نگاهی
به آرای ویتگنشتاین در باره ی فلسفه
بابک ذاکری
«رساله ی منطقی»1 فلسفی یکی از مهمترین و تأثیر
گذارترین کتاب های فلسفی قرن بیستم است. این کتاب را لودویک
ویتگنشتاین2 (۱٩٥۱-
۱۸۸٩)،
فیلسوف اتریشی الاصل رشد یافته در مکتب فلسفه ی تحلیلی، نوشته
است.وی این کتاب را در اردوگاه اسرای جنگی نوشت. از همان جا
نسخه ای از کتاب را برای راسل فرستاد و از او خواست ناشری برای
چاپش پیدا کند. کتاب اما ناشری پیدا نکرد تا این که با تمهید
راسل که قبول کرد مقدمه ای برای آن بنویسد ناشری حاضر شد به
سبب شهرت راسل که فروش کتاب را تضمین می کرد آن را منتشر کند،
هر چند شهرت لرد راسل بارها به کمک ویتگنشتاین آمده بود اما
بعد ها ویتگنشتاین بارها راسل را به دلیل همین شهرت طلبی اش
نکوهش کرد3. کتاب با مقدمه ی راسل منتشر شد . اما
ویتگنشتاین راضی نبود زیرا می پنداشت راسل از کتاب او هیچ
نفهمیده است. او می پنداشت راسل دیگر توانایی کار فلسفی ندارد
به همین دلیل در مقدمه ی رساله با این که از کارهای عالی فرگه
یاد می کند اما از راسل تنها با عنوان دوست نام می برد. اما
مگر رساله حاوی چه مسأله ای بود که ذهن نقاد راسل از فهم آن
عاجز بود؟ پاسخ این پرسش به نظر من اینست که: هیچ. و اشتباه
راسل این بود که در رساله دنبال چیزی می گشت در حالی که رساله
درست برای این نوشته شده بود که نشان دهد نباید دنبال چیزهایی
که راسل در پی آنها به فلسفه روی آورده بود گشت. ویتگنشتاین
چند سالی پیش از هم کلاسی سابقش، هیتلر، که با جهان وارد جنگ
شد، علیه تمام تاریخ فلسفه یا به تعبیری تاریخ تفکر بشر وارد
جنگ شد. او می پنداشت با رساله خواهد توانست تمام مسایل فلسفه
را منحل کند. زیرا سعی می کرد نشان دهد تمام مسایل فلسفه ناشی
از دُژفهمی زبان است و ژرف در نظر آمدنشان دقیقا ً به دلیل
ماهیت زبانیشان است4. رساله که بیشتر بخشهای آن
درباره ی منطق است در زیر آتش توپخانه و در اسارت شکل گرفت. در
نظر داشتن این واقعیت در حین خواندن کتابی که سطر سطر آن پر از
اشارات منطقی و صوری است اما نویسنده اش بر آن است که کتابی
با جان مایه ی اخلاقی نوشته است، می تواند بسیار سودمند
باشد.
