رخداد  ها  ومسایل روز

در افغانستان کی  حکومت  می   کند ؟

سید نظام الدین وحدت

برای  گشودن هر  مبحثی ابتدا لازم است  تا مضمون وهدف را مشخص سازیم، مو ضوع این مقاله همانطور که از عنوان آن بر مییاید مسئله بود و نبود دولت در افغانستان  است؟

با تاسف از سی سال بدینطرف در افغانستان ر ژیمهای کودتایی حزبی وتنظیمی شیرازه نظام وانسجام ملی مردم افغانستان را از بنیاد ویران نمود و جامعه را به انقطابات گسترده  اجتماعی و سیاسی مواجه ساخت. و   باعث از میان رفتن حاکمیت ملی باشندگان این سرزمین گردید، که متا سفانه تا اکنون این وضع ادامه دارد. نظام و مناسبات بین المللی همواره در اثر اتفاقات و تحولات بزرگ جهانی دچار چرخش ها و تغییرات عظیمی در سطح جهان میشود، همانطور که جنگ اول جهانی منشاء حوادث مهمی در جهان گردید ، پس از جنگ دوم جهانی نیز تحولاتی مهمی در جهان و منطقه ای ما رخ داده است که نه تنها مناسبات بین الدول را تغییر داد و مرز های جیوپولیتیک بر هم خورد بل مناسبات داخلی کشور ها نیز در اثر این تحول عظیم دستخوش چرخش و گاه بحران شد.در منطقه ما نیز اتفاقات موازی با هم رخ داد که تا امروز از آن متاثریم.     

بحران  ساختاری افغانستان ریشه های بهم پیوسته ای با بسیاری از غوامض سیا سی ، نظامی و اقتصادی  دارد که در فاز دگر ، از بیش از سی سال قبل با کودتا ی جنرال ضیاالحق در پاکستان انقلاب اسلامی  در ایران و کودتا ی سردار محمد داود وکودتای ثور در افغانستان شروع می شود که همچنان یکی از کانونهای داغ بحران و بی ثباتی در منطقه و جهان  است .

افغانستان طی قرون متمادی نیز نقش پر بها و گاه تعین  کننده در سرنوشت این منطقه  داشته وهمچنان دارد زیرا در یکطرف مو قعیت ممتاز جغرافیایی این کشورقرار دارد که باعث برازند گی  آن شده از طرف دیگر مسله حاکمیت ملی با شنده گان این سرزمین مطرح بوده  و  است. آنچه که این مثلث  را تکمیل می سازد موقعبت استراتژ یکی این  سرزمین  ویران  در شرایط کنونی است.این مثلث همچنان میتواند  با شعله ور نگهداشتن ان، منشا حوادث وواقعات مهمی در منطقه و جهان  گردد.

اگر یک نگاه اجمالی  به صورتبندی ساختاری  حوادث  واتفا قات سه دهه اخیر در این منطقه  انداخته شود آشکار است که تامین  صلح  وثبات منطقه با قضیه یا سرنوشت افغانستان گره  خورده  است. چنانچه حادثه شگفت 11 سپتمبر 2001 میلادی که اندام صلح و ثبات  منطقه  را به ارتعاش در آورد نشان  داد که  جهان در بر خورد با قضیه افغانستان دچار اشتباه و فرو گذاشت شده بود به  همین علت  بسیاری از کشور های منطقه  و جهان پس 11 سپتمبر مجبور به دوباره  اندیشی در بر خورد و عمل کرد شان  با این کشور شدند.  و قضیه  افغانستان  در صدر أجندأ سیاسی و امنیتی  بسیاری از کشور های  جهان و منطقه قرار گرفت . جنرال حمید گل رئیس سابق آی اس ای اخیرآ در مصاحبه با شپیگل تآکید میکند که " ما طالبان را بوجود آوردیم و فعلآ نیز ما طالبان را ناجیان آزادی میدانیم و استراتژی پاکستان این است که در افغانستان باید دولتی بوجود آید که تحت نظر پاکستان حرکت کند " امروزه نیز جامعۀ جهانی این فورمول سران یاغی پاکستان را میدانند و لی با آن مدارا میکنند ؟

 ایالات متحده امریکا پس از 11 سپتامبر انگشت اتهام را بسوی طالبان دراز کرد و به این گروه التماتوم داد که یا بن لادن و تروریستان خارجی را تسلیم کند و یا از افغانستان برهاند،که این تقاضای ایالات متحده امریکا نظر به منشور سازمان ملل متحد و اجماع بین المللی ظاهرآ از حمایت قاطع اکثریت اعضای سازمان ملل و شورای امنیت برخوردار گردید.

