زندگی

پپا ییز کوهســآری ازپــا میــر- بدخشا ن   

 

مـادری مظلومانه بی عفت شد وزانیــان ظالمانه برائت یافتند!

  

" لطـــــــفاٌ این نبشــــــــته را نـــا خـــــوانــــده مگـــــــذ ریـــد"

  

اینجا سخن ازآه درد آلودست واشک غم آلود، سخن ازیک جنایت قرنست وظلمت سال، سخن ازبه تاراج رفتن ناموس باغ بد ست هیولای زمستانست وفریاد ازپرپرشد ن عفت یک مادر!

 آری!

این نه افسانه است ونه حکایت ونه هم قصۀ خواب یک دیوانه، بل سخـن واقعی ازجنایت یک گروه تفنگ بد ست خواهرزانی یی مادرناشناسیست که ظالمانه ورذیلانه ، فقیرترین وویرانه ترین کلبۀ یک د هقان را که کودک اش به بهانۀ پیراهن گریبانی برگردن داردو به جای شلوار فقط لیفۀ برتن، شبانگاه مورد هجوم وحمله قرارداده، قلب عفت مادر خانه را که مصروف لالای خواندن جهت به خواب بردن کودک گرسنه اش بود، مورد آماج تیرشهوت شان قرارداده، یک باردیگرنقاب آدمیت را ازچهرۀ وحشت وبربریت خویش به دورمی افگند ند.

این جنایتیست که درجریان امسال (1386) دریکی ازروستا های ولسوالی واخان ولایت بدخشان رخداده است. 

داستان واقعی طوریست که: 

شب یکم برج سنبلۀ سال جاری، شش تن افراد مسلح سواربه یک موترازولسوالی اشکاشم راهی قریۀ فطورولسوالی واخان شده، درنزدیک یکی ازخانه های این روستا که فقیرترین ومظلوم ترین باشندگان را دارد، توقف میکنند. بعــداً یک تن شان را نزد موتر" پهره دار" مانده، پنج نفردیگربه دروازۀ یک خانه که درحدود یک کیلو مترازروستا فاصله داشته ودرشمال غرب این قریه واقع است، مراجعه میکنند. درقدم نخست به دروازه دق الباب نموده، وقتی صاحب خانه، ازعقب دروازه ازهویت شان میپرسد، جواب میگویند که ما سربازان سرحدی هستیم وبه اساس دستورآمرمان که بالای خانۀ شما مشکوک است، آمده ایم تا خانۀ شما را تلاشی نماییم. وقتی صاحب خانه ازبازنمودن دروازه ابا میورزد، ازپشت دروازه تهدیدش مینمایند که اگردروازه را بازننماید، دروازه را خواهند شکست وبعد مجازات شدید تری (کشتن) به استقبا لش خواهد آمد. این فقیرکه دروازۀ پوسیدۀ ازپدربه میراث مانده اش یگانه امیدش بود وتوان تعویض آنرا هرگزنداشت، دروازه را میگشاید.

 Text Box: حـــویلی فقـــیرانۀ آن  فــا میل آماج گشته

 

  

بعد ازگشودن دروازه، مهاجمین برایش میگویند:

درخانه ات چندین سیرتریاک است وما باید خانه ات را تلاشی نماییم... این مظلوم هرقدرسوگند یاد میکند وازفقروبیچارگی وعدم توانایی اش جهت حفظ ونگهداشت ویا معاملۀ این مقدارعظیم تریاک فریاد میکشد، جایی را نمیگیرد ورذیلان بی عفت اصراربه داخل شدن به داخل خانه میکنند. 

دراین اثنا یکی ازآنها که به گفتۀ آن مرد ازدهانش بوی شراب برون میامد، سگرت میطلبد. صاحب خانه که مبلغ چند افغانی را ازشورای انکشافی قریه اش به قرض گرفته وبعضی ضروریات ابتدایی قریه را تجارت میکرد، ازجیب اش سگرت وگوگرد را بیرون میکند وخیلی ماهرانه سگرت را به لب آن جانی گذاشته وگوگرد را درنزدیکی صورت اش روشن مینماید که درروشنی یی گوگرد دوتن ازمهاجمان را شناسایی کرده، اما ازبیم آنکه به قتل اش اقدام نکنند، ازگرفتن نام شان خود داری میکند.

