زندگی


پاکسازي اجتماعي از وراي تقدير


هنر ناديده گرفتن فقرا

نويسنده

Jhon K.GALBRAITH
برگردان:
 آسيا .ت

هر فاجعه « طبيعي »، در صورت لزوم، موقعيت فوق العاده شکننده اقشار مردمي را افشا مي کند، اقشاري که زندگي آنها همانند بقايشان بي ارزش شده است. بدتر آنکه همدردي با فقرا که هر چند گاه به نمايش گذاشته مي شود به سختي مي تواند اين واقعيت را پنهان کند که متفکران هميشه در جستجوي توجيه فقر بوده اند تا جايي که در صورت لزوم گناه آن را به گردن قربانيان آن انداخته اند و هيچگاه در فکر سياستي نبوده اند که فقر را ريشه کن سازد.

قصد من از اين نوشته اين است که در مورد يکي از کهن ترين عملکردهاي بشرکمي تعمق کنيم : عملکردي که ما در طول سال ها، حتي در طي قرون متمادي دنبال کرده ايم تا وجدانمان را در مورد فقرا از هرگونه عذابي دور نگه داريم. فقرا و ثروتمندان هميشه در کنار هم زندگي کرده اند، هميشه در شرايطي ناراحت و گاهي نيز مخاطره آميز. پلوتارک مي گفت که « نابرابري بين ثروتمندان و فقرا يکي از قديمي ترين و ناگريزترين بيماري هاي جمهوري بوده است». مسائلي که از اين همزيستي ناشي شده و به خصوص توجيح کردن ثروت برخي ها و فقر ديگران، مشغله فکري روشنفکران تمام دوران ها بوده است و امروز نيز همچنان مسئله آنهاست.

بايد با راه حل پيشنهادي انجيل شروع کنيم : فقرا در اين دنياي فاني رنج مي برند ليکن درآن دنياي باقي به طرز شکوهمندي پاداش خواهند گرفت. اين راه حل قابل ستايش به ثروتمندان امکان مي دهد که درحالي که از ثروت خود حداکثر استفاده را مي برند، به زندگي فرهمند فقرا بعد از مرگشان غبطه بخورند.

بعدها، بيست يا سي سال بعد از انتشار « تحقيقات درباره ريشه ها و دلايل ثروت ملت ها» که در سال ١٧٧٦ در آستانه انقلاب صنعتي در انگلستان منتشر شد، مسئله فقر و راه حل آن کم کم به خود چهره مدرن گرفت. جرمي بنتام (١٨٣٢-١٧٤٨) که تقريبا هم دوره آدام اسميت بود، نظريه اي اختراع کرد که تا پنجاه سال بينش انگليسي ها و به نوعي بينش آمريکايي ها را به طرز خارق العاده اي تحت تاثير قرار داد و آن نظريه مفيدگرايي بود. بنتام در سال ١٧٨٩ نوشت : « اصل مفيد بودن ايجاب مي کند که برخي عملکردها را که باعث افزايش خوشبختي اشخاصي که منافعشان مورد نظرمي باشد تاييد و برخي ديگررا که باعث کاهش خوشبخي آنها مي شوند، رد نمايم». پاکدامني، به طور خود به خودي مرکز اين نظريه بوده و بايد باشد. درنتيجه مسئله اجتماعي همزيستي عده قليلي ثروتمند با عده کثيري فقير بدين ترتيب قابل حل خواهد بود که عملکردهاي ما در راستاي « رفاه هر چه بيشتر عده هرچه بيشتري از مردم » باشد. جامعه تا جايي که از دستش برمي آيد براي رفاه حداکثر مردم انجام مي دهد و مي بايست قبول کرد که متاسفانه نتيجه امر براي عده بسيار کثيري از کساني که هيچ سهمي از خوشبختي نمي برند نامطلوب باشد.

در سال ١٨٣٠ نظريه جديدي که همچنان تازگي دارد، اختراع گرديد تا درد فقر را از وجدان جامعه بزدايد. اين نظريه با نام متفکر مالي، ديويد ريکاردو (١٨٢٣-١٧٧٢) و کشيش آنگليکان، توماس روبرت مالتوس (١٨٣٤-١٧٦٦) پيوند خورده است : اگر فقرا فقيرند، تقصير خودشان است چرا که به طرز مبالغه آميزي توليد مثل مي کنند. زياده روي شان در فعاليت جنسي باعث شده که تعدادشان ازامکاناتشان فراتر رود. به عقيده پيروان مالتوس، دلايل فقر را بايد در رختخواب جستجو کرد و ثروتمندان نه مسئول افزايش فقر و نه مسئول کاهش آن مي باشند.

