زندگی

آیا موقف جدید طالبان جدی است؟

وحید مژده

در این اواخر یکی از سخنگویان طالبان به نام قاری یوسف احمدی با اعلام این خبر که طالبان حاضر اند با دولت افغانستان به مذاکره بپردازند، سنگی در آب انداخت که تا دور دست ها موج برانگیخت. رئیس جمهور کرزی از این موقف طالبان که نشان از یک چرخش بزرگ در موقف این گروه داشت استقبال کرد وسخنگوی وی گفت که رهبران طالبان می توانند با مقامات دولتی در هر جائی که خواسته باشند به مذاکره بنشینند.

حتی جان نگرو پونته معاون وزیر خارجهء ایالات متحدهء امریکا هم در این مورد بصورت محتاطانه واکنش نشان داد و گفت که در چنین موارد باید پیشرفت هائی که افغانستان در طول سالهای پس از سقوط طالبان داشته است، وجه المصالحه قرار نگیرد.

عده ای با توجه به این موقف جدید اعلام شده از جانب طالبان نتیجه گرفتند که این گروه دیگر توان جنگی خود را از دست داده است و مجبور شده تا موقف قبلی خود در برابر دولت افغانستان و نیروهای خارجی را تعدیل نماید؛ جمعی این موقف جدید را به رخداد های پاکستان رابطه دادند و گفتند از آنجائی که پاکستان خود با خطرات جدی داخلی مواجه است، بیش از این حمایت از طالبان در افغانستان را به نفع خود نمی یابد. بنابراین طالبان را واداشته است تا با دولت افغانستان باب مذاکرهء بدون قید وشرط را باز نمایند.

حقیقت چیست؟ آیا واقعا تغییری در موضع طالبان بمیان آمده است ویا اینکه ما شاهد یک دودستگی در میان طالبانی هستیم که تاکنون جز به جنگ به گزینهء دیگری نمی اندیشیده اند؟

نخست از همه باید به تغییراتی که در ساختار گروه طالبان پس از سرنگونی بوجود آمده است توجه کنیم. گروه طالبان در آغاز بشکل یک (تحریک) قد علم کرد. واژهء تحریک در قاموس سیاسی در پاکستان به آن حرکت سیاسی اطلاق می شود که شامل چندین حزب و گروه باشد. حتمی نیست که همهء این احزاب وگروههای گرد هم آمده در همه موارد باهم متفق باشند. حتی یک هدف که چند حزب و گروه سیاسی آنرا مهم تشخیص دهند و دسترسی به آن بصورت متفرق ممکن نباشد می تواند به ایجاد یک تحریک بیانجامد.

تحریک طالبان در افغانستان در حققیقت فراهم آمده از افرادی بود که قبلا با تنظیم های مختلف جهادی کار کرده بودند و با هدف ایجاد امن در افغانستان و خلع سلاح گروه های درگیر جنگ به میان آمد. از رهبر این گروه که زمانی به حرکت انقلاب اسلامی برهبری مولوی محمد نبی محمدی وابسته بود تا رده های پائینی همه سابقهء کار با احزابی چون حزب اسلامی مولوی خالص، حزب اسلامی حکمتیار، اتحاد اسلامی استاد سیاف، جمعیت اسلامی و حتی جبههء ملی ومحاذ ملی داشتند اما تفاوتی که تحریک با تحریک های دیگر داشت این بود که افراد گرد آمده در تحریک طالبان نه در چهارچوب گروه بلکه بشکل افراد به این تحریک پیوسته بودند نتها استثنا  گروه انشعابی از حرکت انقلاب برهبری مولوی نصرالله منصور بود که با یک توافق جمعی به این گروه پیوستند. هرچند آنها نیز بصورت یک گروه مستقل در تحریک پذیرفته نشدند اما تا حدودی روابط سازمانی سابق خود را حفظ کردند. چون حکمتیار متهم بود که دستور ترور مولوی منصور را داده است، این گروه تا آخر در برابر نزدیک شدن حکمتیار به طالبان ایستادگی کردند. پس از سقوط طالبان نیز اعضای آن گروه ایجاد گروه جدیدی بنام خدام الفرقان را اعلام نمودند.

طالبان دوسال پس از سقوط به تلاش برای سازمان دهی مجدد مشغول بودند. سقوط امارت، طالبان را به سه دسته تقسیم کرد؛ گروه کوچکی که به دولت کرزی پیوستند، و گروه کوچک دیگری که هنوز به جنگ باور داشتند وبیشتر از زمان قدرت طالبان به القاعده نزدیک شدند. در این میان گروه سومی نیز وجود داشت که اکثریت اعضای گروه طالبان را شامل می شد. این گروه به این نتیجه رسیده بودند که دیگر با جنگ نمی  توان مشکل کشور را حل کرد. آنها به خواست گروه طرفدار خشونت جواب مثبت ندادند اما از اینکه در دولت افغانستان نیز یک استراتژی مشخص برای جلب این افراد وجود نداشت، نگران بودند. کسانی از آنان که به افغانستان آمدند تا در کشور خود بشکل یک شهروند عادی زندگی کنند، مورد تعقیب و اذیت و آزار قرار گرفتند و حتی دستگیر و به امریکائی ها سپرده شدند. در پاکستان هم گروه های خاصی، افراد موثر این گروه را تحت فشار قرار دادند تا از بی طرفی دست بردارند و قصدا آنان را به صف خشونت گرایان سوق دادند. در حقیقت بی برنامگی دولت افغانستان و سیاست های حلقه های خاص در پاکستان موجب تقویت طالبان جنگ طلب شد.