اما در پهلوی بحث تروریسم بین امللی از سالهای 1990 میلادی در ایالات متحده امریکا گروه ای از نیو محافظه کاران امریکایی از جمله فیلسوف و شخصیت برجسته این طرز فکر« نیو لبرالیسم» فوکویاماها این نظریه را مطرح کرد که ایالات متحده امریکا به حیث یک کشور بزرگ و قدرتمند جهان پس از جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی وظیفه دارد تا ازحمایت از رژیم های فردی و استبدادی دست کشیده ارزش های خود را (دموکراسی امریکایی) به سایر کشور ها و بخصوص جهان سوم صادر و یا اعمال نماید.که پس از آن این مشوره یا نظریه فوکویاماها به سیاست خارجی ایالات متحده امریکا بخصوص حزب جمهوری و رئیس جمهور بوش تبدیل گردید.اینکه چرا نیرو های خارجی و بخصوص ایالات متحده امریکا پس از 11 سپتامبر به افغانستان لشکر کشی کردند دلایل مختلفی دارد که بخشی از این دلایل عیان  و بخشی در پرده نهان است، دلایل روشن آن عبارتست از واکنش به حادثه 11 سپتامبر، آوردن دموکراسی به  افغانستان و حل معضله سیاسی افغانستان  که از مدتها قبل ار 11 سپتامبر 2001 تلاشهای از سوی جوامع بین المللی و بخصوص سازمان ملل ، برای یافتن یک راه حل سیاسی به این بحران از بنبن سوان شروع میشود و تا لخدر ابراهیمی ادامه مییابد. اما در تلاشهای که تا قبل از 11 سپتامبر برای یافتن حل سیاسی به معضله افغانستان جریان داشت هیچگاهی از فرستادن قوای نظامی خارجی و یا بین المللی برای حل بحران افغانستان ذکری به میان نیامده بودو افغانستان به کانون توجه و تمرکز تلاشهای بین المللی قرار نداشت.اما پس از 11 سپتامبر نه تنها در خارج کشور ما بلکه در داخل کشور نیزنه تنها ائتلاف شمال بلکه اکثریت گروه های سیاسی و نظامی و شخصیت های مستقل سیاسی به فورمول مداخله سیاسی ونظامی خارجی پیوستند که بر هیچ کس پوشیده نیست و هیچ یک از گروه ها و شخصیت های شرکت کننده در بن از ائتلاف شمال تا شاه سابق حلقات پشاور و قبرس و دهها گروه و شخصیت افغان که عملآ با حضور نیرو های خارجی موافقت و همراهی نمودند و از امتیازاتی آن بر خوردار شدند هرگز دیگر نمیتوانند از این مسئولیت در حال و آینده نزد ملت افغان طرفه روند. عواقب و نتایج فعلی و بعدی ناشی از حضور نیرو های خارجی بدوش آنها بوده و خواهد بود.

بی تردید بسیاری از کشور ها ی جهان و منطقه که در 11 سپتمبر  2001 کاملآ غافلگیر شده بودند با شتاب با سیاست  لرزان و پر نوسانی وارد قضیه  افغانستان  شدند. هر چند در ابتدا به دلیل اجماع جهانی بر سر مسله مبارزه جهانی  با تروریزم همه ای کشور ها  وحدت نظر داشتند ولی رفته  رفته اجماع جهانی  کمرنگ شد بخصوص برخی از کشور های منطقه دست  به ماجراجویی  های  ریا کارانه زدند مثل پا کستان و ایران روسیه و چین نیز در همان موقف قبلی نماندند .

مردم  افغانستان  نیز که در ابتدآ با حضور نیرو های ائتلاف و ایساف خوشبین بودند بلاثر عملکرد منفی دولت و قوای جهانی به همان خوشبینی نماند ند مردم  افغانستان از ابتدآ مداخله جامعه بین المللی سه خواست مشخص از این نیرو ها  داشتند که با تآسف هیچ یک تحقق نیافت.

 خواست اول:

پر کردن خلآ قدرت پس از  طالبان  به مفهوم واقعی آن یعنی چارچوب اصولی وقانونمندی که از حمایت اکثریت ملت افغان  بر خور دار باشد و حکومتی که صبغه و اساس علمی و قانونی داشته . قوای  اجرایه  مقننه و قضاییه آن بر تمام قلمرو  این کشور حاکم و مسلط با شد که با تآسف هر چند ظا هرآ این خلآ  بوسیله ی نیروهای آماده به خدمت ، پر شد. دولت ونهاد  های آن با سبک وسیاق دیموکراتیک  مثل قانون اساسی  و دو انتخابات ساخته و پرداخته  شد ولی ساختار وخصلت آن همچنان تنظیمی وانحصاری است و قطعآ ماهیت دموکراتیک  ندارد.

 جناب رییس جمهور کرزی بار بار از نا هما هنگی و نا بسامانی دردولت اش سخن گفته  و چنان  وا نمود کرده  است  که جنگسالاران مزاهم او  اند. ولی این واقعیت رابطور کامل نگفته است. . .  اگر باور داشته باشیم ،  نصب و عزل مقامات مهم و متوسط دولت افغانستان از صلاحیت های خارجیان است . این را مفسرین سیاسی خیلی دانسته، مسئولانه و تحقیق کرده میگویند . خواننده  محترم توجه دارند که  نگارنده گان این متن ها ی انتقادی با اهل سیاست کشور ارتباط مستقیم و روزمره دارند.

منتقدین دقیقآ از چند مورد خاص مثل تقرر افراد غیرمسلکی و بی کفایتی مانند ، وزیر اطلات و فرهنگ ، لوی حارنوال وبرخی والیان اطلاع میدهند که بر اثر تبانی و توطئه ،  مستقیمآ بوسیله خارجیان انتصآب شده اند.لذا مردم افغانستان باید بدانند که دارای دولت ِ نادولت هستند .

