نگاهی به جلسه هالند وآینده جنبش چپ در افغانستان

هارون امیرزاده

 

  در هفت سال اخیر تلاش های گوناگون توسط بسیاری گروه های سیاسی چپ و راست در داخل و خارج بمنظور مشارکت در فرایند سیاسی افغانستان صورت گرفت. ده ها حزب سیاسی ساخته شد، اما هیچ کدام آنها با دلایل مختلف نتوانستند به قوت اجتماعی و سیاسی تاثیر گزار در افغانستان مبدل شوند. با اینکه در یک سال اخیر جبهه ملی به عنوان بزرگترین سازمان سیاسی  که متشکل از یک تعداد احزاب چپی و راستی متخاصم دیروز است در زیر یک پلاتفورم  سیاسی باهم ائتلاف کردند، ولی تا بحال این جریان سیاسی طوریکه توقع می رفت   نتوانسته است کدام نقش سازنده و اساسی را در افغانستان بازی نماید. در حال حاضر  چند پرسش  اساسی در زمینه اتحاد بازماندگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن) قرار داد:

این گروه ها پس از سالها توهین، رنج و طعم تلخ شکست و مهاجرت تا چه اندازه از لحاظ فکری ، پختگی سیاسی ورفتار اجتماعی تغییر نموده اند؟ چه درسهای آز گذشته پُر فراز و فرود خویش آموخته اند و آیا  آنها میتوانند مجدداً بحیث یک نیروی امیدبخش در فرایند پیچیدۀ کنونی، در مقابله با چالشهای جدید و به ویژه در برابر رژیم مافیایی کرزی و حامیان خارجی وی نقش سازنده بازی نماید و یا خیر؟

 در سلسله تلاشها در راستای اتحاد و همگرایی میان احزاب چپ، بتاریخ 19 اپریل گردهمآیی گروه های موسوم به« نیرو های ملی، مترقی و دموکرات» در شهرهیندوین هالند برگزار گردید. برگزار کنندگان این گردهمآیی توانسته بودند، طیف وسیعی و کمیت زیاد را در دیار غربت از کشور های مختلف اروپا  در زیر یک سقف جمع نمایند. این در واقع یک موفقیت برای آنان بشمار میرفت.  

 برخلاف معمول که چپی ها در دسپلین پزیری و وقت شناسی در زمان مبارزات شان نسبت به دیگر گروه های سیاسی شهرت داشتند، مجلس خیلی ناوقت  به دلایل نا وقت آمدن سازمانها و افراد آغاز یافت. متاًسفانه جریان گردهمآیی  هم از بسیاری نقطه نظر  نشان داد که بازماندگان چپ افغانستان کمتر از حوادث و طوفانهای سه دهه اخیر آموخته اند و برای برخی ها حتا عقربه ساعت تظاهرات   خیابانی پارک زرنگار کابل سالهای 1960 و 1970 را  نشان می داد و هنوز در دنیای رویا های انقلابی گذشته غرق بودند. صحبت های طولانی و خسته کن باعث شد که بسیاری ها از جمله نگارنده از صحبت خویش صرف نظر نماییم. زیرا در فضای متشنج و قطبی شده و خسته کن،گوش شنوایی حتا به بهترین و گرانبهاترین اندیشه ها وجود نداشت.

 به نظر من چهار عامل منفی را می توان در زمینه تاثیر گزار نامید:

1.     مدیریت ضعیف برگزار کنندگان و سالون نا مناسب برای همچو گردی هم آییها باعث از دست رفتن کنترول مجلس و هرج و مرج شده و انتقاددات زیاد را در پی داشت؛

2.     صحبت ها و گزارشات طولانی و خارج از آجندای جلسه باعث خستگی بیش از حد اشتراک کنندگان گردیده و کمتر امکان شنیدن حرفهای  سازنده شد؛

3.     تخریب و سبوتاژ از جانب گروه های تمامیت خواه ، فرصت طلب ومست که حتا فرهنگ شراب نوشی را در جلسه هالند نیز رها نکرده بودند؛

4.     فرکسیون بازی و عدم تحمل شنیدن حرف های دیگر اندیشان باعث تشدید جو بی اعتمادی وکشمکش های سیاسی، قومی و گروهی شد.

