سالار عزیزپور
چه روزگار ِ غریبی؟
هزار پ ا ر ه پ ار ه هزار چه روزگار ِ غریبی چه روز گار ِ غریبی
فواره های غمم سرم بریده به بغداد دلم ش ک س ته ی صیاد وصید و هر چه بادا باد !
چه سر کشان ِ مهاجهم چه خونخواره منم !
هزار پاره پاره پاره هزار
***** کوچۀ کوکنار
قرار بود که عاشق شویم هر دو بهم کنار کوچۀ کوکنار راۀ ابریشم در ازدحام ِ ترافیک جادۀ تاراج " زمینی را که خدا به قابیل داد " و سوز ِ خاطرۀ نوجوانیم که نماند به برگ های کتاب قرار بود که عاشق شویم هر دوبهم در این کویر ِ سترون
خانه خانۀ غم که مهر و ماه به تاراج می رود شب و روز ز آشیانۀ من قرار بود که عاشق شویم هردو بهم ******* تصویر صدا تصویر آن صدای تو برقاب سینه ام پنهان زدیده ام مشکل حکایتی ست مهر ِبریده ازآن ماه ماهی رمیده سراپا از زورق خدا ما مانده ایم و شب تصویرآن صدا آنسوی آب ها
نفرین عشق
پری کوچک دریا عروس ِ ماهی ها بلوغ دولت عشق تو سر فرازم کرد و پشت کوچه بن بست را در آبگینه شکست وما به یاوه تردید حماسه می گفتیم و بر دروغ بزرگ سلام می کردیم و عشق را نفرین ! ************ به خالد حسینی و رمان" کاغذ پران باز" طلوع صدا طلوع صدا ی تو در من ستاره باران شد به دار رفت و رفیق سر بداران شد خوابت حلال باد ! حلال کردی این خواب خوش بر من در امتداد فصل های سرد و عبث و باغ های سرخ و سپید طلوع صدای تو در من حضور حافظه بود شهادت معنی بر کتاب فاجعه بود دریغ و درد دریغ ودرد چه سا ل ها که به تلخی گریسته بودم
|