ريکور و هرمنيوتيک
عصر ما عصر تأويل است. جيانی واتيمو درآمد «عصر ما عصر تأويل است». اين جملهی جيانی واتيمو، فيلسوف ايتاليايی، شايد مبالغهآميز به نظر آيد. اما رشد شتابانی که علم هرمنيوتيک در اين دو سدهی اخير داشته است شاهد خوبی است بر اينکه «تأويل خود چگونه موضوع تأويل قرار گرفته است». نيچه در قرن نوزدهم اعلام کرد که «فهميدن ديگری آسان نيست» و «هر روانی را جهانی ديگر است. هر روان را روان ديگر ”جهان ديگر“ است». بدين ترتيب، نيچه پيشگام است در به رسميت شناختن «ديگری» و «تفاوت» او. اما نيچه تنها به اين بسنده نکرد که فهميدن «ديگری» را مسئلهای برای فهم بشری بشمارد، او همچنين اعلام کرد که هرآنچه انسان خوب و بد ارزيابی میکند (اخلاق) ربطی به خود اشياء يا امور ندارد، چرا که چيزی به نام امور اخلاقی وجود ندارد، بلکه فقط تأويل و تفسيرهای اخلاقی است که وجود دارد. نيچه در معرفتشناسی خود باز حتی تا آنجا پيش رفت که اعلام کرد تمامی دانش ما تأويل است و اکنون تنها چندتنی هستند که فهميدهاند «علم تجربی» نيز تأويل است و علومی مانند فيزيک و ستارهشناسی نيز از واقعيتی برون از تأويلهای بشری حکايت نمیکنند. بدين ترتيب، با نيچه است که تأويل به امری هستیشناختی و وجودی تبديل میشود. اما تأويل قبل از آنکه به دست نيچه به امری هستیشناختی و وجودی تبديل شود، فن يا هنری بود برای کسب معنای متون. و هنگامی که شلايرماخر در نخستين دهههای قرن هجدهم به آن پرداخت باز از آن همين معنا مراد بود. اما آنچه امروز علم هرمنيوتيک میناميم چيست و جايگاه ريکور در آن در کجاست. پل ريکور امروز جايگاه مهمی در علم هرمنيوتيک و نظريهی ادبی دارد و ما هر فضيلت ديگری هم که برای او قائل باشيم، يا او هر توانايی ديگری هم که داشته باشد، اکنون اجماع همگان بر آن است که پل ريکور يکی از مهمترين نظريهپردازان هرمنيوتيک و نقد ادبی در پايان قرن بيستم بوده است. از همين روست که در هر تاريخ انديشه يا فلسفهای او را در زمرهی ارباب هرمنيوتيک قرار میدهند. عنوان خاصی که برای هرمنيوتيک پل ريکور در نظر گرفتهاند «هرمنيوتيک پديدارشناختی» است. اما اين عنوان شايد چندان گويای نظر مستقل ريکور نباشد، چرا که روش هايدگر در هستی و زمان نيز عنوان «پديدارشناسی هرمنيوتيکی» را بر خود داشت. يک ويژگی مهم پل ريکور که او را از ديگر همتايان خود در قرن بيستم کاملاً متمايز میکند، گفت و گوی دائمی و پرثمر او با ديگر متفکران است که ويژگی تمامی آثار عالمانه و محققانهی اوست. ريکور را شايد نتوان در پديدارشناسی يا هرمنيوتيک يا ساختارگرايی دارای نظريهای مستقل و ابتکاری به شمار آورد، اما او بیگمان موفقيت عظيمی داشته است در به وجود آوردن ترکيبی بزرگ از تمامی انديشههايی که در علم هرمنيوتيک به ظهور رسيده است، از تفسير متون دينی عهد عتيق و عهد جديد گرفته تا شلايرماخر و ديلتای و هايدگر و گادامر و هابرماس. روش نويسندگان در مطالعهی انديشه هرمنيوتيکی ريکور مقايسهای است و نظريهی خاص او را نمیتوان فهميد، مگر با مطالعهی آنچه او خود مطالعه کرده و بدان انديشيده و از آن انتقاد کرده است. هرمنيوتيک و پديدارشناسی و ساختارگرايی سه رودی است که در ريکور به