فلسفه و آرمان آن، روشش، گذشته و آینده اش دلمشغولی
همیشگی لودویک ویتگنشتاین بود. او در تمام دوران حیات فلسفی اش
چه آن زمان که «رساله ی منطقی - فلسفی» اش را می نوشت و چه در
زمانی که سرگرم یافتن شکلی مناسب برای ارایه ی «پژوهش های
فلسفی» اش بود همواره با فلسفه به عنوان یکی از مسایل مورد
تفلسف اش درگیر بود5. او در هر دو اثر ماندگارش
بندهایی را به بیان اندیشه اش درباره ی فلسفه اختصاص داد از
همین روی ممکن است نوشتن یادداشتی در باره ی «فلسفه»در نگاه
ویتگنشتاین - چه متقدم یا متأخر -در نگاه اول ساده به نظر
برسد. اما هر کس بخواهد خود را درگیر چنین مصیبتی کند در همان
قدم اول با دشواری فراوانی مواجه می شود. به این دلیل بسیار
ساده که نمی تواند تصیمیم بگیردکه باید ابتدا شرح ولو مختصری
از کار فلسفی او ارایه دهد یا می تواند بدون چنین شرحی یکراست
به سراغ موضوعش برود. زیرا می توان استدلال کرد فلسفه در نظر
هر فیلسوفی درست همان چیزی است که او در آثار فلسفی اش به آن
پرداخته است. این نظر حتی اگر درباره ی تمام فیلسوفان درست
باشد درباره ی ویتگنشتاین مخصوصا ً درمورد رساله نمی تواند
درست باشد. زیرا خواهیم دید ویتگنشتاین فلسفه را چونان مجموعه
ای از «آموزه ها»6 در نظر نمی گرفت و به هیچ روی
نمی توانست با آن دسته از فیلسوفان که به فلسفه چونان دسته ای
گزاره می نگرند همدل باشد. بلکه او کار فلسفی را نوعی نور
انداختن بر هر چه که بدون فلسفه تیره و تار است7 می
دانست . این نوع نگرش را ویتگنشتاین درهر دو دوره ی زندگانی
فکری اش به رغم تفاوت هایی که ممکن است در ابتدا جلب نظر کند
حفظ کرد.این که فلسفه یک فعالیت است یکی از جان مایه های تفکر
ویتگنشتاین است8 . این نوع نگرش نه تنها خود را در
آثار ویتگنشتاین نشان می دهد بلکه در جبهه گیری او در برابر آن
چه که فلسفه ی دانشگاهی می خواند نمود می یابد.
١ . ویتگنشتاین دربخش هایی از رساله اش کوشید معنای
فلسفه را روشن کند.اول در مقدمه ی رساله معنای کتاب را بیان
کرد و روش خود را در فلسفه ورزی تبیین کرد. سپس در میانه ی
کتاب گزاره های 4.111 تا 4.116 را به توضیح مفهوم فلسفه اختصاص
داد. اودر چند جمله ی پایانی کتابش هم به بیان رویه های دیگر
اندیشه اش درباره ی فلسفه پرداخت. روشن است که این بخشها را
نمی توان بدون در نظر گرفتن کل کتاب فهمید اما برای درک جایگاه
کتاب درنظر ویتگنشتاین باید اول درک روشنی از این سه بخش داشت
و این به دست نمی آید مگر با تدقیق و مطابقت این سه بخش با
یکدیگر و با مراجعه به دیگر آثار
وی.
٢. ویتگنشتاین تنها کتابی که در زندگی اش منتشر کرد را
با توضیح روش تفلسف اش آغاز می کند. او می نویسد :«این کتاب
مسیله های فلسفی را بررسی می کند،و نشان می دهد - چنان که باور
من است - که طرح پرسش درباره ی این مسیله ها بر پایه ی دژفهمی
منطق زبان مان قرار دارد. می توان تمامی معنای کتاب را به گونه
ای در این واژه ها گنجاند:هر آن چه اصلاً بتواند گفته شود ،می
تواند به روشنی گفته شود، و آن چه درباره اش نتوان حرف زد،می
باید درباره اش خاموش ماند»9. او جان مایه ی کتابش
را به همین اختصار بیان می کند ،اختصاری که دشواری فهم ذهن
پیچیده ی او را بیشتر می کند، وی در ادامه روشن می کند که
آگاهانه در سنت کانتی تفکر می کند،اما یکسره خود را به آن سنت