  خارجیان از ابتدای تشکیل اداره عبوری  اگر دقت  شده باشد تلاش میکنند تا افرادی را به استخدام  داشته   باشند که خودشان  آنها  را استخدام کرده  ویا فلتر کرده باشند.برای تقرر هر مامور عالی رتبه اقای کرزی مؤظف است افرادی  را پیشنهاد کنند و پس از منظوری خارجیان اقدام  به معرفی آنها  نماید.این واقعیت  را سالهاست که اقای کرزی پنهان میکند.خارجیان معامله با افراد را تا ارتباط با  یک ملت،  آسان و با اهداف شان مناسب میدانند.

دولت موجوده افغانستان یک دولتی تحت الحمایه است بنآ اگر قرار با شد ملت افغانستان  درساختار سیاسی کشور شان ، تغیری در وضع بیارند. با ید بصورت جدی با خارجیان صحبت کرد و مسئله حاکمیت ملی را با آنها  حل  نمود. حال که قرار است بار دیگر به انتخابات برویم بهتر است تا این حقایق را دانسته در انتخابات  شرکت کنیم. و یا آن را تحت چنین شرایط تحریم کنم.

 البته بحث تیوریک حاکمیت ملی با مسآله ی نیو لیبرالیزم و نظریه ی جهانی شدن و رابطه ی چندین تقابلی آن با منظومه ی دمو کراسی ، گفتمان اساسی بحث من را میسازد و من با صورتبندی گفتمانها به کاوش یکی از گفتمانهای آن اندر میگردم و آن دگر را به مقالۀ دگر به تعویق میگذارم .

خواست دوم:

بحث تمامیت ارضی افغانستان وقطع مداخله خارجی بود همانطور که میدانید این خواست نیز بر آورده نشده است. مداخله خارجی نه تنها دفع و رفع  نشده بلکه ابعاد گسترده تری پیدا کرده و درحال کردن کردن است . و امریکا و انگلیس نه تنها مانع مداخله پاکستان نشده و نمیشوند بلکه به وضاحت عنوان میکنند که اهمیت و نقش پاکستان برای منافع دراز مدت شان در منطقه مهمتر از افغانستان  است.

روبین نویسنده ی نترس غربی از چندین استراتژست نظامی غربی نقل قول میکند که " حل مسآله نوار قبیله ای پشتون – بلوچ در دو طرف مرز به آینده ها باید موکول گردد و منافع ما در حل آن نیست " پس بعد از این هم نمیتوان انتظار پایان تراژیدی را در کشور خود داشت باید گفت که ملت افغانستان هرگاه که منافع ملی وکشورشان معروض به خطر خارجی گردیده با وجود مشکلات  اش واکنش شدید  داده و هر گز دولت های تحت الحمایه خارجی را نپذیرفته و نمی پذیرد. اگر جهان به این مهم توجه نکند دیر نخواهد بود که این آتش افغانستان و منطقه  را خواهد سوختاند و احوالی پدید خواهد آمد که کس تصور آن را نخواهد داشت.ملت افغانستان این هوشمندی  را از خود نشان داده است که به خاطر کشورشان منطقه و جهان  تا آنگاه که میتواند از خویشتنداری کار بگیرد وولی این حوصله نا محدود نیست.

خواست سوم :

 بازسازی و نو سازی کشورشان بود هر چند نمای بعضی از شهر ها { با سرمایه های شخصی } تغیر کرد نهاد ها و موسسات اجتماعی و سیاسی مطبوعات و رسانه های بسیاری تآسیس شدند ولی واقعیت این  است که تغیر واقعی در زندگی بیش از هشتاد فیصد مردم افغانستان نیامده است. وهیچ گونه سرمایه گذاری در زیر ساخت ها این کشور صورت نگرفته  است. حتی پایتخت کشور هنوز روشن  نشده  است .پس وقتی آن رسیده است که از خارجیان بپرسیم ادامه حضور شان طی شش سال گذشته به ملت افغان چه دست آورد داشته؟ که بعد از این داشته  باشد.متآسفانه در داخل کشور و خارج کشور عدم هما هنگی میان خود افغانها باعث شده تا ما نتوانیم اراده ملی خود را متجلی سازیم و به منکران داخلی و خارجی خود ثابت سازیم که ملت افغا نستان مو جودیت دارد. ما  هنوز هم به کج بحثی ها ممتد میان خود مصروف  هستیم ، روشنفکر به علت پیچیدگی اوضاع به زیر دیوار خمیدۀ قوم و زبان می نشیند ، رو شنفکر از بد حادثه به جاسوسی و مزدور منشی پناه میبرد ، روشنفکر به زیر های تاریک سقف ها  پناهنده میگردد و سر انجام روشنفکر به حیث ناظران حاشیه نشین در زمان حال به رویا ها تعلق میگیرد .

 همین جا خطاب به همه ای مردم افغانستان بخصوص نیرو ها و نهاد های افغانی که همچنان پایبند به اصول ملت واحد کشور واحد – نظام و مناسبات واقعآ دموکراتیک و اجرای عدالت هستند دعوت میدهم تا با یکجا شدن در حرکت عاقلانه ی ملی، با جهانی اندیشیدن و بومی عمل کردن ، افغانستان  را از وضع کنونی خارج سازیم و از آن خود بسازیم. تاریخ گواه است که این ملت نسبت به شرافت وحاکمیت ملی خود حساس  است  تا این حاکمیت بر قرار نشود این سرزمین همچنان دستخوش بحران است البته این هوشدار را بخود افغانها باید سرداد و نه خارجیان ، که چون منافع آنها ممکن درادامه بحران بهتر تامین شود، بل خود ما باید هوشمندانه بجنبیم.