دراین اثنا، خواهرآن مرد وقتی ازبرنگشتن برادرش به خانه پریشان میگردد، ازخانه بیرون میشود تا جویا ی احوال آن شود. او میـــبیند که چندین نفرمسلح درحویلی با برادرش گفتگو دارند. زن بیچاره ازدیدن این حالت به حد پریشان میگردد که فراموش میکند تا به خانه برگردد ودروازه را ببندد. 

مهاجمان وقتی بعد ازکیف شراب قبلاٌ نوشیده، خمارسگرت شان را هم میگیرند، درفکرهوسهای وحشــیانۀ شان شده، ازروی فرق آن بیچاره یک فیرهوایی نموده، صاحب خانه را بدست دوتن ازجانیان سپرده که آنها دست وپایش را بسته وبه جوی زیرخانه می اندازندش. 

وقتی این افراد اصرارمیورزند تا آن زن را به خانه ببرند، زن مقاومت عاجزانه نموده که مورد لت وکوب شدید با قنداق تفنگ قرار میگیرد وازهوش میورد، وزمان به هوش میاید که اورا به خانه برده اند واطفال کوچک اش چیغ وفریاد میزنند، که فوراٌ خود را به دو کودک اش رسانیده( دخترهفت ساله وپسرسه ساله) آنها را مانند مرغ ترسیده ازروباه، درزیربال نموده به تزرع به پیشگاه آن دژخیمان می پردازد تا به اود ست نزنند!

 

کودکان آن مادر بد بخت شده در خانۀ فقیرانه پدر

  

 فضای خانه نیمه روشن با شیطان چراغ " نوع ازچراغ تیلی خیلی ابتدایی یست که هنوزهم درخانه های فقیران ونادران واخان رایج است" بود که به وسیلۀ آخرین قطرات تیل که ازخانۀ همسایه طلبیده بودند، به سختی وتیرگی می جلید! 

اما دریغ ودرد که دیگرلحظات استمداد جویی به آخررسیده بود! آنها چشم به چادرعفت آن مادردوخته بودند، آنها درگرو شهوت خویش چنان پیچیده بودند که ناله وفریاد کودکان آن خانه برایشان سرودی بود و وتزرع واستمداد جویی آن مادرنازوکرشمه های معشوق دلفریب!!! 

آری!

آن گروه مادرناشناس آبروستیز، جنایت را آغازمیکنــند. کودکان را بیرحمانه ازمادربه دورمی افگنند، مادررا ازپهلوی بســـترکودکان چون مرغ بال شکستۀ به چنگال خون آشام خویش بگرفته، دهانش را می بندند وهمه باهم شوخی کنان وقهقه زنان به کام جویی می پردازند! کودکان ازمادربه دورشده را به بیم میل تفنگ وکارد به خاموشی وامیدارند. این عمل رذیلانه چندین ساعت طول میکشد وبالاخره این گرگان خون آشام صید خویش را رها نموده، خونین دهان آن کلبه ویرانه را ترک میگویند!!!

 

داخل خانه

 

خــــانـــه ویــــرانــه بــود و،

   عفــــت مـــادربرجــــا

لیــــک د ســـتان جنا یت همــــه را یکسان کـــرد!

عفـــت مـــادرکــــه چـــوخــورشیـــد فلــــک بـــود،

                                  پریـر

این شـــب هــــم بســــتر"شمشـــــیروتفــــنگ ره ای نامـــوس وطــن!" گشــت-

   به جبــر!

آه!

 آدمیت گــــهی منـــحوس تــرازگـــاو خرســـت!!!

 

وقتی آن خانم مظلوم وآماج گشته، به هوش میــاید،میبیند که کودکانش خود را به تند یس عریان اش افگنده،فریاد میزنند ومادرمیگویند! کسی به جزازسقف سیاه چندی قرنۀ آن خانه وتندیس بیجان گشتۀ  آن مادرنبود، تا برگلیم ماتم عفت آن خانه زانوبزند وسیل اشک رخسارآن کودکان را به نوازش بگیرد. سکوت بعد ازجنایت وحشتناکترازجریان جنایت بود.  