اما  مشکلات گردهمآیی هالند تنها به این هم خلاصه نمی شود، جلسه مذکور در واقع تمام تضاد ها و آشفتگی های فکری،سیاسی، فرکسیونی، قومی،  زبانی و جنسی محصول بحرانات سه دهه اخیر را بگونۀ خیلی عریان به نمایش گذاشت. افزون بر آن گردیهم آیی هالند نشان داد که بسیاری گروه های عظمت طلب، ماجراجو و آرمانگرا کمترین درس از بحرانان خانمان بر انداز سه دهه گذشته گرفته اند و به هیچ قیمتی و در هیچ حالتی از تعقیب اهداف آزمندانه شان صرف نظر نمی کنند.

اجلاس هالند هم چنان نشان داد که اگر برخی از اختلافات سطحی و تصنعی است، اما برخی دیگر آن ریشه در بحرانات سه دهه اخیر دارد که نمی آنرا از طریق شعار های تند انقلابی در خارج از افغانستان حل نمود. ازینرو ریشه یابی اختلافات مستلزم برخورد جامعه شناسان و خردمندانه است تا برخورد احساساتی و ماجراجویانه و یا آرمانگرایانه.

 از نگاه من پنج عامل اساسی مانع اتحاد و همبستگی گروه های موسوم به چپ  میشود:

 

1.     بحران فکری و آیدیولوژی زدگی:

 فکر میشود بزرگترین مانع اتحاد گروه های  موسوم به بازماندگان چپ در افغانستان آشفتگی  و بحران عمیق فکری ناشی ازمیراث فروپاشی سیستم جهانی سوسیالیسم است . این در حالی بود که در در سالهای اوج جنگ سرد میان دو آیدیولوژی متخاصم وقت، مارکسیسم از نفوذ و جذابیت خاص در جهان برخور دار بود. و در سایه آن در سالهای 60 و 70، نیروه های چپ در افغانستان پیش آهنگ و وارث جنبش های ملی، مترقی و انقلابی کشور شناخته میشدند و هیچ اندیشه ای به اندازه مارکسیسم در میان بخشی از فشر روشنفکر و تحصیل یافته نفوذ و جذابیت بیشتر نداشت.

 با آنکه دست یابی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت سیاسی در 1978  قدرتمندی وبرتری حزب مذکور را در مقایسه با دیگر جریانات سیاسی آنوقت نشان میداد، اما روند انکشاف حوادث بعدی  نشان داد که این پیروزی به دلایل زیاد داخلی و خارجی زوال و شکست خونین حزب و فرو پاشی اندیشه های مارکسیسم را در افغانستان در پی داشت.

  با سقوط سیستم جهانی سوسیالیسم، به ویژه فروپاشی شوروی سابق نه تنها آخرین میخ بر تابوط سیستم جهانی سوسیالیستی کوبیده شد، بلکه بزرگترین ضربت به تفکر و مکتب کمونیسم در سراسر جهان وارد گردید. و در واقع اکثریت احزاب چپی  به ویژه چپ انقلابی به بحران عقیدتی مواجه شدند و آیدیولوژی مارکسیسم- لیننیسم مورد تر دید جهانی قرار گرفت. بسیاری ها مثل آقای  فرانسس فوکویوما شکست سوسیالیسم را پایان تاریخ و پیروزی جاویدان نیو لبرالیسم و غلبه ارزشهای غربی معرفی نمودند.

از آنوقت بیش از یک و نیم دهه میگذرد بسیار تغییرات هم در عرصه سیاسی و هم فکری در جهان اتفاق افتیده است و اما تفکر مارکسیستی تا هنور نه توانسته قد راست کند و جذابیت گذشته خویش را باز یابد.