يکديگر میپيوندند. اما ابتدا ببينيم که ريکور در کجای هرمنيوتيک ايستاده است. نظريههرمنيوتيک، به تعريفی نه چندان دقيق، نظريهای است دربارهی فهم معنا. ما چگونه میتوانيم معنايی بفهميم برای آنچه انسانها بيان میکنند. هرمنيوتيک در دورهی جديد با سه جريان از يکديگر متمايز میشود: ۱) نظريه هرمنيوتيکی يا هرمنيوتيک کلاسيک — نمايندگان برجستهی آن عبارتاند از: شلايرماخر، ديلتای، بتتی، هيرش؛ ۲) هرمنيوتيک فلسفی — نمايندگان برجستهی آن عبارتاند از: هايدگر و گادامر؛ ۳) هرمنيوتيک انتقادی — نمايندگان برجستهی آن عبارتاند از: هابرماس و آپل. ريکور در هيچ يک از اين سه جريان جا نمیگيرد. اما او با هرسه جريان موافقتهايی دارد و مخالفتهايی. ريکور و نظريهی معنا ارتباط ريکور با هرمنيوتيک کلاسيک چيست. هرمنيوتيک، چنانکه ريشهی لغوی اين کلمه در يونانی نيز حاکی از آن است، در آغاز مربوط بود به فهم آنچه از سوی خدا به بشر ابلاغ میشد. بدين ترتيب، متون دينی نخستين متونی بودند که بايد تأويل («تأويل» در زبان عربی به معنای بازگشتن به اول است. در خصوص متون دينی، معنای «تأويل» يعنی پی بردن به آنچه خدا مقصود داشته است) میشدند و معنای واقعیشان فهميده میشد. نياز به فهم معنای «درست» اين متون، عالمان دين را بر آن داشت که برای فهم معنای «درست» يا «پنهان» اين متون روششناسيی فراهم آورند که «علم تأويل» يا «علم تفسير» نام داشت. اين روششناسی به آنان کمک میکرد تا دربارهی صحت و سقم يا اعتبار و بیاعتباری برداشتهای مختلف از معانی متون دينی معياری در دست داشته باشند. در دورهی جديد تاريخ اروپای مسيحی، پس از آنکه «تأويل رسمی» کليسای کاتوليک رومی از متون دينی را پروتستانها به معارضه طلبيدند، نياز به روششناسی تأويل، برخلاف آنچه شايد در بادی نظر مینمود، از ميان نرفت و بر لزوم و ضرورت آن نيز افزوده شد. پيشرفت دانشهای زبانی که از دورهی رنسانس آغاز شده بود، بهويژه علم لغت (فيلولوژی)، زباندانان و مترجمان را نيز بر آن داشت که به مسئلهی معنای متون و نقش زبان در انتقال معنا بيشتر بينديشند و برای آن معيارهايی فراهم آورند. با فريدریش شلايرماخر، متکلم پروتستان ليبرال و مترجم آثار افلاطون به زبان آلمانی، مسئلهی هرمنيوتيکی کانون بحث تازهای قرار گرفت که به برافراشته شدن پرچم علم هرمنيوتيک بر قلهی فتوحات تازه بشری انجاميد. شلايرماخر اعلام کرد که «پرهيز از سوء تفاهم يا بدفهمی مسئلهی اصلی هرمنيوتيک» است و زبان در مقام حامل معنايی که گوينده میخواهد به مخاطب منتقل کند بايد معياری باشد برای فهم آنچه ما از بيان ديگری میفهميم. بدين ترتيب، شلايرماخر مدعی بود که معنای «معينی» وجود دارد که گويندهای میخواسته از راه زبان آن را به ديگری منتقل کند. بنابراين يگانه معيار برای هرمنيوتيک رسيدن به «نيت» گوينده يا مؤلف است که از راه زبان به بيان درآمده است و در اين خصوص هيچ تفاوتی ميان متون دينی و متون غيردينی وجود ندارد. آنچه نظريهی هرمنيوتيکی به دنبال آن بود حل اين مسئله بود که چگونه معنا را میتوان بهطور عينی فهميد. ويلهلم ديلتای، ويراستار و گردآورندهی نوشتههای شلايرماخر در باب هرمنيوتيک، و واضع نظريهای تازه در اين علم، کوشيد