مسئله  مهمی  دیگر سیاست  خارجی یا روابط ما با سایر ملل جهان است.

اصل اساسی در سیاست خارجی افغانستان دفاع از استقلال و حاکمیت ملی کشور است که هدف آن تامین دموکراسی و یک توسعه پایدار اقتصادی اجتماعی وسیاسی می باشد.که ما معتقد به دموکراسی در افغانستان با توجه به الزاماتی که محیط خارجی کشور را فراگرفته است میباشیم، جهت رسیدن به این اهداف باید سیاست خارجی کشوررا درست انتخاب کنیم،  ودرروشنی آن عمل نمائیم.

ساختار جهانی شده ی  سیستم بین المللی یک واقعیت عینی است که جهت گیری دولتها را  مطابق منافع ، تعیین می کند. ساختار سیستم بین المللی بدان معنا است که دولتها در سلسله مراتب قدرت جهانی چه موقعیتی دارند؛ آیا فرودست و تسلیم شده اند، آیا وابسته اند و یا اینکه با استفاده از انقطاب قدرت در سطح جهانی حالت انزوا، عدم تعهد و بیطرفی اختیار نموده اند. هر قدر این انقطابهای جهانی گسترده تر و فراگیر گردند، آزادی عمل کشورهای ضعیف در درون سیستم کمتر می گردد و ایجاب چاره جوییهای بنیادی را می نمایند.

اجبارات ساختار سیستم بین المللی همیشه وجود داشته اند، اما واحد های سیاسی مستقل طوری واکنش نشان نمی دهند که خود را به محدودیتهایی که توسط محیط خارجی بر آنها تحمیل شده است انطباق بدهند. انسانهایی که در ملت - دولتها و یا دولت - ملتها زندگی می کنند نیاز به آن دارند تا آن هدفهایی را که می توانند بدان دسترسی یابند، مطرح ساخته و با ابراز قدرت ملی و هنر سیاسی و دپلوماسی به خاطر تعدیل این محیط به سود اهداف ملی، در رفتار سایر دولتها تاثیر بگذارند. یک بخش عمده سیاست خارجی مطمئناً به مسائلی تعلق می گیرند که به صورت روزمره اتفاق می افتند. موضع گیری و واکنش مناسب در برابر این قضایا است که خبرگی و اراده ملی را آشکارمی گرداند.

آنچه که ما در سیاست خارجی به نام اهداف یاد می کنیم یک سلسله برداشتهایی می باشند که در مورد حالات آینده نزد ما موجود اند، برآورده شدن این اهداف منوط به شرایطی در آینده می باشند که دست اندرکاران سیاست خارجی یک کشور می خواهند رفتارسایر دول را در آن زمینه یا تغییر بدهند و یا طالب تداوم آن باشند. دولتهای مستقل به سهم خود می توانند در ایجاد این شرایط مناسب موثر باشند. هدفهای دولتها را از تدوین و اجرای یک مشی سیاست خارجی می توان در سه ردیف مطالعه نمود:

1- ارزشها و اهدف اصلی ملی

2- اهداف میانه

3– اهداف عام و دراز مدت

1- ارزشها و اهدف اصلی ملی: این هدفها و ارزشها در حقیقت همانهایی می باشند که مردم یک کشور حاضر اند در راه آن تن به فداکاری و جانفشانی بدهند. این ارزشها و هدفها نتیجه تربیتی می باشند که در اثر جامعه پذیری سیاسی، آیین گستری و یا تجارب شخصی به وجود می آیند. اینها به مثابه معیاری برای ارزیابی اعمال خود و بیگانه به کارمی روند و پایه بسیاری رفتارهای ما را به وجود می آورند.

در بسیاری از کشورهای رو به توسعه و از جمله افغانستان این ارزشها و اهداف عبارت اند از: آزادی از کنترول بیگانگان، وحدت ملی، تمامیت ارضی، توسعه اقتصادی سریع و ارتقا منزلت کشور به حیث یک کشور قدرتمند در سطح منطقه ودر سطح جامعه بین الملی.

2- اهداف میانه : اهداف میانه متعددی می توانند مدنظر باشند، بهتر آن است تا برای سهولت در شناخت آنها را در سه دسته به خاطرآوریم :

الف – تلاش برای توسعه انسانمدار و پایدار باید نخستین هدف دولت افغانستان باشد. در عصری که ما زندگی می کنیم رسیدن به چنین هدفی به تنهایی ممکن نیست. کشور ما دارای منابع محدود، خدمات اداری از هم گسیخته، و مهارتهای فنی اندک است. آزادی ملی در مفهوم دقیق کلمه در حقیقت برای جبران نمودن و غلبه بر همین کمبودیها است. دولت افغانستان ناگزیر باید برای شگوفا ساختن اقتصاد وتامین رفاه اجتماعی با دول دیگر درزمینه فراهم ساختن مساعدتهایی دیگرکشور ها  در بخشهای تجارت، تعاون فنی، دستیابی به تسهیلات مواصلاتی، راه های تجارتی و بازارهای خارجی تماسهای موثری برقرار سازد. ب – بلند بردن منزلت و حیثیت افغانستان در جامعه بین المللی: سوای مسائل تشریفاتی، در عمل چنین مامولی فقط می تواند با ارتقای سطح توسعه اقتصادی و علمی و مهارتهای فنی میسر گردد. توجه به سرمایه بشری و به ویژه سرمایه علمی و فنی مستلزم جلب همکاریهای گسترده جامعه بین المللی است.

