زندگی

فرید سیاووش

 ازشــکسـت  تا  فروپاشــــی

 عظمت وبزرگی ا نسان در آن نیست که هرگز سقوط نکند

بلکه درآن است هنگا می که سقوط کرد دوباره  برخیزد 

  جا دارد به عنوان گام‌های اول در راه بريدن جامعه از بند عقب افتادگی, همگان بپذيريم که در دنيای امروز و برای ساختن جامعه‌ای امروزی تنها سياست پيشه گان نيستند که بايد انديشه کنند و به ميدان آيند بلکه اين کاری است جمعی و در گرو يک نوع آشتی ملی با خود. آينده را کسانی می‌سازند که با گذشته وصلت ابدی ندارند.
با این بهانه ضرور اســـــــت تا در گام نخست دلایل , عوامل  و زمینه های فــــروپاشی حزب وطن

 ( ح .د .خ .ا ) را شناســـــــایی کنیم.

با وجودآنکه برخی عوامل و دلایل شکست و فروپاشی این سازمان سیاسی مشترک اند اما این دو ترم را نمیتوان بجای یکدیگر بکار گرفت.

دلایل,عوامل و فکتور های شکست حزب وطن( ح . د . خ . ا ) را میگذاریم به صاحب نظران آگاه از عمق حوادث و جریانات داخل حزب وطن , کشور, منطقه وجهان وبا خبرازعمق مداخلات وآگاه از توافقات میان ابر قدرت ها , تا صادقانه و منصفانه مساله را ارزیابی و بررسی کنند.

عواملی که در فروپاشی حزب وطن رول اساسی را بازی کردند چنین میتوا ن بر شمرد:

 

1-  مساله دولتی شدن 

  2-  رقابت واختلاف

3- نبود شفافیت و علنیت

 1 - دولتی شدن

 دولتی شدن بدین معنی که حزب گرچه درآغاز یک سازمان مستقـل سیاسی بود ولی بعداز رسیدن به قدرت به سرعت این خصلت را از دست داده و به یک سازمان و تشکل دولتی مبدل گشت و از اقتدار سیاسی به اقتدار دولتی عبور کرد.

حزب بجای اینکه استقلا لیت خود را حفظ و به افزایش ضریب کار سیاسی سودمند در جهت بلند بردن سطح آگاهی ودرک حزبی ها و  شناخت دقیق آنان از واقعیت جامعه ما بپردازد  بر خلاف آگاهانه یا نا آگاهانه درجه آب شدن  حزب در دولت بشدت بالا گرفت. بزودی زمانی رسید که حزب دیگر مستقل نمی اندیشید ومستقل عمل نمی کرد, مگر در درون دولت . حزب زیر عنوان رهبری دولت دست به اقداماتی زد که اصلآ وظیفه دولت بود. دراین خط تا جای پیش رفت که حزب دیگر خود دولت شده بود, بود و نبودش به بود ونبود دولت وابسته شده بود. بصراحت دیده شد که باسقوط حاکمیت سقوط و با فروپاشی سیستم دولتی, حزب نیز فرو می پاشد.

فروپاشی قدرت دولتی که فروپاشی حزب را نیز در قبال داشت, رویداد شگرفی است در تاریخ افغانستان که مقامات حزبی ودولتی از درک آن عاجز و رهبران و جنگ سالاران جهادی تصور آن را در خواب هم نداشتند.

2- رقابت و اختلاف

 از آنجا ییکه برخی شیوه های مسلط کار بر زندگی حزبی  درست نبود و اساسآ چوکات یا قالب کج شده بود,هر رهبرو کادر که در این قا لب ا فتاد کج شد نادرستی عمدآ در شیوه های کار و مبارزه بود. از عملکرد غیر اصولی برخی از رهبران نیز نمیتوان چشم پوشی کرد. مشکل ساز ترین  مساله برخورداری  رهبر حزب از قدرت عام وتام  بود. چنین قدرت بزرگ اشتیاق دیگران را نیز برمی انگیخت تا رهبر شوند, برای بدست آوردن یا حفظ آن مقام حتا به کجراهه و بیراهه روند. دگر اینکه متاسفانه قید زمان برای رهبری نیز مفقود بود.