در اواسط قرن نوزدهم، نوع ديگري از نظريه انکار فقر، به خصوص در آمريکا، موفقيت بسياري کسب نمود: « داروينيسم اجتماعي »، که با نام هربرت اسپنسر (١٩٠٣-١٨٢٠) گره خورده است. به عقيده او در زندگي اقتصادي همچون روند بيولوژيک، قانون اصلي اين است که کسي که قابليت بيشتري دارد باقي خواهد ماند، اصطلاحي که به غلط به چارلز داروين (١٨٨٢-١٨٠٩) نسبت داده اند. از بين بردن فقرا روندي است که طبيعت براي اصلاح نژاد بشربه کار مي گيرد. با از بين رفتن ضعيف تر ها و محرومين، کيفيت خانوداه انساني بالاتر خواهد رفت.

يکي از نخبه ترين سخنگويان داروينيسم اجتماعي آمريکا جان دي راکفلر، باني سلسله راکفلر بود که در بيانيه مشهور خويش اعلام کرد : « گل سرخ " آمريکن بيوتي " که شکوه وعطرش بيننده را به شعف در مي آورد، حاصل قرباني کردن اولين غنچه ها مي باشد. در زندگي اقتصادي نيز چنين است. اين چيزي نيست جز به اجرا درآوردن قانون طبعيت و قانون الهي

در طول قرن بيستم، داروينيسم اجتماعي به نظر کمي بي رحم آمده و محبوبيت خود را از دست داد و معمولا ديگر فقط براي محکوم کردن از آن ياد مي شد. نظريه ملايم تري براي انکار فقر جاي آن را گرفت که توسط روساي جمهور کالوين کوليج (١٩٢٩-١٩٢٣) و هربرت هوور (١٩٣٣-١٩٢٩) مطرح گرديد. به عقيده اينان هرگونه کمک اجتماعي به فقرا سدي در راه عملکرد صحيح اقتصادي به شمار مي رفت. اين کمک حتي با يک طرح اقتصادي که اغلب مردم را خشنود مي کرد در تناقض بود. اين نظريه که کمک اجتماعي به فقرا باعث اختلال اقتصادي مي گردد هنوز هم حضور دارد . و در سال هاي اخير تحقيق براي يافتن بهترين راهي که بتواند درد فقر را از وجدان ها بزدايد، به مهمترين مشغله فلسفي، ادبي و لفظي تبديل شده است. اين تحقيقي است که حتي از لحاظ اقتصادي نيز قابل توجه مي باشد.

در ميان چهار يا پنج روشي که وجدان ها را از درد فقر مصون نگاه مي دارد، اولين آن، نتيجه غيرقابل انکاري به بار آورده است : مي گويند که به هر حال اين وظيفه دولت است که اغلب تدابير لازم براي کمک به فقرا را اتخاذ نمايد. سپس ناتواني اجتناب ناپذير دولت را به رخ مي کشند البته به جز در زمينه مديريت پنتاگون و يا هنگامي که دولت بازارهاي عمومي را به روي صنايع اسلحه سازي باز مي کند. از آنجايي که دولت نالايق و نامفيد است نمي توان ازاو خواست که به کمک فقرا بشتابد چرا که بدتر کارها را به ضرر فقرا خراب مي کند.

ساز و کاري براي انکار روان کاوانه

ما در دوراني زندگي مي کنيم که اشارات مکرر به بي لياقتي بخش دولتي با محکوم کردن مجموعه حقوق بگيران آن توام است. البته هيچگاه به اندازه کافي به اين نکته اشاره نشده است که وزارت کشور تنها بخش دولتي است که از اين حملات برکنار مانده است. در آمريکا تنها تبعيضي که عليه بخش دولتي هميشه مجاز بوده ودقيق تر بگوييم، تشويق مي شود، تبعيض عليه کارمندان حکومت فدرال است و به خصوص کساني که در امر خدمات اجتماعي کار مي کنند. در بخش خصوصي، شاهد ديوانسالاري (بوروکراسي) عريض و طويلي هستيم که مجريان آن ، بوروکرات هاي کارخانجات و صنايع خصوصي مي باشند ليکن اين اشخاص، همگي خوبند. اما ديوانسالاري (بوروکراسي) بخش دولتي و کارمندان دولت همگي بدند.

