دوست وفادار شما بخش دوم نویسنده : ولادیمیر سنیگیریف ترجمه : ع . ق . فضلی
جهان، نام خانواده گی رهبر جدید افغانستان را در روزهای واپسین سال ۱۹۷۹ شناخت. گزارشهای آژانسهای خبری ضد و نقیض و مغرضانه بودند. در آغاز در کشورما {اتحادشوروی م.} درست چنین مینوشتند: در کابل یا شورش است، یا کودتا، رهبر سابق افغانستان، حفیظ الله امین «مزدور امپریالیزم جهانی»، «ظالم خون آشام» و «جاسوس سی.آی.ای» از آب درآمد و برای همین به قتل رسید (توسط کی؟ چطور؟)، در جمهوری دموکراتیک افغانستان نیروهای شوروی داخل شدند (به منظور چه؟ برای چه مدتی؟) و ببرک کارمل به صفت منشی عمومی کمیتهء مرکزی برگزیده شد (یا منصوب شد؟). ۲۷ دسامبر سال ۱۹۷۹ به عنوان روز مصیبتباری، شناخته شده است. با وجود این، همه چیز منابع خود را دارد. روی کارآمدن کارمل بر اریکهء قدرت در افغانستان پانزده سال پیش آغاز شده بود. به تاریخ ۱ جنوری سال ۱۹۶۵ در حومهء شهر کابل در یک خانهء کوچک گلی ۲۷ نفر مردان جوان گرد هم آمدند. خانه متعلق به نویسنده يی به نام تره کی بود و مهمانان آن نماینده گان کنگرهء مؤسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان، برگزیده شده از حلقات مارکسیستی، بودند. در این جا جزئیات مهم است و آن ها را حزبيهايی که زنده مانده اند برایم فاش کردند. پیش از آغاز جلسه، بدخشی عضو کنگرهء مؤسس، تمام شرکت کننده گان را به طور یادگار ابتدا یک جا و سپس از لحاظ ملیتی به شکل گروپی عکاسی نمود. در مهمانخانه (اتاق پذیرایی) صندلیهای فلزی تاشو (چوکیهای فلزی قاتکی م.) در چند ردیف گذاشته شده بودند. در نزدیکی دروازه بخاری میسوخت. از میان آن ها، بزرگتری را به نام جاجی، که سابق پیلوت نظامی بود، به عنوان سخنگوی موقت کنگره برگزیدند. وی، معاون و سکرترش به علت تنگی جای روی تاقچۀ پنجره جا گرفتند. در صف اول کارمل و تره کی کنار هم نشسته بودند. میکوشیدند آهسته صحبت کنند و کف بزنند، برای این که جلسه غیرِعلنی بود و از حملهء پُلیس بیم داشتند. خاطرهء کسانی را که به خاطر آزادی شهید شدند، با یک دقیقه سکوت گرامی داشتند. بدخشی، میزبان را برای همه معرفی کرد و کتاب «زنده گی نوین» را که توسط وی نوشته شده، نشان داد. تره کی بیانیهء طولانی ایراد نمود: دربارهء انکشاف تاریخی افغانستان، اهمیت تأسیس حزب مترقی و دربارهء تأثیر زیان آور امپریالیستی سخن گفت. سپس کارمل را معرفی کرد، کسی که بیشتر دربارهء اوضاع داخلی در کشور صحبت نمود. در تفریح، به گروپها تقسیم شده، چای با بیسکویت نوشیدند و در دهلیز و مهمانخانه جمع شدند. کسی از تره کی پرسید: «کدام نیرو تو را مأمور کرده ما را گرد هم آوری؟ کی تو را حمایت میکند؟» به آنچه که تره کی به شکل پُرطمطراق پاسخ داد: «ارادهء خودی و مردم افغانستان». بعد از تفریح، اساسنامه و پروگرام حزب را تصویب کردند. «اعمار جامعۀ فارغ از استثمار انسان توسط انسان» خط مشی اصلی حزب اعلام شد. مارکسیزم- لنینیزم پایه های ایديالوژیکی و تيوریکی حزب نامیده شد. به انتخابات برای عضویت در کمیتهء مرکزی آغاز کردند. پیش از آغاز رای دهی، تصمیم گرفتند تا هر نماینده باید خود را به طور مختصر معرفی کند. شاه ولی، موقع سخنرانی، توجه به آن مبذول داشت که وی نمایندهء طبقهء بورژوازی میباشد و به این دلیل قادر است اشتباه کند. نوراحمد نور اعتراف کرد که پدر وی فیودال بزرگ میباشد و حتی دارای اردوی شخصی از ۳۰ هزار افراد مسلح میباشد. «از این به بعد این افراد به حزب خدمت خواهند کرد»،- نور با شور و شوق صحبت خود را ختم کرد. بلافاصله بعد از انتخابات، ۷ تن اعضای منتخب کمیتهء مرکزی، پلینوم را برگزار کردند که در آن تره کی را به حیث منشی اول و کارمل را به حیث معاون وی برگزیدند. معلوم است، که اختلافات شدید فرکسیونی، مجادله ها، مبارزهء سرسختانه به خاطر قدرت، بعدها حزب را پارچه میسازد و این همه بر سرنوشت تمام افغانها اثر ناگوار میگذارد. ولی کمتر کسی میداند، که اولین شکافها همان وقت، بلافاصله، در همان کنگرهء اساسگزار پیدا شد. چنانکه، جاجی، خود را در ردیف اعضای کمیتهء مرکزی نیافت، به قدری رنجید، که بدون درنگ صفوف حزب را ترک کرد. نماینده ها به سه نفر هریک: تره کی، کارمل و بدخشی بدگمان به این شدند، که آن ها دوبار نه فقط برای دیگران، بل که هم برای خود رای دادند. یک سال بعد، اختلافات رهبران ح. د. خ. ا. در مسایل تاکتیک و مبارزه به خاطر رهبری باعث شکاف در حزب شد: کارمل و طرفداران وی از ترکیب کمیتهء مرکزی خارج میشوند و فرکسیون «پرچم» خود را تشکیل میدهند و آن را به مثابهء «پیشاهنگ تمام زحمتکشان» اعلام میدارند. «خلق»، گروه دیگری که رهبری آن را تره کی به عهده داشت، حزب را «پیشاهنگ طبقهء کارگر» مینامد. در صفوف پرچمیها بیشترِ آن ها برخاسته از فامیلهای ثروتمند ملاکان، بازرگانان، روشنفکران و افسران عالی رتبه میباشند. در میان خلقیها کم بضاعتان اکثریت دارند. در میان پرچمیها زیاد تاجک اند و خلقیها به طور کُلی پشتون. یک تفصیل دیگر: افغانستان کشور نهایت عقبمانده، سراسر دهقانی و فیودالیست، ولی حزبیها در اساسنامهء سازمان خود آن را ]ح. د. خ. ا. م.[ به مثابهء «شکل عالی سازمان سیاسی طبقهء کارگر» تعریف میکنند. حدس میزنید، . . .؟ ولی بسیاری مجریان «خلق» خود را آشکارا «کمونیست» مینامند. با وجود این هردو فرکسیون، از هیچ گونه ناسزاگفتن دریغ نکرده، سخاوتمندانه اتهامهای متقابل را مبادله میکنند: برای هواداران تره کی پرچمیها یعنی «خدمتکاران خودفروختۀ اشرافیت»، و افراد کارمل خلقیها را «دکانداران کم سواد و ناسیونالیست» مینامند. این است چنین یک حزب . . . توجه! سال ۱۹۶۸ است. روی صحنه یک شخص مهمی دیگری پیدا میشود. حفیظ الله امین بعد از تحصیل در دانشگاه امریکا به کشور بازگشت میکند. با وارد شدنش در حزب، وی در صفوف آن سرسختانه آغاز به تبلیغ اندیشه های ناسیونالیزم پشتون میکند. حتی هواداران هم فرکسیون «خلق» از سخنرانیهای وی در شوک اند. امین را در اولین پلینوم از عضویت حزب ]عضویت اصلی حزب م.