3– اهداف عام و درازمدت: عبارت از آن آرمانها، طرحها و نقطه نظرهایی اند که با توجه به نظم جدید اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک حاکم بر سازمانها و روابط بین المللی اظهارمی گردند. ما معتقد به دموکراسی در افغانستان با شناخت عمیق و انتقادی از واقعیتهای حاکم بر روابط قدرت در سطح بین المللی میباشیم، از صلح جهانی، همزیستی مسالمت آمیز، منشور سازمان ملل متحد و دموکراتیک ساختن هر چه بیشتر این نهاد جهانی، از اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای لاحقه آن، از برقراری نظم نوین اقتصادی در جهان به سود توسعه کشورهای فقیر، از خلع سلاح اتومی عام و تام، از قطع رقابتهای تسلیحاتی، از جهان چند قطبی، از مبارزه علیه سلطه جویی، از حق حاکمیت ملی دولتها، از اصل عدم مداخله در امور سایر کشورها، از مبارزه علیه نژاد پرستی و اپارتاید، از جلوگیری از تغییر اقلیم و حراست از محیط زیست متعهدانه دفاع می نماید.

افغانستان به صورت بالقوه قادر است با توجه به شرایط خارجی و الزمات ملی و فرهنگی اش نقش بسیار مهمی در روابط بین المللی و منطقوی بازی بکند. افغانستان از نگاه جغرافیای سیاسی در آن منطقه ای از کره زمین قرار دارد که با ظهورموقعیت جدید جیوپولتیکی اش، از یک طرف کشورهای آسیای میانه می خواهند نزدیک ترین راه به بحر را از این طریق جستجو بکنند و از جانب دیگر کشورهای آسیای جنوبی و غربی نیز در نظر دارند پیوند خشکه و بحر را به آسیای میانه از طریق افغانستان سامان بدهند، کشور ما می تواند با ترکیب فرهنگی خود، با سنتهای بیطرفی عنعنوی و عدم مداخله اش، با پیشینه  تاریخی چهار راه تمدنها و تجارت بودنش تسهیلات بزرگی برای این تبادلات تجارتی و فرهنگی و حتا سیاسی ایجاد نماید.

افغانستان می تواند به مثابه چارراه منطقوی کشورهای همجوار و همچنان کشورهای اسلامی در حال توسعه منطقه، مطابق به نیازهای اقتصادی، حس تعلق به منطقه، سنتهای مشترک دینی و فرهنگی نقش شایان توجهی در تشئید روابط اقتصادی  این کشورها داشته باشد. اصل اساسی سیاست خارجی ما "روابط نیک با کشورهای همسایه و منطقه و مناسبات برادرانه با کشورهای اسلامی"، از همین واقعیات نشأت می کند.

صنعتی شدن روز افزون کشورهای آسیایی، مدرنیزاسیون درنگ ناپذیر قاره، ظهور قدرتهای بزرگ و نوخاسته صنتعی در قاره اهمیت تجارت و مواصلات زمینی و تکثر راه های اتصال به بحر را بیش از پیش افزایش می دهند. افغانستان با موقعیت جغرافیایی اش، می تواند چون گذشته های دور باز هم یکی از مراکز مهم شاهراه ابریشم جدید گردد. در چنین شرایطی موقعیت دشوار محاط به خشکه بودن افغانستان تغییر یافته و از امیتازات تازه ای به مثابه معبر مهم ترانزیتی برای نقل و انتقالات کالاها و خدمات برخوردار گردیده می تواند.

برای تبین چنین اهدافی به دوکتورینی در سیاست خارجی ضرورت است. دوکتورین که به حیث مجموعه روشن و موجز واقعیات را تشریح نموده و مطابق به آن هدفی را برای سیاست خارجی تعیین  کند. چنین دوکتورینی را به طور خلاصه می توان در"افغانستان  ،منطقه ،صلح، ثبات، دوستی و همکاری" خلاصه نمود.

در کنار این عوامل مساعد، رقابتهای جیوستراتژیکی قدرتهای بزرگ، تلاش برای کنترول منابع انرژی زا، و ایجاد طرق جدید برای پایپ لاینهای نفت و گاز، موقعیت افغانستان را از منظر جیوستراتژیک خطیر گردانیده است.

حادثه هراس افگنانه یازدهم سپتمبر 2001 در ایالات متحده امریکا و ارتباط دادن این فاجعه به القاعده و افغانستان؛ بعد کاملاً تازه ای به موقعیت جیوستراتژیک کشور ما بخشیده و سرنگونی رژیم طالبان در نتیجه حمله نظامی ایالات متحده امریکا به کشور کوهپایه های هندوکش، مشکلات بسیار سنگین تری را بر اجبارات جیو پولتیکی و جیوستراتژیکی کشور ما افزوده است.