درواقع آمريکا داراي بخش دولتي بسياربا کفايتي است که توسط افراد لايق و ايثارگر که اکثريت مطلقشان انسان هاي باشرفي هستند اداره مي شود. عده بسيار قليلي دست به رشوه خواري زده و فاکتورهاي آچار و لامپ برق و قهوه جوش و نشيمنگاه توالت هاي فرنگي را به نفع جيب خود دستکاري مي کنند. و جالب است که موارد نادري از اين گونه عملکردهاي ناصالح که رخ داده، در پنتاگون بوده است... ما فقر را براي اقشار مسن تقريبا ريشه کن کرده ايم، بهداري را گسترش و دست يابي به درمان را در اختيارعده کثيري از مردم قرارداده ايم، حقوق اقليت ها را در امور مدني تضمين کرده ايم، و براي برابري امکانات در زمينه آموزش و پرورش کارهاي زيادي انجام داده ايم. اين است کارنامه درخشان کساني که به آنها تهمت بي کفايتي و ناموثربودن زده مي شود. ناچارا بايد اذعان کنيم که کساني که اکنون هرگونه عمل نهادهاي دولتي را محکوم مي کنند در واقع نيات گسترده تري در نظر دارند و آن شانه خالي کردن از هرگونه وظيفه اي درقبال فقرا مي باشد.

دومين روشي که در اين سنت عظيم صد ساله ثبت شده روشي است که اصرار دارد ثابت کند که هرگونه کمک اجتماعي به فرودستان، به ضرر آنها تمام مي شود. اخلاقشان را بد مي کند. آنها را از انجام يک کار خوب با حقوق خوب باز مي دارد. خانواده ها را از هم مي پاشاند چرا که زنان مي توانند بعد از جدايي از شوهرانشان از کمک هاي اجتماعي براي خويشتن و فرزندانشان بهره مند شوند. مطلقا هيچ چيزي نمي تواند ثابت کند که حذف اين کمک ها اثرات به مراتب مخرب تري به جاي خواهد گذاشت. با اين حال، استدلالي که بر طبق آن اين کمک ها به طور جدي به محرومين زيان مي رساند بي وقفه تکرار و مهم تر از آن مورد قبول واقع مي شود. بي شک اين استدلال موثرترين روش تحت تاثير قراردادن احساسات ماست.

سومين روش براي صلب مسئوليت از خود در مقابل سرنوشت فقرا، به روش قبلي پيوسته است : تاکيد مي شود که کمک هاي اجتماعي بيکاران را براي يافتن کار تنبل مي کند. اين کمک ها دستمزد شاغلين را به طرف خوش گذران ها و بي عاران جامعه سوق مي دهد، در نتيجه شاغلين را از تلاش کردن دلسرد و بي عاران را به تنبلي تشويق مي نمايد. اقتصاد به اصطلاح عرضه اي، تبلورامروزين اين نظريه مي باشد. اين نظريه ادعا مي کند که در ايالات متحده، ثروتمندان به خاطر بالا بودن ماليات بر درآمد، علاقه اي به کار کردن ندارند. درنتيجه، با گرفتن پول از فقيران و دادن آن به ثروتمندان، ما تلاش کردن را تشويق نموده و به اقتصاد رونق مي بخشيم. اما چه کسي باور مي کند که توده انبوه فقرا، صدقه دولت را به يک کار خوب ترجيح مي دهند؟ يا اينکه مديران بالارتبه کارخانجات و صنايع، يعني شخصيت هاي مهم دوران ما، به خاطر حقوق کم شان رقبتي به کارکردن نشان نمي دهند؟ اين چيزي نيست جز اتهام مفتضحانه عليه مديران صنايع آمريکا که شهرت کار سختشان آوازه لب هاست.

