اشتباهات آگاهانه ائتلاف ،توطئه هاي هوشمندانه پاکستان

 ومشکلات مردم افغانستان

"اين کوچکترين هديه يي است به جلالتمآب حامد کرزي که بازهم غرورمندانه ميخواهند

 درانتخابات رياست جمهوري افغانستان شرکت نمايند . "

مامون قندهاري

  

{ جهاد آمريکايي برضد آمريکا }

(( خون ناحق دست ازدامن قاتل برنداشت

ديده باشيد لکه  هاي  دامن  قصاب  را .))

 

مناطق مرزی پاکستان به شدت تحت نفوذ رهبران طالبان قرار دارد و پنج رهبر طالبان کنترول هفت  منطقه قبیله‌ای پاکستان را در اختیار دارند . مولوي فضل‌الله در سوات، فقير محمد در باجور، گلبهادر در شمال وزيرستان، بيت‌الله مسعود در جنوب وزيرستان و عمر خالد در خيبر حکمراني مي‌کنند . بيت‌الله مسعود که رهبر جديدي در منطقه تحت نفوذ خود محسوب مي‌شود در حالي که چهره‌اش پنهان شده است به الجزيره می‌گوید: ائتلاف ما بر پايه مبارزه سازمان يافته با غربي‌ها در افغانستان است اما عملیات‌ اردوي پاکستان و حمله آنها به مناطق قبيله‌اي موجب شده است که بيرون راندن نيروهاي دولتي از مناطق تحت کنترول ما در اولويت قرار گيرد . تحليل گران معتقداند ، تا وقتي که سياست مشرف با سياست‌هاي آمريکا همخواني دارد و مانع از آن مي‌شود که مبارزان در مناطق قبيله‌اي پاکستان نيروهاي آمريکائي را هدف قرار دهند هدف آسان‌تر براي آنها اين است که با نيروهاي نظامي دولتي  مقابله کنند.  

ازطرف ديگراين تحليل گران در مورد وقوع جنگ داخلي در پاکستان هشدار مي‌دهند . اگر دولت پاکستان در مقابله با نيروهاي طالبان شکست بخورد و اين موج به شهرهاي اين کشور برسد، بادرنظرداشت تنفرمردم ازدولت آنها خیلی سریع دست به اقدامات خشونت آميزبرضد دولت ميزنند واین امر ممکن است باعث وقوع جنگ داخلي در این کشور شود .بيکاري و ضعف دولت در اين مناطق موجب شده است که افراد مسلح از آن بهره برداري کرده و براي خود نيرو جذب کنند تا وارد جنگي دراز مدت شوند. دولت پاکستان بعد از ترور بی نظیر بوتو هم اعلام کرد که این عملیات به دستور بیت‌الله مسعود، یکی از این رهبران قبایلی صورت گرفته است .با این وجود سخنگوی مسعود دخالت وی در این ترور را تکذیب کرد. بخاطرروشن شدن حقايق کمي به عقب برگرديم .  

پاکسـتان، جنگ مقاومت اسـلامی را در سـالهای هـشـتاد درافغانسـتان هـدایت میکرد؛ متعاقب آن بود که خود این کشـور به قربانی فرهنگ جهاد مبدل گشـت   .جنرال ضیاءالحق حاکم نظامی پاکسـتان در سـالهای هفتادوهفت تا  هشتادوهشت ميلادي ، انتخابی اشـتباه در مکانی اشـتباه و به لحاظ زمانی نامناسـب بود. دوسـال پس از اینکه وی بوسـیلهء یک کودتا بقـدرت رسـید، ارتش سـرخ اتحاد شـوروی به افغانسـتان وارد شـد و پاکسـتان به عنوان اولین جبهه مقابله قرار گرفـت . اثرات این مقابله تا هـنوز محسـوس هستند : درگیری های متوالی مسـلحانه در افغانسـتان، جنگ مذهبی میان مسـلمانان در پاکسـتان، ترور اسـلامی در کشـمیر هـند و سـایر مناطق آسـیای میانه و جنوب آســیا. احزاب مختلف در دوران جهاد در برابر شـوروی در افغانسـتان می جنگیدند ولی هـرکدام ازین احزاب برنامه های خود را داشـتند ضیاء الحق در پاکسـتان با ورق اسـلام بازی میکرد و سـعی میکرد اثرات این بازی را در افغانسـتان برای مدت طولانی ماندگار سـازد.  

امریکا و عربسـتان سـعـودی اورا با سـلاح و مهمات فـراوان به ارزش میلیارد ها دالر کمک میکردند. امریکا بخاطر به عقـب راندن خطر سـرخ و عربسـتان سـعودی بخاطر رایج سـاختن وهـابیت درآن منطقه از جهان ، اسـامه بن لادن را به افغانسـتان اعزام نمودند.  اسامه به افغانستان رفـت وبه تماس های پنهانی خود بامراجع مختلف مبادرت ورزید و این سـرآغازی بود برای ایجاد آنچه که امروز جهانیان آن را بنام شـبکه القاعـده و مجاهـدین یعـنی گروهای جنگجوی اسـلامی در افغانسـتان و سایر نقاط جهان میشـناسـند .  آنها پس از سقوط  رژیم داکترنجيب در سـال نودودو ، در دام یک جنگ قـدرت درگیر شـدند که بیشـترین قـربانیان آن را مردم عادی تشـکیل میدادند. تعـداد تلفات این جنگ ها بسـیار بیشـتر از دوران جنگ مقاومت علیه سـلطهء شـوروی بود، تا اینکه طالبان به این خونریزی ها نقطهء پایانی گذاشـتند.
سـازمان اسـتخباراتی نظامی پاکسـتان آی. اس. آی. تمام جنگ افـزار های کمک شـده به مجاهـدین را میان احزاب مجاهـدین تقـسیم میکرد که گلبدین حکمتیار بیشـترین سـهم ازآن را بخود اختصاص میداد. ولی وی ولینعمت
های امریکایی وپاکسـتانی خودرا دچار یأس سـاخت. 

 گروه های مربوط به حزب وی بوسـیلهء طالبان که در سـال نودوچهارميلادي از پاکسـتان وارد افغانستان شدند از سـر راه برداشـته و درسـال بعـد کابل را تسـخیرنمودند. در فبروري سـال گذشـته بود که ایالات متحده حکمتیار را در لیسـت تروریسـت هائی اعلام نمود که باید دسـتگیر شـوند. این تصمیم بدنبال اظهارات شـدید اللحن گلبدین حکمتیار که جانبداری و اشـتراک عمل خودرا با طالبان علناً اعلام داشـته وبه مقاومت علیه نیروهای ائتلاف و دولت کرزی که از حمایت ایالات متحده برخوردار میباشـد صحه گذاشـت. همچنان ع. سهند درتحليلي زيرعنواني ، ريشه يابی ترور بينظير بوتومينويسد:

کمک مخفيانه آمريکا به مخالفان رژيم افغانستان قبل از ورود اردوي شوروی شروع شد. اسناد سيا و وزارت امورخارجه آمريکا که در جريان تصرف سفارت آمريکا در تهران بدست آمده نشان می دهند که ايالات متحده بدون سر و صدا از اپريل هفتادونو (هشت ماه قبل از ورود اردوي شوروی به افغانستان) در پاکستان با نمايندگان شورشيان وطنفروش افغانستان ملاقات و مذاکره می کرد.

مصاحبه برژنسکی مشاور امنيت ملی کارتر در گفتگو با «نول آبزواتور» چاپ پاريس(مورخ پانزده تا بيست يک جنوري نودوهشت ميلادي) اين را تأييد می کند:
پرسش: رابرت گيتس، سرپرست سابق سيا در خاطرات خود [از سايه ها] می گويد سرويس های اطلاعاتی آمريکا کمک به مجاهدين در افغانستان را شش ماه قبل از مداخله شووری شروع کردند. در آن زمان، شما مشاور امنيت ملی کارتر بوديد. بنابراين شما در اين امور نقشی داشتيد. آيا اين درست است؟
برژينسکی: بله. براساس روايت رسمی تاريخ، کمک سيا به مجاهدين در هشتادميلادي شروع شد، يعنی بعد از آنکه شوروی در بيست وچهار دسامبر هفتادونو به افغانستان تجاوز کرد. اما واقعيت، که تاکنون پنهان نگهداشته شده است، کاملاً خلاف اين است. در واقع، در هفتادونوميلادي  بود که کارتر اولين حکم کمک مخفی به مخالفان رژيم هوادار شوروی در کابل را امضاء کرد. و در همان روز، من ياداشتی خطاب به رييس جمهور نوشتم و در آن به او توضيح دادم که به نظر من اين کمک موجب دخالت نظامی شوروی خواهد شد.»


کودتاي ثور  افغانستان موجب تغيير سرنوشت سازی در روابط ايالات متحده با پاکستان شد. پيش از آن دولت کارتر در سال هفتادوهفت ميلادي در پاسخ به کارنامه حکومت پاکستان در زمينه حقوق بشر (که يک نمونه آن به دار آويختن ذوالفقار علی بوتو نخست وزير پاکستان به دست اردوي آن کشور بود) و به دليل فعاليت های بين المللی رژيم پاکستان برای گسترش توليد سلاح های اتمی، کمک به آن کشور را قطع کرده بود. کودتاي ثور و ورود نيروهای شوروی به افغانستان همه اينها را تغيير داد.

کارتر کمک های اقتصادی و نظامی به رژيم ضيا الحق را از سر گرفت و پاکستان بعد از اسرائيل و مصر به سومين کشور دريافت کننده کمک های آمريکا مبدل شد. با شروع رياست جمهوری رونالد ريگن همکاری بين سازمان اطلاعاتی آمريکا و سازمان اطلاعاتی پاکستان بنحو بيسابقه ای گسترش يافت و اين دو سازمان اطلاعاتی دو هدف مشترک نظامی و سياسی زير را در ارتباط با افغانستان تعيين کردند: حداکثر افزايش در توان نظامی مجاهدين، و جلب اکثر اسلام گرايان برای مقابله با نيروهای شوروی در افغانستان. در پی اجرای اين سياست، سيل ورود همه نوع تسليحات نظامی و افراطی ترين اسلام گرايان به منطقه سرازير شد.

در نتيجه، اسلام گرايان افراطی نه فقط از کشورهای اسلامی مانند الجزاير، عربستان سعودی، مصر و اندونزیا، بلکه از ميان جوامع مسلمان خود ايالات متحده و بريتانيا روانه اردوگاه های نظامی در پاکستان شدند. يکی از نمونه های معروف اين اسلام گرايان شيخ عبدالله اعظم است که در سالهای هشتاد ميلادي نقش اساسی در به راه انداختن جهاد آمريکايی در جهان اسلام را بازی کرد. لورنس رايت در مجله نيويورکر در باره او چنين می نويسد: «شيخ عبدالله اعظم، روحانی فلسطينی، دارنده دکترا در حقوق اسلامی از پوهنتون الازهر قاهره است. او برای تدريس به پوهنتون سلطان عبدالعزيز در جده رفت و در آنجا اسامه بن لادن يکی از دانشجويان او بود.» اعظم تحت حمايت سيا به سراسر جهان سفر می کرد، در تلويزيون عربستان سعودی و در گردهمايی ها و تظاهراتی که در ايالات متحده برگزار می شد، حضور می يافت.

در آن سالها، شيخ اعظم يکی از دارايی های سيا و نماد و تبلور جهادگران مورد علاقه آمريکا بود. پيام اعظم روشن بود: شرکت در جهاد نه فقط يک وظيفه سياسی بلکه يک وظيفه مذهبی است. هدف از جهاد تنها کشتن دشمن (در آن زمان روسها) نبوده بلکه دعوت به «شهادت» نيز هست. فرمول شيخ اعظم برای جهاد ساده بود: «فقط جهاد و تفنگ، نه مذاکره، نه کنفرانس و نه گفتگو» و اين همان هدفی بود که دولت ريگن و سازمان های اطلاعاتی آمريکا و پاکستان در ارتباط با حضور نيروهای شوروی در افغانستان دنبال می کردند.  در آنموقع نزديک به صد سال از آخرين جهاد مسلحانه در جهان اسلام می گذشت. اما سيا مصمم بود برای رسيدن به هدف خود در افغانستان، در دوران جديد يک جهاد مسلحانه راه بياندازد. در تاريخ اسلام چهار جهاد مسلحانه بمثابه جنگ عادلانه در برابر متجاوزين (مسلمان يا کافر) وجود دارد: اول، جهاد عليه متجاوزين صليبی در قرن دوازدهم ميلادی و به رهبری صلاح الدين ايوبی (جهاد عليه غير مسلمانان اشغالگر)؛ دوم، جهاد مسلحانه صوفيان عليه اريستوکراسی تاجران برده در غرب آفريقا در قرن هفدهم ميلادی (جهاد عليه مسلمانان ستمگر)؛ سوم جهاد وهابی عليه استعمارگران عثمانی در شبه جزيره عربستان در قرن هجدهم ميلادی (جهاد عليه مسلمانان اشغالگر)؛ و چهار، مبارزات ضد استعماری مهدی در سودان عليه قدرتهای عثمانی-مصر و انگليس در قرن نوزدهم ميلادی (جهاد عليه اشغالگران مسلمان و غير مسلمان).

هدف اول ايالات متحده از براه انداختن جهاد افغانستان اين بود که يک ميليارد مسلمان جهان را در يک جنگ صليبی عليه اتحاد شووری متحد کند. مفهوم «جنگ صليبی» بهتر از مفهوم «جهاد» می تواند سياست آمريکا و محتوای آن را تعريف کند. هدف دوم آمريکا دامن زدن به اختلاف بين شيعه و سنی و از آن طريق مقابله با نفوذ اسلام سياسی وانقلابی بود. جهاد افغانستان در واقع يک جنگ صليبی عليه جهان اسلام بود.

 ويليام کيسی سرپرست سيا در سال هشتادوشش ميلادي  هدايت جهاد افغانستان را به دست گرفت. گام اول سيا متقاعد کردن کنگره آمريکا به سرعت بخشيدن به دخالت آمريکا در افغانستان از طريق اعزام مستشاران نظامی به ميان مجاهدين و دادن راکتهاي  ضد هوايی ستينگر به آنها بود.

 گام دوم گسترش جنگ چريکی به درون جمهوری های تاجيکستان و ازبکستان اتحاد شوروی بود که تنها بعد از تهديد شوروی به حملات تلافی جويانه بدرون خاک پاکستان، سيا اين بخش از نقشه خود را رها کرد. گام سوم بسيج و جلب افراطيون اسلام گرا از سراسر جهان و آموزش آنها در پاکستان برای جنگيدن در کنار مجاهدين بود. دو گام دوم و سوم ماهيت ايدئولوژيک جنگ بمثابه يک جنگ مذهبی عليه شورویهای را تشديد کرد. افغانستان حتا بيشتر از نيکاراگوئه از طرف آمريکا به ميدان مبارزه ايدئولوژيک تبديل شد.

در نتيجه جهاد آمريکايی در افغانستان، گرايش راست افراطی اسلامگرا که پيش از آن اعضاء و هواداران اندک و پراکنده ای در جهان اسلام داشت از نظر سازمانی، تعداد، مهارت، حوزه فعاليت، اعتماد به نفس و همچنين داشتن يک هدف منسجم رشد نمود.

قبل از جهاد افغانستان، اسلام سياسی راستگرا به دو اردوی اصلی تقسيم می شد: آنهايی که همدست و همراه رژيم های آمريکايی از قبيل رژيم های عربستان سعودی و پاکستان بودند، و آنهايی که با اين رژيم ها مخالفت داشتند و آنها را دست نشانده آمريکا و خائن به آرمان فلسطين می دانستند.  برخلاف اسلام گرايانی که اقدام به تشکيل احزاب سياسی می کردند و تلاش داشتند توده های مسلمان را به روند مبارزات سياسی در جهت پيشبرد يک برنامه سياسی-اقتصادی-اجتماعی مشخص بسيج و جلب نمايند، راست افراطی اسلامگرا بغير از دست زدن به اقدامات تروريستی پراکنده در مناطق شهری برنامه ديگری نداشت. قبل از جهاد افغانستان، بخش خارج از حکومت راست افراطی اسلامگرا از نظر اجتماعی و تشکيلاتی عملاً منزوی و ناتوان بود، و در يک بن بست تاريخی بسر می برد، نه از امکان جلب حمايت عمومی برخوردار بود نه می توانست به منابع مادی لازم برای فعاليت های مورد نظر خود دست يابد. دولت ريگن راست افراطی اسلامگر را از اين بن بست تاريخی نجات داد. جهاد آمريکايی در عمل با ايجاد زيرساخت مادی ترور و با استفاده از نمادهای اسلامی برای رسوخ به شبکه ها و جوامع اسلامی، موجب خصوصی سازی خشونت در سطح گسترده ای شد. 


سيا با همکاری نزديک با سازمان اطلاعاتی پاکستان جزييات نقشه جهاد افغانستان را تعيين کرد. برای اجرای نقشه، سيا سلاح و مستشاران متخصص در جنگ های چريکی از کشورهای مختلف را، همراه با اطلاعات و داده های نظامی-امنيتی پيرامون اوضاع داخلی افغانستان، در اختيار سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار می داد. سازمان اطلاعاتی پاکستان مسؤليت انتقال سلاح ها به مرز با افغانستان، و سرپرستی و نظارت بر آموزش مجاهدين افغاني که درخدمت سيا وآي . اس . آي قرارداشتند ، در داخل پاکستان، و هماهنگ کردن فعاليت آنها در خاک افغانستان را بعهده داست. علاوه بر سازمان اطلاعاتی پاکستان، سرويس های اطلاعاتی عربستان سعودی، مصر، فليپين، اسرائيل و حتا چين نيز در اجرای نقشه سيا فعالانه شرکت داشتند. آمريکا آموزه های خود در هندوچين، جنوب آفريقا، و آمريکای مرکزی را با دقت تمام بکار می بست. جهاد افغانستان جنگی بود که آمريکا بدون شرکت مستقيم و از طريق شرکای رده دوم، سوم و چهارم خود آن را پيش می برد.