نشان دهد که برای فهم معنا ما نيازمند هستيم اعمال انسانی را به گونهای بازسازی کنيم که معنای نهفته در آنها را از درون خودمان بفهميم. بنابراين، معنا «تاريخی» است و آنچه در گذشتهای دور معنا داشته است تنها وقتی برای ما معنادار میشود که ما بتوانيم باز آن را زندگی کنيم. بدين ترتيب، ديلتای نظريهای پرورد در اين خصوص که چگونه میتوانيم «معنا» و در نتيجه «فهم» معنا را خاص علوم انسانی به عنوان علوم فرهنگی يا روحی بشمريم و «تبيين» را خاص علوم طبيعی. ريکور همچون همهی ارباب هرمنيوتيک مدعی است که «معنا» کانون اصلی هرمنيوتيک است. اما معنا همواره مستقيم نيست، بلکه «غيرمستقيم» است. و از همین جاست تعريف اساسی هرمنيوتيک در نزد او به «هنر رمزگشايی از معنای غيرمستقيم». بنابراين زبان از نظر او صرفاً وسيلهای برای تأويل نيست. ما «با» زبان به فهم معنای چيزی نمیرسيم، چرا که قبل از آن که به چنين کاری دست يازيم بايد خود زبان را معنا کرده باشيم. به تعبير خود او: «تأويل قبل از آنکه تأويل با زبان باشد تأويل ِ زبان است». از نظر ريکور مسئلهی تأويل در جايی رخ مینمايد که تعدد معنا وجود داشته باشد. بنابراين، در جايی که همواره بيش از يک معنا وجود دارد، ما خواهان تأويل میشويم. اين امر در هيچ کجا به اندازهی «نمودگارها» يا «نمادها» (symbols) روشن نيست. در نمودگارها ما همواره با دومعنا رو به رو هستيم که يکی به ورای خودش دلالت میکند و يکی ديگر هرگز بهطور مستقيم به ما داده نمیشود. در واقع، نمودگارها معنا را وضع نمیکنند بلکه معنا میبخشند و به ما چيزی برای انديشيدن میدهند. و بدين ترتيب، ما با راهی پر پيچ و خم برای تأويل رو به رو میشويم که ويژگی همهی تأويلهای ما برای دريافت و کشف معناست. هرمنيوتيک از نظر ريکور روندی بیپايان و پيوسته است که از پيچ و خمهای بسيار میگذرد. آنچه سهم متمايز ريکور در علم هرمنيوتيک است نظريهی او در باب مغايرت تأويلهاست. ريکور میکوشد ميان کسانی که به معنای عينی قائلاند و کسانی که به تخصيص وجودی معنا قائل اند ميانجیگری کند. طرفداران معنا از «يگانه معنای معين» متن سخن میگويند و طرفداران تخصيص وجودی از تنوع برداشتهايی که پيشداوریهای وجودی خواننده سبب برآمدن آنها میشود. اما چگونه میشود هم به وجود معنای عينی قائل بود و همه از افزايش معنا و يافتن معنای پنهان دفاع کرد؟ ريکور راه حل را در اين میبيند که ما بتوانيم نشان دهيم «متن» در عين حال که با معنای معينی که نويسنده در نظر داشته است نوشته شده است، خود رفته رفته شأنی مستقل میيابد، و در تعامل ميان خواننده و متن، معنای متن همواره از آنچه نويسنده و خواننده هردو در گمان دارند فزونی میيابد. ما میتوانيم برای متنهای مکتوب قواعدی بيابيم که معنای مشخص آنها را تا حدودی تثبيت کند، اما هرگز نمیتوانيم معنای متن را محدود کنيم و افزايش معنا را مهار کنيم. ريکور در نظريه خود دربارهی معنا با پديدارشناسی نيز به مواجهه برمیخيزد. هوسرل معنا را در شهودی قرار میداد که فاعل از «خود اشياء» داشت، اما ريکور به پیروی از شعاری هرمنيوتيکی بر اين اعتقاد بود که شهود همواره متکی به تأویل است. اما از اين سخن نتيجه نمیشود که «معنا» امری