترديد نخستين آماج پيش رو، يک ديکتاتور بود، سلطان مايسور Mysore (امروزه کارناتاکا)، به نام تيپو صاحب که خاندانش به قوه قهريه قدرت را غصب کرده بود. به گفته منابع نزديک به دولت، فرمانرواي ياد شده «دشمني سنگ دل و بي رحم، متعصبي تسامح ناشناس و سخت سري خشمناک» بود که «تهديد به جهاد دمي از دهانش دور نمي شد». همچنين او را متهم مي کردند که «حکمراني ستمگر و ظالم».. و «معامله گري مزور» است. ولسلي در سال ١٧٩٨ ، براي اجراي ماموريت خود و جايگزيني سلطان مايسور با عروسک مورد حمايت غرب، وارد هندوستان شد. اما مي بايست، در گام نخست، به سياستي که قبلا برنامه ريزي شده و عاقبت آن معلوم بود، مشروعيت مي بخشيد. ولسلي کار را با بسيج نيروهاي – نظامي، لاجستيک و به ويژه خطابي- خود آغاز کرد، چون قبولاندن يک جنگ پر هزينه و پرسش برانگيز به ديگران هميشه کار دشواري بوده است. تنها پس از گردآوري مجموعه اي از دلايل به ظاهر غير قابل رد عليه دشمن بود که آنها توانستند ضد امپرياليست هاي غرغرو را که محفلي حول ادموند بورکه Edmund Burke به وجود آورده بودند به سکوت وادار کنند (٢). يک پرونده پر نيرنگ براي مشروعيت بخشيدن به الحاق يک سرزميناين چنين بود که ولسلي با متحدانش کارزار گسترده اي در تخريب تيپو صاحب به راه انداختند و او را به صورت يک ديو پليد و مهاجم مسلمان نشان دادند که قصد دارد امپراتوري بريتانيا را از نقشه هندوستان محو کند. به طبع، اين اقدام تبليغاتي، راه را براي کشور گشايي سوداگرانه و استقرار يک رژيم سازگارتر گشود. همين امر باعث شد کشور گشايان به ديگران القا کنند که دارند اين کشور را به اربابان مشروعش باز مي گردانند، در صورتي که در حقيقت، آنها به تداوم سلطه سنگين غرب کمک مي کردند. انگليسي ها کارشان را با خلع حکمرانان متعارض مسلمان شروع و با الحاق انعطاف پذير ترين دولت هاي اسلامي ادامه دادند. در فوريه ١٨٥٦، نيروهاي امپراتوري وارد منطقه عواد (يا به قول بريتانيايي ها عود که در مرکز اوتار پرادش فعلي قرار دارد) شدند، به اين بهانه که يکي از رهبران (نواب) مغول «به افراط فسق و فجور مي کند». براي توجيه الحاق، چنان پرونده پر لاف و گزافي به پارلمان بريتانيا ارائه دادند که يکي از نمايندگان رسمي مرتبط با اين عمليات، سند Parliamentary Blue Book on Oudh (يا کتاب آبي پارلمان در باره عواد) را «خيال بافي رسمي» و «داستان سرايي گل و گلاب شرقي» توصيف کرد که به يک دليل «ساده و ثابت» مردود است: ملت منکوب شده «رژيم مورد افتراي نواب ها را به حکومت معتمد اما طمع کار کمپاني ترجيح مي دهد». کمپاني انگليسي هند شرقي، در آغاز سال ١٨٥٧، بر تقريبا دو سوم شبه قاره هند چيرگي مستقيم داشت. از طرف ديگر، بسياري از نمايندگان بريتانيا نسبت به اين سياست موسوم به «ترقي خواهانه» روي مساعد نشان داده، قصد داشتند نه تنها قوانين و فنون خود را که ارزش هاي شان را نيز تحميل کنند. بنابراين، کشور هندوستان علاوه بر وابستگي، گناهانش نيز آمرزيده خواهد شد. سنت هاي محلي که -گاه به حق- حساسيت هاي مسيحيان را جريحه دار مي کرد ممنوع شدند. به عنوان مثال، سوزاندن زنان بيوه بر روي هيمه همسرشان ممنوع شد. يکي از مديران کمپاني به نام چارلز گرانت – او تنها کسي نبود که فکر مي کرد مشيت الهي بريتانيا را به هندوستان آورده تا اهداف کبيري را تحقق بخشد- مي گويد: «آيا نبايستي به اين نتيجه رسيد که سرزمين هاي آسيايي مان فقط براي بهره برداري به ما اعطا نشده اند بلکه بايد بتوانيم در ميان ساکنان که تا مدتها در ظلمات زندگي مي کردند نور حقيقت را بپراکنيم؟» عهود مذهبي ميسيونرها هراس مسلمانان را تشديد کرد، بر خصومت ورزي نسبت به حاکميت بريتانيا افزود و براي جهادگران نيروي سياسي هر چه گسترده تري فراهم کرد که مصمم بود به سلطه «کفار» پايان ببخشد. از طرف ديگر، وجود «دسيسه چيني هاي وهابي» براي مقاومت در برابر مسيحيان، اعتقادات انجيليون (اوانژليست ها) در باره ضرورت «حمله اي کوبنده» که بتواند از پس اين «مسلمانان متعصب» برآيد را راسخ تر کرد. واکنش در برابر اين تسلسل خزنده، در ١٨٥٧، با شورش سپاهيان خود را نشان داد. در سپيده دم ١١ مه، در ١٥٠ سال پيش، حکمران مغول بهادر شاه ظفر، مشغول اقامه نماز در شبستان مشرف به رودخانه يامونا بود که از دوردست بلند شدن توده اي از گرد و خاک را مشاهده کرد. لحظاتي بعد، علت آن را دريافت: ٣٠٠ تن سواره شرکت انگليسي هند شرقي به سوي قصرش مي شتافتند. اين سوار کاران هندي که در ارتش کمپاني به خدمت گرفته شده بودند، شب قبل، از مرآت (پادگان-شهري در اوتار پرادش) پس از برگرداندن سلاح هاي شان به سوي افسران بريتانيايي که بر آنها فرمان مي راندند، حرکت کرده بودند (٣). آنها به دهلي مي رفتند تا از امپراتور تقاضا کنند شورش شان را مورد تاييد قرار دهد. آنها پس از ورود به شهر دست به کشتار همه مسيحيان، مرد، زن و کودک که سر راه شان بود زدند و امپراتور پير ٨٢ ساله را به عنوان فرمانده جديد خود برگزيدند. سپس، در محله چندني چوک شاهراه اصلي دهلي توقف کرده از جمعيت پرسيدند: «برادران، آيا شما در کنار مومنان ايد؟» مردان و زنان انگليسي که اسلام آورده بودند و به تعداد شگفت انگيز زيادي در دهلي زندگي مي کردند مورد عفو قرار گرفتند، اما هندي هايي که به مسيحيت گرويده بودند بلافاصله از دم تيغ گذشتند. در نامه اي که بعدها رهبران شورشي فرستادند چنين گفته مي شود: «انگليسي ها همه اديان را از دور خارج مي کنند (...) با توجه به اين که آنها دشمنان مشترک [هندوها و مسلمان ها] هستند، همه ما بايد متحد بشويم و آنها را قتل عام کنيم (...). فقط به اين طريق است که زندگي و اعتقادات اين دو جامعه نجات پيدا مي کند.» اين قيام خيلي زود گسترش يافت و به مهم ترين شورش ضد استعماري سده نوزده عليه يک امپراتوري اروپايي تبديل شد. به گونه اي که از جمع ١٣٩ هزار سپاهي ارتش بنگال، تنها ٧٧٩٦ سرباز به اربابان انگليسي خود وفادار باقي ماندند. در خيلي از مناطق، مردم غير نظامي با شورش فراگيرشان سپاهيان را مورد حمايت قرار دادند. اعمال شقاوت آميزي از هر دو سو ارتکاب يافت. شورش دلايل متعددي داشت و شکواييه هاي سياسي و اقتصادي عميقي را بازتاب مي داد، با اين حال صورت جنگ مذهبي به خود گرفت و به يک عمل دفاعي در برابر رسوخ شتابنده انديشه هاي مسيحي ميسيونرها در هندوستان تبديل شد. اين شورش در چارچوب کلي تر در راستاي مبارزه براي رهايي از اشغال غربي ها قرار گرفت. بيشتر سپاهيان هندو بودند. اما مي توانيم تقارن هايي بين اين شورش ها با قيام مسلمانان که امروزه در عراق و افغانستان مورد خصومت آمريکا قرار دارند بيابيم. در دهلي، پرچم جهاد بر فراز مسجد جامع به اهتزاز در آمد و بسياري از مبارزان خود را مجاهد