هویت حزب با عملکرد آن مطابقت نداشت, ارزش ها دقیق تعریف نشده بودند و سیاست ها کلیشه ای بود. عدول از موازین اساسنامه و اهداف مرامی پایه وبنیاد همه کجروی های بعدی گردید.ا ینها بودند که سرچشمه نا پاک رقابت و اختلاف میان رهبران گردید. اختلافات کوچک سلیقوی وعقیدتی با چاشنی تند وتیزمداخله از بیرون چنان بزرگ و پر دامنه شد که به سرعت به دشمنی و رویاروی جا خالی کرد و سر انجام یکی از دلایل اساسی شکست و فروپاشی گردید.

 3-  نبود شفا فیت و علنیت

 نبود شفافیت و فقدان علنیت , سرخوردگی پر درد را دامنگیر حزبی ها کرد, آنها با همه قربانی ها و فداکاری ها نمیدانستند رهبران مصروف چی هستند ؟ و سیا ست های شان که شفا ف نبود و اصول کاری شان که فاقد علنیت بود,  کار را به کجا ها میکشاند!؟. مهمترین مسایل مربوط سرنوشت و بود ونبود آنها(کادرها و صفوف)  را از آنان پنهان میکردند. جای دموکراسی سازمانی , علنیت و شفافیت را گوشکانی های دو یا چند نفری گرفته بود. این مشکلات, حزبی ها را بیش از پیش ما یوس و دل سرد ساخت. آنها دیگر حاضر نبودند از چیز هایی دفاع کنند که نمیدانستند از کجا سر زده و به کجا میرود. مایوسی اعضای حزب که از بیخبری ریشه گرفته بود و بیخبری که اساس آنرا پنهان کاری های سوا ل برانگیزتشکیل میداد , فروپاشی را قمچین کرد.

هر شکست بزرگ سیاسی برای احزابی که از اتحاد و پختگی لازم سیاسی برخوردار نیستند کم ازکم سه نتیجه محتوم همراه دارد:

- انقطاب

- پیدایی روحیه یاس و پریشانی سیاسی

- گسترش فضای عدم اعتماد

بعد از فروپاشی, روحیه یاس و پریشانی سیاسی گسترش یافته و انقطاب عرض اندام میکند. یعنی سازمان سیاسی بصورت تشکیلات بسته و جداگانه به مراکزی برای مبارزان حرفوی تبدیل میگردد وشیوه های فورمالیستی مبارزه سیاسی قوت میگیردکه این شیوه خود فضای عدم اعتماد را از یک جانب میان جزایر حزبی واز جانب دیگر میان اکثریت صفوف و یا هواخواهان و اقلیت حرفوی ها و رهبران شکست خورده بمیان می آورد. جنگ قدرت وتقابل باورها و برداشت ها, بی اعتمادی را قمچین کرده باعث میشود تا اختلافات به سرعت به تضاد و تنازع و حتی دشمنی تبدیل گردد و میان جزایر حزبی فاصله ایجاد کند و سر انجام به تشکیل سازمانهای متعددی که از لحاظ اساسنامه وبرنامه تقریبآ یکی هستند, منجرمیشود که  از دوام این وضعیت فرصت طلبان در کمین نشسته حد اعظم استفاده را میبرند.

این را باید پذیرفت که تشکلات سیاسی بدون پذیرش مدرنیته, تشکلات سیاسی سنتی باقی خواهند ماند که پایه های عینی آن در گذشته قرار دارد. برای اینکه یک تشکل سیاسی مدرن شود( البته با حفظ سنت های ارزشمند و مفید آن )لازمیست تا الزاماتی را پذیرا شده ویا خود جوش با این الزامات بیامیزد:

 1- چرخش

  با در نظر داشت این اصل که مفاهیم نباید اصول مارا تعین کند وبا درک این واقعیت که هر نو, مترقی و مفید نیست و بر خلاف سنت های زیادی هستند که مترقی ومفید میباشند و حفظ آنها ضروریست, می پردازیم به ضرورت نو شدن.