وفادار نمی داند بلکه آن را تنها با جرح و تعدیل خودش قبول می
کند. ویتگنشتاین اصل تحدید حدود اندیشه ی را از کانت می
پذیرد. او نیز همچون کانت برآنست که کار فلسفه نه پرداختن به
موجودات انتزاعی و نه وَر رفتن با مسایل الهیاتی است بلکه هدف
آن تحدید حدود شناخت و بررسی شرایط ما تقدم شناخت است. اما از
دید ویتگنشتاین مرز نهادن بر اندیشه در همان قدم اول خود را
نفی می کند، زیرا «از بهر مرز نهادن بر اندیشه باید بتوانیم هر
دوسوی مرز را بیاندیشیم»10. ویتگنشتاین چاره را در
این می بیند که این مرز را در زبان بنهیم، یعنی بیان اندیشه را
محدود کنیم . باید به یاد داشته باشیم که ویتگنشتاین تفکر را
تنها درشکل منطقی آن قبول دارد، به بیان دیگر تنها گزاره ی
معنا دار را اندیشه می داند11. اما آیا می توان نقد
ویتگنشتاین را بر خودش وارد دانست؟ این که ما سعی کنیم مرزی در
زبان بنهیم آیا به این معنا نیست که ما می توانیم چیزهایی
بگوییم که نمی توانیم در باره ی آنها فکر کنیم؟ پاسخ
ویتگنشتاین در رساله این است که ما می کوشیم از درون به نهادن
مرز بپردازیم ، بدین شکل که عنصر اندیشیدنی راکرانمند می کنیم
تا عنصر نااندیشیدنی از درون محصور شود12. اما آیا
نمی شد این مرز را در اندیشه نهاد به جای این که آن را به زبان
منتقل کرد؟
٣.برای پاسخ دادن به آخرین پرسش بند قبل باید ابتدا
رای او درباره ی زبان را بررسی کرد. او در پاره ی 4.001 رساله
می نویسد مجموعه ی گزاره ها زبان است.با این تعریف البته واضح
است که ما نمی توانیم چیز هایی را که نمی توانیم درباره ی آنها
بیاندیشیم در زبان بیان کنیم اما او بلافاصله در بند بعدی
یادآوری می کند که زبان چونا ن زندگی انسان امری پیچیده
است-گویا خود ویتگنشتاین می دانست که باید آموزه ای پیچیده تر
و سیال تر از آن چه در رساله بیان شده برای تبیین تمامی
کارکردهای زبان به کار گرفت.
یکی از مسایلی که ویتگنشتاین در رساله خود را با آن
درگیر می دانست مسیله ی بی معنا ها بود. آیا تمام گزاره های بی
معنا را باید به سبب بی معناییشان از زبان دور ریخت یا این که
بی معناهایی هم وجود دارند که به رغم بی معنا بودنشان به کاری
می آیند؟برای مثال گزاره های منطق بی معنایند زیرا آنها به هیچ
روی گزاره های دو ارزشی محسوب نمی شوند. (به یاد بیاوریم که
ویتگنشتاین به پیروی از فرگه معنا را با شرایط صدق یکسان می
دانست.) پس آیا اینهمان گویی های منطق که همواره صادق یا
کاذبند یکسره پوچ و مزخرف اند؟ ویتگنشتاین بر این گمان نبود.
او می پنداشت گزاره های منطقی به رغم بی معناییشان می توانند
ساختار منطقی زبان وبه تبع آن جهان را به نمایش بگذارند13.
اما آیا این تمایز گفتن و نشان دادن مختص گزاره های منطقی است؟
مفسران ویتگنشتاین در پاسخ به این پرسش دو راه متفاوت را
برگزیده اند. گروهی از مفسران که به نام مفسران کلاسیک14
مشهور شده اند بر آموزه ای پای فشاری می کنند که بنابر آن بی
معنا ها یکسره پوچ اند ومزخرف، جز اینهمان گویی های منطق که از
این قاعده مستثنایند. گروهی دیگر از مفسران بر آنند که انواع
مختلف بی معناها می توانند کارکردهای متنوعی در زبان داشته
باشند. من از شرح نزاع و جدل های این دو دسته می گذرم و تنها
رای مختار خود را که بیشتر به مفسران جدید نزدیک است بیان می
کنم15.