تروریسم پدیده ضد انسانی بوده و کاملاً با فرهنگ مبارزاتی افغانها بیگانه می باشد. در سر تا سر جنگ مقاومت و جهاد علیه نیروهای اشغالگر شوروی، تروریسم هرگز نتوانست جایگاه خاصی در مبارزات مسلحانه گسترده مردم افغانستان بیابد. بهترین مبارزه علیه تروریسم از میان برداشتن آن اسباب و عواملی است که انسانها را به ترور متمایل می گرداند. از فقر اقتصادی چاره نا پذیر تا بی عدالتیهای سیاسی و اجتماعی مکرر، انسانها را به انزوا کشانده، امید به خرد ورزی را در آنها خوابانده و توسل به اسلوبهای غیر انسانی ارضای خواستها را در چشمرس آنها قرار می دهد. توسعه انسانمدار و دموکراسی بهترین پادزهر ضد هراس افگنی اند که تنها دولتهای ملی و متعهد می توانند آن را به کار اندازند.

"جنگ ضد ترور" اعلام شده توسط ایالات متحده امریکا، ستراتژی تعریف ناشده ای است که می تواند در پی شکار دشمن – تروریست – که در قلمرو سیاسی معینی قرار ندارد، در هر کشوری که اقتضا نماید، دست به اقدام بزند. خطر آن وجود دارد که چنین ستراتژی ای عمداً و یا سهواً اصول پذیرفته شده بین المللی حاکمیت ملی دولتها و اصل عدم مداخله در امور سایر کشورها را پامال بکند. حضور طولانی نیروهای غربی در افغانستان همراه با عملیات نظامی خودسرانه، هر گاه با پیمانهای ستراتژیکی نیز توام باشند که اجازه ایجاد پایگاه های دایمی را به این نیروها بدهند، برعلاوه تشدید مناقشات پارینه با کشورهای همجوار، معضلات بزرگ و فرساینده ای را برای افغانستان از ناحیه برهم خوردن توازن استراتژیک در منطقه ایجاد می نماید که اثرات مخرب این معضلات جدید، بسا بزرگتر از خسارات مادی و معنوی ای خواهد بود که افغانستان در طی جنگهای قریب سی ساله اخیر متحمل شده است.

در چنین موقعیت شکنند، پس از حمله ایالات متحده امریکا برای سرنگونی رژیم طالبان در سال 2001 عیسوی، افغانستان محل تلاقی ستراتژیهای متعارض بزرگترین قدرتهای جهانی و قدرتهای متوسطی گردیده است که هر یک جز دنبال کردن اهداف خود به چیز دیگری نمی اندیشند. افغانستان برای همه آنها به یک فضای خالی تبدیل شده است که می توانند در آن رخنه و نفوذ داشته باشند.

همین اکنون قرار داشتن پایگاه های آموزشی و سربازگیری مخالفان مسلح دولت افغانستان در سمت شرقی خط دیورند، به ظهور رویاهای برگشت ناپذیر احیای امپراتوری ابدالی و امپراتوری مغلی در نزد برخی محافل قدرت در افغانستان و پاکستان میدان داده است. همین اکنون  به قول تازه ی جنرال حمید گل سناریوی تشکیل "امارت اسلامی طالبان " در دو سوی خط دیورند بطور جدی مطرح میباشد.

 سناریوی سرکوب شبکه القاعده و طالبان در دو سوی خط دیورند که عمدتاً بر بازوی مسلح ائتلاف زیر فرماندهی ایالات متحده امریکا و نیروهای ناتو تاکید می ورزد و در شش سال گذشته هیچ توفیق چشمگیری نداشته است، موازی باهم به پیش می روند. همین اکنون جناحهای مختلف ائتلاف حاکم قدرت در افغانستان هر کدام به سهم خود پای مذاکره و مشارکت در قدرت با مخالفان مسلح دولت را به ترتیبی مطرح می دارند که نخستین قربانی آن دموکراسی، حقوق شهروندی و توسعه انسانمدارخواهد بود. همین اکنون قدرتهای بزرگ و متوسط منطقه که مخالف حضور دایمی نیروهای غربی در افغانستان می باشند، از ماسکو تا تهران و پیکنگ، یک محور وسیع منطقوی را پدید آورده و از طریق کانالهای نیابتی مختلف در درون کشور در بسیج افکارعامه و تعیین مسیر رویدادها، به سود سیاستهای شان می کوشند.

تعیین اهداف سیاست خارجی به ذات خود کار دشواری نیست. اما در هنگامه ای که کشور ما محل تلاقی استراتژیهای متعارض قدرتهای برزگ جهانی قرار گرفته است، انتخاب یک مشی سیاست خارجی مسئوولانه وعملکردهای عاقلانه؛ آزمون تاریخی و برزگی است که هستی و بقای کشور ما بدان منوط می باشد. در این شکی نیست که اجرای نقشهای بین المللی و منطقوی ای که افغانستان برایش انتخاب می کند مستلزم شرایط مناسبی جهت پیاده ساختن شان می باشند. همچنان شاید عجالتاً افغانستان هیچ قادر نباشد تا در سرنوشت تعارض ستراتژیک قدرتهای بزرگ تاثیر اساسی ای از خود به جا بگذارد. اما دفاع از حاکمیت ملی، و تمامیت ارضی کشور، اموری نیستند که دولت افغانستان مجاز باشد آن را به دیگران واگذارد و یا هسته اصلی سیاست خارجی کشور نگرداند.