آقای کرزی گاهگاهی از امکان تفاهم با طالبان اما با ابهام سخن می گفت. گاهی می گفت که این تفاهم شامل رهبران طالبان نمی شود از جانب دیگر کمسیون حقوق بشر سخن از محاکمهء کسانی درافغانستان سخن می گفت که آنان را جنایتکاران جنگی می خواند. این افراد شامل آن رهبران مجاهدین هم می شد که علیه طالبان جنگیده و در سقوط طالبان و پا گرفتن دولت جدید در افغانستان صادقانه کمک کرده بودند.

رهبران طالبان هرقدر هم که ساده اندیش باشند، لااقل این محاسبه را نزد خود دارند که وقتی رهبران مجاهدین با آنهمه سابقهء خدمت به نظام جدید، باید بعنوان جنایتکار جنگی محاکمه شوند، سرنوشت طالبان ورهبران شان که از آغاز با این نظام مخالفت کرده و با آن جنگیده و خارجی کشته اند، از قبل مشخص است.

بنابراین از ابتدا ممکن به نظر نمی آمد که طالبان برای مذاکره با دولت قید وشرطی را عنوان نکنند. آنها خروج نیروهای خارجی از کشور را بعنوان پیش شرط هرگونه مذاکره اعلام نمودند. در مورد قانون اساسی افغانستان موقف آنان از قبل مشخص است و آنرا رد کرده اند.

سخنگوی طالبان که از امکان مذاکره بدون پیش شرط با دولت سخن گفت، اعلام نکرد که این موقف نظر شورای طالبان و یا رهبر طالبان است. با توجه به اینکه همه اعضای طالبان به ملا محمد عمر بعنوان امیر بیعت کرده اند، هر نظری خلاف نظر امیر از نظر طالبان هیچگونه حیثیت شرعی و در نتیجه ضمانت اجرائی ندارد.

اما اعلام این موقف جدید از طرف سخنگوی طالبان را می توان نوعی مانور سیاسی برای درک میزان آسیب پذیری دولت افغانستان از میزان خشونت ها در جنوب دانست. هرچند این خشونت ها می رود تا دامنهء خود را به شمال نیز گسترده سازد.

طالبان از گروگان گیری بیست وسه تن اتباع کوریای جنوبی هم بهره برداری مادی وهم سیاسی کردند. آنها اعلام نمودند که در این ماجرا بیست ملیون دالر پول بدست آورده اند که پول کمی نیست. آنها با این اقدام تلاش نمودند تا در سطح بین المللی ضعف و حتی زمینگیری ناتو در افغانستان را به رخ جهانیان بکشند. آنها با مذاکرهء مستقیم با مقامات کوریای جنوبی، خواستند به دنیا بفهمانند که طالبان در افغانستان قدرتی اند که نمی توان آنها را نادیده گرفت. آنها تلاش دارند تا جنگ را از مرز های پاکستان به ولایات نزدیک  به کابل بکشانند و همین اکنون در ولایت غزنی حضور گستردهء نظامی دارند.

نیروهای ائتلاف طی نامه های خبری هرروز از کشته شدن دهها و صدها طالب در نقاط مختلف کشور خبر می دهد که بیشتر این تلفات به ادعای آنان بوسیلهء بمباران هوائی وارد می آید اما این بمباران های هوائی زمانی می تواند موثر باشد که به منظور پشتیبانی از نیروهای زمینی صورت گیرد و مواضع تحت کنترول را از چنگ طالبان آزاد سازد. تجربه نشان داده که این گونه بمباران ها جز اینکه تلفات غیرنظامیان را افزایش دهد و نفرت از دولت و حامیان بین المللی اش را در میان مردم بیشتر سازد و برای طالبان امکان سربازگیری بیشتر از مردم بدهد، نتیجهء دیگری ندارد.

سخن سخنگوی طالبان در خور آن نبود که اینهمه جدی گرفته شود، در حالیکه دراین رابطه از قبل نقاط ابهام فراوان وجود داشت. عمده ترین مشکل در این راستا اینست که طالبان امروز شاخهء افغانی القاعده اند. بیعت اسامه بن لادن به ملا محمد عمر، در حقیقت وی را بعنوان رهبر معنوی القاعده در سراسر جهان معرفی می کند. مشاورین القاعده در صف طالبان به آنان این امکان را میسر کرده اند تا از شرایط و زمان بشکل موثر تری بهره بگیرند. کاری که در دوران حاکمیت طالبان از آنان دیده نمی شد. آیا طالبان حاضر اند تا از همکاری با القاعده دست بردارند؟ اگر طالبان حاضر به این کار می بودند، قبل از سرنگونی امارت شان باید در این مورد آمادگی نشان می دادند.

طبق یک آمار که دفتر تحکیم صلح به ریاست آقای مجددی اعلام نموده، در طول سالهای گذشته بیش از چهار هزار تن از طالبان به پروسهء تحکیم صلح پیوسته اند اما پیوستن کسانی که درگیر جنگ با دولت نبوده اند، کمک موثری به حل مشکل جنگ در کشور نکرده است.

امروز وقتی از تفاهم با طالبان سخن می گوئیم، منظور همان گروه جنگ طلب تحت رهبری ملا محمد عمر است. این گروه دیگر آن تحریک سابق و متشکل از افراد متفرق نیست بلکه گروهی یکدست است که جز به جنگ به هیچ گزینهء دیگری نمی اندیشد. همین گروه است که برای دولت افغانستان ونیروهای خارجی مشکل آفریده است و برای حل مشکل نیز باید با همین گروه به تفاهم رسید، کاری که با توجه به آنچه که گفته آمدیم در شرایط فعلی دور از دسترس است.

wmozhdah@yahoo.com