پذیریش روتاسیون یعنی ثابت نماندن, ثابت نبودن یعنی فرد هم محترم است و هم خطا پذیرو نباید برای مدت طولانی چه از نظر معنوی و چه از نظر سیاسی و تشکیلاتی  رهبری یک جریان را داشته باشد اگر چنین شد جریان به جریان سنتی تبدیل میشود که با وابستگی سنتی خود به نام های معینی خود را از خط مدرنیته بدور می کشد

آگاهی مدرن و نو سازی تشکیلاتی نمی پذیرد که من یا شما سالیان متمادی رهبر یا رهبران این و یا آن سازمان باشیم. حتی اگر از ما در درازای این همه سا لیان دشوارمبارزه و جنگ, حاکمیت وشکست, سقوط و فروپاشی هیچ اشتباهی هم سر نزده باشد. بخاطر تغیرات اوضاع در داخل کشور, در سطح جهان, بمیدان آمدن نسل  و اندیشه نو, خواست و نیاز زمان, مجاز به تملک قدرت سازمانی برای مدت طولانی نیستیم. امروزه عده ای از رهبران خبیر نیز خوشبختانه این باور را دارندهدف نه پخش نفرت است نه نگاهی خشن به هیچ فرد معینی بر عکس تا بر نفـرت غلبه نکنیم به دموکراسی درون سازمانی نخواهیم رسید.

هدف ایجاد سازمان متحد ومقتدراست نه جنگ و دعوا و تخریب شخصی. برخلاف  سازمان نو اشد ضرورت به همگامی, همصدایی وهمنوایی رهبران دیروزی دارد زیرا برخی آنان تجارب ارزشمند ی را دارا میباشند از جانب دیگر سازمان جدید به رهبرانی که پایه های خوب اجتماعی و روابط وسیع مردمی دارندو در درون حلقات حزبی از نفوذ , تاثیر و نام خوب برخوردار هستند, سخت نیازمند میباشد پس جان مساله بر سرپذیریش یک چرخش و نو سازی واقعی و یک اخلاق مدرن است در خط دفاع از دیموکراسی, عدالت اجتماعی, ترقی و رفاه انسان زحمتکش وطن .

تشکلی که توان عیار ساختن خود را با شرایط امروز و فردا نداشته باشد منحل ویا تجزیه خواهد شد.سازمان یا تشکلی که توازن منطقی و لازمی میان نو شدن و حفظ سنت های پر ارزش خود را نداشته باشد و از آدم های دلیر و مستقل اندیش تشکیل نیافته باشد خواهی نخواهی آسیب پذیر میشود.

 پس آمیختن نو مترقی و سنت ها ارزشمند همچنان که یک چرخش سازمانی است یک اخلاق و یک سیلان فرد یت است.

پذیریش چرخش و نو آوری و مدرنیته در یک جریان به معنای پذیریش خطاپذیری انسان است. منظور باز هم تبلیغ بی اعتمادی نیست اما اعتماد مطلق و ایمانی و غیر استدلالی هم کار را به مطلقیت و پرستش میکشاند. مسلمآ لازم و مفید نیست به بهانه نو شدن همه سنت ها را شکست بلکه آن سنت هایی را که بانو شدن  در اندیشه وشکل , قوی شدن و متحد شدن مخالف است و آشکار و پنهان جلو تشکل و رشد سالم را می گیرند باید شکسته شوند بهمان تناسب باید از پدیده ها شناخته نا شده و حرکات شتابزده زیر نام نو شدن دوری جست. مهمتر اینکه بخاطر مراعات اصل دیمو کراسی , پذیریش نو ها و سنت ها را  بگذاریم به انتخاب اعضا که چه را میپزیرند وچه را  نی. حق و رای آنهاست که میتواند راه و رسم و رهبران فردا را تعین کند.  در غیر آن ما دگر اند یش و مدرن نخواهیم بود. با مراعات اصول دیموکراسی و تقویت آن در درون تشکل است که سازمان روحیه چرخش و اتحاد نیز قوت میگیرد.