علاوه بر دولت های خط اول جبهه جهاد و سازمان های اطلاعاتی آنها، مجموعه ای از موسسات و نهادهای مذهبی و سکولار در خدمت انجام نقشه سيا قرار داشتند و نتيجه اين بود که جنگ به نحو هر چه فراينده تری در مقياس بين المللی خصوصی می شد. ديناميسم خصوصی سازی خشونت در جهاد نيروهايی را وارد صحنه کرد که دست به عمليات موسوم به يازده سپتامبر زدند. اگر سيا جنگ صليبی ضد-شوروی خود در افغانستان را در يک چارچوب ملی سازماندهی می کرد، مجبور می بود عمدتاً بر روی داوطلبان افغانی تکيه کند. اما طرح جنگ بمثابه يک جهاد بين المللی می توانست داوطلبان بسياری را از ميان جمعيت مسلمان سراسر جهان به سوی ان جلب کند.
خارج از پاکستان، کشورهای عربی منبع اصلی داوطلبانی بودند که به افغان-عرب ها موسوم شدند. در سراسر جهان شبکه ای از مراکز جذب داوطلب ايجاد شد که از طريق نقاط اصلی در جهان عرب-مانند مصر و عربستان سعودی- به پاکستان مرتبط می شدند.

اين شبکه در نهايت از سودان در جنوب، تا چچن در شمال، از اندونزیا در شرق، تا کوزوو در غرب را در بر می گرفت. دستگاه حکومتی عربستان سعودی که هم از طرف مردم آنکشور و هم از جانب محافل راست اسلامگرا بخاطر عدم حمايت آن از مبارزات مردم فلسطين مورد انتقاد و فشار قرار داشت، فرصت را مغتنم شمرد و ناراضيان داخلی را به پيوستن به جهاد آمريکايی در افغانستان تشويق کرد. حکومت مصر نيز چشمان خود را بر روی حرکت اسلامگرايان بومی بسمت افغانستان بست. الجزاير به سومين منبع تأمين کننده داوطلب برای جهاد آمريکايی مبدل شد. بنا به گزارش مارتين استون «سفارت پاکستان در الجزيره طی سالهای هشتاد ميلادي  بالغ بر دوهزاروپنجصد ويزه برای داوطلبان الجزايری صادر کرد.» تعداد داوطلبان و تعليم ديدگان سر به صدها هزار نفر می زد. به گفته استون«تندروهای خارجی که مستقيماً تحت تاثير جهاد اففانستان قرار گرفتند حدود چند صدهزار نفر تحمين زده می شود. افغان-عرب ها نيروی ويژه جهاديون را تشکيل می داند و پيچيده ترين تعليمات را دريافت می کردند. جنگجويان «بريگاد بين المللی اسلامی» که در پيشاور واقع بود، حقوق نسبتاً بالای هزاروپنجصد دالر در ماه را دريافت می کردند.»

سيا برای رهبری اين جنگ صليبی دنبال يک شاهزاده سعودی می گشت، اما قادر به يافتن چنان کسی نشد. در نتيجه به پسر يکی از خانواده های معروف، متنفذ و ثروتمند که از نزدک با آل سعود ارتباط داشت رضايت داد. بايد بخاطر داشت که اسامه بن لادن از يک خانواده گمنام و بی چيز بيرون نيامده است. بن لادن در پوهنتون های هاروارد  و يل آمريکا تحصيل کرد. شاهزاده تُرکی الفيصل، سرپرست وقت سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی با موافقت و تأييد ايالات متحده اسامه بن لادن را برای رهبری جهاد افغانستان برگزيد. احمد رشيد، روزنامه نگار پاکستانی می نويسد که اسامه بن لادن در سال هشتاد ميلادي به پيشاور رفت و با رهبران مجاهدين ملاقات کرد، و طی دو سال بعد به دفعات برای جمع آوری کمک مالی به عربستان مراجعت نمود. او در سال هشتادودوميلادي  تصميم گرفت در پيشاور مستقر شود. بن لادن در سال هشتادوشش ميلادي بعنوان اجاره دار اصلی کار بر روی پروژه ای را عهده دار شد که سيا نقشه و بودجه آن را تأمين کرده بود:ساختمان مجتمع زير زمينی «خوست» در زير رشته کوه های مرز افغانستان-پاکستان. مجتمع «خوست» شامل انباره های اسلحه و مهمات، يک مرکز آموزشی و يک مرکز صحي برای مجاهدين می شد. «خوست» همان مجتمعی است که بيل کلينتون در سال نودوهشت ميلادي با راکت به آن حمله کرد، همانجايی که ايالات متحده در مرحله آغازين جنگ دوم و کنونی خود در افغانستان برای خارج کردن آن از دست طالبان جنگيد.

سيا برای جذب و جلب داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان از سياست رسوخ در نهادها و موسسات مذهبی و خيريه اسلامی استفاده می کرد و اکثر داوطلبان هم نمی دانستند که در خدمت اجرای يکی از غير اسلامی ترين نقشه های سيا قرار می گيرند. يک نمونه از اين موسسات مذهبی و خيريه سازمان بين المللی اسلامی «جماعت تبليغی» مستقر در پيشاور است که در آن زمان در کشورهای مختلف، منجمله ايالات متحده شعبه داشت و آزادانه فعاليت می کرد، و جان کوولی پيرامون آن پژوهش ارزشمندی انجام داده است. بنا به گزارش کوولی «جماعت تبليغی» در سال نوزده بيست وشش ميلادي بدست مولانا محمد الياس ديوبندی تاسيس شد. هدف آن «پاکيزه کردن» مسلمانان بينابينی است «که بسياری از سنن و آداب مذهبی گذشته هندوی خود را حفظ کرده اند.» اين موسسه تا جايی رشد کرده بود که در سال هشتادوهشت ميلادي در کنفرانس سالانه آن که در لاهور پاکستان برگزار شد، بيش از يک ميليون مسلمان از نود کشور جهان شرکت کردند. در همانسال کنفرانس «جماعت تبليغی» در آمريکای شمالی، با شرکت شش هزار نفر در شيکاگو برگزار شد.

هنگامی که يک معلم مذهبی به نام شيخ محمد الحميدی که به فرانسه مهاجرت کرده بود به جرم جلب مزدور برای مجاهدين افغانی محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد، معلوم شد که شبکه عضوگيری «جماعت تبليغی» از شمال آفريقا تا فرانسه را در بر می گرفته است. سيا در ايالات متحده نيز از سازمانهای مذهبی-خيريه اسلامی قانونی برای عضوگيری استفاده می کرد. ذکر يک مورد می تواند به آشنايی با اين روند کمک کند. بنا به گزارش کوولی، «مرکز پناهندگان افغانی الکيفه» واقع در خيابان آتلانتيک در منطقه بروکلين شهر نيويارک به يک مرکز کليدی برای «جلب و جذب داوطلب و جمع آوری کمک مالی برای جهاد افغانستان تبديل شد و از طرف کارکنان آن به مرکز الجهاد معروف شد.» از ميان مبلغين، بسيج گران و عضوگيران فعال در آن مرکز می توان به شيخ عبدالله اعظم و شيخ عمر عبدالرحمان اشاره کرد. اين دو از روحانيون معروفی بودند که برای مدت زمان طولانی با سيا همکاری می کردند. پيش از اين دربازه شيخ اعظم گفته شد. شيخ عبدالرحمان همان شيخ نابينای مصری است که اکنون به جرم انفجار مرکز سازمان تجارت جهانی نيويارک در سال نودوسه ميلادي در آمريکا زندانی است و يکی از شاگردان و مريدان او که چنديد بار در مرکز«الکيفه» حضور يافت شيخ ايمان الظواهری، فرد دوم تشکيلات «القاعده» است.

آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان به دو بخش آموزش جهادگران و آموزش مربيان و آموزگاران جهادگران تقسيم می شد. مراکز اصلی آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان در مدارس اسلامی پاکستان قرار داشت که جنرال ضياءالحق، رييس جمهور پاکستان آنها را بنا به توصيه سيا تاسيس کرده بود. آموزش مربيان و آموزگاران داوطلبان عمدتاً در پايگاه های نظامی در داخل خاک ايالات متحده انجام می شد.

کوولی به برخی از اين پايگاه های نظامی اشاره می کند: «فورت بِرَگ» در ايالت کارولينای شمالی، مرکز آموزشی سيا به نام «کمپ پِری» در ويليامزبرگ در ايالت ويرجينيا، مراکز آموزش نيروهای ويژه سيا در «هاروی پوينت» در ايالت کارولينای شمالی؛ «فورت هيل» در ويرجينيا؛ و «کمپ پيکت» در ويرجينيا.

 جهاد آمريکايی در افغانستان مخرب ترين تاثير خود را بر مدارس مذهبی باقی گذاشت و آنها را به مراکزی برای آموزش های سياسی-نظامی تبديل کرد. هدف سيا آن بود که آموزش های چريکی را با تعاليم اسلام در هم آميزد و «چريکهای اسلامی» توليد کند.

ديليپ هيرو، روزنامه نگار هندی که در لندن زندگی می کند در باره مواد درسی مدارس مذهبی که جهادگران آمريکايی در آن تعليم می ديدند چنين گزارش می دهد: «تم های غالب اين بود که اسلام يک ايدئولوژی اجتماعی- سياسی کامل است، اينکه اسلام از طرف سربازان بی خدای شوروی مورد تجاوز قرار گرفته است، و اينکه مردم مسلمان افغانستان می توانند با سرنگون کردن رژيم چپگرای افغانستان استقلال خود را بدست آورند.» مدارس مذهبی پاکستان نه فقط درهای خود را بروی اسلامگرايان افراطی سراسر جهان گشودند، بلکه اين موضوع را آموزش می دادند که انقلاب اسلامی در افغانستان پيش درآمدی بر انقلاب های اسلامی در کشورهايی که اکثريت جمعيت آنها مسلمانان هستند خواهد شد(بويژه جمهوری های مسلمان اتحاد شوروی). در اواخر سالهای هشتادميلادي ، مدارس عمده ديوبندی پاکستان «منحصراً داوطلبان افراطی از آسيای مرکزی را می پذيرفتند و به آنها آموزش رايگان و کمک هزينه تحصيلی می دادند.» طالبان از ميان اين طلبه ها بوجود آمد. مجاهدين طی سالهای هشتادميلادي ، «مرکز آموزشی برای افغانستان» را نيز اداره می کردند.

پرويز هودبهوی ضمن گزارشی در باره برخی از کتب درسی مورد استفاده مدارس تحت کنترول اين مرکز می گويد سيا از طريق «يو اس ايد» قرارداد پنجاه ميليون دالری انتشار کتب درسی مورد نظر خود را به انتشارات پوهنتون نبراسکا واگذار کرد. استفاده از اين کتابها بطور رسمی در سال هشتادوشش ميلادي  شروع شد. يکی از مسائل کتاب رياضيات سال سوم می پرسد: «يک گروه از مجاهدين به پنجاه سرباز روسی حمله می کنند. در آن حمله بيست سرباز روسی کشته می شوند. چند نفر روسی فرار می کنند؟» کتاب رياضيات سال چهارم از اينهم پيشتر رفته و مسائل رياضی را برای نوآموزان مهاجرافغانی و پاکستانی چنين طرح می کند: «سرعت يک گلوله کلاشينکوف هشتصد متر در ثانيه است. اگر يک روسی در فاصله سه هزارودوصد متری از يک مجاهد باشد، و آن مجاهد سر روسی را هدف قرار دهد، حساب کنيد چند ثانيه طول خواهد کشيد تا گلوله به پيشانی روسی اصابت کند.» اين برنامه رسماً در سال نودوچهارميلادي خاتمه يافت اما «کتاب های درسی چاپ آمريکا، که کودکان افغانی را تشويق می کرد چشمان دشمنانشان را از حدقه درآورند و يا گوش و پای آنها را قطع کنند، هنوز هم بطور وسيع در افغانستان و پاکستان در شکل اوليه شان وجود دارند.»

 مربيان اين مدارس (دولتی و خصوصی) به دو گروه مجاهدين افغانی و جهادگران غير افغانی تقسم می شدند. دگروال يوسف، که بمدت چهار سال سرپرستی بخش افغانستان سازمان اطلاعاتی پاکستان را عهده دار بود می گويد:«طی چهار سال من، حدود هشتادهزار مجاهد آموزش ديدند.» احمد رشيد تخمين می زند حدود 35 هزار مسلمان افراطی از چهل وسه کشور اسلامی از هشتادودو تا نودوميلادي در کنار مجاهدين افغانی جنگيذند. خروج نيروهای شوروی موجب متوقف شدن فعاليت اين مدارس نشد.

بين خروج نيروهای شوروی در فبروري هشتادونو تا سقوط دولت نجبيب الله درنودودوي ميلادي  حداقل دوهزاروپنجصد  داوطلب خارجی ديگر در اين مراکز آموزش نظامی ديدند. به گفته احمد رشيد در آن سالها بيش از صد هزار اسلامگرای افراطی از طريق برنامه سيا بطور مستقيم يا غير مستقيم با پاکستان و افغانستان مرتبط شدند. آنچه که به شرايط امروز پاکستان مربوط می شود اين نکته است که اکثر فارغ التحصيلان اين مدارس برای شرکت در رقابت های سياسی پاکستان تربيت می شدند.

 به نظر طارق علی حدود دوهزاروپنجصد مدرسه سالانه حدود دوصدوبيست پنج هزار فارغ التحصيل تحويل جامعه می دادند، فارغ التحصيلانی که الفبای زبان های اردو و دری را چنين ياد گرفته بودند: «ت» يعنی توپ، «کاف» يعنی کلاشينکوف، «خ» يعنی خون و «جيم» يعنی جهاد. آسيب واقعی که سيا وارد کرد اين بود که علاوه بر تأمين پول و اسلحه اسلامگرايان افراطی، اطلاعات برای توليد و گسترش خشونت را خصوصی کرد.

اين کار از طريق ايجاد ميليشه های خصوصی که قادر به ايجاد ترور و وحشت بودند، صورت گرفت. کوولی خاطرنشان می کند که تعليمات سيا در اردوگاه ها و پايگاه های ايالات متحده از شيوه های رسوخ برای آزاد کردن زندانی يا اسلحه از پشت خطوط دشمن تا شصت «شيوه مرگبار» را در برمی گرفت.

مهارت هايی که به داوطلبان منتقل می شد شامل استفاده از «چاشنی های بمب، بمب ها و مواد منفجره ساعتدار، سلاح های خودکار با مهمات ضد-تانک، دستگاهای به کاراندازی مين و بمب از راه دور می شد.» سيا به اين مهارت ها شيوه های بومی خاص افغانستان مانند بريدن سر و قطع اعضای بدن را اضافه کرد. گروه خبرنگاران «لاس آنجلس تايمز» که پيامدهای جهاد افغانستان در «چهار قاره» جهان را بررسی کرده به اين نتيجه رسيده است که رهبران کليدی تمام عمليات و حملات تروريستی، از نيويارک تا اسلام آباد، از فرانسه تا عربستان سعودی، از اسپانيا تا کنيا بدون استثنا در اردوگاه های سيا برای تعليم داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان آموزش ديده اند. جنرال جی. اچ. بينفورد پری، در برابر «کميته نيروهای مسلح سنا» آنکشور که انفجار ظهران عربستان را بررسی می کرد-انفجاری که موجب کشته شدن نوزده  نظامی آمريکايی و زخمی شدن دوصدوپنجاه نفر ديگر شد- در تاييد اين واقعيت گفت: «اخيراً ما شاهد رشد گروه های فرا- ملی بوده ايم که از افراط گرايان اسلامی متعصبی تشکيل می شوند که اکثر آنها در افغانستان جنگيدند و اکنون با هدف تاسيس رژيم های بنيادگرای ضد-غرب از طريق بی ثبات کردن دولت های سنتی و حمله به هدفهای آمريکايی و غربی، به کشورهای ديگر رفته اند.» ديگران، مانند مهفود بنون، جامعه شناس الجزايری، که با خبرنگار «لاس آنجلس تايمز» در الجزيره مصاحبه کرده است، خيلی رک و راست حقيقت را گفته اند: «خود شما اين هيولا را آفريديد! شانزده هزار عربی که در افغانستان آموزش داديد، يک ماشين قتل و کشتار بود که اکنون خود شما را هدف قرار داده است.»

بودجه جهاد  از منابع مختلف- داخلی، خارجی، خصوصی و دولتی- تأمين می شد. برژينسکی در نوزده هشتاد توانست حمايت مالی عربستان سعودی را جلب کند. عربستان سعودی در قبال هر دالر کمک آمريکا به جهاد افغانستان، يک دالر کمک می کرد. بعد از سرکار آمدن دولت ريگن کمک آمريکا به مجاهدين شديداً افزايش يافت. تنها در سال مالی هشتادوهفت کمک پنهان آمريکا به مجاهدين بالغ بر شش صدوشصت ميليون دالر می شد. استيو گالستر، از «آرشيف امنيت ملی» در واشنگتن تخمين می زند «نزديک به سه ميليارد دالر کمک پنهان به مجاهدين داده شده، بيش از همه ديگر عمليات مخفی سيا در دهه هشتادميلادي.» در کنار اين کمک های مالی خارجی، درآمد حاصل از تجارت مواد مخدر قرار داشت.

تجارت مواد مخدر که از طرف سيا سازماندهی شد و تحت نظارت و حمايت کامل آن قرار داشت، نياز دهقانان فقير به پول نقد را با ظرفيت تجاری و خصوصيات باج خواهی و اخاذی مجاهدين تلفيق کرد. آلفرد مک-کوی گام های مختلف در اقتصاد مبتنی بر قاچاق مواد مخدر را نشان داده است: گام نخست با فشار بر دهقانان برای توليد برداشته می شد «به محض اينکه قلمرويی در داخل افغانستان بدست چريکهای مجاهد می افتاد، آنها به دهقانان دستور می دادند بعنوان ماليات انقلابی ترياک بکارند.» اين بسود دهقانان هم بود زيرا قيمت ترياک در آنموقع پنج برابر قيمت گندم بود. گام دوم ايجاد تاسيسات پالايش ترياک و تبديل آن به هرويين بود. «در آنسوی مرز پاکستان، رهبران مجاهدين و جنگ سالاران محلی با مجوز سازمان اطلاعاتی پاکستان و تحت حمايت کامل آن، صدها واحد توليد هرويين را می چرخاندند.» لارنس ليف-شولتز در سال هشتادوهشت در مجله «نيشن» خاطر نشان ساخت که واحدهای توليد هرويين در «منطقه مرزی شمال-جنوب» پاکستان تحت حمايت جنرال فضل الحق يکی از نزديکان ضياء الحق اداره می شدند. گام بعدی حمل و نقل هرويين توليد شده بود که «اداره لوژستيکي ملی» اردوي پاکستان با استفاده از همان لاري هايی که «از کراچی سلاح های سيا را می آوردند» آن را عملی می کرد.