جغرافیای فزیکی، جغرافیای سیاسی، تجارب سیاسی گذشته افغانستان در جنگهای جهانی اول و دوم جهانی و برخی از مراحل دوران جنگ سرد و تجربه سایر کشورها برای دور نگهداشتن شان از کانون تضادهای جهانی می توانند همه در تدوین مطالبات معقول و عملی ای که ما را از کانون تضاد های ستراتژیک قدرتهای بزرگ جهانی بیرون بکشد، موثر باشند. این مطالبات به هنگامی می توانند جامه عمل بپوشند که در تدوین مشی سیاست خارجی، نقاط قوت و ضعف خود را به درستی ارزیابی نموده، به حل تشنجات در روابط با کشورهای همسایه و منطقه اولویت قایل شده، از تجدید تشتنجات گذشته و بروز منازعات جدید جلوگیری نموده و با تعیین اولویتها و انتخاب اسلوب مناسب، در صدد تقویت قدرت ملی گردیم. زیرا تطبیق یک سیاست خارجی مطلوب بدون وجود یک قدرت ملی موثر ناممکن می باشد.

ایستگاه اصلی ای که می توان از آنجا به اجرای سیاست خارجی مطلوب پرداخت، قدرت ملی یک کشور می باشد. این قدرت ملی را نخست در سطح دولتی باید پیمایش نمود.90 % بودجه عمومی افغانستان از منابع خارجی تمویل می گردد. عواید داخلی دولت صرفاً می تواند8% این بودجه را تامین بکند و ....

هر گاه جیوپولتیک را صرفاً همان جغرافیای سیاسی ندانیم و آن را در یک بافت نفوذ جغرافیا، اقتصاد، مردم نگاری، فن آوری و امکانات ستراتژیکی بر شکل گیری سیاست خارجی یک کشور دریابیم، به زودی می دانیم که افغانستان با چه اجبارات سنگینی در سطح منطقه مواجه است و از چه امکانات اندکی در ساحه قدرت ملی برخوردار است. وجود فرهنگها و اقوام واحد در دو سوی مرزهای مشترک افغانستان با کشورهای همسایه این معضله را دو چندان می گرداند.

برای احیای قدرت ملی در افغانستان و جهت پیاده ساختن دوکتورین "افغانستان منطقه صلح، ثبات، دوستی و همکاری" باید دست به اقدامات عملی زد. نخستین کار برای این منظور تقویت قدرت ملی در چهارچوب نقش دولت در سه سطح می باشد:

الف – منابع و ظرفیتها یا قدرتی که در حال شدن است.

ب – چگونه این قدرت را از طریق یک پروسه وحدت ملی می توان به جولان درآورد.

ج – ساماندهی این قدرت مطابق به پیش بینیها.

 طرق عملی احیای قدرت ملی در بابهای دولت سازی و ملت سازی، توسعه انسانمدار، دموکراسی و اصول سیاسی خارجی در این مقاله مفصلاً تشریح گردیده اند.

دولت و نخبگان سیاسی در افغانستان، برای سبک ساختن بار اضافی تشنجات با همسایگان، باید به این اعتقاد برسند که افغانستان و کشورهای همجوارش در چهارچوب مرزهای بین المللی موجود، با همه دستکاریهای استعماری در گذشته، واحدهای سیاسی مستقل و واقعیتهای سیاسی موجود اند که هر گونه مورد سوال قراردادن این حدود و ثغور، در همه شرایط، اقدامات تلافی جویانه مدهش و خونین ترین جنگها و کشتارها را پدید خواهند آورد. و در نتیجه بهانه ای برای حضور نظامی نیروهای خارجی، تقسیمات مجدد نقشه سیاسی منطقه، نسل کشیها و پاکسازیهای قومی خواهد گردید.

جنگ ضد ترور با استراتژی نامعین امروزینش و در کشوری مانند افغانستان می تواند موجب از دست دادن موقعیت بیطرفی عنعنوی اش شده و آن را به پایگاه دایمی نیروهای خارجی مبدل گرداند، تا از اینجا به نام جنگ ضد ترور در دیگر کشورها عملیات نظامی به راه انداخته شود. بنابر این، دولت افغانستان نباید به هیچ پیمان نظامی و به ویژه آن پیمانهای نظامی ای که به خارجیان حق می دهد در این کشور پایگاه نظامی دایمی ایجاد کنند متعهد گردد. مخالفت با ایجاد پایگاه های نظامی خارجی در افغانستان هم با ارزشهای والای صلح طلبی، بیطرفی عنعنوی، احترام به حاکمیت ملی کشورها و عدم مداخله در امور سایر کشورها انطباق دارد و هم فرآورد آن عقل سلیم و ارزیابی منطقی است که می داند، همانقدر که حضور تروریستان برای ایالات متحده امریکا و متحدین غربی اش در افغانستان قابل تحمل نیست، به همان اندازه حضور پایگاه های نظامی ایالات متحده امریکا و کشورهای غربی دیگر برای قدرتهای بزرگ منطقوی در افغانستان تحمل ناپذیرمی باشند.