صرفاً ذهنی يا قصدی است. از نظر ريکور، «معنا» در عين حال که ميان فاعلها مبادله میشود خود شأنی مستقل نيز دارد. معنا، در واقع، با تاريخ و زبان سر و کار دارد و ما به وساطت اينهاست که آن را میفهميم. ريکور در بحث خود از «متن» معنای متن را نيز گسترش میبخشد. ما میتوانيم «متن» را گفتاری مکتوب بشماريم يا آن را به همهی پديدارها گسترش دهيم، همهی پديدارهايی که میتوانند نظامی متنی داشته باشند، يا کنشهای معنادار باشند. بدين طريق ريکور بر تمايزی که ديلتای ميان «تبيين» (erklären) و «فهم» (verstehen) قائل بود چيره میشود و باب گفت و گو ميان علوم انسانی و اجتماعی را میگشايد. چرا که «تبيين» نيز میتواند به فهم ما بيفزايد. تکيه بر اين دو رکن آن چيزی را میسازد که در اصطلاح ريکور به آن «قوس هرمنيوتيکی» گفته میشود. ريکور با هايدگر موافق است که «وجود» ما اساساً هرمنيوتيکی است و در- جهان- بودن ما جز به وساطت تأويل فهم نمیشود. اما او نمیخواهد مانند هايدگر صرفاً به هستیشناسی بپردازد و نشان دهد که ما چگونه امکانهای «وجود» خود را میفهميم. از نظر ريکور، «وجود» (existence) خود نحوهای از تأويل است، اما ما وجود خودمان را از راه تأويلهايی خم اندر خم و متنوع به دست میآوريم که داستانها و اسطورهها و اديان و فلسفهها و علوم همه در شکلگيری آن دست اندر کارند. از همين جاست که او با گادامر موافق است که سنت بخشی مهم از زندگی ماست، اما او با گادامر موافق نيست که سنت خود حالتی معصومانه دارد و بايد بر ما ولايت داشته باشد. او با هابرماس در نقد «ايدئولوژی» موافق است، آن گاه که «سنت» شکل ايدئولوژی به خود بگيرد، و در عين حال مدعی است که «نقد» نيز خود سنت است. مارکس، نيچه، فرويد سه بتشکن عصر نو راهی را در مواجهه با سنت در پيش میگيرند که میتوانيم «هرمنيوتيک سوء ظن» بناميم. اين سه تن، در تأويل خود از سنت، سنت را آگاهی دروغينی میشمارند که واقعيت زيربنايی آن میتواند نابودکننده خودش باشد. بدين ترتيب، اينان از تأويل برای کنار زدن نقابی سود میجويند که جز دروغ نيست. اما از نظر ريکور ما همانطور که همواره نيازمند هستيم در هرمنيوتيک از معنای آشکار به سمت معنای پنهان برويم، به همان اندازه نيازمند هستيم که به «ميل ِبودن» آری بگوييم. بنابراين، کشف معنا چيزی يک بار و برای هميشه نيست. موقعيت هستیشناختی ما ما را همواره بر آن میدارد تا معنای تازهای از چيزها بکنيم و بنابراين روند تأويل بیپايان است. فدريکو فللينی زمانی گفت: «زندگی ما رؤیاهای ماست و رؤياهای ما زندگی ماست». بيان اين جمله به زبان ريکور جز اين نيست که: «تأويلهای ما زندگی ماست و زندگی ما تأويلهای ماست». ريکور در تأويل زندگی را میبيند که خودش را میفهمد و در «ديگری» خود را میيابد که به خودش مینگرد. «کشف من در تو» که شعار ديلتای بود، در هرمنيوتيک ريکور باز طنين میافکند. هرکوشش ما برای رسيدن به خود از ديگری میگذرد و در اين ميان تأويل است که همواره به ما میآموزد که «فهميدن ديگری آسان نيست» و «کوتاهترين راه از خود به خود ديگری است». پل ريکور را میستاييم و يادش را گرامی میداريم، چرا که او زندگی را خوب میفهميد. نويسنده: محمدسعيد. ح.ک |