[ به عضویت آزمایشی تبدیل میکنند و او را به مثابهء «فاشیست و شووینیست» داغ میزنند. یک کمی صبر کنید، او ]حفیظ الله امین م.[ بسیار به زودی این را به یاد همه میدهد که کی وی را داغ زد. در همان سالها در قطب دیگری زنده گی سیاسی- اجتماعی یک نیروی مخفی دیگری هم نضج یافت. در پایان سالهای ۶۰ در کابل سازمانی تحت نام «جوانان مسلمان» به وجود آمد. سازمان مذکور هدف خود را «تأسیس دولت ناب اسلامی» اعلام کرد، که باید سراسر زنده گی آن مبنی بر شالوده های اساسی مذهب باشد. این سازمان به مثابهء ماشین پرورش احزاب و جریانات اسلامی آینده بود که ده سال بعد رهبری مبارزه علیه تهاجم نظامی شوروی را بر عهده میگیرند. تا وقتی این دو نیرو ]«خلق» و «پرچم» م.[ در کنار هم بودند، اصلاً با هم دیگر خود نی برخورد میکردند و نی خصومت. صفوف شان افزایش یافت و اعتبار آن ها بالا رفت. نیروی انفجار آینده ذخیره میشد. در جولای ۱۹۷۳ افسران اردو که به وسیلهء داوُد، عضو خاندان سلطنتی و نخست وزیر پیشین، رهبری میشد، کودتای بدون خونریزی را در کابل انجام میدهند. سلطنت محمد ظاهر شاه واژگون و جمهوری اعلام میشود. اسلامیستها این را به مثابهء علامتی برای آغاز فعالیتهای جنگی تلقی میکنند و بعد از مدتی «جوانان مسلمان» شورش ضد حکومتی را ابتدا در درهء پنجشیر و سپس در ولایتهای دیگر افغانستان به راه می اندازند. افراد جوان آموزش نظامی را در پاکستان فرا میگیرند و به زودی به هستهء «جهاد»، یعنی «جنگ مقدس با کافران»، تبدیل میشوند. در حین، مقامات حکومتی را «کافر» اعلام میکنند. گذشته از این، رژیم داوُد از دو طرف مورد حمله قرار میگیرد: از طرف راست متعصبان اسلامی به وی حمله میکنند و از طرف چپ ح. د. خ. ا. پیوسته انتقاد میکند. در سال ۱۹۷۷ قانون اساسی جدید کشور، افغانستان را دولت دموکراتیک اعلام میکند، ولی با وجود این، حزب تره کی و سایری سازمانهای سیاسی- اجتماعی را از حق موجودیت قانونی محروم میکند. رهبران ]«خلق» و «پرچم» م.[ در قبال خطرات آینده، میکوشند اختلاف نظرهای گذشته را فراموش کنند و «اعلامیهء وحدت» را امضاء میکنند. هردو فرکسیون بر اساس نماینده گی مساوی خلقیها و پرچمیها در مقامات رهبری حزب متحد میشوند. هورا ! در همان موقع در کمیتهء مرکزی به طرحریزی برنامهء عمل مبنی بر سرنگونی داوُد و تصرف قدرت شروع میکنند. چرا هم نی؟ آن ها ]«خلق» و «پرچم» م.[ از قبل تقریباً ۲۰ هزار عضو دارند و در حدود سه هزار افراد خود را در قوای مسلح دارند. چرا هم نی؟ ۱۷ اپریل سال ۱۹۷۸ است. یک رویداد حساس دیگر: در این روز خیبر، پرچمی برجسته، به وسیلهء مأموران خدمات امنیتی به قتل میرسد. در پایتخت طغیان خشم است. سه روز متواتر جمعیت عظیمی در جاده های کابل شعارهای ضد حکومتی را سر میدادند. ريیس جمهور داوُد، بعد از مشوره با اعضای کابینه خود و ملاقاتهای محرمانه با سفیر ایالات متحدۀ امریکا، تصمیم به آغاز تار و مار کردن ح. د. خ. ا. میگیرد. در شب ۲۵ بر ۲۶ اپریل تمام