«اين لاري ها اغلب با بار هرويين و همراه با احکامی از سازمان اطلاعات پاکسنان که آنها را از بازجويی بوسيله پوليس معاف می کرد» باز می گشتند. روزنامه «هرالد» چاپ پاکستان در سپتامبر هشتادوپنج گزارش داد «لاري های مُهر و موم شده اداره لوژستيکي مواد مخدر حمل می کنند» و «پوليس هرگز آنها را بازرسی نمی کند» و اينکه «حدود سه سال و نيم است که اينکار ادامه دارد.»

گام آخر پوشش قانونی و حقوقی بود که سيا بطور مستقيم آن را تأمين می کرد: «طی اين دهه قاچاق علنی و گسترده مواد مخدر، اداره مبارزه با مواد مخدر آمريکا در اسلام آباد هيچ دستگيری يا ضبط عمده ای نداشت.... مقامات آمريکايی از پی گيری اتهامات موجود در باره قاچاق مواد مخدر از طرف متحدين افغانی خود امتناع می کردند، زیرا سياست ايالات متحده در مبارزه با مواد مخدر در افغانستان تابع جنگ عليه نفوذ شوروی در آنجا قرار گرفته بود.» قبل از جهاد افغانستان، توليد محلی هرويين در پاکستان و افغانستان وجود نداشت. ترياک توليد شده در آن دو کشور برای بازارهای کوچک منطقه ای بود. طی جهاد افغانستان، آن تصوير دستخوش تغيير اساسی شد و مناطق مرزی پاکستان-افغانستان به بزرگترين توليد کننده ترياک و هرويين جهان و منبع «هفتادوپنج درصد ترياک جهان با درآمدی بالغ بر چند ميليارد دالر» مبدل شد. «برنامه کنترول بين المللی مواد مخدر» وابسته به سازمان ملل، طی گزارشی که در سال دوهزارويک منتشر کرد بطور دقيق سال هفتادونوميلادي - سال شروع جهاد آمريکايی- را سرآغاز روند گسترش سريع توليد ترياک افغانستان معرفی کرد: «تصادفی نيست که طی دوره جنگ طولانی که در سال هفتادونو شروع شد و هنوز ادامه دارد، افغانستان بعنوان توليد کننده عمده ترياک غيرقانونی ظاهر شد.» تغيير عمده در سال نوزده هشتادوپنج صورت گرفت. بنا بر همان گزارش، در سال هشتاد ميلادي مناطق مرزی پاکستان-افغانستان کمتر از پنج درصد ترياک جهان را توليد می کردند، اما در سال نودميلادي توليد ترياک آن منطقه بالغ بر هفتادويک درصد توليد جهانی می شد.

سرنوشت افغانستان در اينمورد شبيه سرنوشت برما است. برما نيز که يکی از مناطق کوهستانی آسياست، عرصه مداخله سيا در آغاز جنگ سرد بود. آلفرد مک- کوی نتيجه می گيرد که «همانطور که در سالهای پنجاه ميلادي، حمايت سيا از نيروهای چيانگ کايچک در ايالات «شان» موجب افزايش توليد ترياک در برما شد، همانطور هم کمک سيا به چريکهای مجاهد در سالهای هشتاد ميلادي موجب گسترش توليد ترياک در افغانستان و مرتبط کردن واحدهای توليد هرويين پاکستان با بازار جهانی شد.»  تجارت مواد مخدر و اقتصاد هيرويينی زندگی سياسی و اجتماعی افغانستان و پاکستان را مسموم کرده است.
جهاد افغانستان خارج از مرزهای آنکشور، بيش از هر جای ديگر، بر حکومت و جامعه پاکستان تاثير گذاشت. نظاميان پاکستان ادعا می کردند که ايجاد «حکومت امنيت ملی» در واقع موجب ساختمان يک حکومت اسلامی خواهد شد. در قلب پروژه «حکومت امنيت ملی»، سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار داشت که مسوول جهاد افغانستان نيز بود. با توجه به ماهيت جهاد افغانستان بمثابه «يک جنگ آمريکايی، بدون سربازان آمريکايی»، سيا بخوبی می دانست که برای موثر بودن جهاد خود در افغانستان به همکاری کامل سازمان اطلاعاتی پاکستان در افغانستان و در آسيای مرکزی، احتياج دارد.
هر چه جهاد ضد شووری بيشتر رشد می کرد، به همان نسبت هم سازمان اطلاعاتی پاکستان به تبديل شدن به مرکز قدرت آنکشور نزديکتر می شد. اسلامی کردن جنگ ضد-شوروی موجب اسلامی تر شدن حکومت پاکستان در زمان ضياء الحق شد، که اين بنوبه خود موجب اسلامی تر شدن جنگ در افغانستان شد. در نتيجه، سازمان اطلاعاتی پاکستان خود را هر چه بيشتر نگهبان اسلام تصور می کرد. اين روند با مرگ ضياء متوقف نشد ودر زمان نخست وزيری خانم بی نظير بوتو با همان شدت ادامه يافت. اسلامی کردن نهادهای دولتی، قوانين مجازان توهين به مقدسات مذهبی، و همچنين «قانون حدود» (معادل قانون قصاص) و تابعيت قوه قضاييه نسبت به قوه مقننه ادامه يافت.
«جماعت علمای اسلام» حزبی که يک نقش اساسی در جهاد افغانستان بازی می کرد، در سال نوزده نودوسه بخشی از دولت ائتلافی خانم بوتو شد. «جماعت علمای اسلام» در عمل بازوی سياسی فرقه ديوبندی پاکستان و از حاميان درجه اول طالبان، و محصول ايدئولوژيک مدارس مذهبی ديوبندی است.

حضور «جماعت علمای اسلام» در دولت، برای اولين بار به آن حزب فرصت و امکان داد تا روابط خود با سازمان اطلاعاتی پاکستان و اردوي آن کشور را مستحکم کند. اين همکاری خيلی زود به بار نشست و موقعی که طالبان در سال نودوپنج کابل را تصرف کرد، خانم بوتو طی يک مصاحبه با تلويزيون پاکستان خود را «مادر طالبان» خواند، و اداره اردوگاه های آموزش و تعليم جهادگران به حزب «جماعت علمای اسلام» واگذار شد. دو روند مرتبط ديگر، تاثير منفی حکومت پاکستان بر جامعه آن را تشديد کرد. پيوندهای نزديک و روابط «خودمانی» سازمان اطلاعاتی پاکستان با سيا، به آن امکان داد تا با استفاده از پيچيده ترين و مدرن ترين وسائل شنود و پاييدن، مردم پاکستان را تحت نظارت و کنترول کامل قرار دهد. از طرف ديگر، دسترسی آسان به اسلحه موجب گسترش جناح ها و گروه های مسلح و بسط به اصطلاح «فرهنگ کلاشينکوفی» شد.

تاثير مرکزی و محوری سازمان اطلاعاتی پاکستان بر جامعه آن کشور حمايت آن از سازمان های متعدد جهادگر بود که در عمل نيروهای شبه نظامی بودند که بنام اسلام فعاليت می کردند. دو گروه مهم نظامی عبارت بودند از «لشکر طيٌبه» و «حرکت الانصار». لشکر طيٌبه حدود پنجاه هزار مليشه مسلح داشت و گروه اصلی در جهاد برای آزاد کردن کشمير بود. حرکت الانصار در حمايت از جهاد افغانستان تشکيل شد و طالبان به رهبری اسامه بن لادن، نيرومندترين و سرسخت ترين بخش گروه حزکت الانصار را تشکيل می داد. بعد از آنکه ايالات متحده در پی حمللات يازده سپتامبر، حرکت الانصار را در فهرست گروه های «تروريست» قرار داد، آن گروه نام خود را به «حرکت المجاهدين» تغيير داد و همچنان به فعاليت خود ادامه می دهد.  مدارس مذهبی که در جريان جهاد سيا تاسيس شده بود، بعد از خروج نيروهای شوروی از افغانستان يا بعد از فروپاشی اتحاد شوری به فعاليت خود ادامه دادند. فارغ التحصيلان سالهای اخير اين مدارس به «موج دومی»ها معروفند که عمدتاً در خدمت رژيم ديکتاتوری پرويز مشرف- که ادامه «حکومت امنيت ملی» ضياء الحق است- قرار دارند. با رشد «فرهنگ کلاشينکفی» در پاکستان، روند حل و فصل اختلافات سياسی با استفاده از اسلحه گسترش يافته است، تا جايی که شيعيان و سنی های آنکشور هم گروه های مسلح خود را تأسيس کرده اند. سنی ها «سپاه صحابه» و شيعيان «سپاه محمد» را تشکيل داده اند.

در پاکستان، «فرهنگ کلاشينکوفی» دست در دست فرهنگ مواد مخدر دارد. افزايش توليد محلی هرويين به افزايش مصرف محلی آن انجاميده است. آمار رسمی معتادان پاکستان که در سال نوزده هفتادوهفت حدود صدوسي نفر بود در سال نوزده هشتادوهشت به سي هزار نفر افزايش يافت، اما «برنامه بين المللی مبارزه با مواد مخدر» سازمان ملل تخمين می زند که آمار واقعی معتادان هرويين در پاکستان از سطح ناچيز سال نوزده هفتادونو به بالغ بر يک ميليون و سيصد هزار نفر در سال نوزده هشتادوپنج افزايش يافت. همان گزارش می گويد در سال نوزده نودوهفت  تعداد معتادان هرويين در پاکستان بالغ بر يک ميليون و هفت صد هزار نفر می شد. بنا به همان گزارش افزايش تعداد معتادان پاکستان در جهان بيسابقه است. با آنچه که گفته شد و با در نظر گرفتن تحولات و رويدادهای اخير پاکستان-وضعيت «جنگ با ترور» ايالات متحده در آن کشور، مانورهای آن برای مشروعيت بخشيدن به ديکتاتوری نظامی جنرال مشرف، ترور خانم بوتو و غيره می توان ديد که پيامدهای جهاد اول آمريکا در افغانستان هنوز در جامعه پاکستان باقی است، و عليرغم مُد شدن تبليغات مربوط به جهاد دوم آمريکا، فرهنگ و قواعد و روابط سياسی-اقتصادی باقيمانده از جهاد اول آمريکا است که هنوز در حکومت و جامعه پاکستان حکمروايی می کند.

تحت نظارت خانم بوتو بود که اداره اطلاعاتی پاکستان، سرویس های داخلی اطلاعاتی، برای اولین بار طالبان را در افغانستان مستقر نمودند. همچنین ، در همان زمان بود که صدها تن از مبارزین جوان اسلامی از درون مدارس مذهبی عضوگیری شدند تا دسائس و توطئه های اداره اطلاعاتی [پاکستان] در کشمیر هند را پیاده کنند. اکنون بنطر می رسد که برخی تروریست های متعصب ، درست مانند هیولاهای فرانکشتین ، به خود شخص و حکومتی که کمک کرده بود تا آنان بوجود آیند، حمله ور شده اند.
این درست است که عضوگیری از جهادیون قبل از اینکه خانم بوتو به نخست وزیری منصوب شود، آغاز شده بود و اینکه وقتی خانم بوتو به نخست وزیری رسید، به قدر کافی قوی نبود – یا با کفایت نبود- که کنترول کاملی بر سرویس های اطلاعاتی یا اردوي پاکستان اعمال نماید، اما اینهم ساده لوحانه است که باور کنیم که او هیچ نفوذی بر سیاست خارجی کشورش در قبال دو همسایه مهم اش، هند و افغانستان نداشته است.
دیگر هر کسی می داند که حکومت منحوس طالبان در افغاستان، چه از آب در آمد، چگونه وحشیانه زنها را هدف گرفته بودند و چگونه اجازه دادند تا القاعده در کمپ هایی در داخل افغانستان به آموزش بپردازد. اما مورد دیگر، آنچه که غالبا فراموش می شود، ارثیه دوره تصدی خانم بوتو در یک دوره طولانی مخاطره آمیز است : کشاندن کشمیر به درون بازی های جهادی.

در زمان حکومت جنرال ضیاء الحق، پاکسـتان نه تنها به پایگاه اسـاسی گروه های مقامت اسـلامی مبــدل گـشــت بـلـکه ایـن کشـور خــود بـا  فـرهـنگ جهاد  در گیر گردیده اسـت.
اسـلامی سـاختن پاکسـتان که ضیاء آرزوی آنرا در سـر میپروارنید این کشـور را درجهـت تقابل شـدید میان شـیعیان و سـنیان که هـرکدام تفـسیر جداگانه از اسـلام دارند، سـوق داد . بسـیاری از ناظران به این عقـیده اند که آی. آس. آی با ایجاد احزاب بنیادگرا و افـراطی چون « سـپاه صحابه» در پاکسـتان درنیمه های سـالهای هـشـتاد عامل بزرگ این تقابل بوده اسـت. این احزاب در سـال نوزده نودوچهار یعنی زمانیکه به سـرعـت کسـب قـدرت میکرد یک شـاخهء نظامی را نیز تشـکیل داده که بنام لشـکر جنگاوی فعالیت خودرا آغاز نمود
.

جنگ های سـکتاریستی سـالهای اخیر در پاکسـتان قـربانیان فراوانی را در حملات بالای مسـاجد و کلیسـا ها از خود بجا گذاشـت. این حملات حتی دامن رهـبران سـازمان های تروریسـتی را نیز گرفـت، چنانچه حق نواز جنگاوی موسـس « سـپاه صحابه» در ماه فـبروری نوزده نود بقـل رسـانیده شـد.

افـراطیون پاکسـتانی در چارچوب اعـتـقادات کور مذهـبی شـان در صدد آن نیز هـسـتند تا منطقه جمو وکشـمیر را که از سـال نوزده چهل وهفت میان هـند و پاکسـتان تقـسـیم شـده اسـت، بمثابهء جز خاک پاکسـتان از زیر سـلطهء هـند جدا سـازند. اردوي هـند از سـال نوزده هشتادوشش در یک جنگ شـدید در برابر تروریسـت ها و گروپ های مسـلح جدائی طلبان کشـمیر درگیر میباشـند . این گروپ های مسـلح تروریسـتی بسـیار با سـرعـت از کمک از « خارج» برخوردار گردیند دسـته های مسـلح افـراطیون مسـلمان پاکسـتانی و در پهـلوی آنها جنگجویان مقاومت مسـلمان افغاني پس از خروج نیروهای شـوری از افغانسـتان به کشـمیر وارد شـدند تا در « جنگ آزادی» کشـمیر شـرکت ورزند. درآنجا آنها در صفوف جنگجویان سـازمان های حرکت الانصار، لشـکر طیبه و حزب المجاهـدین که از مسـاعـدت های آی. اس. آی. مسـتفید بوده اند، تنظیم و فعالیت میکردند.

بدینگونه « جهاد» پس از کشـته شـدن ضیاء الحق تحرک جدید تروریسـتی بنام های « لشـکرعمر» « جیش محمد» و « لشـکر جبار» نیز بوجود آمدند. این تنظیم ها و سـازمان های افراطیي برای تقـویت صفوف جنگی شـان مانند طالبان از ریزرف های طلبه های مدرسـه های داخل پاکسـتان اسـتفاده نموده و از حمایت بزرگ مرکز الدعوة ال ارشـاد در پاکسـتان که این مدرسـه ها را تمویل میکند برخوردار میباشـند. همچنان افراد مربوط به شـبکهء القاعده که پس از آغاز حملات نیرو های امریکایی از افغانسـتان فراری شـده اند درین گروپ ها مجدداً سـازماندهی شـده اند.

قـدر مسـلم اینسـت که مبارزه این احزاب، تنظیم ها و گروپ های مسـلمان افراطی هـمانا ایجاد یک دولت « راسـتین» اسـلامی در پاکسـتان، افغانسـتان و سـایر کشـور های مسـلمان این منطقه میباشـد .
طالبان و افراد مربوط به القاعده بعـد از فرار شـان از افغانسـتان نه تنها در مناطق قبایلی نوار مرزی میان افغانسـتان و پاکسـتان در مخفـیگاه های شـان خزیده اند بلکه در داخل شـهر ها نیز با گروه های مخفی و علنی تماس های خود را برقرار نگهداشـته اند. یک نمونهء از فعالیت آنها- گروگان گیری دانیل پیرل ژورنالیسـت امریکایی بود که درسـال دوهزارودو در شـهر کراچی ربوده و بعـدا بقتل رسـید. در ربودن ژورنالیسـت مذکور افراد جیش محمد دسـت داشـتند اما هـمچنان چهره درجه سـوم شـبکه القاعده شـیخ محمد خالد کویتی و کارمند سـابقه آی. اس. آی .
درین آدم ربائی نقـش ویژه داشـته اند.

شـیخ محمد خالد بعـداً در منزل یک عضو جماعت اسلامی یکی از احزاب سـیاسی بنیادگرای اسـلامی پاکسـتان در شـهر راولپندی نزدیک پایتخت آن کشـور دسـتگیر گردید. چنین مناسـباتی میان عاملین یک جرم وحمایت کنندگان آنها بارها در جریان حملات تروریستی دیگر موجود بوده اسـت.

 پرویز مشـرف خود در دسـامبر سـال گذشـته تجربه کرد که چه میزان کنترول اوضاع از دست وی خارج گردیده اسـت. وی دو بار از حملات تروریستی مسـلمانان افـراطی جان بسـلامت برده اسـت. یکبار هـنگامیکه به قرارگاه نظامی راولپندی رهـسـپار بود،که بر موترسواران محافظش حمله صورت گرفـت و بار دیگر هم زمانی که از یکی از جاده های آن شـهر بسـوی دفترش میرفـت هـدف تیراندازی قرار گرفـت .