عفت برباد رفته، ناله وفریاد کودکان، کابوس نا امیدی خانه، ناپدید گشتن یگانه نان آورخانه ودرد وزجرجسمی وروانی چیزهای بودند که برروح وروان مادرچرخ میزدند ورنج میافریدند. 

بالاخره آن زن بدبخت " ویا هم بد بخت گشته بد ست بد بختان بد کیش"،  به فکربرادرش میافتد وازخانه بیرون می براید، ونام برادرش را گرفته صدا میـــزند که ازلابلای جویبـارهای زیرخانه صدای ناله برادرش را میشنود که طلب کمک مینماید. آن مادرزخم خورده، خودرا به برادررسانیده واو رادست وپا بسته درمیان جوببــارزیرخانه میابد! د ست وپایش را رها کرده فریاد زنان جنایت را که به آن مواجه گشته بود، به برادربیان مینماید. تا آن لحظات آن بیچاره فکرمیکرد، شاید این دزدان بخاطرربودن آن پولی(20000 افغانی) که او ازشورا ی قریه اش قرض گرفته بود، آمده اند که این میلغ را درنخستین لحظات بعد ازفیرنمودن ازجیب اوربوده بودند. ولی وقتی ازین جنایت آگاه میشود، به بارگاه پروردگارش عصیان نموده، اززنده ماندنش اظهار نا رضایتی مینماید وصد باربرآدمیت نفرین میفرستد! فریاد کنان به خانه اش برمیگردد که گلیم های سیاه وپاره پارۀ خانه اش را مملو با گل ولای پای جنایت کاران دریافته،وهمه چیزرا بی همه چیزوچادرسفــِید عفت خانه را کثیف ترازهمه چیزمیابد...!!!  

واما فردای آن شب فاجعه: 

وقتی آن شب که به آن خانه برابر به یک شب قرن بود، به روشنی گرایید که آغاز تاریکی های بیشتری به آن خانواده بیش نبود، مرد خانه برای نخستین باربه قریه اش رفته وفاجعه را به بزرگان قومش حکایت کرد وچون دوتن ازجانیان را درجریان روشن کردن سگرت شان شناسایی کرده بود، ازآنها ورقۀ عرض را به کمک وحمایت همسایه ها ترتیت داده ومنحیث ارتباط به پیشــگاه هیــــیا ت عالیرتبۀ قوماندانی ســرحدی (محترم جنـــرال عبد الرحمن معاون قوای سرحدی که اکنون رییس قوای سرحدی میباشد) تقــدیم نمود. درورقۀ عرض نامهای:

1.     جنبش سرباز کمیساری سرحدی اشـــکاشم – باشندۀ اصلی زردیو،

2.     مصورسربازکمیساری سرحدی اشــــکاشم – باشندۀ اصلی ولسوالی جرم ومقیم اشکاشم،

3.     چهـــا رنفردیــگررفیقان شان که همه باشنده های اصلی اشکاشم نبودند،درج گشته بود، که به امرجنرال موصوف د و تن شان (جنبش ومصور) که درمنطــــــــــــــقه موجود بودند، د ستــگیرشده، منحیث ارتباط به ولسوالی واخان جهت بازجویی وحقیقت یابی بیشتراعزام شدند که علی الرغم تلاشهای خطیرمســـؤل کمیساری سرحدی اشـــکاشم، مراحل ابتدایی تحقیقات شان تکمیل و با النتیجۀ اصرارمدیریت مبارزه با جرایم جنایی قوماندانی پولیس بدخشان مقیم فیض آباد، به آنجا اعزام شدند که بعد ازچندروزدوباره رها گشـــتند که رهایی آنان خشم مردمان ولسوالی ها ی مرزی را برانگیخته، ورقۀ عرض را که مشابه به یک قطعنامه بوده ومزین با امضاء ونشان انگشت ده ها تن ازافراد خبره، روشنفکر، اهل رسوخ، رهبران مذهبی ونمایندگان مردم بود، عنوانی مقامات دولتی، حقوق بشر، دفتریوناما، ریاست امورزنان بدخشان وریاست محاکم بدخشان تسلیم دادند که این فشارباعث گردید تا دفتر یوناما بدخشان وسایرادارات موضوع را جدی گرفته، ازادارات دولتی تقاضا نمایند تا این متهمین را دوباره بازداشت نمایند.