رهبران اصلی حزب، به شمول تره کی و کارمل، زندانی شدند. به تاریخ ۲۷ اپریل دگروال عبدالقادر در رأس شورای نظامی انقلابی آغاز انقلاب ملی- دموکراتیک را اعلام میکند. بقیه همه چیز خوب معلوم است. دور مداوم کشتار، کودتاها، جنگها و هرج و مرج آغاز شد. باید الهام گرفت! در آغاز انقلابیون بیرحمانه داوُد، اعضای فامیل وی (آن ها چه گناهی کرده؟) و اشخاص نزدیک به ريیس جمهور را سرکوب کردند. وزیران و رجال دولتی (بیش از چهل نفر) اعدام شدند. عدهء زیادی را به زندان انداختند. به طور ناگهانی «حاکمیت دموکراتیک واقعی» جدید پیدا شد. ولی پیداست که انقلابیون افغان تاریخ را خوب نياموخته اند. تره کی، موقعی که رهبری دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان را به عهده داشت، اولین کاری که کرد، امین «شاگرد بسیار مطمئن و وفادار»، را به خود نزدیک کرد و برایش عملاً اختیارات نامحدود اعطاء کرد. امین، که بُتهایش ستالین و کاسترو بود، فوراً دامنهء فعالیت پرجوش و خروش را روی ریشه کنی دشمنان گسترش داد. تمام مجاهدین، ملاها، تاجران، هزاره ها، بلوچها دشمنان بودند، ولی عمده ترین آن ها همکاران در حزب، در درجهء اول پرچمیها و باقی تمام آنهایی که بدون احتیاط امین را انتقاد میکردند. آه، وی با چه یک لذتی رفقای چندی پیش خودرا به زندان می انداخت و تحت شکنجه قرار میداد. از دشمنان نترس، از دوستان بترس! امواج انتقامجوییها کشور را فرا گرفت. هرروز در شهرها کارمندان دولت، تاجران، افسران، روحانیون و محصلان بی اثر ناپدید میشدند. در کابل، هرگاه صحبت دربارهء کسی که در معرض خطر قرار میداشت، مردم با احتیاط میگفتند: «تکت لاتری اش برآمده است». با این ترتیب برای هزاران افغانِ- کسی که در وفاداریش مورد کوچکترین سوءظن قرار میگرفت، «تکت لاتری» می برآمد. بعضی از برجسته ترین پرچمیها را تا یک زمانی مزاحم نشدند و آن ها را به عنوان سفرا به کشورهای دور فرستادند. نوبت به آن ها باید دیرتر میرسید. کارمل در چکوسلواکیا سفیر شد. امین تشنهء قدرت کامل، مطلق و فردی بود. وی به خاطر آن به دنیا آمده بود که دیکتاتور شود. او حتی هرگز، تحت هیچ شرایطی، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را انتقاد نمیکرد. هرگز! امین یک وقتی ضمن سخنرانی خود در برابر یک هیئت ما گفت: «من بیشتر از شما سویتیست هستم». قدرت در کنارش بود، تنها یک نفر بر سر راهش قرار داشت- «آموزگار دوستداشنی و خردمند تره کی»، کسیکه امین همیشه هنگام ملاقات دستهایش را چاپلوسانه میبوسید. به تاریخ ۱۶ سپتامبر سال ۱۹۷۹ به فرمان امین آموزگار به وسیلهء بالشها خفه ساخته شد. داود. تره کی. نفر بعدی کیست؟ در این میان کشور عمیقتر در گرداب جنگ داخلی فرو رفت. در همه جا شورشها درگرفت، صفوف «مجاهدین» افزایش یافت و در همه جا صدای تیراندازی به گوش میرسید. امین، همچنان قبل از وی تره کی، رفقای شوروی را مصرانه متقاعد میساخت که برایش کُمک مستقیم نظامی کنند. ضمناً، حضور نظامی ما حتی در همان زمان هم محسوس بود: همسایهء شمالی به افغانستان اسلحه، وسایل تخنیکی، مهمات جنگی و مشاوران کُمک میکرد. در صفوف قوای مسلح افغانستان جنرالهای ما در لباس بدون نشانه های درجات نظامی پیدا شدند و در آسمان آبی آن جنگنده های ما پرواز میکردند. ولی انقلابیون محلی بیشتر میخواستند: «اگر کمی نیرو برای ما کُمک کنید، آن وقت ما به سرعت دشمن را در هم میکوبیم». تضییقات شدیدتر شد. کارمل ظاهراً برای انتصابش در مقام دیگری از پراگ فراخوانده شد. اما، وی وضعیت را وخیمتر احساس کرده، با خانوادهء خود در محلی دورافتادۀ ارتفاعات تاترا (the High Tatra, Slovakia) ]محل زیبای کوهستانی توریستی در سلواکیا م.[ مخفی شد. امین بسیار خشمگین بود. وی برای یک مامور برجستهء چکوسلواکی که برای یک دیدار رسمی به کابل آمده بود گفت: «اگر ما رد کارمل را پیدا کنیم، ما وی را به افغانستان می آوریم و بعدش وی را به عنوان مامور ادارۀ استخبارات مرکزی ]سی. آی. ای[ تیرباران میکنیم». بعد از این ماجرا، کارمل در یک محل خلوتتر دیگر مخفی شد. افراد کا .جی . بی ]کمیتهء امنیت دولتی یا ادارۀ استخبارات شوروی م.[ از امین محافظت میکردند، آشپز کاجی بی برایش غذا میپخت، دکتوران شوروی وی را معالجه میکردند و در احاطهء مشاوران نظامی شوروی به سر میبرد. بعدش چیزی اتفاق افتاد، به چیزی که چرا سرویسهای ویژهء ما میبالند، ولی اگر خوب تعمق کنیم، که از لحاظ وقاحت خود، حماقت خود و کودنی خود در تاریخ معاصر کمنظیر میباشد. در پایان برج دسامبر سال ۱۹۷۹ اتحادشوروی بالاخر به التماسهای ]تره کی و حفیظ الله امین م.[ دربارهء کُمک گوش فرا داد و «قطعات محدود نظامی» بزرگ را به افغانستان فرستاد. انترناسیونالیستهای ما موقعی که خود را در یک کشور مستقل و دارای حاکمیت یافتند، در اولین فرصت به قصری حمله کردند که در آن شخصِ ]حفیظ الله امین م.[ در حلقۀ مشاوران ما، محافظان ما، آشپزان ما و دکتوران ما به سر میبرد، که به کشور خود آن ها را ]قطعات محدود نظامی شوروی را م.[ دعوت کرده بود. اواخر شام ۲۷ دسامبر، با چیره شدن تاریکی، در جریان جنگ خونین قصر گرفته شد و امین به قتل رسید. به تاریخ ۲۸ دسامبر، جهان اسمِ ببرک کارمل رهبر جدید افغانستان را شناخت. آه، از این شخص سوالهای زیادی داشتم و چه سوالهایی! سالهای زیادی این سوالها من را عذاب میدادند. در این اواخر من از هر سفر خود «به رودخانه»، برای آنکه با شخصیتهای برجستۀ «خلق» و «پرچم» ملاقات کنم، استفاده میکردم، تا آن ها را به یک صحبت علنی دعوت کنم و برای خود یک چیزی روشن کنم. زمان دگرگون شده است، ترس کمتر شده است، افغانها معمولاً بدون قرارهای طولانی به دیالوگ رفتند و چیزهای زیادی از تاریخ چندی قبل شان هرچه روشنتر و روشنتر واضح شده. ولی، چیزهای زیادی هم مخفی مانده است و اینک خداوند خودش ببرک کارمل را که در همسایه گی من است به من فرستاد. گناه میبود اگر چنین شانسی را از دست میدادم. ولادیمیر سنیگیریف، "ادامه در شمارۀ بعدی"
ع . ق . فضلی
|