در هـردو مورد افراطیون مظنون به شـرکت دراین حملات در حلقه سـازمان جیش محمد جسـتجو میشـدند که متعاقب این حملات تعـدادی از افغانها، چیچن ها و کشـمیری ها بازداشـت گردیدند.
اینها نمونه هایی از ثمرات سـیاسـت های ضیاء الحق است که بعنوان یک مسـلمان بنیادگرا آن را طرح و تدوین نمود و در راه تحقق آن با جان و دل فعالیت کرد تا اینکه در یک سـانحهء هوایی جانش را از دسـت داد
.

القاعده به عنوان تشكيلاتى كه از بطن جريان مخوفى به نام وهابيت و سلفيسم برخاسته است از واقعيات تلخ دنياى امروز سياست است . اين روزها در ايام سالگرد يازده سپتامبر صدا و تصوير القاعده بارديگر رسانه هاى مكتوب و غير مكتوب آمريكا را تسخير كرده است.  محافل خبرى آمريكا همه چيز را درباره سرگذشت و شناسنامه اين گروه با شور و حرارت تمام بيان مى كنند، الا اين جزء مهم از واقعيت كه اين گروه علاوه بر اين كه پيدايى خود را كه مديون يك پيمان تاريخى ميان ايالات متحده و تشكيلات امنيتى اسلام آباد و رياض در زمان جنگ با كمونيسم است در دوران رشد و نمو خويش، فراوان از سرچشمه سياست آمريكاى بوش تغذيه كرده است. دست كم چند سند منتشره از سوى كارشناسان امنيتى آمريكا در ماه هاى اخير از اين راز پرده برداشت كه اردوي ايالات متحده در چند برهه از جمله فرداى سقوط «توره بوره»، پايگاه القاعده در دوهزارويک به دستور مستقيم دونالد رامسفلد رئيس وقت پنتاگون و به بهانه خطر هرج و مرج در قلمرو متحدان آمريكا در پاكستان و عربستان از كشتن سران القاعده چشم پوشى كرده است.
بنابراين هيچ نشانى از اين سؤال در گزارش محافل آمريكايى نيست كه چه سياست هايى موجب شد جريانى كه به عنوان نماد تحجر مطرود آحاد مسلمانان است و براى كسب قدرت فقط برتجويز ترور و ايجاد حمام خون تكيه مى كند در جرگه بازيگران خاورميانه وارد شود. چهار سال جنگ عراق به اين سؤال معماگونه پاسخى روشن دارد كه همين سرزمينى كه آمريكايى ها امروز آن را پايتخت القاعده مى خوانند پيش از لشكركشى بوش حتى گذر هيچ القاعده اى هم به آنجا نيفتاده بود.
به اين صورت است كه اكنون با دو چهره از القاعده روبه رو هستيم القاعده اى كه در دنياى واقعى در عراق و افغانستان به كشتار مردم بى گناه سرگرم است و القاعده اى كه در جهان مجازى همچون اردوي بزرگ و شكست ناپذير در رسانه هاى آمريكا و گزارش هاى كاخ سفيد ترسيم مى شود. امروز قلم و زبان هر ناظر منصفى بى آنكه پاى تئورى توطئه به ميان آيد، بر اين حقيقت تلخ گواهى مى دهد كه ميان حضور نظامى آمريكا در خاورميانه و حضور جهانى كه القاعده بر آنتن رسانه هاى پرآوازه اين كشور پيدا كرده است، ارتباطى غيرقابل انكار وجود دارد.

در ين گزارش كه از واشنگتن پست برداشت شده است، مى توان عميق تر به اين سؤال انديشيد كه آمريكايى ها كه در كوبيدن حريفان و دشمنانشان از ايران تا سوريه و روسيه و چين يد طولايى دارند، چگونه و با چه انگيز ه اى اين گونه به بزرگنمايى و تبليغ قدرت حريف نيمه پنهان خويش همت مى گمارند.
بعد از حمله اردوي آمريكا به افغانستان و در پى حادثه  سپتامبر هسته القاعده ديگر بار در نزديكى مرز هاى پاكستان گرد هم آمد، آنها به منطقه قبيله نشين مراجعه كردند و در سرحدات پشاور كه زادگاه اين گروه بود، به تقويت قواى خود پرداختند. در نخستين سال هاى پس از دوهزارويک نيروهاى پاكستان و آمريكا بارها شمار زيادى از رهبران بزرگ القاعده را دستگير كردند اما در  ماه هاي اخير ديگر هيچ چهره برجسته و شاخصى از طالبان در پاكستان كشته و يا دستگير نشده است.
 با آرايشى كه القاعده وطالبان در مرزهاى پاکستان وافغانستان دارد هر دولتى براى مهار اين جريان ها كه در قلمرو صعب العبور قبايل شمال افغانستان پناه گرفته اند ناگزيراست خطرات ورود در دره هاى خوفناك و ارتفاعات سخت نواحى سرحد و وزيرستان را به جان بخرد.  اينجا پايتخت نظاميان افراطى و عقبه پشتيبان همه گروه ها و دسته هاى ترور از آسياى مركزى تا عراق و خاورميانه است، همان نقطه اى است كه اكنون پنتاگون در سند خويش به صراحت اقرار مى كند كه آمريكا جنگ براندازانه  عليه طالبان را در آنجا متوقف كرد و دونالد رامسفلد درنقش فرمانده جنگ ريسك ورود به اين پناهگاه بزرگ القاعده و سلفى ها را به بهانه خطر براندازى حكومت مشرف نپذيرفت.

پرويز مشرف رييس جمهوري پاكستان در داخل با شرايط پيچيده‌اي روبرو است و تصميم‌گيري براي انتخاب‌هاي پيش‌رو تا حدي براي وي سخت شده است.

وي از يكسو با شورش افراطيون و قبايل حامي طالبان مواجه است و از سويي ديگر با تحركات جديد مخالفان خود يعني حزب بي‌نظير بوتو و نواز شريف مواجه شده كه تلاش مي‌كنند با دوركردن مشرف ، خود را به قدرت نزديك كنند. بنظر مي‌رسد تغيير جهت‌گيري هاي سياست خارجي دولت مشرف و همچنين تغيير در توازن نيروهاي سياسي در مجالس ملي و ايالتي پاكستان و پيروزي غير منتظره متحد مجلس عمل، ائتلاف شش گروه مذهبي و صعود آن به رده سوم‌قدرت حزبي از يكسو و فشار مخالفان در تبعيد ليبرال وي براي ترك قدرت نظامي ‌از سوي ديگر ، مشكلاتي را براي پرويز مشرف ايجاد كرده است. در حوزه سياست خارجي ، پاكستان بعدازحادثه ‪ يازدهسپتامبر سياست‌هاي امنيتي خود را با موج مبارزه با تروريسم منطبق كرد و توانست در معادلات منطقه‌اي جايگاه اسلام‌آباد را ارتقا دهد.

 اين مساله به مشرف كمك كرد تا بتواند در ائتلاف مبارزه با تروريسم سهمي را در مهار تروريسم و القاعده ايفا كند. اما پيوستن پاكستان به جنگ ضدتروريسم باعث ناخشنودي بسياري از گروه‌هاي داخلي اين كشور كه برخي از آنان جزو حاميان طالبان و يا گروه‌هاي ضد آمريكايي هستند، شد تا جايي كه پس از عمليات هوايي مشرف برضد مدرسه باجور و برخورد با طلاب مسجد لال مناسبات او با احزاب سياسي - ديني پاكستان و ائتلاف عمل متحده به سردي گراييد ، ائتلافي كه اكثريت مجلس را در اختيار دارد و با سياست‌هاي مشرف حتي در زمينه قوانين مدني مخالف است.

آشوب طلبي، تروريزم پروري وتوطئه خواهي

 

بي‌نظير بوتو نخست وزير سابق پاكستان كه اميدوار بود در انتخابات ماه جنوري دوباره به قدرت برسد، در انفجاري كه در اجتماع انتخاباتي در شهر راولپندي رخ داد، به ضرب مرمي و در پي آن حمله عمليات انتحاري جان باخت. بر اثر اين انفجار بيست نفر ديگر نيز كشته و چهل دو نفر مجروح شدند.
پاكستان كه شصت سال از عمر استقلالش مي‌گذرد در پي اين حادثه تروريستي دچار بحراني جدي شده است.
در پي ترور بي‌نظير بوتو، پرويز مشرف با حالتي افسرده بر صفحه تلويزيون ظاهر شد در نطقي تلويزيوني ترور بوتو را اقدامي تروريستي توصيف كرد و خواستار آرامش در اين كشور شد.
اين ترور همچنين به نگراني‌ها درباره بازگشت پاكستان به وضعيت اضطراري و تعويق انتخابات مجلس در ماه آينده به رغم اعلام محمد سومرو، نخست وزير موقت، مبني بر برگزاري انتخابات در زمان مقرر، دامن زد. نواز شريف، نخست وزير سابق پاكستان و رهبر اصلي مخالفان در پاكستان اظهار داشت كه ترور خانم بوتو تراژدي‌اي براي ملت پاكستان است و اين كشور را با وضعيتي بسيار جدي مواجه كرده است.
وي افزود: «ترور بي‌نظير بوتو اثبات مي‌كند - پرويز مشرف، رئيس جمهور قصد برگزاري انتخابات عادلانه را در ماه آينده ندارد.» شريف گفت: «ما معتقديم كه مشرف قصد ندارد انتخابات آزاد و عادلانه برگزار كند و عمليات تروريستي دليلي بر اين مدعاست.»  شريف همچنين كناره‌گيري مشرف از رياست جمهوري پاكستان و لغو انتخابات مجلس را خواستار شده است. به دنبال عمليات تروريستي در پاكستان كه منجر به مرگ بوتو شد، مسئولان بلندپايه اين كشور پس از تشكيل جلسه فوق‌العاده در شهرهاي مختلف اين كشور حالت آماده‌‌باش اعلام كردند. در پي اين ترور اوضاع عمومي شهرهاي پاكستان وخيم شد و موجي از خشونت و نآرامي‌ها سراسر اين كشور به ويژه در ايالت سند را فرا گرفت. طرفداران بوتو پس از شنيدن خبر كشته شدن وي،‌ به خيابان‌هاي پاكستان ريخته‌ و با شكستن شيشه‌ها و آتش زدن موتر‌ها بر ضد مشرف شعار سردادند.
گزارش‌ها نيز حاكي است، پس از ترور بي‌نظير بوتو و در پي خشونت‌هاي اخيرصدها نفر در اين كشور كشته شده‌اند.
 در حالي كه سخنگوي سازمان القاعده در پاكستان در بيانيه‌اي هر گونه دخالت اين سازمان تروريستي در اين ترور را رد كرده ولي برخي از گروه‌ها و جريان‌هاي سياسي پاكستان دولت اين كشور را مسوول و يا لااقل به سهل انگاري در حفاظت از جان بوتو متهم مي‌كنند.
از سويي ديگر دولت پاكستان با رد اين اتهامات اعلام كرد كه از همه توان خود براي تامين امنيت بوتو استفاده كرده است. حميد نواز، وزير داخله پاكستان اعلام كرد نشانه‌هايي از دست داشتن شبكه‌هاي تروريستي القاعده و طالبان در ترور بي‌نظير بوتو، نخست وزير سابق، وجود دارد. اين در حالي است كه حسان بخاري عضو حزب مردم پاكستان پرويز مشرف و دولت اين كشور را به دليل برقرار نكردن تدابير امنيتي لازم، مسوول ترور بي‌نظير بوتو، رهبر حزب مردم دانست و گفت: رئيس جمهوري پاكستان آگاه بود كه بي‌نظير بوتو در معرض خطر قرار دارد به طوري كه مشاور امنيتي بوتو در پيام خود به مشرف از وي خواست تا امنيت را براي رئيس حزب مردم فراهم كند اما مشرف به اين درخواست پاسخ نداد و دولت وي نيز هيچگونه اقداماتي در جهت افزايش تدابير امنيتي صورت نداد. همزمان با تشديد خشونت‌ها و درگيري‌ها در پاكستان، صدها هزار نفر در مراسم خاكسپاري وي شركت كردند. پيكر بوتو در كنار مزار پدرش ذوالفقار بوتو در زادگاهش در سند واقع در جنوب اين كشور به خاك سپرده شد. پدر بي‌نظير بوتو در اوايل دهه هفتاد ميلادي نخست وزير پاكستان بود.
آصف علي زرداري، شوهر بوتو، تابوت همسرش را با پرچم سه رنگ حزب مردم پاكستان از آمبولانس تا مسير هفت كيلومتري آرامگاه خانوادگي وي در ايالت جنوبي سند همراهي كرد.
رهبران جهان در پي انتشار خبر ترور بوتو پاكستان را به ادامه روند دموكراسي در بحبوحه نگراني‌ها از وقوع بي‌ثباتي فرا خواندند.
 بوتو پنجاه وچهار ساله پس از تحمل هشت سال تبعيد هجده اكتبر به وطن بازگشت تا در آينده سياسي پاكستان مشاركت داشته باشد اما ورود بوتو به پاكستان با انفجاري خونين همراه بود كه طي آن صدوسي وپنج  نفر كشته و بيش از سه صد نفر مجروح شدند.  رهبر حزب مردم در تاريخ بيست ويک جنوري 1953در كراچي در يك خانواده با نفوذ و زمين‌دار متولد شد. بوتو دوره ابتدايي و ثانوي را در كراچي و راولپندي گذارند و از سال 1969تا سال 1973وارد پوهنتون هاروارد آمريكا شد. وي از سال 1973تا 1976 در پوهنتون آكسفورد انگليس در رشته‌هاي قانون، فلسفه، سياست و اقتصاد تحصيل كرد. يكسال پس از فارغ‌التحصلي از پوهنتون آكسفورد به كشور بازگشت و به حزب مردم پاكستان پيوست. بوتو در هجده دسامبر 1987 با آصف علي زرداري يكي از سرمايه‌داران بزرگ پاكستان ازدواج كرد كه حاصل آن يك پسر و دو دختر است. وي اولين زن مسلمان پاكستان بود كه در سي وپنج سالگي هدايت كشورش را بر عهده گرفت. بوتو دو بار طي سال‌هاي 1988 تا 1990 و 1993 تا 1996 به نخست وزيري پاكستان رسيد ولي وي به اتهام فساد مالي ازمقامش بركنار شد.  اين در حالي است كه بوتو اين اتهامات را توطئه عليه خود دانسته است. بدنبال اين اتهامات بوتو از كشورش خارج شد و به مدت هشت سال در تبعيدي خود خواسته در دبي و لندن به فعاليت‌هاي خود ادامه داد.  بعد از بركناري بي‌نظير بوتو، حزب مسلم ليگ (شاخه نواز) در انتخابات عمومي صاحب اكثريت شد و در نتيجه نواز شريف براي تصدي پست نخست وزيري انتخاب شد.  
از سال 1996 تا 1999 بي‌نظير بوتو با رهبري حزب مردم به فعاليت سياسي خود ادامه داد تا اينكه پرويز مشرف در كودتاي نظامي، نواز شريف را بركنار و شرايط كشور را به بر اساس قانون اساسي فوق‌العاده اعلام كرد. نواز شريف بعد از كودتاي نظامي مشرف به عربستان سعودي تبعيد شد.
بوتو در اواخر دوره رياست جمهوري مشرف به مذاكره پنهاني با مشرف روي آورد و اين مذاكرات در ابوظبي ادامه يافت تا جايي كه اين مذاكرات از چشم رسانه‌ها نيز دور نماند. پس از افشاي اين مذاكرات بي‌نظيربوتو در چهارده دسامبر 2007 تصميم خود براي بازگشت به كشور را اعلام كرد. اعلام فرمان آشتي ملي از سوي پرويز مشرف در پنج اكتبر زمينه حضور دوباره حزب مردم در صحنه سياسي پاكستان را فراهم كند.

 بوتو پس از سه ماه بازگشت به وطن خود هنگام خروج از تجمع انتخاباتي هوادارانش در راولپندي به قتل رسيد. چرا و چگونه این ترور انجام شد و پیام آن چیست؟ شاید یافتن پاسخ برای این پرسش ها مشکل تر از خود حادثه باشد، چرا که ترور سیاسی نه تنها در منطقه، بلکه فراسوی منطقه ما بارها روی داده است. از ترور مهاتما گاندی رهبر جنبش استقلال هندوستان، تا ترور خانم گاندی و پسرش – دو نخست وزیر هندوستان- و از ترور جان اف کندی رئیس جمهور وقت امریکا تا ترور انورالسادات رئیس جمهور مصر و...

نه خانم بی نظیر بوتو چهره ای انقلابی و یا سیاستمداری برجسته درجهان بود و نه انگیزه ها و دلائل این نوع ترورها پوشیده است. ترور بی نظیر بوتو نیز علی القاعده باید زمینه ساز و بهانه ساز تحولات بزرگتری در منطقه باشد. به همین دلیل است که پیامدهای این ترور، می تواند مهم تر از خود ترور باشد. در این ترور، انگشت اتهام بصورت بسیار طبیعی متوجه گروهبندی القاعده و طالبان مستقر در پاکستان است که رهبران آنها به چاه های نفت عربستان سعودی نقب زده اند و رهبر معنوی آنها اسامه بن لادن نه تنها از ثروتمندان عربستان است، بلکه از سیاستمداران وابسته به محافل مافیائی جهان است. پایگاه ایدئولوژیکی آنها وهابیت است و عربستان سعودی چک سفید و امضاء شده ایست که حامی آنهاست.