قوماندانی پولیس بدخشان امربازداشت دوبارۀ آنان را صادرنمود که یک تن آنان (جنبش) درفیض آباد ودیگرش (مصور) دراشکاشم بازداشت شدند که مصوردوباره ازجانب یکی ازهمسایه هایش  ضمانت شده وازقید رها گردید که بمجرد رهایی ازمنطقه فرارنمود وجنبش دربازداشت ودرتحت تحقیقات باقی مانده، ولی هیچکس بالای ضامن مصورفشاری را وارد نکرد تا آنرا دوباره حاضرنماید. گویا فرمان براءت این قضیه درهمه جا صادربود!!! 

وامـــا عـــدالـــت چه کـــرد؟؟؟!!! 

قرارمعلومات بدست آمده، وقتی تحقیقات دادستانی ومحکمۀ ابتدایی ولسوالی واخان انجام یافت، محکمۀ ابتدایی برمبنای اسناد وشواهد معتبر، برای هریک (متهمین فاجعه) شش سال حبس را پیشنهاد نموده، دوسیه هایشان را به محکمۀ مرافعه به فیض آباد ارسال نمود.

 واما اینکه چه دلایل درکاربود وچه دستهای درعقب فاجعه بازی میکرد، دوسیه را به نفه بیچاره متهمین! فیصله نموده، قاضی محکمۀ ابتدایی واخان  را مجبوربه تجدید حکم مبنی بربرائت متهمین نموده، که دوسیۀ موصوف درریاست محاکم ولایت بدخشان نقض گردیده ودوباره به ولسوالی واخان ارسال شد که اکنون این دوسیه درلای کاغذ پاره های آن اداره دریک حالت نامعلوم (چون آن شب سیاه آن مادرتجاوزشدۀ که فرجام اش معلوم نبود) به سرمیبرد ومتهمین که چهره هایشان برای آن شوم بخت که به عفت خانواده اش تجاوزشد، وهمه مردم این مرزبوم معلوم وهویداست، مغرورانه ومتکبرانه گشت وگذارنموده وعقده میافرینند!  

*عــــدالت کاش برد ســـت خـــــدا بود               کنـــــــون دوزخ مقــــــام زانیـــا بـــود

  ولی افـســـوس، عدل و ظلمت قــــرن              به یک زنجیــــــــربرد ســـت ریا بـــود

* منظورازعــدالت ظــاهرویا عــدل وانصاف دردیوان وقضای کشورست، ورنه انصاف نهای را الله(ج) خواهد کــرد.

 

این بود داستان واقعی وسرانجام تجاوزمسلحانه وگروهی به عفت یک زن، یک مادروبرباد کردن گنجینۀ عزووقاریک خانواده دردوردست ترین روستای فقیرنشین ترین ولسوالی درکشوریکه که نامش دولت اسلامیست ومحاکم ودادستانی اش شرعی! 

فرجام بازجویی متهمین این فاجعه رهایی آبرومندانه شد، واما فرجام عفـت دریده وآبروی برباد رفتۀ آن مادرمن وآن خواهرتو هموطن، چه خواهد شد؟!  

تحقیق گران وبازجویان دولت توانستند به زودی وبه آسانی دوسیۀ متهمین شناخته شده ومستند را بربندند وآن را تهمت بیش نخوانند... ولی آیا میتوان دوسیۀ زبانها، قلبها وبا ب دهانهای مردم را که دربا ب این جنا یت بازگشته اند، به زودی وبه سادگی بربست؟! آیا میتوان حافظۀ آن کودکان که درپیش چشمانشان به عفـت مادرمظلوم شان ظالمانه تجاوزشد، وخاطره های آن مادررا که همه چیزش را دریک شب ازد ست داد، تعویض کرد؟! وآیا میتوان چهره های شناخته شده ای آن شب را ازچشمان آن مرد خانه بیرون کرد وچشمان آن مرد را قانع ساخت که چشمانت درآن شب سگهای رمه ویا هم گرگان گرسنه را دیده بود، نه آن زانیان را؟! 