٤. رساله ی منطقی فلسفی با دو جمله ی جنجال برانگیز به
پایان می رسد. ویتگنشتاین در گزاره ی ماقبل آخر خود به ما
گوشزد می کند که رساله را باید چونان نردبانی در نظر بگیریم و
پس از فهمیدن گزاره هایش آنها را به دور افکنیم . سپس در آخرین
جمله ی کتابش یاد آوری می کند که درباره ی آن چه نمی توانیم
بگوییم باید سکوت کنیم .ویتگنشتاین در گزاره ی 6.54 از جملات
کتابش با عنوان گزاره نام می برد پس آنها را جزیی از زبان تلقی
می کند. اما گزاره های رساله خود از آن دسته از گزاره هایی است
که ویتگنشتاین آنها را به دژ فهمی منطق زبان قلمداد کرد و نیز
جزو آن دسته از گزاره هایی است که ویتگنشتاین معتقد بود باید
به گوینده اش نشان داد که به بعضی از واژه های آن نشانگری
نبخشیده است16. پس از چه روی او گزاره های خود را
بیان کرده است؟
در یک کلام او اصلا ً کتاب خود را کتابی فلسفی نمی دانست
زیرا او اصلا ً فلسفه را ممکن نمی دانست17. فلسفه
از آن نوعی که فیلسوفان پیش از وی بدان می پرداختند در نظر او
امری محال بود. از نظر او نتیجه ی فلسفه روشن سازی اندیشه ها
بود.در دید او اگر فیلسوفی بخواهد آرای او را به کار برد لاجرم
در ناچار است در کتاب فلسفی اش تنها گزاره های علوم طبیعی را
بیان کند18، گزاره هایی که هیچ ربطی به فلسفه
ندارند. اما آن فیلسوف می تواند با استفاده از گزاره های علوم
طبیعی فلسفه را از درون کرانمند سازد. تنها راه ممکن فلسفه
ورزی اگر کسی سودای آن را در سر داشته باشد همین راه خواهد
بود. ویتگنشتاین اما خودش روش دیگری را برگزید .او کوشید در
کتابش به فعالیتی دست زند تا در ضمن آن نشان دهد که فلسفه ورزی
امری محال است .روشن است که این فعالیت پس از تاباندن نور بر
آن چه تاریک است به تمامی زاید خواهد بود. درست همین جاست که
حکم سکوت درباره ی آن چه ناگفتنی است باید جاری شود و فیلسوف
فعالیت فلسفی را ترک کند - کاری که ویتگنشتاین مادامی که به
درست بودن تحلیل هایش در رساله قایل بود انجام داد.
اما پس از تمام این ها روشن است که ویتگنشتاین به پوچ بودن
تمام گزاره های بی معنا قایل نبود و می پنداشت برخی از این
گزاره ها را می توان برای وضوح بخشیدن به آن چه تیره و تار است
به کار گرفت برای نمونه گزاره هایی که وی در رساله از آنها
استفاده کرده است.
٥. پیشتر اشاره کردم که ویتگنشتاین فلسفه را یک فعالیت می
دانست نه یک دکترین .این طرز تلقی از فلسفه یکی از آن مواردی
است که وی آن را در دوران متأخر فلسفی اش هم حفظ کرد. او در
پژوهش های فلسفی اش به شکل دیگری همین نکته را مطرح کرده است.
او فلسفه را در« پژوهش ها »به عمل درمانی تشبیه می کند19
در« درباره ی رنگ» آن را نشان دادن راه خروج به مگسی که در
بطری گیر افتاده است معرفی می کند و در« فرهنگ و ارزش» فلسفه
را به خاراندن جایی که می خارد تشبیه می کند20.
به دو نکته در حاشیه اشاره می کنم: اول آن که او به سبب
همین نگاهش به هیچ روی به تکامل در فلسفه قایل نبود به همین
دلیل ساده که خودش در فرهنگ و ارزش به آن اشاره می کند که
خاراندن جایی که می خارد چه تکاملی می تواند داشته باشد به این
توضیح این نظر را که در پژوهش ها آمده اضافه کنید که او کار
خود را دقیقا ً مانند فعالیت سقراط می داند زیرا سقراط نیز در
ابتدای هر بحث از مخاطب خود می خواست پیش از هر چیز معانی
واژگانی که استفاده می کند را بیان کند. هر چند این نظر که
تکامل در فلسفه جایی ندارد به روشنی در رساله بیان نشده اما با
توجه به دیدگاه او درباره ی فلسفه می توان نتیجه گرفت که بنابر
رساله هم پیشرفت در فلسفه معنایی نخواهد داشت21.