و جهادگر مي ناميدند. در اواخر محاصره و با نابودي بخش عمده اي از سپاهيان، آنها حدود نيمي از نيروهاي شورشي در مرکز جنبش يعني دهلي را تشکيل مي دادند و متعلق به هنگي بودند که سوگند خورده بود تا دم مرگ به مبارزه با کفار ادامه بدهد و ديگر غذا نخورد «زيرا کسي که قرار است بميرد ديگر نيازي به خوراک ندارند». محاصره، در تاريخ ١٤ سپنامبر ١٨٥٧، با حمله نيروهاي بريتانيا به شهر محصور به نقطه اوج خود رسيد. آنها نه تنها سپاهيان شورشي و جهادگران که حتي شهروندان عادي پايتخت مغول را قتل عام کردند. تنها در يک محله به نام کوچه چله، ١٤٠٠ شهروند غير مسلح کشته شدند. افسر جواني به نام ادوارد ويبارت در يادداشتي مي نويسد: «دستور داده بودند که به همه شليک کنيم. اين يک جنايت آشکار بود (...). اين اواخر، من شاهد صحنه هاي وحشتناک و خونين بسياري بودم، ولي اميدوارم هرگز چيزي نظير آن چه که ديروز ديدم نبينم.» بازماندگان را به صحرا برده به حال خود رها کردند. دهلي در آن زمان با جمعيت نيم ميليوني خود شهر پر جنب و جوش و پيشرفته اي بود، اما به ويرانه تبديل شد. خانواده امپراتور مغول به طور صلح آميز خود را تسليم کرد، اما از ١٦ پسر امپراتور بيشترشان محاکمه و به دار آويخته شدند. سه تن از آنها پس از زمين گذاشتن سلاح و رخت از تن بر کندن در برابر اربابان جديد، تيرباران شدند. کاپيتان ويليام هودسون، يک روز بعد، به خواهرش نوشت: «طي ٢٤ ساعت، اعضاي اصلي خانواده تيمور تاتار در چنگ من افتادند. من سنگدل نيستم اما بايد اعتراف کنم که حذف اين تبهکاران از صحنه روزگار مرا دلشاد کرد.» امپراتور اسير محاکمه شد و او را ناروا به پشتيباني از توطئه اي اسلامي عليه امپراتوري بريتانيا در ابعاد بين المللي متهم کردند که دامنه آن از مکه و ايران تا دژ سرخ (اقامت گاه امپراتور در دهلي) گسترده مي شد. دادستان انگليسي ترجيح داد اين امر را ناديده بگيرد که شورش در آغاز در ميان سپاهيان که بيشترشان هندو بودند دامن گسترده بود. او مدعي بود که «دسيسه مسلمانان و توطئه پيروان محمد عامل مصيبت عظيم ١٨٥٧ بوده است.» اين گفته ها مانند برخي انديشه ها که محرک ماجراجويي هاي متاخر در خاور زمين هستند، ديدگاهي مسخره، مزوانه و ساده انگارانه از واقعيت را بازتاب مي دهند: رهبران ترجيح مي دهند کشتاري را که خود مسبب اش بودند به «فناتيسم اسلامي» نسبت دهند به جاي اين که به بازبيني پيامدهاي سياست خارجي خود بپردازند. درس هايي براي آمريکا و اسراييل آموزش هاي قيام خونين ١٨٥٧ بسيار واضح هستند. هيچ کس دوست ندارد يک ملت ديگر سرزمين اش را فتح، او را از خاکش محروم يا به فشار اسلحه وادار به پذيرفتن افکار بهتر نمايد. بريتانيايي ها در ١٨٥٧ چيزي را دريافتند که آمريکا و اسراييل تازه دارند کشف مي کنند: اين که هيچ چيز به اندازه يک مداخله تهاجمي نمي تواند يک ملت را به سادگي راديکاليزه يا اسلام معتدل را متزلزل کند. مگر تاريخ بنيادگرايي اسلامي و امپرياليسم غرب هميشه ارتباط تنگاتنگ و خطرناکي با يکديگر نداشته اند؟ عجيب اما مشخص است که بنيادگرايان سه دين توحيدي هميشه محتاج يکديگر بوده اند تا به تعصبات و کينه توزي ها دامن بزنند. بارها پيش آمده که زهرپاشي يکي عامل محرک ديگري بوده است. سرکوب خشونت بار شورش سپاهيان، در ١٨٥٧، پاگردي بود در تاريخ امپرياليسم بريتانيا در هند. نشاني بود از پايان کار کمپاني انگليسي هند شرقي و سلسله مغول، يعني دو نيرويي که کشور را طي سه سده آخر شکل داده بودند. هنوز جنازه بهادر شاه ظفر در گور نامعلومي در برمه دفن نشده بود که ملکه ويکتوريا از لقب «امپراتور هندوستان» براي خود استقبال کرد. و به اين ترتيب، عصر تازه اي از سلطه مستقيم امپراتوري بريتانيا بر هند آغاز شد. از بسياري لحاظ، ميراث اين دوران هنوز هم زنده است و ما مي توانيم يک ارتباط مستبقيم بين جهادگران ١٨٥٧ و کساني که امروز با آنها مواجهيم برقرار کنيم. به اين ترتيب، برخي از علماي مسلمان، غرب و سنت هاي معتدل صوفيانه امپراتورهاي مغول را که دست نشاندگان اشغالگران تلقي مي کردند به دور انداختند و به ريشه هاي اسلامي «خالص» بازگشتند. در دئوبند (واقع در پاکستان امروزي) يک "مدرسه" (مکتب قرآني) با الهام از وهابيت و بنيان هاي قرآني تاسيس شد. ١٤٠ سال بعد، در همين مدارس دئوبند بود که طالبان و واپس گرا ترين نظام اسلامي تاريخ معاصر پديد آمدند و القاعده نيز که افراطي ترين جنبش اسلامي شناخته شده است از آن بيرون آمد. تاريخ مدام تکرار مي شود: نه فقط غربي ها، همچنان به کمک نيروهاي نظامي شان، رژيم هاي دست نشانده سر کار مي آورند تا هدف هاي سياسي شان را برآورده کنند، بلکه از آن نگران کننده تر، عدم تغيير رفتار روشنفکران به نفع اين گونه اعمال است. علي رغم بيش از ٢٥ سال تلاش سرسختانه از سوي ادوارد سعيد و مريدانش، شرق شناسي سبک قديم با تمام پيش داوري هايش، با ساموئل هنتينگتن، برنارد لويس و چارلز کروت هامر همچنان به بقاي خود ادامه مي دهد. زير قلم نومحافظه کاران، نگرش کهنه استعماري در باره ظالم منحط شرقي دوباره جان مي گيرد و مانند گذشته، جنگ طلبان آن را به مستمعان خوش باور، به نيت توجيه مقاصد امپرياليستي شان، القا مي کنند. غرب و شرق در رويارويي تازه و سختي درگير شده اند. بين آنها شکافي پديد آمده که بعضي ها از آن به عنوان يک جنگ مذهبي ياد مي کنند. به گمان آنها، عاملان سوء قصدهاي انتحاري به نبردي دفاعي در برابر دشمنان مسيحي خود اقدام کرده اند و باز هم مي بينيم که غير نظامي هاي بي گناه کشتار مي شوند. مانند گذشته، انجيليون سياسي غرب به راحتي در وجود مخالفان و دشمنان خود «ابليس هاي مجسم » مي بينند و با سادگي مقاومت مسلحانه در برابر تهاجم و اشغال را تجسم «شرارت ناب» مي پندارند. بار ديگر کشورهاي غربي، بي اعتنا به عواقب سياست خارجي خود، ابراز نارضايي مي کنند و در شگفت اند که چرا مورد حمله متعصبان ناآگاه - از ديد آنها- قرار مي گيرند. چه درسي از اين شفاف تر: مي توان در اين جا کلام مشهور بورکه را تکرار کرد، آنهايي که از تاريخ درس نمي گيرند محکوم به تکرار آن هستند. ١) ن.ک. «بيداري هند»، Manière de voir, شماره ٩٤، اوت و سپتامبر ٢٠٠٧ ٢) تئوريسين ضد انقلابي (١٧٢٩-١٧٩٧). نويسنده اثر کلاسيک «تأملاتي در باره انقلاب فرانسه». او در «اتاق کمون ها» نيز عضويت داشت و به افشاي فساد کمپاني انگليسي هند شرقي و سوء استفاده هاي وارن هاستينگز از قدرت در زماني که عهده دار فرمانداري کل هندوستان بود پرداخت. ٣) ٨٥ نفر از آن جمع به اعمال شاقه محکوم شدند چون حاضر نشدند از فشنگ هايي که به چربي حيواني آغشته بود استفاده کنند (به قولي چربي گاو که نزد هندوها مقدس است و به قولي ديگر چربي خوک که مسلمانان نجس مي دانند).
|