تاکتیک
جدید آمریکا در افغانستان
رئیس اتاق صنایع و بازرگانی و نخست وزیر سابق فدراسیون روسیه "حامد کرزای" رئیس جمهور افغانستان اعلام نمود که کابل آماده مذاکره با طالبان است. حقیقتاً او شرط گذاشت که صحبت درباره آن دسته از اعضای طالبان است که ارتباطی با القاعده نداشته باشند. اما در عمل این شرط هیچ معنایی ندارد. چطور می توان فهمید که کدام یک از اعضای این جنبش با القاعده ارتباط ندارد، در صورتی که هیچیک از گروه های طالبان نه تنها از این سازمان دوری نمی کنند و بلکه از فعالیت های تروریستی آن نیز انتقاد نمی کنند. در عین حال، شرط عدم همکاری با القاعده تا حدی اعلامیه ای توخالی بود که پس از چند روز خود کرزای اطلاع داد که ملا عمر رهبر جنبش طالبان را به دولت خود دعوت می کند. امیدوارم که برای هیچ کس تردیدی وجود نداشته باشد که پشت کرزای که امروز طالبان را به مذاکره فرا می خواند، امریکایی ها ایستاده اند. جای تردید نیست که آمریکا پشت "نوری المالکی" نخست وزیر عراق نیز قرار دارد که اعلام نموده متمایل به همکاری با حزب بعث است که حزب حاکم در زمان صدام حسین بود. سرنگونی همین رژیم نیز هدف غائی عملیات نظامی آمریکا در عراق بود. بدین ترتیب می توان نتیجه گیری کرد که آشتی با آنانی که برای نابودیشان از نیروهای هنگفت نظامی استفاده شد، تلفات بسیاری به بار آورد و صدها میلیارد دلار هزینه برد، هدف مرحله کنونی توسعه اوضاع در افغانستان و عراق است. پیش از هر چیز این حاکی از شکست سیاست آمریکاست. اما باید متوجه تفاوت بین طالبان و بعث بود، در زمان صدام در حزب بعث عرب و کرد، شیعه و سنی، مسلمان و مسیحی حضور داشتند. پس از اشغال عراق و انحلال بعث، نیروهای باقیمانده از آن با همین نام مبارزه با اشغالگران را اما اکنون زیر پرچم اسلام، آغاز کردند. با این حال که امروز برای آمریکایی ها فرصت از دست رفته است، اما هنوز می توان به گزینش برخی از بعثی ها برای خدمت در ارتش، پلیس و موسسات دولتی عراق اندیشید که کمبود کادری در آنها آشکارا پیداست. بدنبال آن، می توان منطقی معین را نیز در آن دید که نخست وزیر عراق بدون کمک آمریکا هم بدان مطمئن بود. اما چگونه می توان "پرش به عقب" در افغانستان را برای دیالوگ با طالبان ارزیابی کرد، بویژه که در آنجا صحبت درباره تکیه گذاری جدید آمریکا در مبارزات ضد تروریستی است؟ مهم این است که این چرخش شدید کرزای منجر به چه خواهد شد؟ این فراخوان وی برای مذاکره با طالبان بطور قطع گواه بی نتیجه بودن تدابیر نظامی است. بالاخص که طالبان تمامی جنوب کشور و بسیاری از مناطق جنوب شرق را کنترل می کند، در صورتیکه نفوذ حکومت دست نشانده آمریکا به کابل و پیرامون آن محدود می شود. اگر بطور فرضی تصور کرد که طالبان که در داخل این جنبش علیرغم پاسخ منفی داده شده به این دعوت نقطه نظرات متفاوتی وجود دارد، نهایتاً با همکاری با کرزای موافقت کند، این ناگزیر پیامدهایی خواهد داشت. به احتمال زیاد می توان گفت که در کابل شرکت کنندگان در ائتلاف شمالی، یعنی تاجیک ها، ازبک ها و هزاره ها از دولت خارج می شوند که همان ها نیز طالبان را از کابل خارج کرده بودند و نه آمریکایی ها. هم اکنون نیز روابط بین آنها و کرزای بطور کافی متشنج است. پس از آن، موضع طالبان در مناطق مرزی با پاکستان تحکیم می شود که تا حد بسیاری پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان را از مبارزه واقعی با القاعده دور می کند. می توان تضعیف مواضع آمریکا در ایستادگی بر ضرورت حفظ پایگاه های نظامی در منطقه آسیای میانه را نیز پیشبینی کرد. پس بخاطر چه چیزی آمریکا تاکتیک خود را تغییر می دهد؟ اگر این گزینه را حذف کنیم که آمریکا تنها از روی بی چارگی این کار را انجام می دهد و نزدیکی انتخابات ریاست جمهوری را در نظر داشته باشیم، باید فرض کرد که سیاست و ایدئولوژی دیگری روی کار می آید. بهتر از همه این را "داس براون" وزیر دفاع انگلیس تعریف کرد. او گفت: "ما باید این حقیقت را بپذیریم که باید گزینه دیگری یافت که بر پایه قوانین اسلام باشد". در جهان مباحث جدی بسیاری در این باره انجام می شوند که چگونه با رشد اقدامات متجاوزانه از سوی اسلام گرایان افراطی مقابله کرد. جای دارد که به برداشت های خود در این راستا اشاره کنم: اول؛ نباید بنیاد گرایی اسلامی را با افراط گرایی اسلامی اشتباه گرفت. عدم درک تفاوت بین این دو، تهدیدی برای بروز روابط خصمانه و غیر قابل پذیرش نسبت به اسلام بعنوان یک دین، تضعیف روابط و در آینده، رویارویی احتمالی با مسلمانان میانه رو و حتی رژیم های غیر مذهبی در کشورهای مسلمان نشین می تواند باشد. دوم؛ امتناع از سیاست دیکته شده استانداردهای دوگانه در برخورد نسبت به جنبش های اسلامی و رژیم های اسلامی. بعنوان مثال، دولت آمریکا نمی خواهد با جنبش حماس ارتباط برقرار کند، در صورتی که بسیار میانه رو تر از طالبان است. سوم؛ درست معرفی کردن روابط غرب با جهان اسلام و این که این مناقشه تمدن ها نبوده و بلکه بحران نبود دیالوگ بین آنان است. حمایت از اسرائیل در حل مناقشه خاور نزدیک، رویدادهای عراق و تهدید کردن ایران و سوریه نمی توانند کمکی برای برقراری ارتباطات موفقیت آمیز باشند. چهارم؛ درک کرد که بحران نبود دیالوگ بین تمدن ها، بر اساس روندهای عینی جهانی سازی روی می دهد. این روندها باید نزدیک کننده تمدن های مختلف باشند و نه دور کننده. پنجم؛ و در نهایت باید فهمید که راه حلی نظامی برای خروج از بحران نبود دیالوگ بین تمدن ها، وجود ندارد. زمان نشان خواهد داد که آمریکا ضمن اصلاح سیاست خود در افغانستان و خاور نزدیک پایبند به چنین اصولی خواهد بود یا خیر. "مسکوفسکایا گازیتا"، خبرگزاری «نووستی» روسیه، 16 مهر نظرات نویسندگان مقالات در روزنامه ها ممکن است مغایر با موضع خبرگزاری «نووستی» باشد
|