دوم این که ویتگنشتاین به فلسفه ی فلسفه قایل نبود به
بیان دیگر با نظر کسانی که به سطح بندی در معرفت بشر قایل
بودند موافق نبود.در نگاه او فلسفه چاقویی بود که دسته ی خودش
را نیز می برید یا اگر این تعبیر رسا نیست می توان گفت فلسفه
چراغی است که در نور آن خودش هم دیده می شود یا با استفاده از
کلام رساتر وی فلسفه، مانند علم فونتیک است که در آن هجاهای
«فونتیک» هم بررسی می شود. این دیدگاه هم در رساله بیان نشده
است و به نظر می رسد که این اظهار نظر پاسخی به آرای پوپر باشد
که در زمان نوشتن رساله اصلا ً مطرح نبود اما در زمانی که
ویتگنشتاین سرگرم تدارک «پژوهش ها» بود چنین دیدی در جامعه ی
فلسفی در حال شکل گرفتن بود که تفلسف درباره ی فلسفه در سطح
معرفتی بالاتری شکل می گیرد22.
٦. ویتگنشتاین در نامه ای به فون رایت 23مطلب
مهمی درباره ی کتابش، رساله ی منطقی- فلسفی ،بیان می کند. در
آن نامه ویتگنشتاین می نویسد که درون مایه ی کتابش را یکسره
اخلاقی می داند اما مجبور شده است در تمام کتاب درباره ی آن
سکوت کند تا این درون مایه از درون کرانمند شود. او حتی تصمیم
داشته که این ملاحظه را در مقدمه ی کتاب بنویسد اما آن را تنها
برای فون رایت نوشته است. این که رساله چگونه می تواند کتابی
اخلاقی به حساب آید امری بسیار پیچیده است که برای درک آن و
فهم نگرش ویتگنشتاین به اخلاق نوشته ای مستقل مورد نیاز است
که اکنون مجال پرداختن به آن نیست.اما این را نیز نباید
ناگفته گذاشت که در نظر ویتگنشتاین اخلاق و زیبایی شناسی یک
چیزند24. پس باید دانست که رساله کتابی درباره ی
زیبایی شناسی نیز هست و این پیچیدگی مسأله را دو چندان می
کند.آن چه باید درباره ی اخلاق و فلسفه در نظرداشت این است که
ویتگنشتاین به خود اجازه داد تا درباره ی دژفهمی های زبان
کتابی بنویسد و آن را «رساله ی منطقی- فلسفی» بنامد اما حتی
حاضر نشد در مقدمه ی کتابش به درون مایه ی اخلاقی کتابش اشاره
کند. بلکه تنها در انتهای کتاب به کوتاهی به مسایل اخلاقی
اشاره کرد. همین نشان می دهد که ویتگنشتاین به چند دسته امور
ناگفتنی قایل بود، اول دسته ای که می توان با واژگان برای روشن
کردن آنها کوشید و دوم دسته ای که تنها با سکوت درباره ی آنها
باید اجازه داد از درون کرانمند شوند وبه هیچ روی نمی توان با
کمک کلمه نوری به آنها تاباند. فلسفه و منطق از دسته ی اول و
اخلاق و زیبایی شناسی از دسته ی دوم هستند.
۷.
هر چند که ویتگنشتاین چیز های زیادی نوشت- البته در طول حیاتش
تنها رساله را منتشر کرد- اما یکی از مهمترین منابع برای
آشنایی با نگاه او و فلسفه ی او می تواند و باید زندگی نامه اش
باشد چه او در زندگی اش کوشید مسایلی را که نمی توان درباره
شان حرف زد را نشان دهد. زندگی او ،مخصوصا ً زندگی پس از جنگ
او، می تواند منبع مهمی برای پژوهش معنای اخلاق و زیبایی
شناسی، اموری که حتی نمی توان با زبان به آنها اشاره کرد، نزد
او باشد.