خانم بوتو، که شاید در فضائی متفاوت با فضای سیاسی کنونی منطقه می توانست در پاکستان نقشی مثبت ایفاء کند، با ارزیابی نادرست از شرایط منطقه و کشورش به پاکستان بازگشت. او بازگشت به این امید که زمان تقسیم قدرت فرا رسیده و او خواهد توانست رهبری بخشی از حاکمیت را بدست گیرد. درحالیکه حاکمیت و نظام حاکم در پاکستان در اندیشه تقسیم قدرت با آن نیروئی است که بدون قرار گرفتن در حاکمیت نیز اکنون قدرت خویش را به رخ می کشد. این نیرو، مسلمان های بغایت مرتجعی هستند که القاعده آنها را رهبری می کند و سیم مافیائی که رهبری این سازمان را دراختیار دارد، روی سیم جهانگشائی های امریکا و چالش میان قدرت های بزرگ اروپائی و امریکا برای تقسیم مجدد منافع خویش در منطقه است. آنها می دانند که حادثه بزرگ هنوز در راه است و هدایت کنندگان این حادثه به مسلمان های جان برکف وهابی برای برافروختن جنگ سنی و شیعه در منطقه نیازمند است. پاکستان اتمی، درکنار اردوي پرقدرت این کشور و در پناه حمایت همه جانبه امریکا، نیازمند آن نیروی انتحاری است که بتوان آن را قربانی جنگ مذهبی در منطقه کرد. مشرف و حتی اگر جانشینی هم برای وی پیدا شود، در صورت ادامه شرایط کنونی برای تقسیم قدرت، نیروی صاحب قدرت و مورد نیاز برای رویدادهای آینده را در آغوش می کشد. این همان نکته ای بود که خانم بوتو نتوانست آن را درک کند و در محاسبات سیاسی خود بگنجاند و جان خود را نیز در راه این اشتباه محاسبه از دست داد.

هیچ سرباز و افسردر اردوي  پاکستان نیست که با عمل انتحاری دست به ترور بزند، اینگونه ترورها نیازمند باورهای مذهبی است و از همینجا نقش القاعده مشخص می شود. اما، اینکه آنها بدون همآهنگی جهانی و حتی همآهنگی با مشرف و یا اطمینان از تائید ضمنی این ترور توسط اردوي پاکستان دست به این ترور زده باشند یک تصور است. ..در مورد دست‌های پشت پرده این سوءقصد خونین در بین اظهارات دولتمردان و رسانه‌ها دو نظر مختلف حاکم است. پولیس ایالتی ایالات متحده آمریکا FBI اعلام داشت که سازمان القاعده مسئولیت این سوءقصد را بعهده گرفته است. منبع اصلی این تئوری مصاحبه یک سخنگوی تا آن لحظه ناشناخته «القاعده» با یک سرويس کوچک خبری ایتالیائی بنام Andirons international است که خیلی مشکوک بنظر می‌رسد. موضوع دوم احتمالاً به حقیقت نزدیک تر است. بنا بر این نظر سوءقصد توسط محافل امنیتی پاکستان که به «مشرف» بسیار نزدیک  می‌باشد، برنامه‌ریزی شده است.

 این تئوری توسط رئیس اسبق سازمان امنیت این کشور «حمید گل» که از نحوه انجام این سوءقصد تعجب کرده مطرح می‌گردد: « چگونه ممکن بود که از بین دیوار زنجیره‌ای افراد پولیس عبور کرد؟ من بسیار متعجبم.» در واقع بسیار سخت می‌توان تصور کرد که در محل اجتماع، در وسط شهر نظامی راولپندی که پر از نیروی ارنظامي ، استخباراتي و پولیس است، یک فرد مسلح بتواند خود را به خانم بوتو نزدیک کند، بدون آنکه کسی بوی کمک کرده باشد. توضیحات مسئولین دولتی پاکستان به این شکل که شخصی بطور انفرادی  ابتدا خانم بوتو را با گلوله زخمی کرده و سپس بمبی را منفجر ساخته است، توسط خبرگزاریها رد شد: بنا به اخبار خبرگزاریها بمبی که در فاصله پنجاه متری موتر بوتو منفجر گردید بربدن ضارب آویخته نبود.«مشرف» متهم می‌شود که پس از سوءقصدی که روز نوزده اکتبر به خانم بوتو صورت گرفت، دستور انجام اقدامات لازمه امنیتی را صادر نکرده. گویا پس از نوزده  اکتبر خانم بوتو نوشته بود که اگر مجدداً اتفاقی صورت گیرد «من مشرف را مسئول می‌دانم» . اما این اعلام گناه را نیز باید مورد بررسی قرار داد. گویا این نقل قول از یک پست الکترونیکی برداشته شده که خانم بوتو اواخر اکتبر به شخصی بنام «مارک زیگل» نوشته که گویا «دوست» و «سخنگوی» وی در ایالات متحده آمریکا است. این خبر اکنون توسط چهره شاخص CNN «ولف بلیتزر» انتشار یافته که مدتها برای «کمیته روابط اجتماعی آمریکا ـ اسرائیل» کار می‌کرد که مهمترین سازمان جنگ طلبان نئومحافظه‌کار است.
علاوه برآن گویا مشرف چندین هفته پیش نوعی تقسیم قدرت را به بوتو پیشنهاد کرده بود: در صورت پیروزی بوتو در انتخابات، وی نخست‌وزیر گردد ولی «مشرف» رئیس جمهور باقی بماند.

ولی بی‌اعتبار کردن مشرف به اتهام قتل، برای برخی محافل مشخص در ایالات متحده آمریکا بسیار مطلوب است. گرچه که این مستبد خود پسند پس از 11 سپتامبر 2001 یک همپیمان قابل اعتماد غرب بود ولی از وقتیکه وی در کتاب بیوگرافی خود در سال 2006 افشا کرد که اگر پاکستان حاضر نباشد گردن به خواستهای آنها بنهد، ایالات متحده آمریکا « با بمب (پاکستان را) به عصر حجر»  سوق خواهد داد، بورس سهام وی در واشنگتن بشدت سقوط کرد. «باراک اوباما» کاندید دمکراتها برای ریاست جمهوری و «فردریک کاگان» طراح نئومحافظه‌کاران بطور علنی خواستار دخالت اردوي آمریکا برای پایان بخشیدن به «هرج و مرج» در پاکستان شده‌اند. این هرج و مرج هم‌اکنون آغاز شده است!

فراموش نکنیم: « ایمن الظواهری»، شخصی که از طرف FBI  بعنوان مسئول قتل خانم بینظیر بوتو  اعلام گردیده، شخصی است که گویا از مدتها برای سازمانهای جاسوسی ایالات متحده آمریکا اشتغال دارد. نیویارک تایمز در جنوري 2007 نوشت: کوشش نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا در سال 2005 برای دستگیری وی در افغانستان «توسط وزیر دفاع وقت «دونالد رامسفلد» در آخرین لحظات موقوف شد.»

حتى كسانى از ما كه به شدت سياست ها و كار هاى بى نظير بوتو را - هم زمانى كه در قدرت بود و هم در روزهاى اخير- مورد انتقاد قرار مى دادند از مرگ او بهت زده و خشمگين شده اند. نارضايتى از وضع موجود و هراس از آينده بر كشور سايه افكنده است. همزيستى غريب خشونت و هرج و مرج، شرايط ويژه اى را در راولپندى به وجود آورده است. در گذشته با بروز هرج و مرج قانون حكومت نظامى براى حفظ نظم به كار گرفته مى شد و براى چند سال هم اين امر ميسر بود ولى ديگر بدين گونه نيست. اين روزها حضور حداكثرى نظاميان در صحنه نابسامانى و افزايش بى قانونى را سبب مى شود. پيش از ماجراى ترور بوتو تصميمات اشتباه زيادى گرفته شد. اخراج عالى ترين مقام قضايى و ۸ قاضى ديگر ديوان عالى كشور - به خاطر كوشش آنها در محدودكردن سرويسهاي هاى اطلاعاتى و پاسخگو كردن پوليس در مقابل قانون- چه توجيهى مى توانست داشته باشد.  پس از ترور بوتو ضعف نظام قضايى و امنيتى به وضوح نمايان است. جانشينان آن قضات بركنار شده براى هركارى فاقد جرأت و جسارت لازم هستند، چه رسد به بررسى شايسته خلافكارى هاى سازمان ها و يا كشف آنچه كه در پشت قتل با دقت سازمان داده شده يك رهبر سياسى وجود دارد.
پاكستان امروز چگونه مى تواند صحنه كشت و كشتارى اينگونه نوميد كننده باشد فرض بر اين است كه قاتلان، متعصبان مذهبى بوده اند، كه البته ممكن است درست باشد ولى آيا آنها به اراده خود عمل مى كنند بى نظير بوتو بر اساس گفته كسانى كه به او نزديك بودند در نظر داشت انتخابات را چنان كه مخدوش باشد تحريم كند و با اين كه جرأت ذاتى فراوانى داشت و مرعوب دشمنان داخلى خود نمى شد، جسارت سياسى ايستادن در مقابل آمريكا را نداشت.
 او سخنرانى انتخاباتى خود را در لياقت باغ Liaquat Bagh
انجام داد، مكانى همگانى كه نام نخستين نخست وزير پاكستان لياقت على خان را كه در توطئه اى در سال۱۹۵۳ كشته شد، دارد. آن روز قاتل لياقت على خان با نام سعيد اكبر بلافاصله و درجا، به فرمان افسر پوليسى كه در توطئه دست داشت، كشته شد. كمى دور از اين محل، يك ساختمان مستعمراتى قرار داشته است كه ميهن پرستان در آن زندانى مى شدند. نام آن زندان راولپندى بود.

همينجا بود كه پدر بى نظير، ذوالفقار على بوتو در اپريل ۱۹۷۹ به دار آويخته شد. حكومت نظامى آن روز پاكستان كه قتل اين رهبر سياسى را قانونى جلوه داد، محل اين تراژدى را تخريب كرد. قتل ذوالفقار على بوتو مناسبات حزب مردم پاكستان و اردو را براى هميشه مسموم كرد. پس از اين ماجرا فعالان حزب بويژه در ايالت سند، وحشيانه شكنجه، تحقير و گاهى ناپديد يا كشته شدند.  نخبگان پاكستان با تلاطم و آشوب هاى ريشه دار مردم كشورشان دست به گريبان هستند، اين نابسامانى ها نتيجه حكومت ممتد نظامى و اتحادهاى ناموجه با قدرت هاى جهانى است و به نظر مى رسد گزينه اى عملى براى برون رفت از اين وضع نداشته باشند. اكثريت قاطع مردم سياست خارجى دولت و ائتلاف هاى آن با طرف هاى غربى را تأييد نمى كنند و از نبود يك سياست داخلى مگر براى ثروت اندوزى نخبگان بى عاطفه و آزمند و ايجاد اردوي بيش از حد وسعت يافته ناراضى هستند. مردم تماشاگر كشتار سياستمداران خود هستند بدون اين كه چاره اى داشته باشند.
 به اين صورت آن پرسش هاى اذيت كننده بار ديگر گريبان مشرف را در چنگ گرفته است كه او صلاحيت مبارزه با عوامل نا امنى را ندارد. مشرف حتى در خارج از مرزهاى پاكستان با انتقادهاى كوبنده اى روبه رو شده و جهانيان مى پرسند، چرا مشرف نتوانست افراطيون كشور خود را تحت كنترول درآورد؟
جنرال پرويز مشرف وضعيت فوق العاده اعلام کرده و قانون اساسی را یه حالت تعليق درآورده است. اين گام همراه با برکناری کامل قضات  محاکم عالی، ساکت کردن رسانه ها و بازداشت صدها فعال احزاب سياسی، حقوقدانان و ديگرانی که مخالف وضعيت فوق العاده هستند، تقريباً به حکومت نظامی انجاميده است.
 مشرف با زير پاگذاشتن تضمين های قبلی خود، مانع احيای کامل دموکراسی در پاکستان شده است. مشرف در دورۀ اخير خود را در محاصره ديده و حمايت از او بسرعت کاهش يافته است. مشرف از طريق پارلمان فدرال و مجالس ايالتی که دوره آنها تقريباً تمام شده بود خود را انتخاب کرد.

قرار بود انتخابات جديد در جنوري 2008 برگزار شود که نشد. اعتبار مشرف در ميان مردم پاکستان در پايين ترين سطح خود است، زيرا عموماً او دست نشانده ايالات متحده محسوب می شود. بوش مشرف را در «جنگ با ترور» بخدمت گرفت. ايالات متحده از سال 2001 برای جنگ با عناصر طالبان و القاعده ده ميليارد دالر به پاکستان کمک کرده است. اما موازی با اوضاع در افغانستان که شاهد ظهور دوباره نيروهای طالبان است، منطقه مرزی پاکستان (ايالت مرزی شمال-جنوب و وزيرستان) به مراکز فعاليت های افراطی طالبان مبدل شده است. تازه ترين درگيری ها با نيروهای بنيادگرا در اصوات ووزيرستان است. اين درگيری ها نقاط ضعف اردوي پاکستان را علنی کرده است.
از زمان برکناری قاضی القضات ، طيف کامل احزاب سياسی آپوزيسيون عليه حکومت اقتدارگرايانه مشرف تظاهرات کرده اند. ايالات متحده در پس حرکاتی قرار داشت که می خواست بين مشرف و بن نظير بوتو رهبر حزب مردم پاکستان تفاهم ايجاد کند. اين مذاکرات توانستند به اعتبار بوتو در شرايطی که افکار عمومی عليه رژيم مشرف است لطمه وارد کنند. بمب گذاريهای دهشتناک عليه کاروان استقبال کنندگان از بوتو که منجر به کشته شدن بيش از 130 نفر شد، پرمخاطره بودن وضعيت را برجسته کرد.
رياکاری دولت بوش که در شيپور هدف استقرار دموکراسی در سرتاسر جهان می دمد، يکبار ديگر، در اين رويدادها در پاکستان بر ملا شد. در هر کجا که منافع ايالات متحده مطرح باشد، ترديدی در حمايت از ديکتاتور ها بخود راه نمی دهد. صحبت از تحريم فقط برای آن کشورهايی است که به خط نمی شوند. کاندوليزا رايس و بوش نارضايتی خود را از گام های «فرا-قانونی» مشرف ابراز کرده اند. رايس حتا گفت که «ايالات متحده هرگز تمام شرط بندی های خود را روی مشرف قرار نداده است». خود اين نشان می دهد که ايالات متحده ممکن است مشرف را فداکردنی بداند. اما ايالات متحده گزينه ديگری بغير از ادامه حمايت از جنرال ندارد. هدف کنونی ايالات متحده اين است که مشرف را به يک رييس جمهور «غير- نظامی» مبدل کند و مطمئن شود که انتخابات پارلمانی طبق دلخواه برگزار خواهد شد. اما نامعلوم های بسياری در اين شرايط وجود دارد. هم متحد محبوب ايالات متحده و هم «جنگ با ترور» با دشواری های جدی روبرو شده است.
راه حل در نوعی «تغيير رژيم» آرايشی از طرف ايالات متحده قرار ندارد. مردم پاکستان بايد بتوانند حرف خود را بزنند. از اينرو، وضعيت فوق العاده بايد خاتمه يابد، حقوق دموکراتيک و آزاديهای مدنی بطور کامل اعاده گرديده و انتخابات آزاد و منصفانه برگزار شود. رييس جمهور بايد تنها از طرف پارلمان و مجالس قانونگذاری ايالتی جديد براساس قانون اساسی انتخاب شود.برای تمام کشوها و خلق های جنوب آسيا درس مهمی در اين رخداد در پاکستان وجود دارد. با تبديل شدن به ابزاری از استراتژی ژئو-پوليتيک امپرياليسم ايالات متحده نمی توان دموکراسی و حاکميت ملی را تأمين کرد.

تروريزم وبازي هاي سياسي

  

افغانستان كشوري كوهستاني است كه به علت موقعيت جغرافيايي در گذر زمان همواره مورد نظر دولت‌هاي قدرتمند و استعماري عصر خود بوده است . در اين رابطه مي‌توان به دو جنگ انگليس در قرن نوزدهم و شكست اين كشور در برابر افغان ها، جنگ ده ساله در قرن بيستم‌از سوي روس‌ها كه سرانجام با شكست افغانستان را ترك كردند، اشاره نمود.  در قرن بيستم و يكم هم اين كشور گذشته از موقعيت سياسي از لحاظ اقتصادي با داشتن منابع عظيم نفت ،گاز،ذغال سنگ ، مس، اورانيوم، آب و نيز نقش آن در اتصال آسياي ميانه به جنوب آسيااز طمع دولت‌هاي قدرتمند دور نماند.  چنين ويژگي باعث شد تا اين كشور در اوايل قرن بيست و يكم هم بيش از گذشته مورد توجه آمريكايي‌ها قرار گيرد.

 آمريكا به بهانه مبارزه با تروريسم، تامين صلح ،امنيت و بازسازي در اصل براي يافتن پايگاهي در منطقه، اواخر سال ‪ ۲۰۰۱ميلادي با سرنگوني حكومت پنج ساله طالبان در كابل، وارد افغانستان شده است.  ساكنان اين سرزمين كه از سه دهه جنگ ، ويراني و مهاجرت خسته شده بودند در آن زمان به شعار غرب ، افغانستان را نمونه مي‌سازيم،   به عنوان يك باور به آن اعتقاد پيدا كردند.  شش سال از طرح اين شعار مي‌گذرد، افغان‌ها در اين مدت نه تنها شاهد دستاورد گسترده امنيتي، صلح و بازسازي نبودند، بلكه نابساماني اجتماعي ، اقتصادي و بيكاري شرايط زندگي را براي آنان بيش از گذشته، مشكل تر كرد.

 اين عوامل باعث افزايش نارضايتي و بي‌اعتمادي مردم نسبت به حكومت شد، و پس از گذشت شش سال آنچه امروز در افغانستان در حال گسترش است شكاف گسترده طبقاتي مي‌باشد كه جامعه با آن رو به رو است.  كمك‌هاي آمريكا، جامعه جهاني و انتخاب تجارت آزاد باعث پيدايش يك گروه مرفه خاص در جامعه سنتي و عقب افتاده افغانستان شد و از عوامل افزايش فاصله طبقاتي گرديد.  

هفته‌نامه اقتدار ملي چاپ كابل در شماره ‪ ۲۲۷خود در مطلبي با عنوان افغانستان، ايران دوم آمريكا نخواهد شد، نسبت به افزايش فاصله طبقاتي در جامعه افغان‌ها هشدار داده است . اين هفته نامه با اشاره به اصول شش ماده‌اي انقلاب سفيد محمدرضا پهلوي شاه مخلوع ايران نوشته است: انقلاب سفيد شاه نتوانست فاصله ميان دارا و ندار را كم كند و مردم دست به قيام زدند و حكومت شاه را سرنگون كردند.  به نوشته اقتدار ملي، فاصله طبقاتي در افغانستان رو به افزايش است، اما نمي دانيم، چه زماني كارد به استخوان ملت خواهد رسيد كه طبقه حاكم كه توجهي به مردم عادي ندارد را از ميان برخواهد داشت.  اين رسانه ترويج بي‌توجهي به خواسته مردم، رييسان كم سواد و حريص، فساد اداري، ديوان سالاري و دوري از مردم، زندگي تجملاتي، اسراف سرمايه ملي و انتقال پول به بانك‌هاي خارجي به عنوان نشانه‌هايي ياد كرد كه حكومت قبل از انقلاب اسلامي ايران در سال ‪ ۱۳۵۷را در اذهان افغان‌ها زنده مي‌كند.