چهارمين حربه اي که وجدان ها را تسلي مي بخشد اين است که نشان دهند که به عهده گرفتن مسوليت هايي که به فقيران برمي گردد اثرات منفي بر آزادي اينان خواهد گذاشت. آزادي يعني حق خرج کردن به دلخواه خويش، و اينکه دولت تنها بخش کوچکي از در آمد ما را کسر کرده و صرف هزينه ها نمايد. البته اين استدلال نيز درباره بودجه دفاعي کشور استثنا قائل مي شود. در اين باره به گفته هاي روشنگرانه پروفسور ميلتون فريدمن (١) اشاره مي کنيم که مي گويد : « مردم بايد در انتخاب کردن آزاد باشند».

اين گفتار، بي شک افشاگرانه ترين چرب زباني هاست چرا که تا آنجايي که به فقرا مربوط مي گردد، هيچ رابطه اي بين درآمد و آزادي هايشان برقرار نمي کنيم. پروفسور فريدمن بار ديگر يک مورد استثنايي به وجود مي آورد زيرا با تجويز يک « ماليات منفي » در واقع يک درآمد حداقل جهانشمول را تضمين مي نمايد. با اين حال همه موافقند که بدترين شکل محروميت و کابوس دائمي از آن شخصي است که ديناري در بساط ندارد. مدام مي شنويم که ثروتمندان به خاطر ماليات بر دارايي شان از آزادي هاي کمتري برخوردارند اما هيچگاه کسي نمي گويد که فقيران با اندکي پول براي خرج کردن، ناگهان از آزادي خارق العاده اي برخوردار خواهند بود. محدوديت هايي که ماليات بر ثروتمندان تحميل مي نمايد در مقابله با آزادي هايي که يک درآمد خوب در اختيار محرومان مي گذارد بسيار ناچيز مي باشد.

سرانجام، وقتي که تمام استدلالات بالا کافي واقع نمي شوند، بايد به انکار روانکاوانه مراجعه نمود. اين به يک جهت يابي رواني مربوط مي شود که به ما کمک مي کند تا براي مثال ديگر به مرگ فکر نکنيم. اين جهت يابي رواني باعث شده است که خيلي ها از فکر کردن به مسابقه تسليحاتي پرهيز نموده در نتيجه فاجعه محتمل نابودي نسل بشر آسايش شان را صلب نکند. با همين عملکرد رواني است که ذهنمان را از مسائل فقرا خالي مي کنيم، چه آنهايي که در اتيوپي به سر مي برند، چه آنهايي که در جنوب برونکس و يا در لوس آنجلس. در نتيجه به ما توصيه مي شود که فکرمان را بر روي افکار خوش آيند متمرکز کنيم.

اين هاست روش هايي که به ما امکان مي دهد تا به فقرا فکر نکنيم. همگي، به جز شايد روش آخر، از خلاقيت بزرگي الهام گرفته اند که در راستاي نظريات بنتام، مالتوس و اسپنسر مي باشد. همدردي همراه با تلاش هاي يک قدرت دولتي، ناراحت ترين و ناسازترين اصول عملکرد اجتماعي دوران ما به شمار مي رود. ليکن اين تنها عملکردي است که شايسته يک جامعه مدني مي باشد. اين عملکرد در عين حال و در نهايت ناب ترين شکل رفتار محافظه کارانه است. هيچ جاي تناقضي در اين گفتار وجود ندارد. نارضايتي اجتماعي و عواقب حاصل از آن از بين اشخاص خشنود از سيستم برنمي خيزد. هرچه بيشتر بتوانيم رضايت عمومي را تا حد ممکن جهانشمول سازيم، بيشتر و بهتر خواهيم توانست آسايش اجتماعي و سياسي را ضمانت بخشيم. آيا اين دقيقا همان نکته اي نيست که محافظه کاران مي بايست از آن الهام بگيرند ؟

(اين نوشته اولين بار در شماره نوامبر ١٩٨٥ مجله هارپرز به چاپ رسيد.)

پاورقي ها

١) اقتصاددان ميلتون فريد من، به همراه فردريک فون هايک، از بانيان مکتب شيکاکو مي باشد. از سال هاي ١٩٦٠، « فرزندان شيکاگو » (Chicago Boys) ايده هاي نئوليبرالي را در تمام نقاط جهان اشاعه داده اند، از آمريکاي رونالد ريگان گرفته تا انگلستان مارگارت تاچر، با گذار از شيلي آگوستو پينوشه. کتاب مرجع پروفسور فريدمن « کاپيتاليسم و آزادي » است، انتشارات روبر لافون، پاريس، ١٩٧١.

 لوموند