پی
نوشت ها:
۱.این
کتاب دوبار به فارسی ترجمه شده است: ١.(میرشمس الدین ادیب
سلطانی،امیر کبیر،١٣٧۱)
٢.(محمود عبادیان،جهاد دانشگاهی،
۱٣٦٩)
همه جا از ترجمه ی ادیب سلطانی استفاده کرده ام
و به آن ارجاع داده ام.
٢.برای آشنایی با زندگی وی می توانید به
(خاطراتی از ویتگنشتاین، نورمن مالکوم، همایون کاکا سلطانی،
گام نو،١٣۸٢)
یا به (ویتگنشتاین - پوپر ماجرای سیخ بخاری، دیوید ادموندز و
جان آیدینو ، حسن کامشاد، نشر نی،١٣۸٣)
و یا مقاله ی اول (ویتگنشتاین و تشبیه نفس به چشم ، نورمن
مالکوم و دیگران ، ناصر زعفرانچی، هرمس،
۱٣٨٢)
مراجعه کنید.
٣.شرح مستند اختلاف او با راسل را در(Ludwi
Wittgenestie:Cambridge letters, edited by Brian McGuinness &
George Henric Von Wright, BLACK WELL,1995)
ببینید.
٤.(پژوهش های فلسفی،ترجمه ی فریدون فاطمی، ص
١٠٢ ، بند 111)
٥.او بند های
۸٩
تا
۱٣٣
پژوهشها را به فلسفه اختصاص داده است، بنگرید به (پژوهش های
فلسفی،ترجمه ی فریدون فاطمی،نشر مرکز،١٣٨٠)
٦.«آموزه»را به پیروی از ادیب سلطانی آورده ام
در برابر«lehre»
آلمانی ، در انگلیسی هم به «تئوری» و هم به «دکترین» ترجمه شده
است.
۷.بنگرید
به رساله شماره ی 4.112
٨.همان
٩.همان، مقدمه، ص ٧
١٠.همان
١١.همان،ص٣١،بند 4
١٢.همان ،صص ٤۱-٤٢،بند
4.114
١٣.
١٤.از جمله می توان به آنسکومب،پیرس،هکر و رمزی
اشاره کرد.
١٥.برای آشنایی بیشتر با آرای مفسران جدید
ویتگنشتاین مراجعه کنید به:
(the new Wittgenestien,edited by alice cray
&Rupert read,routledge,2000)
١٦.رساله ،ص۱۱٥،بند
6.53
١۷.همان
،بند 4.112
۱٨.همان،ص١١٥،بند
6.53
۱٩.پژوهش
ها ، ص
۱٠٩،
بند 133
٢٠.(فرهنگ و ارزش، لودویک ویتگنشتاین، امید
مهرگان، گام نو،١٣٨١) ص ١٦۷
٢۱.توجه
به این نکته لازم است که او کتابش را یا اصولا ً هر کتاب فلسفی
را به نردبان تشبیه می کند که پس از بالارفتن از آن باید به
کناری انداخته شود.
٢٢.پژوهش ها ،ص١٠٥،بند 121
٢٣.( نامه هایی به پـایول انگلمان و لودویگ فون
فیکر، ترجمه ی امید مهرگان، فرهنگ کـاوش،
۱٣٨١)
ص
۱٠٤
٢٤. رساله، ص۱۱٣،
بند 6.421
*** در نوشتن این یادداشت
از
(A WITTGENESTIEN DICTINARY, HANS-JOHANN
GLOCK,BLACKWELL,1996)
استفاده ی فراوان برده ام.
***به کسانی که با فلسفه ی ویتگنشتاین آشنایی
ندارند این دو کتاب را توصیه می کنم:
۱.(ویتگنشتاین
،دیوید پیرس،نصرالله زنگویی،سروش،١٣٧٩)
٢.(در آمدی بر رساله ی ویتگنشتاین، هاوارد
ماونس، سهراب علوی نیا، طرح نو، ١٣٧٩) |