زندگی

  قیام قارن هراتی

 

سلیمان راوش

در رابط به خویش و تبار قارن در منابع تاریخی  چیزی گفته نشده است ، ولی عمل انسان می تواند مبین اندیشه و هویت ملی و فکری انسان باشد ، قارن بر ضد اعراب متجاوز  در رهبری قیام مردم قرار گرفت ، مردم خراسان در آن روزگار خدا پرست بودند و دین زرتشتی داشتند ، پس قارن نیز باید زرتشتی بوده باشد ، قیام بر ضد متجاوزین اجنبی بود،

بنأ قارن شخصیت ملی بوده که در راس یک چنین نبرد ملی قرارداشته است.

تاریخنگاران پارس ( ایران امروزی ) جنبش قارن را کمرنگ بیان داشته اند ، طوریکه امیر حسین خنجی در کتاب فروپاشی ساسانیان زیر عنوان سقوط خراسان توام با این اشتباه که قیام قارن را ( آخرین تلاش سازمان یافته ) در برابر تجاوز اعراب ذکر می نماید و پارس را بنام امروزیش ایران نامیده تفریق بین پارس و خراسان نمی گذارد، می نویسد :

« آخرین تلاش سازمان یافتهء ایران(!) برای مقابله با عربها در خراسان به سال 32 توسط سپهداریکه در منابع عربی با نام قارن از او یاد شده و ما نامش را نمدانیم ، و متوجه می شویم که سپهداری خاندان کارن بوده است ، صورت گرفت . این همان سال است که خاندان  یزد گرد سوم در مرو توسط خاندان سورن به قتل رسید . ما نمی دانیم که قیام کارن در حیات یزد گرد بوده است یا پس از کشته شدن او . ولی میتوان تصور کرد که بعد از یزدگرد بوده باشد و او در صدد تشکیل سلطنت برای خودش بوده است ، زیرا که ماهویه سورن که مرو و نیشاپور را در دست داشته هیچ همکاری با او نداشته و چه بس که بر ضد او توطئه نیز می کرده است، و این همه داستان مصیبت های است که رقابت قدرت بر سر ایرانیان می آورده و به سقوط تکه تکه کشور بدست عرب کمک می کرده است . می دانیم که دو خاندان کارن و سورن از دیر باز بر سر مقام فرماندهی ارتش ایران با هم در رقابت و ستیز بوده اند ، و چه بسا که اکنون این رقابت ، در میان پیشروی های سیل اسای عربها ، به شکل رقابت بر سر تشکیل سلطنت موهوم بوده است . کارن در این سال در یک سپاه چهل هزار نفری از مردم طبسین و بادغیس و هرات و کهستان گرگان برای بیرون راندن عربها از خراسان دست بکار شد . گزارش عربان در باره قیام قارن ــ مثل همهء موارد مشابه اش بسیار کوتاه است ، و چون منابع شان همان عربان هستند که همراه عبدالله خازم بوده اند ، به اختصار می گویند که قارن با اسلام در جنگ شد ، و عبدالله خازم در شبیخونی که در لحظاتی که قارن و جنگجویانش در خواب بودند بر انان  وارد شد ، قارن را به قتل رساندند و مردانش را کشتار کردند و ایرانیان را به سختی شکست دادند . این گزارش بازگویی اقدام مدبرانه عبدالله توسط عبدالله خازم است . حقیقت امر میتواند چنین بوده باشد که عبدالله خازم به قارن پیشنهاد صلح داده و در واقع هم با او قرارداد صلح منعقد کرده ، و به ظاهر بر ان بوده که منطقه را ترک کند . وقتی به این ترتیب قارن را کاملأ در غفلت نگهداشته و بر او شبیخون زده و به شکست قطعی کشانده است . » 99

در گزارش و تحقیق جناب خنجی قارن هراتی از خاندان کارن طبرستانی آمده است که نمی تواند موجه باشد. زیرا اگر این سردارنامی خراسان از خانواده کارن طبرستانی می بود دلیل نداشت که در خراسان بیاید و جنگ علیه اعراب را اغاز نماید، زیرا پیش از خراسان طبرستان مورد تجاوز اعراب قرار گرفته بود ، و میباست در آنجا علیه اعراب قیام مینمود، که گذشته از انکه خانواده  اش در آنجا بوده ، مردم طبرستان نیز مانند مردم خراسان بر ضد اعراب مسلمان همیشه آماده قیام بودند.

 دوم ، اینکه آقای خنجی قیام قارن را آخرین تلاش سازمان یافتهء مردم ایران علیه اعراب می داند ، از نظر تاریخ و تحقیق، ایشان اگر بجای کلمه ایران ( فارس ) می گفتند درست می بود ، و یا اگر منظورش از ایران همان فارس دیروزی بوده است توضیح می داد، باز هم درست می بود. اما در خراسان قیام قارن را نمی توان آخرین تلاش سازمان یافته علیه متجاوزین اعراب گفت ، بلکه این قیام آغاز گر قیامها و جنبش های مردمی سازمان یافته و ملی و بومی در خراسان یا افغانستان امروز به شمار می آید .