 2- اتحاد

با سه شیوه میتوان به اتحاد دست یافت:

 1- اتحاد از بالا

 پس از فروپاشی و انقطاب, رهبران میتوانند به اتحاد های زودرس و محدود روی بیاورند. یعنی یک طرح اتحاد میدهند و بدنبال آن رهبران تشکلات, حلقات و جزایرپیرامون چند وچون اتحاد با هم بمذاکره می پردازند تا سر انجام بیک نتیجه برسند. هدف اولی اینگونه اتحاد ها بیشتر یک نوع عرض اندام در مقابل انبوه تقاضا های صفوف برای اتحاد است, ایستادگی و مبارزه در مقابل نا بسامانی ها هدف بعدی آن را تشکیل میدهد. این نوع اتحاد ها اتحاد میان رهبران است.  با در نظر داشت شرایط موجود و امکانات این شیوه عملی ترمیباشد. . وقتی این اتحاد ناشکن میشود که نه تنها رهبران بلکه  حر فوی ها   و صفوف نیز با هم به توا فق  برسند.

 2- اتحاد از وسط

 زمانیکه صفوف بسیار پراکنده باشد و رهبران به ساده گی همدیگر را نپذیرندو فضای بی اعتمادی در میان شان فرمانروایی کند, آنگاه کادر ها یا حرفوی ها بمثابه حلقه وصل رهبران و صفوف وارد میدان گردیده و این وظیفه و رسا لت رامتقبل شده و میتوانند کار پر ثمری را انجام دهند. در شرایط موجودبا استفاده از این شیوه  میتوان به اتحاد قابل اعتماد تری رسید. زیرا هر رهبر که بدون دلایل قناعت بخش وحدت را رد کند توسط کادر هاو صفوف تجرید خواهد شد.

 3- اتحاد از پا یین

 در برابر اتحاد از بالا , اتحاد از پایین قرار دارد . اتحاد از پایین یک پایگاه مشترک زندگی سیاسی است که بگونه ای درک و توافق صفوف, اعضا و کادر ها سازمان و حتی بگونه ای بیرون سازمانی تکوین میابد. تشکلات, حلقات و جزایرمختلف با قرار گرفتن خود در چنین پایگاهی وقوف می یابند. این وقوف را نمیتوان باتوافق بدست آورد.

 در حالیکه یک اتحاد واقعی و پایدار آنست که از درون و از پایین بجوشد. اما پراکندگی و پخش اعضای حزب دیروز در سطح جهان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب کره خاکی, زمینه تحقق اتحاد از پایین و درون راعملآ به مشکل مواجه ساخته است. زیرا همه در یک کشور ویا کم از کم در یک قاره هم قرار نداریم. تماس ها محدود و امکانات نا چیز است. این بدان معنی نیست که در این جهت کار صورت نگیرد , با همه قدرت وتوان و امکان باید در این جهت نیز تلاش شود. در شرایط موجود این هدف را میتوان با بر پایی نشست های هر چه گسترده و مشترک میان جزایر و هواخواهان آنها تا حدودی تحقق بخشید. تا بتوان سر انجام شاهد تولدی دیگر بود.

 برای نجات خود هم که شده سياست پيشه گان و کسانی که در خود شان امکانی برای شرکت در آينده کشور می‌بينند بايد طرح نو در اندازند و کار را از شعارهای متدا ول جلوتر ببرند. اگر فکری دارند بايد آن را بر اساس شناخت از امروز جامعه افغانی و دلايل عقب افتادگيش به ميدان آورند و در معرض داوری‌ها قرار دهند. از جمله آن است که راهی برای آشتی ملی پيدا کنند و اين چه انتظاری بعيدی است از کسانی که هنوز در بند دعواهای تاريخی خود مانده‌اند و باور نمی‌دارند که نسل امروز کشور توجه و علاقه‌ای به دعواهایی قدرت آنها ندارند.     

برگشت

زندگی