اين نشريه هشدار داد: اگر باز هم، دولت مورد حمايت آمريكا در افغانستان همانند ايران مورد غضب مردم قرار گرفت، ديگر هيچ نيرويي قادر به كنترول اوضاع نخواهد بود. پس از سقوط حكومت طالبان با ورود نيروهاي خارجي، افغان‌ها به حاكميت وقت بسيار اميد بسته بودند، هر چند تبليغات رسانه‌اي غرب در اين رابطه نقش اساسي داشت. آمريكا بر اثر تبليغات رسانه‌اي قدرت شكست ناپذير معرفي شد واز رسانه‌ها كمال بهره برداري را هم كرد. اين كشور با استفاده از رسانه‌ها ذهنيت براي افغان‌ها ايجاد كرد كه هيچ حركت و فعاليتي از كنترول آمريكا خارج نيست. آمريكا در آغاز حمله اعلام كردكه هر شي به اندازه سه اينچ را بر روي خاك افغانستان،مي تواند مشاهده كند و با استفاده از تبليغات رسانه‌اي و تكنيك پيشرفته نظامي كه در اختيار داشت، روحيه افغان‌ها و طالبان را تحت تاثير قرار داد. افزايش فقر ناشي از گسترش فاصله طبقاتي ، فساد اداري ،نرخ بالاي بيكاري در ميان جوانان، نارضايتي عمومي از دولت، نابودي زيرساخت‌ها و ناتواني دولت در تامين امنيت دست به دست هم داده تا زمينه جذب جوانان در صفوف طالبان بيش از گذشته فراهم شود.

ميليون افغان در مناطق دور دست كشور در معرض خطر فقر و گرسنگي قرار دارند، به علت فقر نوجوانان كمتر از ‪ ۱۵سال در برخي مهمانخانه‌هاي خارجي كار مي‌كنند كه اين افراد با سرشت پاك در معرض انواع ناهنجاري‌ها قرار دارند.  وجود اين مهمان خانه‌ها به عنوان يك معلول اجتماعي در شهر كابل در حال افزايش است هر چند وقت پوليس با حمله به اين مراكز تعدادي زنان خارجي را كه در زمينه فساد اخلاقي فعاليت دارند، بازداشت و از كشور اخراج مي‌كند. سرخوردگي اجتماعي مردم، عدم اعتماد و نارضايتي مردم از دولت در حال افزايش است و اين امر به تقويت فعاليت طالبان در جامعه كمك مي‌كند.

كشتار غيرنظاميان ،ناتواني دولت در اين زمينه و پرداخت غرامت بسيار كم به خانواده‌هاي متضرر در حملات هوايي به مبلغ ‪ ۲۰۰تا ‪ ۴۰۰دالر از سوي نيروهاي خارجي ، قدرت گرفتن افراد زورمند دوران گذشته همگي مويد اين ادعا است.  اين در حاليست فرهنگ افغانها بر زندگي ساده تكيه دارد، آنهابه فرهنگ خود بسيار پاي بند و استوار هستند كه با سقوط طالبان اين عوامل در حال تغيير است. درافغانستان هر كس توانست اسلام تندرو را مطرح كند فردي با شخصيت و مورد تكريم جامعه است كه طالبان چنين بودند، بر عكس به افراد دمكرات ، ليبرال و روشنفكر چندان اهميت نمي‌دهند. ناكامي آمريكا در عراق كمك بزرگي به طالبان افغانستان كرد كه اين گروه توجه به حملات انتحاري را، بيش از گذشته در دستور كار خود قرار داد.

 اين گروه مانند تروريست‌ها در عراق به توليد و كاربرد بمب‌هاي دست ساز قوي روي آورد و به آموزش شيوه‌هاي نوين جنگ نامنظم در مقابل نيروهاي دولتي و خارجي در افغانستان پرداخته است.  با استفاده از موترهاي بمب‌گذاري شده و انجام حملات انتحاري به افزايش رعب و وحشت در ميان نيروهاي دولتي و خارجي مي‌پردازد.  در چنين شرايطي طالبان با استفاده از تدبير زور و خشونت مردم روستاها را در جنوب ،جنوب غرب و شرق مجبور به عدم همكاري با نيروهاي خارجي مي‌كند كه در اجراي اين سياست تا حدودي هم موفق عمل كرده است.  با اجراي چنين شيوه‌اي، برخي مردم با ادامه همكاري با نيروهاي خارجي منازل خود را به حوزه شهري كه طالبان نفوذ كمتري دارد، منتقل كردند.

طالبان در چارچوب چنين سياستي با كساني كه با دولت و نيروهاي خارجي همكاري كنند، آنان را تهديد به عدم همكاري ، ربودن و قتل مي‌كنند.  در حال حاضر به نظر اين گروه هر مامور غير طالب بايد كشته شود و واجب القتل نيز است.  به گزارش رسانه‌ها در نيمه نخست سال ‪ ۲۰۰۷ميلادي، طالبان ‪ ۴۳افغان را ربودند كه ‪ ۲۱نفر را كشتند و از سرنوشت بقيه اطلاعي در دست نيست.  شرايط در مناطق تحت حاكميت طالبان بگونه‌اي است كه طالب بودن و مخالفت بادولت افتخار است و طرفداري و همكاري با حكومت ،مايه شرمساري و ننگ است. به گفته برخي آگاهان مسايل سياسي با توجه به شرايط اجتماعي اين كشور، اگر غرب و افغانستان نتوانند به صورت دايمي و يا حتي موقت طالبان را از صحنه سياسي حذف كنند، اين گروه به راحتي و با سرعت ،مسير بازگشت به قدرت را در اين كشور طي خواهد كرد.  

در چنين اوضاعي با توجه به حضور ‪ ۴۰هزار نيروي خارجي و عدم تحقق وعده تامين امنيت ، كمك به صلح و بازسازي ، افزايش ناهنجاري ها، فساد اداري ، بي اعتمادي و نارضايتي عمومي موجب افزايش فعاليت مخالفان دولت شده است.  مخالفان دولت به دو دسته مسلح و غيرمسلح تقسيم مي‌شوند كه افراد مسلح شامل طالبان، شبكه القاعده و حزب اسلامي گلبدين حكمتيار است.

 حداقل مي‌توان گفت كه دو گروه اخير با درنظرداشت شرايط سياسي جامعه كمتر به فعاليت‌هاي تروريستي در شش ماهه اول سال ‪ ۲۰۰۷ميلادي متوسل شدند.  طبق برخي گزارش ها،اين دو گروه در انتظار دستاوردهاي جرگه امن منطقه‌اي (نشست سران اقوام) كه با شركت ‪ ۷۰۰نفر از نمايندگان افغانستان و پاكستان در كابل برگزار ‌شد، بودند.  همچنين گفته مي‌شود اين دو گروه مسلح مخالف دولت در حال سازماندهي افراد براي فعاليت تروريستي در آينده هستند.  در اين ميان طالبان در سالجاري ميلادي بر شدت حملات انتحاري، حمله به مواضع و پايگاه نيروهاي دولتي و خارجي و گروگان‌گيري افزوده است. اعضاي اين گروه سياست گروگان‌گيري اتباع خارجي را افزايش داد، دو آلماني و پنج افغان را در ميدان وردك و ‪ ۲۳تبعه كورياي جنوبي را در قره باغ و ‪ ۲۱افغان را هم در جاغوري ولايت غزني ربودند.

 دراين ميان منصور دادالله فرمانده نظامي طالبان از گروگان- گيري به عنوان يك سياست موفق براي آزادي افراد گروه از زندان دولت ياد مي‌كند.  اين در حاليست كه دولت افغانستان تجربه تلخي از آزادي پنج طالب در قبال آزادي دانيله مسترو جاكومو خبرنگار ‪  ۵۲ساله ايتاليايي كه در ولايت هلمند درجنوب كشور همراه با  اجمل نقشبندي خبرنگار محلي ربوده شد، دارد.

 خودداري دولت در آزادي افراد مورد نظر طالبان باعث شد تا نقشبندي توسط طالبان سر بريده شود.  پس از آنكه دولت پنج عضو طالبان را آزاد كرد، مورد انتقاد قرار گرفت و چنين معامله‌اي با ايتاليا باعث شد تا دولت اين اقدام را اولين و آخرين عمل در رابطه با گروگان‌گيري اعلام كند.

تاكيد دولت بر پايبندي به سياست مزبور باعث وقفه در آزادي ‪ ۲۳شهروند كورياي جنوبي ربوده شده گرديد، طالبان در قبال عدم آزادي ‪ ۲۳طالب از سوي دولت ، دو گروگان را با ضرب گلوله كشت. اتخاذ چنين سياستي و عدم معامله دولت با طالبان باعث شد تا كورياي جنوبي براي رهايي شهروندانش ، هياتي را براي ملاقات با كرزي اعزام كند. در حاليكه اين مذاكرات بدون نتيجه مشخص پايان يافت، سخنگوي دولت اعلام كرد كه گروگانگيري عملي غير اسلامي و انساني است و دولت از هيچ تلاشي براي رهايي اين افراد خودداري نخواهد كرد.  وي با بيان اينكه شورشيان با اين اقدام مي‌خواهند افغانستان را بي‌ثبات نشان دهند، تاكيد كرد هر چند حيات انسان‌ها مهم است اما دولت با طالبان معامله‌اي نخواهد كرد.

اعلام چنين موضعي از سوي دولت باعث شد تا كورياي جنوبي هياتي را براي يافتن راه حلي در بحران پيش آمده، راهي آمريكا و پاكستان كند.  از سوي ديگر نمايندگي هيات سياسي سئول در كابل به تلاش‌ها براي آزادي اين افراد ادامه داد و هياتي را براي گفت و گو با طالبان رهسپار ولايت غزني كرد.  ارتباط هيات با آدم ربايان از طريق تلفون از سوي ريش سفيدان محلي انجام شد كه اين كار نتيجه‌اي نداد.

پس از چند روز تماس هيات اعزامي دولت و كورياي جنوبي در ولايت غزني با طالبان سرانجام  وحيدالله مجددي رييس هيات اعزامي دولت براي مذاكره با طالبان به علت عدم همكاري دولت و مشكلات امنيتي و اصرار طرفين بر اجراي خواسته‌هاي خود استعفا كرد. به گفته مجددي، مسوولان محلي و دولت قادر به تامين امنيت وي در مذاكره با طالبان براي آزادي شهروندان كورياي جنوبي نبودند.

در چنين شرايطي به نظر مي‌رسد با چراغ سبز دولت و يا آمريكا طرح مذاكره مستقيم كورياي جنوبي براي گفت و گو با طالبان مطرح شد.  مسوولان محلي غزني اعلام كردند آماده برقراري چنين ارتباطي هستند تا با انتخاب محل معين، مذاكره طالبان باكانگ سونگ زو سفير كورياي جنوبي آغاز شود.

 طالبان اعلام كرد، حاضر نيست در محلي كه خارجي‌ها حضور دارند، با كورياي جنوبي مذاكره كند و اين كشور هم مذاكراه با طالبان را در خارج مطرح كرد. شوراي رهبري طالبان براي پايان دادن به اين مساله سه نفر را تعيين كرد تا در قالب كميته‌اي در اين مورد تصميم‌گيري كنند. مخالفان دولت افغانستان دولتمردان سياسي سابق، گروهها و احزاب كه در دايره قدرت نيستند، در نشست‌ها و در نشريه‌هاي خود عملكرد دولت را مورد نقد و بررسي قرار دادند.  پس از آنكه حكومت طالبان در سال ‪۲۰۰۱ميلادي سقوط كرد اين‌گروه حالت دفاعي در پيش گرفته و در جست وجوي پناهگاه بود، اغلب به پاكستان رفتند، كشوري كه پس از تاسيس آن در سال ‪ ۱۹۴۷ميلادي با افغانستان داراي اختلاف مرزي بود. تعدادي رهسپار كشورهاي عربي و شمار كمي هم ادامه حضور در كشور را بر مهاجرت ترجيح دادند.  طالبان هيچگاه آنچه را كه امروز شاهد آن هستند انتظار نداشتند و آنان خود را شكست خورده احساس مي‌كردند. اين گروه دو سال بعد از شكست، سازماندهي و طراحي عمليات را در پاكستان شروع كرد.  سوال اين است چرا در شرايط كنوني در كشوري كه اغلب زيرساخت‌هاي آن طي سه دهه جنگ ويران و نابود شد، طالبان در حال قدرت گرفتن هستند.

 يکي ازتحليلگران پاکستاني مينويسد: جاي شكي نيست كه طالبان در جنوب و جنوب شرق افغانستان و آن سوي خط مرزي ديورند به علت وابستگي قومي، زباني و فرهنگي از پايگاه قوي اجتماعي برخوردار هستند.  پس از سقوط طالبان به هنگام تشكيل دولت جديد، پشتون‌ها در حاشيه قرار گرفتند و به آنان و طالبان به يك ديد نگاه شد.  پشتون‌ها اميد زيادي به دولت داشتند وقتي كه با بي‌مهري حكومت و مجامع خارجي رو به رو شدند، دوباره به طالبان روي خوش نشان دادند.  

آنان به طالبان به عنوان يگانه منجي و مدافع حقوق خود نگاه مي‌كنند كه حقوق از دست رفته شان را از راه اعمال فشار و زور بدست خواهند آورد. مردم بر اين باور است كه طالبان با حمايت قوي پاکستان وقبايل دوطرف مرز بار ديگر در حال قدرت گرفتن است. فشارهاي قومي، بازداشت و زنداني شدن پس از سقوط حكومت طالبان باعث شد تا آنان دست به مقاومت بزنند . وكيل احمد متوكل وزير خارجه وقت حكومت طالبان به رسانه‌ها گفته بود طالبان پس از سقوط دو راه بيشتر در پيش روي نداشتند،يا بايد كشته مي‌شدند يا به زندان منتقل مي‌شدند و راه سومي نمانده بود.  به گفته وي به اين علت اين طالبان دست به سلاح برد و مقاومت مسلحانه را انتخاب كرد و ادامه داد.  آگاهان مسايل سياسي معتقدند عامل اصلي پرورش و قدرت گرفتن طالبان ، پاكستان است كه بدون حمايت اين كشور، طالبان قادر نبودند كه بار ديگر قدرت پيدا كنند و وارد صحنه شوند. به اعتقاد افغان ها، پاكستان اطلاعات گسترده‌اي با كمك كارشناسان خود از جغرافيه، فرهنگ، اقوام، اقتصاد ، تجارت ، حساسيت‌هاي قومي و نيرومندي اقوام در افغانستان دارد.

با توجه به داده‌هاي اطلاعاتي فراوان كه اين كشور از اوضاع داخلي همسايه خود در اختيار دارد،سرمايه‌گذاري كلاني در مسايل افغانستان كرده است.  برخي گروه‌ها در پاكستان با داشتن ارتباط قوي با طالبان و تمايل اين گروه براي رسيدن به اريكه قدرت باعث شد تا آنها به منافع دراز مدت خود در افغانستان بينديشند. در سال‌هاي اول تمام تحليلگران بر اين باور بودند كه برنامه پاكستان در رابطه با طالبان ناكام است اما به تازگي اغلب آنان نظريات و تحليل‌هاي خود را پس مي‌گيرند.  آنان قبول دارند كه سرمايه‌گذاري پاكستان در آن شرايط دشوار، امروز دستاورد خاص خود را مي‌دهد.  امروز پاكستان در رابطه با بنياد گرايي با غرب معامله مي‌كنند و غرب بر اين باور است كه همكاري و عدم همكاري آن كشور در رابطه با بنياد گرايي براي آنان مهم و سرنوشت ساز است. در اين رابطه مي‌توان به اعزام هيات كورياي جنوبي براي رهايي ‪ ۲۱تبعه خود به اسلام‌آباد اشاره كرد كه براي رفع اين مشكل از پاكستان خواهان كمك شد كه نشانگر نفوذ و ارتباط پاكستان با طالبان است.

طالبان دوباره نگاه جهانى را به سوى خويش جلب كرده اند آن هم با ۳ روش: گروگان گيرى دسته جمعى، عمليات هاى انتحارى و سوم به كار گرفتن ابزار صوتي و تصويري كه بيانيه ها يا به اصطلاح صداى آنها را انعكاس مى دهد. تاكنون درباره ۲ حربه طالبان يعنى گروگان گيرى و شگرد سرباز گيرى آنان براى عمليات انتحارى فراوان گفته شده است لذا در اين بخش به موضوعى تازه يعنى بخش رسانه اى طالبان مى پردازيم. اما براى اين نظاميان تفنگ به دست در ايام جنگ، رسانه حكم نيروى جاده صاف كن را دارد.

 به همين دليل آنها وقتى طرح بازگشت دوباره به صحنه افغانستان را ريختند همزمان مراودات رسانه اى خويش را نيز گسترش دادند. درهمين راستا شورشيان طالب با يك اقدام غيرمترقبه به راه اندازى دوباره «راديو معروف خود با نام صداى شريعت» پرداختند. نام اين راديو براى افغانها ناآشنا نيست. زيرا در خلال ۶ سال حاكميت طالبان، تنها رسانه اى بود كه در مناطق تحت تصرف اين گروه فعاليت داشت.