عمده شدن جنگ ضد ترور و کم بها دادن به ایجاد ظرفیتهای دولتی در افغانستان، جنگ را به یک محاربه مبدل نموده و از اهداف سیاسی و انسانی آن تهی می گرداند. دولت افغانستان باید اجازه ندهد که جنگ ضد ترور در پی دنبال کردن اهداف خاصش به چنان سناریوهایی بیاندیشد که حاکمیت ملی و تمامیت ارضی افغانستان و سایر کشورهای همجوار را بر هم زده و نقشه سیاسی جدیدی به وجود آورد.

ایجاد پایگاه های نظامی دایمی خارجی و یا حضور طولانی نیروهای نظامی خارجی در افغانستان با این توجیه که نیروهای نظامی و انتظامی دولت افغانستان در حدی نیستند تا از حاکمیت دولت دفاع نمایند، به هیچ صورت قابل دفاع نمی باشد. تجربه شش ساله نشان می دهد ایجاد و تشکیل ارتش و نیروی انتظامی، هیچگاه در تاریخ افغانستان چنین کند نبوده است. حضور طولانی نیروهای خارجی در افغانستان مسئوولان امور افغان را اغفال نموده و به این خیال می اندازد که هرگاه اردو نیست، نیروهای بین المللی از آنها حراست می کنند و به این ترتیب در جد یت شان خلل وارد می گردد.

جنگ ضد ترور همانطوری که بدون ایجاد و تقویت طرفیتهای کارساز در دولت افغانستان نمی تواند به صلح بیانجامد، بدون یک وفاق منطقوی نیز نمی تواند به نتیجه مطلوبی که اعلان کرده است، برسد. تائید اداره موقت انتقالی در کنفرانس پترزبرگ سال 2001 توسط کشورهای همسایه و منطقه در یک جو روانی خاص صورت گرفته و هرگز نمی تواند جای اقدام مستقل حکومت افغانستان را برای جلب مجدد وفاق این کشورها در دفاع از صلح و امنیت در افغانستان بگیرد. از اینرو هر اقدامی به خاطر تامین صلح و امنیت در افغانستان، بدون مشارکت و وفاق کشورهای همسایه و منطقه ناقص و شکنند می باشد.

بایسته آنست تا نیروهای خارجی در افغانستان تعهد بدهند که در کشور پایگاه نظامی دایمی ایجاد نمی کنند. این نیروها باید پیش بینی دقیقی از ادامه حضور شان را در افغانستان ارائه بدارند، تا جامعه و حکومت بدانند، تا چه زمانی باید اولویتهای دولتسازی را به پایان برسانند.

اردو افغانستان باید با سیاست، روحیه و سمبولهای ملی پرورش یابد و از مقامات افغانی فرمان گیرد. نیروهای نظامی خارجی و افغان باید مطابق به قواعد مکتوب، چون دو نیروی مستقل با هم مراوده برقرار نموده و خارجیان در همه عملیات نظامی شان با مقامات نظامی و دستگاه امنیت افغانستان همآهنگی به وجود آورند، تا جان انسانها بیهوده تلف نگردد.

در صدر همه اهداف و برای بیرون کشیدن افغانستان از کانون تعارض تضادهای ستراتژیک قدرتهای بزرگ جهانی؛ باید بیطرفی افغانستان اعاده شده، کیفیت و موقعیت حقوقی آن توسط جامعه بین المللی تضمین گردد. آنچه تا کنون موقعیت بیطرفی عنعنوی افغانستان خوانده می شود، بافت همگون و اهداف واحدی نداشته است. از آستانه جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم آنچه به نام بیطرفی افغانستان خوانده می شود، به ویژه در زمان امیر حبیب الله و آستانه جنگ جهانی اول و از آغاز پادشاهی محمد نادر شاه تا پایان جنگ جهانی دوم، نوعی انزوا طلبی اختیاری و ترس از مراودات گسترده با روسیه و بریتانیا بوده است که به این نام مسمی گردیده است. پس از پایان جنگ سرد و به ویژه از اوایل دهه پنجاه تا سال 1978 بیطرفی افغانستان عدم تعهد به بلوکهای شرق و غرب بوده است. به دنبال پایان عصر استعمار، ظهور دولت ملتهای چندین قومی، چندین مذهبی، چندین زبانی، کشورهای آسیایی و افریقایی تصمیم گرفتند تا برای ایجاد روزنه در جهت تسریع توسعه اجتماعی و اقتصادی و ایجاد ناسیونالیسم های مورد مطالبه شان عدم تعهد خود را نسبت به دو بلوک شرق و غرب ابراز دارند. چنین بیطرفی ای در ذات خود عدم تعهد با همه اشکال متفاوتی که از آن متصور است، بوده است. آن بیطرفی ای که حزب معتقد به دموکراسی در افغانستان مطالبه می کند در حقیقت یک موقعیت حقوقی است که از امتناع دولت افغانستان برای شرکت در جنگ میان دولتها ناشی شده و نسبت به جناحهای متحارب رفتار بیطرفانه می داشته باشد و جناحهای متحارب این امتناع از مشارکت در جنگ و بیطرفی را به رسمیت می شناسند. از ایجاد پایگاه ها و تشبثات نظامی دیگر در افغانستان خود داری می نمایند. جامعه بین المللی در پیمانی این بیطرفی را مورد تایید قرار می دهد و مطابق به قوانین بین المللی چنین بیطرفی ای حقوق و مکلفیتهای ویژه ای را به وجود می آورد.

ختم