شبا هنگام پریزا دی مرا تا بحر ِ آواز ش تلاطم میزند آرام ایا گـلبانگ ِ بارانی ترا گلها ی ابریشم می جویند ترا مُرغان فروردین تا انجُم می بویند صدایت را لب ِ شهـپره ها تا آیه ی گندم می شویند ، ترا تبخال آواز ها میگویند چراغ نوک ِانگشت را به گـنگا بخش نگاه نرم عاشق را چو قـند یل در دل هر واژه کن روشن ، شباهنگام فرهود
|