به اعتقاد كارشناسان يكى از اسباب و عواملى كه به بازگشت دوباره اين گروه كمك كرد همانا ابزارهاى رسانه اى بودند. شبكه فعاليت رسانه اى طالبان بويژه درجايى كه به تلويزيون هايى مانند الجزيره والعربيه ارتباط پيدا مى كند به راز و رمز آميخته است. اين دو رسانه عربى نقش سخاوتمندانه اى در زنده نگه داشتن صداى طالبان داشته اند اما علاوه بر پشتيبانى اين رسانه هاى عربى، طالبان از رسانه هاى محلى نيز براى رخنه در ميان افغان ها فراوان بهره جسته اند. چنان كه پس از فروپاشى نظام طالبانى در افغانستان نيز، بارها صداى اين راديو در ولايات  مختلف كشور شنيده مى شد.
به نظر مى آيد توجه ويژه طالبان به عنصر رسانه بخشى از ميراث و تعليمات سران القاعده به اين گروه است. تحت اين تعليمات طالبان با وجود نگاه ستيزه جويانه اى كه به همه پديده هاى جهان مدرن دارند و بسيارى از دستاوردهاى تكنولوژى را آلات شيطانى مى دانند اما در بهره گيرى از لوازم ارتباطى و رسانه اى دستى گشاده دارند كه سخنگويان طالبان، بارها بر گسترش راديو صداى شريعت تأكيد ورزيده اند و حتى به ايجاد ايستگاه هاى تازه راديويى در ۱۹ اپريل ۲۰۰۵ (۳۰ حمل ۱۳۸۴) در نزديكى پايگاه سابق خود در جنوب افغانستان (
قندهار)، مبادرت كرده بودند. در يك تقسيم كار نانوشته طالبان اعلام مواضع سياسى و بين المللى خود را به رسانه هاى پرنفوذ عربى مانند الجزيره و العربيه سپرده اند و از راديو و رسانه هاى محلى اغلب براى ترويج عقايد خويش و يا جذب نيروهاى تازه بهره مى گيرند. طبق اظهارات سخنگويان طالبان راديو صداى شريعت محتواى برنامه هاى آن را آهنگ هاى طالبى (ترانه هاى بدون موسيقى)، قرآن و اخبار مربوط به طالبان تشكيل مى دهد. دولت كرزى فعاليت هاى رسانه اى از جمله راه اندازى راديو را براى اين گروه ممنوع كرده است. زيرا آنان قانون اساسى افغانستان را نپذيرفته اند و ضد حاكميت ملى اين كشور مى باشند.
اين نكته جالب توجه است كه در جامعه افغانستان با وجود مشكلات ناشى از جنگ فعاليت رسانه اى هميشه رونق داشته و اين كشور از نوعى تنوع در امور رسانه اى برخوردار بوده است. به همين سابقه كرزى و حكومتگران جديد دائم از آزادى فعاليت رسانه اى دفاع كرده و خود را حامى حقوق رسانه ها و آزادى اهل قلم خواندند راديو صداى شريعت در حالى پخش برنامه را آغاز مى كند كه بيش از ۵۰۰ رسانه چاپى، ۵۵ راديوى محلى، ۱۸ ايستگاه تلويزيونى - كه در حال حاضر ۷ ايستگاه آن آغاز به فعاليت نموده اند - ، بيش از ۱۰۰ مركز توليد فيلم و ۱۵۰ مطبعه خصوصى و شخصى از «وزارت اطلاعات و فرهنگ » جواز فعاليت اخذ نموده اند.
اما همواره اين نگرانى وجود داشته كه از اين فضاى باز تندروها و بويژه طالبان براى نشر عقايد خطرناك خويش بهره گيرند.
در همين راستا طرفهاى بين المللى نيز هنگام تشكيل نظام حكومتى جديد طالبان سرمايه قابل اعتنايى را به گسترش رسانه ها اختصاص داده اند با اين اميد كه ازاين رهگذر راه ترويج افراط گرايى را سد كنند به نحوى كه خانم «اليزابيت روسيت» به نمايندگى از كميسيون اروپا در كنفرانسى براى رشد رسانه ها مى گويد: «كميسيون اروپا از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶ (۱۳۸۱ تا ۱۳۸۵)، مبلغ ۱۰ ميليون يورو به رشد رسانه ها در افغانستان اختصاص داده است.» و هدف عمده كميسيون را خانم روسيت چنين بازگو مى كند: «افغان ها مى توانند از اين طريق - رشد رسانه ها - تصوير واقعى از جامعه خود ارائه كنند.
در تكميل اين حركت ها پارلمان افغانستان در قانون جديد رسانه هاى همگانى، براى فعاليت هاى رسانه اى ۳ خط سرخ را مشخص نموده است:
- رسانه ها مطابق قانون اساسى، خلاف اسلام چيزى ننويسند و نگويند.
- رسانه ها نبايد به فرد، ملت، قوم و يا حزبى مشخص توهين كنند.
- رسانه ها نبايد به تخريب نظام دموكراتيك موجود كمر همت ببندند.
بنابراين با توجه به قالب هاى انتخاب شده براى فعاليت هاى رسانه اى در افغانستان، طالبان حق راه اندازى راديو و فعاليت هاى رسانه اى را ندارند. زيرا قانون اساسى را نپذيرفته اند و ضد حاكميت ملى اين كشور مى باشند. با اين حال آنها نيز درست همانند راديو هاى تجارتى ايجاد شده در افغانستان، روى موج اف ام فعاليت خويش را آغاز نموده و صداى راديويشان در ولايات «پكتيا»، «پكتيكا»، «خوست» و بخش هايى از « غزنى» قابل دريافت است. به گفته مردم محلى، اين راديو هر شب يك و نيم ساعت برنامه پخش مى كنند.
شورشيان طالبان از قوانين خاص خويش در زمينه اداره امور رسانه اى تبعيت مى كنند. آنها با رسانه هاى افغانستان خشونت بار ترين رفتارها را داشته اند و پس از قدرت گرفتن علاوه بر ممنوع كردن فعاليت رسانه اى به قلع و قمع فعالان اين عرصه پرداختند.

در همين راستا با به دست گرفتن حاكميت در افغانستان در سال ۱۹۹۶ ، نام راديو افغانستان را به راديو صداى شريعت تغيير دادند. آنها پخش و نشر برنامه هاى موسيقى و گويندگان زن را قدغن كردند و در بيشتر موارد به نشر خبرهاى شكست رقيبان و مدح و فرامين رسمى ملا محمد عمر (رهبر طالبان) پرداختند. با اوج گرفتن عمليات جنگى طالبان آهنگ حركت رسانه هاى آنها نيز تغيير كرده است به نحوى كه در مرحله جديد برنامه هاى رسانه اين گروه سمت و سوى ضد آمريكايى پيداكرده است. در همين راستا از سخنگويان طالبان بارها اين گفته ها پخش مى شود كه طالبان براى مقابله با آنچه موضع «آمريكايى گراى» رسانه هاى جهانى مى باشد، اقدام به ايجاد اين راديو نموده اند. صداى طالبان مارش نظامى به همراه فرامين جهاد اين گروه عليه آمريكايى ها و غرب پخش مى كند. راديو صداى شريعت وسيله و ابزار اصلى طالبان براى جذب جوانان و نوجوانان ناراضى و فقير افغانستان و پاكستان براى جنگ هاى انتحارى تبديل شده است.

 براساس گفته ناظران شيوخ و بزرگان مدارسى كه طالبان از آن برخاسته اند دائم براى طلاب خويش برنامه هاى اين راديو را پخش مى كنند. در اين برنامه علاوه بر دعوت افغان ها به شورش عليه دولت كرزى، جوانان پاكستانى نيز به انتقام سركوب مسجد لال به مقابله با مشرف تشويق مى شوند.

همچنان طالبان بيش از هميشه به قندهار ، شهرى كه آن را مقر خويش مى دانند، نزديك شده است. ازدحام و بيروبار روزهاى حكومت طالبان دوباره به جاده جلال آباد - كابل بازگشته است تا حدى كه مى توان صداى ضرب اهنگ جنگ را در قلب ناآرام كابل شنيد. در ششمين بهار خونين كابل ، جنگ افغانستان نخستين قربانيانش را از كابينه كرزى گرفت.

دو يار رئيس جمهورى (وزراى خارجه و مهاجرت) به ظاهر گرفتار خشم منتقدان پارلمان نشين كرزى شدند و بهانه حذف آنها مشكل مهاجران بود. اما واقعيت اين است كه اسپنتا و اكبرقربانى بن بست در جنگ و ناكامى نيروهاى بين المللى شدند. پيام كسانى كه تصميم به تنبيه سياسى دولت كرزى گرفتند، بسيار واضح بود: صبر افغان ها از اين همه سردرگمى و آشفتگى لبريز شده است. شايد كرزى نخستين نفرى باشد كه مفهوم عدم رأى اعتماد پارلمان را مى داند كه او در برابر متحدان ديروز و رقيبان امروزش هزينه شكست ناتو را پرداخته است. شعله هاى جنگ جنوب و شرق هم اينك مناسبات سياسى را در كابل به هم ريخته است و هنوز روشن نيست كه پايان كشمكش كه اكنون در صف دولتمردان كابل بروز كرده به كجا خواهدانجاميد. شايد نكته پرمعنا ، سكوت ناتو و نيروهاى ائتلاف دراين وادى باشد كه هنوز هيچ قدمى را براى تنبيه فرماندهان مقصرش در جنگ و تصحيح روند اوضاع در افغانستان برنداشته است.

بهار خونين افغانستان و تلفات اخير نيروهاى خارجى ،بيش ازهرچيز، تحقق نظريه اى بود كه تحليل گران سياسى با صدايى رسا آن را پيشتر اعلام كرده بودند.شايد مسأله اصلى جنگ لجام گسيخته افغانستان آن باشد كه چرا فرماندهى جنگ اين اندازه بى اعتنا به توصيه حتى كارشناسان خودشان پيش مى تازد و به چه دليل آنها ۴۰ هزار سرباز از چندين مليت را در بيابان ها ومناطق سخت اين چنين بدون استراتژى به عمليات هاى اغلب ناكام مى كشانند؟ اينجاست كه بايد براى جناب فرمانده جونز (مسئول نخست نيروهاى ائتلاف درافغانستان) يك بار درس هاى تاريخ پرنكته اين سرزمين را بازگو كرد. كه ممكن است قواى مشترك ۵۰ هزار نفرى آمريكا و ناتو قادر به انجام مأموريت استقرارثبات نشوند به نظرمى آيد جنرال هايى كه با كشتن هرفرمانده طالبان يا بمباران يك مقرآنان دائم از نزديكى پيروزى سخن مى رانند واين جمله را در رسانه هاى غرب برجسته مى كنند كه اين جنگ را در چند سال كوتاه خواهند كرد، بايد درتاريخ و گذشته ها غوركنند.  به تازگى يك كارشناس امورافغانستان گفت كه پشت كردن فرماندهان مغرور به تاريخ و واقعيت ها، سرگذشت مشهور «سنته يان» را به ياد مى آورد.او گوشزد كرد: «كسانى كه از مطالعه تاريخ سر باز زده اند، آن را تكرار كنند، محكوم به مجازات اند.»

درتازه ترين اتفاق مهم چندين نظامى كانادايى در نزديكى ميوند به قتل رسيدند كه افكارعمومى اين كشورراتكان داد تاحدى كه آنها را به خيابان هاكشاندوبراى بازگرداندن نظاميانشان دست به تظاهرات زدند. اين كارشناس به شبيه سازى دوران جنگ افغان ها با بريتانيا با جنگ اخيرپرداخته و حادثه معروف ميوند را كه دست برقضا اين بارنيز قتلگاه سربازان خارجى شده است ياد آورى مى كند. شايد «ميوند» نامى باشد كه براى بيشتر غربيان مفهومى را ارائه نكند، ولى همين جابود كه ۲۷ جولاى ۱۸۸۰ در نتيجه جنگ دوم افغان و انگليس، بريتانيا يكى از شكست هاى بزرگ تاريخ استعمارى خود را در ميوند متحمل شد. دو سال قبل از آن استعمار بريتانيا براى بار دوم به افغانستان تجاوز كرده بود و بدين سان استعمار بريتانيا شاهان يا عروسك هاى دست نشانده خود را در كابل و قندهار بر تخت نشانده بود. ولى آن روزهاايوب خان از شاهزادگان پيشين، لشكر ۱۲ هزار نفرى پشتون ها را تدارك ديد و آنها را در برابر پيشروى قواى متجاوز انگليس كشانيد، در برابر همان قواى تجاوزگر كه به قول لندن وظيفه اش آزادى قبايل و آوردن روشنى تمدن مسيحى به اين سامان عنوان شده بود. چنان كه ۶سال پيش با تجاوز تازه در افغانستان اين شعار «آوردن دموكراسى و پيشرفت» درمحافل آمريكايى برزبان ها افتاد.  زد و خورد هاى شديد، جنگجويان سر سخت ، قواى سازمان يافته بريتانيا متشكل از قواى سلطنتى، قواى پياده به اضافه نيروهاى گاردى مغرور گرينادايى و سپاهيان هندى را در همان ميوند تارو مار كردند و سرلشكر قوا «سر آرتور كانون دويل» ناگزيرشد ميدان را به يك دكتر نظامى بريتانيا مثل «دكتر واتسن» شرلوك هولمز واگذاركند. اين پيروزى افغان ها را در برابر استعمار انگليس به اين دليل بايدبه ياد آورد كه جنگ امروز افغانستان ضرورت مرورتاريخ را پيش كشيده است.

روزنخست يعنى فرداى ۱۱ سپتامبرتهاجم اخير در افغانستان براى مردم آمريكا جنگ ضد تروريسم و تلاش براى استقرار دموكراسى در افغانستان عنوان شد و بعدبا تبليغاتى وسيع اين جنگ با نام «باز سازى ملى» و دفاع از حقوق مردان وزنان افغانستان معرفى شد. اما آنچه امروز در واقع ما در جنگ افغانستان مى بينيم، جنگى است بى ضابطه كه همه موازين حتى امضا شده از سوى دولت هاى غربى را زيرپا نهاده است بگذريم از اين كه سخن كسانى كه با نگاه استراتژيك استقرار آمريكا دراين خطه رابا افق دستيابى و اداره راه استراتژيك « پايپ لاين» نفت و گاز آسياى ميانه از راه افغانستان ارزيابى مى كنند.

اكنون سؤال همه اين است كه هزينه روزانه دو ميليارد دالر جامعه بين المللى دركجا وچگونه صرف مى شود .از شايعات و ديگر سخن هاى ويرانگر، يكى همين است كه حامد كرزى تنها اداره پايتخت را در دست دارد، بقيه بخش هاى كشور در دست جنگ سالارانى قرار دارد كه سرگرم حكومت رانى و اداره ولايت خويش هستند هم تجارت مواد مخدر مى كنند هم اين كه با نيروهاى مقابل ناتو دادوستد سياسى دارند. محترمانه ترين سخنى كه يك فعال سياسى امروزبرزبان مى راند اين است كه آمريكا قواى سى چهل هزار نفرى اش را به خاطراين درافغانستان تقويت مى كند كه شكست دوم را پس از باخت عراق به سادگى نمى تواند متحمل شود. پس نبايد تعجب كردكه اين روزها دركابل ديگركسى نطق هاى پرشوربوش ياچنى را گوش نمى كند كه دائم مى گويند آمريكا و ناتو در افغانستان بر ضد تروريسم مى جنگند و مدام خواهان جلب حمايت مردم افغانستان هستند. نمى توان مبارزه اى كه بر ضد آمريكايى ها شروع شده را به حساب طالبان نهاد.غرور و اميد افغان ها ازتاجيك ها تا پشتون هاجريحه دارشده است به اين جمعيت ناراضى ميليون ها تن ديگر را در آن سوى سرحد تحت اداره پاكستان اضافه كنيد كه از ابتدا نسبت به بقاى نظامى آمريكا دراين نقطه شبهه داشتند، طالبان نيز ازهمين موج نفرت تغذيه مى كند ،ونتيجه نهايى آن مى شود كه در حقيقت يك اتحاد ميان قبايل شكل مى گيرد كه افزون برنيروهاى ملاعمر،گروه ملى گرايان و برخى از مجاهدان قبايل سال هاى هشتاد دربرابر شوروى درآن حضوردارند .
جنگ نيروهاى ائتلاف اكنون ودراين مرحله با معضلى به نام تصميم هاومحاسبات اشتباه آميزروبروست.ريشه اين اشتباه ها نيز به آنجا برمى گردد كه فرماندهان صحنه گزارش هاى نادرست به سياستمداران مى دهند يعنى همان فاجعه اى كه نومحافظه كاران درعراق برسربوش آوردند. بر پايه گفته هاى ناظران سال گذشته سران ناتو بارها تحت تأثيراين گزارش هاى نادرست به تصميم هاى غيرواقعى دست زدند.درست درروزهايى كه بخش هايى از افغانستان مورد اشغال طالبان قرارگرفته بوداما درگزارش فرماندهى نيروهاى ائتلاف به ناتو چنين ادعا شد كه طالبان به طور كامل مهارشده است وبقاياى آنها نيز به زودى پاك سازى خواهندشد.
معلوم نيست كه شفر يا خانم مركل چرا گزارش مربوط به بازگشت اوضاع سياسى افغانستان را براحتى كنار نهادند. در جريان همين روزها مركزنظرخواهى خود اروپابرآورد تكان دهنده اى حاوى نظرات ۱۷ هزار نفرازافغان ها داشت كه حكايت ازآن مى كرددرنواحى شرق و جنوب جو ضد آمريكايى وضد غربى حالت خشونت بار دارد ومردم خسته اين مناطق تصميم به مقابله مسلحانه گرفته اند.