ابن اثیر در تاریخ کامل می نویسد : « آنگاه قارن لشکر انبوه از پهنهء طبسین و مردم بادغیس و هرات و کوهستان  فراهم آورد و همراهی چهل هزار مردی جنگی فراز آمد . قیس به ابن خازم گفت : چه می بینی ؟ گفت : چنین می بینم که شهر تهی سازی زیرا من فرماندار انم ومرا از ابن عامر فرمانی است که چون جنگ خراسان درگیر شود ، من فرماندار ان باشم . او نوشته ای بیرون اورد که انرا به دروغ بساخته بود. و قیس نخواست که با او به کشمکش بر خیزد و از اینرو ان سرزمین ها را به وی گذاشت . پس ابن خازم همراه با چهارهزار مرد جنگی رهسپار جنگ با قارن شد و مردم را فرمود که نوک نیزه ها را اتش زنند، پیشاهنگان او نیمه شب بر لشکرگاه قارن رسیدند و بر ایشان تاختند. و قارن کشته شد.  و اینان سر در پی انان گذاشتند و به هر گونه که خواستند ، کشتار کردند و اسیران بسیار بدست اوردند . »100

در رابطه به جنبش قارن اکثریت از تاریخ نویسان افغانستان هم سکوت نموده اند ، اما شاد روان عبالحی حبیبی در کتاب افغانستان بعد از اسلام ارزیابی روشن در این مورد کرده  می نویسد : « مردم خراسان بعد از قتل یزدگرد و عقب نشینی قوای فرماندهان ماورءالنهر چاره ء جز این ندیدند که با قوای متجاوز در آویزند ، و سرزمین خود را از تاخت و تازیان نو  وارد حفظ کنند , زیرا اکثر این مردم در عصر های قبل از اسلام دارای مراکز اداری محلی و فرماندهان بومی بوده و بکلی تحت سیطره شاهنشاهان سرزمین های غربی و شرقی نرفته اند . در سنه32 هه چون عبدالله بن عامر از خراسان بدربار خلافت رفت ؛ مردم ناحیت های طبسین و بادغیس و هرات و قهستان به قیادت یکی از سرداران این سرزمین که قارن نام داشت بر تازیان مقیم خراسان شوریدند ؛، و قیس که تا سمنگان پیش رفته بود با سراسمیگی بر گشت .

 چون در این وقت عبدالله بن خازم، سندی را به امیر خراسان از ابن عامر حاصل داشته بود ، بنا برآن قیس به بهانه ء آن از مقابله با قارن منصرف شد ، و پیش ابن عامر رفت . اما عبدالله ابن خازم را که مرد آزموده و دلاوری بود ، با چهار هزار لشکریان خویش که هر یکی بر سر نیزه های خود پارچه روغندار افروخته یی داشتند ، شبانگاهان بر لشکر قارن شبیخون زدند  و عده ء از انان را بکشتند  که در جمله خود قارن هم در میدان نبرد سر بداد ، و قوای عرب اسیران فراوانی را گرفتند . » 101

اکنون برای آنهاییکه ادعای غیرت  می کنند و گلو می درند که با اجنبییان سر سازش ندارند چگونه می توانند شبیخون های  اعراب مسلمان را بر هموطنان خویش  توجیه نمایند . چگونه می توانند که قبول نمایند که  به همان عربها صلوات بفرستند که امده بودند و امیر  کشور شان بودند و زن و دختر و فرزندان ملت  شان را به کنیزی و غلامی برده اند . در تاریخ طبری می خوانیم که : « . . .  و قتی مقدمه سپاه وی ( خازم ) به اردوگاه قارن رسید . . . ابن خازم با مسلمانان دررسید و قارن کشته شد و دشمن هزیمت شد که تعقیب شان کردند و چنانکه می خواستند کشتار کردند و اسیر گرفتند . بگفته ی یکی از پیران بنی تمیم مادر صلت بن حریث  از اسیران سپاه قارن بود و نیز مادر زیاد بن ربیع و مادر عبدالله عون بن فقیه ، از آنها بودند . ابن خازم خبر فتح را برای ابن عامر نوشت و ابن عامر او را در خراسان نگهداشت  و مردم بصره پیوسته با آن کسان از مردم خراسان که صلح نکرده بودند، غزا می کردند و چون باز می گشتند چهار هزار عقبدار بجا می گذاشتند . » 102.

بر گرفته شده ازجلد دوم کتاب سیطره 1400 ساله اعراب بر افغانستان، صفحه هفتاد و پنج ، مولف سلیمان راوش