زندگی

 

 حمید حسن زاده

 

من مسؤول انفجار بغلان هستم ؟

گادی وان :

چون همه کس خودرا در کوچۀ حسن چپ زده است ، من حیرانم که آیا مسؤلیت این انفجار را بگیرم و... در غیر آن این عمل خبیثه بی فاعل میماند. و این کار خوبی نیست، رهگذر .

ذبیح الله مجاهد :

شما میدانید که ما از کسی نمیترسیم ، صدها انفجار علیه شرالفساد و کافران کتاب دار را علنی اعلان کرده ایم ، ما مکتبی را نمیکشیم بلکه مکتب را انفجار میدهیم ، فامیده شد ؟ اگر بفامیدی باز زنگ میزنم !

معلم :

خوب نشد که من در روز فاجعه به بهانۀ شفا خانه به زیارت قند نرفتم و گرنه حالا در جهنم در کنار ... آویزان می بودم ، چون باور دارم که افغان اصلآ به بهشت نمیرود و بهشت برای تقوا داران است و بهترین افغان هم که بمقام برسد بعد از پر کردن خورجین به توان  اِن به تطبیق استبداد شروع میکند . گمشکو زندگی در افغانستان به معنای بردگی شده است ... 200 نفر میمیرد و بعدش هم هیچ!

از معلمین شهید بپرسید که شما چرا به استقبال هیآت سرکاری رفتید ؟ آیا وظیفۀ شما درس دادن است یا به سرکار سلامی زدن ؟

مادر :

خدا تمام طالبا و قومندانا ره د قار و غضب خود گرفتار کنه ... بچه گکایم مکتب رفتند و لُـخم گوشت پس آورده شدن ... مه نمی فامم که حالی کی ره قایم بگیرم . کرزی میگه که مه خبر ندارم ، طالب میگه که مه نکدیم ، مجاهد میگه مچُم ... خی اولادایمه کی انفجار داده ؟

شهید :

مه خودم ملامت هستم ، مه فامیدم که هیآت میایه ، باز هم د کوچۀ انفجار قدم زدم  ، مه نمی فامم که شهید هستم یانی ؟ اما میفامم که

اگر زنده هم میبودم فکر کن که مانند مُرده متحرک بوده ام .

مکتبی :

مادر ماره بزور به میدان بُردن ، ما با کتابها ی خود یکجا مُردیم ،

خدا حافظ مادر ، خدا حافظ ای انسان های انسان کُش .

دکاندار :

حتا گادی وان از مسؤلیت گیری انفجار سرکشی فرمود ، من که دارای اهلیت حقوقی و طبیعی میباشم به خاطر نجات قومندانان طالبی و جهادی ، بخاطر بیآب نشدن زیادتر جمهوری اسلامی افغانستان ، هرچه باداباد گویان ، امضاء مینمایم که مسؤل انفجار فابریکه قند بغلان من هستم و بعد از این گوش ملول سازمان ملل و چشمهای سرکاری سرکار و قمچینهای اپوزسیون توره بوره ، وارخطا نباشند.

                    هشتم نوامبر دوهزار و هفت