بازدرهمين گزارش تأكيد شده بودكه برخى از افرادبومى حاضرشده اندبراى تغيير اين وضع آشفته از طالبان پشتيبانى كنند. شايد اگر اين دست گزارش ها به درستى دراجلاس ويژه اروپا يا نشست هاى اضطرارى ناتو طرح مى شد به اين سادگى اين باور درذهن افغان هانمى نشست كه دولت و نيروهاى بين المللى قادر به شكست دادن طالبان نيستند. امروز كمترگروه سياسى هست كه به نتيجه مشابهى نرسيده باشد كه قواى ناتو در افغانستان رو به شكست است و ناگزيرخواهند شد كه همانند روس ها يا بريتانيايى ها از آنجا خارج شوند. همين يك فقره تصور درذهن مردم عادى يا نخبگان كافى است كه جبهه ناراضيان ازطالبان تا مجاهدين راه خود را جدا كنند و جبهه سياسى يا نظامى جديد بگشايند.
اكنون موقع آن است كه تصميم گيران ناتو وآمريكا به جاى رفتن به كاخ مشرف ويا دفتركرزى سرى به مناطق قبايلى جنوب بزنند وبه سرود هاى حماسى كسانى گوش سپارند كه هر روزكاروانى تازه از بريدگان افغان يا طلاب پاكستان را با عنوان جنگ مقدس راهى خط مقدم عمليات انتحارى مى كنند،يا دست كم مصاحبه هاى رهبران اين طوايف مسلح درمرزهاى افغانستان با جرايد راديكال پاكستان رابخوانند كه تيتريكسان آن ها اين است كه آمريكا و متحدانش با جنبش قبايل روبه رو هستند وبزودى در برابر بزرگترين مردم قبايلى دنيا تن به شكست خواهند داد.
حال اگر دراين فضاى متشنج فرماندهان ناتو دستورفيربه مردم عادى كه از نبود امنيت به فغان واعتراض رومى آورند بزنند تصوركنيد چه مستمسكى به دست اين ايدئولوگ هاى جنگ مقدس مى افتد. حتى خودكرزى نيزاين هشداررابه شركاى غربى داده است كه اگرآنها دامنه اين رويارويى خونين را به ميان غيرنظاميان بكشندو روستا ها و شهرها رادرتيررس بمباران قراردهند با پديده هايى از نوع مقاومت مردمى روبه رو خواهند شد يعنى دقيقاً چيزى كه اتحاد جماهير شوروى سابق با آن رو به رو شد.

اوليويه روا از پيوند هاى شبكه سلفى ها با طالبان مى گويد:

اوليويه روا از جمله پژوهشگرانى است كه مدتى طولانى را به مطالعه و تحقيق پيرامون ساختار فرهنگ وسياست افغانستان گذرانده است.اين مطالعه ميدانى او، موجب آشنايى اش با زوايايى مهم از رفتار سياسى و اجتماعى افغان ها شده است، يعنى همان چيزى كه كمبود اصلى در نگاه اغلب كارشناسان افغانستان محسوب مى شود. روا تز دكتراى خود را نيز به «جامعه در افغانستان معاصر» اختصاص داده است. او در عين حال كه كرسى ثابتى در جمع شرق شناسان دارد و به دليل تحصيل و مطالعه در زمينه فلسفه و زبان هاى شرقى استاد مدرسه مطالعات عالى زبانهاى شرقى است اما بيش از همه نظراتش به عنوان يكى از كارشناسان خبره افغانستان مورد توجه است.اوليويه روا متولد ۱۹۴۹ لاروشل فرانسه است؛ در سال ،۱۹۸۸ به عنوان مشاور UNOCA (دفتر هماهنگى هاى افغانستان سازمان ملل متحد) انتخاب شد.
اوليويه روا پس از پيدايى طالبان و برآمدن القاعده بخشى از مطالعات خود را به تحليل ريشه هاى قومى و قبيله اى اين گروه اختصاص داد اگر چه نظرات وآراى او در زمينه سلفى گرى و ظرفيت نوگرايى اين جريان با نقدهاى جدى نخبگان افغان روبه رو شد.از جمله آثار او كه به دري نيز برگردانده شده عبارتنداز : افغانستان؛ اسلام و نوگرايى سياسى - اسلام در آسياى جنوبى؛ ديدگاه منطقه اى - [دوران] ترميدور ايران و بالاخره ؛ افغانستان، جنگ دهقانان خرده پا. چنان كه از عناوين كتاب هايش نيز پيداست ،افزون بر مسائل اجتماعى - قومى افغانستان بخش ديگر مطالعات روا را حوزه هايى چون اسلام سياسى، خاور ميانه و آسياى مركزى دربرمى گيرد.در همين راستا او مقالات بسيارى نوشته.
بتازگى اوليويه روا بخش جديدى از يافته هاى خود در باب گذشته طالبان و القاعده انتشار داد. نظرات او كه در بحبوحه درگيرى اردو هاى اروپايى و شركاى آمريكا با طالبان، در مطبوعات فرانسوى وافغانى به چاپ رسيد حاوى نكاتى تازه از پشت پرده قدرت يابى طالبان و القاعده است ، بويژه آنكه روا برخلاف بسيارى از كارشناسان به جاى پرداختن به مسائل كلى شبكه سلفيون تندرو اين بار شرح حال سياسى دو ليدر اين گروه ها يعنى ملاعمر و بن لادن و نيز اغماض ها وارفاق هاى سياسى آمريكا در باره اين دو تن را بازگو كرده است
.
) از جمله نكات مبهم درسابقه دو نيروى افراطى افغانستان يعنى طالبان و القاعده نحوه پيوند رهبران آنهاست، چگونه اسامه بن لادن با ملا عمر آشنا شد؟(
بن لادن در سال ،۱۹۹۶ از سودان به افغانستان آمد.او سودان را همراه با خانواده اش، توسط دو هواپيماى شركت هوايى آريانا، كه كرايه گرفته بود، ترك نموده و در شهر جلال آباد كه زير فرمان حاجى قدير، برادر عبدالحق قرار داشت، فرود آمد.عبدالحق بعداً توسط طالبان اعدام گرديد.
اشتباه آمريكا در رابطه با بن لادن اين بوده است كه آنها هيچ گاه نخواستند براى از ميان بردن بن لادن عمليات مستقيم انجام دهند.

چنان كه مقام هاى آمريكايى هيچ گاه تقاضاى دستگيرى و تسليم بن لادن را از سودان نكردند، در حالى كه سودان آن روز آماده چنين اقدامى بود. حتى خرطوم مى خواست تا اسامه را تسليم سعودى ها نمايد، در حالى كه سعودى ها فريبكارى مى كردند. بنابراين بن لادن در فضايى فارغ از تهديد يا تعقيب آمريكا يا عربستان راه شمال آفريقا به سوى افغانستان را طى كرد وبه راحتى نيروهايش را براى ايجاد جبهه تازه در افغانستان گسيل ساخت. مسأله ديگر نقش استخبارات نظامى پاكستان (آى.اس.آى) در تسهيل حضور بن لادن در افغانستان است. زمانى كه طالبان جلال آباد را اشغال نمودند، بن لادن به وساطت آى.اس.آى به ملا عمر، رهبر طالبان معرفى گرديد . تا پايان دهه۸۰ ميان ملاعمر و بن لادن تماس و ارتباط چندانى وجود نداشته است زيرا آنها در دو قلمرو متفاوت عليه ارتش سرخ فعاليت داشتند.بنابراين اين نكته تاريخى است كه بن لادن كه در سال ۱۹۸۷ در پكتيا مى جنگيد، طالبان را، كه از قندهار بودند، نمى شناخت.
چه عواملى در ابتدا طالبان را به بن لادن ودر واقع گروه القاعده پيوند داد و آيا آنها از آغاز داراى منافع مشترك بودند يا آنكه شرايط واوضاع آن روز جبهه هاى جنگ با روس ها موجب همكارى اين دو شد؟
هردو عامل در پيوند آنها نقش داشتند.
ملاعمر و طالبان ايدئولوژى ستيز با اديان و مذاهب ديگر را از سران القاعده به ارث بردند. به اين ترتيب است كه مى بينيد اقداماتى مانند اعمال ستيزه جويانه عليه نهادها يا نمايندگان ملل و مذاهب ديگر در ايام حكومت طالبان شدت مى گيرد و با تصميم مشترك القاعده و طالبان، اين گروه به انهدام تنديس هاى بودا در باميان، تبعيض عليه هندوان و بيرون راندن ناظران سازمان هاى غير دولتى از كشور و... مبادرت مى كند. ملا عمر شعارهاى بن لادن عليه يهوديان و مسيحيان را به عاريت گرفت. تا آن زمان طالبان، به اين شدت عليه ديگر اديان از خود خشونت نشان نمى داد.

همه تلاش طالبان دراين مرحله صرف تحكيم قدرت در افغانستان است.آنها در آغاز فقط مى خواستند انرژى شان صرف تصرف كشور شود. همچنان تفاوت هاى شخصيتى هم ميان رهبران دو گروه وجود داشت.
اين تفاوت قبل از همه از خاستگاه آنان ناشى مى شد. ملاعمر به ظاهر يك سالك دهاتى است. رهبر طالبان به مردى از برتون شباهت داشت كه شبى عيساى مسيح در برابرش ظاهر گرديد.اين درحالى است كه بن لادن يك اشرافزاده است. او مالك كارخانه تروريستى است.البته درباره قرابت هاى فاميلى آنها نيز حرف هاى زيادى به ميان مى آيد، اما دراين باره كسى چيز دقيقى عرضه نكرده است،روابط فاميلى ( شايع بود كه بن لادن يكى از دخترانش را به عقد ملا عمر درآورده است) مى تواند معلول ارتباطات آنها باشد نه علت آن.
به هر حال اين كه طالبان  مهاجر افغان كه بعداً نام جنبش طالبان را بر خود نهادند چگونه با مهاجران تندروى عرب كه به سوداى شركت در جنگ عليه روس ها راهى پاكستان و افغانستان شدند، پيوند مى خورند، پرسشى مهم است.«طالبان» شايد تنها حركت ايدئولوژيك بودند، كه جاه طلبى آنها موجب شد آرزوى آنها براى كشور افغانستان پاى تروريسم بين المللى قربانى شود.

طالبان ابتدا در آستين خود طرح بازسازى افغانستان را بر اساس شريعت اسلامى و ساختارهاى قبيله اى داشتند، اما ملا عمر آن طرح را قربانى ايدئولوژى موهوم القاعده به نام همبستگى پان اسلامى نمود.اين يك حادثه استثنايى بود زيرا تا به حال نمونه اى از اين دست حركت ها كه يك جريان به راحتى حاضر شود حاكميت بريك كشور را پاى يك هدف غير واقعى بين المللى از دست بدهد، چندان به چشم نمى خورد. يعنى ديده نشده كه حاكمان بر سر قدرت، به نام همبستگى بين المللى، دست به خودكشى و پايان رژيم خود بزنند.
نكته مبهم ديگر در شناسنامه حركت هاى افراطى كه در اين دو دهه در نواحى مرزى پاكستان وافغانستان شكل مى گيرند، پديده عرب هاى افغان است.
بويژه اين كه تا پيش از اين درميان مسلمانان اين نقطه آسيا رد پايى از عرب ها به چشم نمى خورد، به راستى اعراب افغان كه هسته اصلى القاعده را شكل مى دهند چگونه در اين ۲ سرزمين اسلامى نفوذ مى گسترند؟
عرب هايى كه در هنگام جنگ در برابر اتحاد شوروى به افغانستان آمده بودند همه «سلفى» بودند.آنها به اعتبار همين تبار سلفى گرى خود را تابعان اسلام واقعى مى خواندند. سلفى ها با همين تز درميان طوايف واقوام مسلمان افغانستان و پاكستان رخنه كردند كه حاوى نسخه اسلام واقعى هستند.
من آنها( اعراب افغان يا القاعده امروز) را در سال هاى ۱۹۸۷ ـ ۱۹۸۵ ديده بودم. القائات ايدئولوژيك آنها در جذب جوانان افغان نيز برايم آشناست.
به طور مثال آنها ابتدا از ترويج وتبليغ سلوك عبادى خويش شروع كردند، يعنى همه رسوم ومناسك سلفى ها را جايگزين باورهاى مذهبى مردم بومى منطقه كردند.

به خاطر دارم كه آنها دائم به آداب مذهبى مسلمانان افغانستان خرده مى گرفتند وبا اين ادعا كه اين اعمال دينى آنها با نسخه اصلى اسلام انطباق ندارد احكام و موازين سلفى را آرام آرام مى قبولاندند. در مواردى آنها به مجاهدان افغان مى گفتند: «شما افغان ها مسلمين بدى هستيد. شما، طورى كه لازم است، عبادت نمى كنيد». تبليغات مذهبى آنان از پشتوانه كمك مالى درمناطق فقير افغانستان و پاكستان برخوردار بود و خيلى ها را تحت تأثير اين تبليغات قرار مى داد تا جايى كه حتى من در تماس با برخى افغان ها پى مى بردم كه آنان فريفته برخى منش هاى زهد آميز سلفى شده اند.

به اين صورت است كه مى بينيد كه همه باورهاى مذهبى و عقايد مردم محلى كه از گذر ساليان متمادى دراين سرزمين ريشه دوانده است با تبليغات ظريف معلمان وواعظان سلفى از ميان برداشته مى شود.سلفى ها در برهم زدن ساختارفرهنگ دينى منطقه همه چيز را از پيش رو برمى دارند، شايد يكى از عجيب ترين نمونه ها دراين راستا برخورد آنها با آيين هاى مردم منطقه در زمينه احترام به اموات باشد.از گذشته هاى دور در افغانستان قبرها ومزارخويشاوندان مورد احترام و محل زيارت مردم پنداشته مى شد و اما عرب هاى افغان براى تحميل عقيده خويش دراين زمينه تندترين برخورد را با اين باور مسلمانان افغان كردند. آنها گفتند: عبادت قبور عملى اسلامى نيست بنابراين بايد آنها را تخريب كرد.لابد شنيده ايد كه در اين زمينه تنش هاى زيادى ميان مردم و طالبان بوقوع مى پيوست.
آنچه مربوط به قدرتگيرى القاعده تحت امر بن لادن مى شود، ملا عمر ميان سال هاى ۱۹۹۸ـ ۱۹۹۷ فرماندهى عرب ها را به وى واگذار كرد.اعراب افغان سپس خود را از درون جامعه عقب كشيدند، زيرا مناسبات عامه مردم با القاعده به دليل همان عقايد تندشان خوب نبود.از اين پس عرب هاى تحت امر بن لادن در اردوگاه هاى آموزش نظامى متمركز شدند.اين يك اتفاق مهم در سازماندهى جديد افراطيون در مقايسه با اوضاع سالهاى ۱۹۹۶ ـ ۱۹۹۴ بود.
تا پيش از اين، بافت تقسيم قدرت ميان گروه ها در افغانستان شباهت به لبنان داشت كه هر عشيره عرب در پشاور و مناطق قبيله اى پاكستان مغازه خود را گشوده بود.اما با واگذارى فرماندهى عرب هاى افغان به بن لادن اين مهاجران تندرو با پيروى از تصميم تازه بن لادن از شهر و بازار ناپديد شده به زندگى نيمه مخفى روى آوردند تا اين كه بار ديگر سرو كله شان در جنگ ها نمايان شد.

آنها در طول جنگ هاى زنجيره اى طالبان براى تصرف افغانستان كه تا به امروز ادامه دارد همانند لژيونها و نيروهاى مزدور در كنار طالبان عليه مخالفان شان مى جنگند اما داراى فرماندهى مستقل هستند.

حتى اگر حوادث عراق ركورد تمام وقايع ترروريستى سده اخير راشكسته باشد اما باز پايتخت و مركز اصلى تروريسم، عراق نيست.اين گفته مكرر مقام هاى بغداد را بايد باور كرد كه پديده ترور آن هم درهيأت ايدئولوژيك آن كه كشتن و كشته شدن را لازم و مباح مى پندارد يك امر وارداتى است.

اما طيف ديگرى از كارشناسان معتقدند كه نبايد از فرصت تازه اى كه مشرف وكرزى براى شروع يك مبارزه مشترك فراهم كرده اند به اين راحتى چشم پوشيد وهمين گام هر چند ابتدايى مى تواند سرآغاز يك تغيير در سياست كشورهمسايه نسبت به طالبان باشد. توصيه اين گروه از كارشناسان اين است كه جرگه امنى كه در افغانستان داير شد و قرار است در پاكستان دنبال شود را به هر حال و با همه ضعف هايش بايد به فال نيك گرفت،زيرا دولتمداران پاكستان بالاخره به هر دليلى كه هست براى نخستين بار به اين مسأله گردن نهاده اند كه با افغانها در زير يك سقف بنشينند. از نگاه اين عده سرنوشت پيمان مهم اخير به تدبير كرزى و اراده متحدانش بستگى دارد و مسائل آينده به افغانستان مربوط مى شود كه بايد در برابر پاكستان خط سياسى اش را روشن سازد. يك دليل ناكارآمدى مبارزه با طالبان اين است كه دولت هاى كابل نتوانسته اند با افسران وسياستمداران كشورهمسايه تعامل مؤثر برقراركنند.

به گمان اينان افغانستان در برابر پاكستان هيچگاه حرف مشخص و صريح نزده است و يكى از دلايلى كه هيچ دولتى تاكنون نتوانسته اين كار را بكند اين بوده كه هر دولتى دركابل خواسته است، دوران مسئوليت خود را بدون درگيرى مستقيم با اين كشورسپرى نمايد، و همين ضعف باعث شده كه پاكستان ضوابط همسايگى را رعايت نكرده و هميشه به مثابه يك همسايه بسيار زورمدار از نقطه هاى ضعف افغانستان سوءاستفاده برده است. لذا اين گروه توصيه مى كنند حال كه باب يك همكارى تاريخى قرار است به دست مشرف وكرزى گشوده شود پس لازم است كابل به چند حركت مهم در شفاف سازى اختلاف ها و حل و فصل آنان دست بزند.
 در گام اول كرزى به كمك پشتيبانان آمريكايى بايد مشرف را به سوى هدايت اردو ونيروى نظامى قدرتمندش به مبارزه اى واقعى با عقبه نيروى طالبان در مرزهاى دوكشور وادار كند.
به باور اينان مشرف پس از غائله مسجد لال آمادگى يك مبارزه تازه با اين جريان ها را پيدا كرده است اما اغلب فشارهاى خود را بر قطع ارتباط گروه هاى سياسى پاكستان و مدارس دينى با طالبان متمركز كرده است در نتيجه حلقه نيرومند ارتباطى طالبان با ارتش وسازمان آى اس آى هنوز دست نخورده باقى مانده است. به عبارتى براى محك زدن اراده رهبران اسلام آباد در اين آزمون سخت يك ملاك بيشتر وجود ندارد وآن اين كه آنها چه ميزان حاضر به تغيير در اتحاد استراتژيك ۲۰ ساله خويش با جريانى شوند كه زمان ضياءالحق به عنوان نيروى حافظ منافع اين كشور درمنطقه شكل گرفت وبعداً در چهره مجاهد وطالبان تجسم يافت.
 مسأله اصلى ، پذيرفتن ريسك يك جنگ مهم وسرنوشت ساز از سوى كرزى ومشرف براى برچيدن بساط نفوذ مافيايى تندروها در مناطق قبيله اى است.