دراینجا همه اهالی فقیرومظلوم وبی دفاع ولسوالی های مرزی وخصوصاٌ خانوادۀ آن مادر، عاجزانه،ازهمه دست اندرکاران رسانه ها، جامعۀ مدنی، سازمانهای حقوق بشر، ادارۀ محترم داد ستانی کشور، افــراد با احساس ورسالتمند، ادارۀ یوناما، وزارت امورزنان، شورای ملی کشوروسایرین تقاضا مینماید تا، ازهمه امکانات خویش استفاده نموده، زبان ودهان وقلم را برای لحظاتی دردفاع ازعفت برباد رفتۀ این زن فقیرونیازمند برکشیده واین فاجعه را تا جاییکه ممکن باشد وتا حدیکه درمان عدلی برای این رنج بزرگ اخلاقی – اجتماعی میسرگردد، دنبا ل نمایند. اقلاً برای یکباررسالتمندانه وعاقلانه به این مظلوم همسویی نموده وبرظالم ومدافعان ظالمان نفرین بفرستند. این ادای رسالت اخلاقی خواهد بود دربرابرناموس که برباد رفت وداستانش برای هرفرد باایمان وباوقاروناموس پرورکشورزجردهنده وحجالت آورست. 

دراینجا شایسته میدانم تا ابرازسپاس بیکران مردمان این مرزبوم که محکومیت را ظالمان برتقدیرشان قلم زده اند، ازتلویزیون طلوع بیان نمایم که این فاجعه را ازطریق برنامۀ وزین " دهـلیزها" پوشش داد واندکی آتش خشــم والم مردمان مارا را فروکش نمود. 

وهرگاه رسانه های دیگرعلاقمند به پوشش بیشتراین قضیه باشند، جهت آگاهی بیشترشان ازاین آدرس، لازم به ذکرمیدانم که این روستا که بنام فطوریاد میگردد، درآغازدرۀ واخان قرارداشته، فقط بیست دقیقه ازمرکزولسوالی اشکاشم فاصله دارد. سفرازفیض آباد به ولسوالی اشکاشم 7 ساعت را دربرگرفته (156 کیلومتر)، راه مصؤن موتررو ازفیض آباد تا داخل این قریه مهیا میباشد. 

به امید تعقیب جدی ولاینفک عدلی – قضایی وخبری این قضیه، صفحات نخست دفترسیاه این حادثه را میبندیم وغـــم پرورانه به کنج یأ س مینشینیم. ولی جانیان وحامیانشان باید بدانند که تا عدل وانصاف به سراغ شان نرسیده، زبان های این ظلم رسیدگان ازفریاد وقلم های چیزفهمانشان ازبیان حقایق تلخ ( تاسرحد افشاء نام مدافعان جنایت پیشه ها) بازنخواهد ایستاد...! 

حالا که ما همه این جنایت را ناله میکنیم، آن مادربرباد رفته ومنزوی گشته ازشرم وحیای جامعه،مظلومانه ازگوشۀ انزوای کلبۀ ویرانه اش ازهم میهنان اش استمداد میجوید وفریاد میزند که: 

بیـــا هم نا له وفــــــریــــاد من شــــو                 رفیـــــق عفــــت بــربــــاد مـــن شــــو

بیـــــا مــا تـــم بگیــــیریم آن شب دی                 بیــــا هـــم طـــا لع شــــــبزا د من شـو

اگـــربرســـینه داری مهــــــر مــاد ر                 بیـــــا هم اشــــک این اولاد مــن شــــو

نهـــــال خشــــک بــربـــاغ وقــار،ام                 بیــــا وغنچــــۀ بنــــــیاد مـــن شـــــــــو

بخوانند ام ، غــــریق چــــاه خجــــلت                بیـــــا وپـــــرد ۀ فســــــا د من شـــــــــو

 

یــــا حـــق