درین مدت بسیار احزاب کمونست اروپای شرقی یا تغییر عقیده دادند و یا مواضع خود را به سوسیال دموکراسی نظیر احزاب چپی رفورمیستی اروپای غربی متحول ساختند. اما در یک تعداد کشور های موسوم به سمت گیری سوسیالیستی  اکثریت احزاب چپی توسط احزاب راستی و یا ارتجاع کشور شان سر نگون  ساخته شدند.

اما در افغانستان نه تنها سقوط اندیشه های چپ نسبت به هر جای دیگر  فاجعه بار تر اتفاق افتید، بلکه کاملاً سمت حرکت تاریخ به عقب و قهقرا برگشت. شاید یکی از دلایل آن این باشد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان بحیث حزب چپ انقلابی  در مرکز قدرت نمایی دوسیستم مخالف در اوج جنگ سرد قرار داشت و بار سنگین آنرا بدوش می کشید.

 عقب نشینی  حزب دموکراتیک خلق افغانستان از آیدیالوژی خویش در تحت نام مصالحه ملی در واقع حزب را با خلای عقیدتی گرفتار نموده و جای آنرا به زود ترین فرصت قوم گرایی، ترس، جُبن،  خرافات پرستی ، تسلیم طلبی و انتقامجویی پُر نمود. ابتدا کودتای تنی- گلبدین در 1990 در خط افراطیت قومی صورت گرفت، سپس تسلیمی قوت های بزرگ نظامی دولت درخوست برای مجاهدین بر اساس یک توطئه تبارگرایانه در 1991 انجام یافت، سوم کشمکش ها و ماجراهای  شمال در خطوط سیاسی- قومی  در1992 و چهارم تلاش ناکام فرار رئیس جمهور از کشور راه را به سقوط حاکمیت حزب وطن کاملاً آماده ساخت.   بدین تر تیب با سقوط حزب وطن در 1992   بزرگ ترین ضربت  به  اندیشه چپ  در افغانستان وارد گردید. 

باید گفت اختلافات فکری و عقیدوی میان گروه های سیاسی یک امر طبیعی در جهان پیچیده امروزی و به ویژه در افغانستان بحران زده است. اما نبود جهان بینی و عقیده راسخ و نقشه راه روشن در میدان مبارزه کنونی یکی از مشکلات اساسی برای بازماندگان چپ افغانستان است.

گردهمآیی هالند نه تنها بحران عمیق فکری و عدم جهان بینی شفاف بسیاری گروه های  چپ را به نمایش کشید ، بلکه درک ضعیف از فرایند حرکت جهان امروز و به ویژه سیر انکشاف افغانستان را در دیدگاه  بسیاری  فعلان سیاسی نیز نشان می داد.

با آنکه بسیاری ها اعلام می دارند که عصر آیدیولوژی ها چپی و  راستی به پایان رسیده است، اما در عمل هنوز برخی سازمانهای آیدیولوژیگرا وجود دارند که آجنداهای گذشته شانرا و اعتقاد به نظام های توتالیتار را تا حال تعقیب می نمایند. این در حالیست که برخی گروه های چپی تا هنوز نه از دیروز دل کنده می توانند و نه به آینده دل بسته می توانند. چنانچه این گرایشات متضاد بخصوص در  صحبت یکی ازرهبران بازماندگان چپ چنین آمده است:

« اکثراً در مبارزات سیاسی  شماری از روشنفکران به اصطلاح عملگرا و گروه های سیاسی معین که مرگ ایده های چپ  را اعلام میکنند و با دوری از اندیشه های پیشرو میخواهند جنبش را به بیراهه بکشانند و شماری دیگر ، آرمانگرایانه و جزمی برمعیارهای سنتی می چسپند و بدینگونه، راه را دربرابر نگرشهای نوین درجهت ارتقا و پویایی می بندند. هردو کتگوری به کجراه  رفته اند.»

واقعیت اینست که برخی بازماندگان جنبش چپ افغانستان حرف از«نگرشهای نوین» می زنند ولی تا حال «نگرشهای نوین» خویش را در تفاوت با آرمانگرایان، جزم گرایان و کجراهان معرفی نه نموده اند. از همین جهت است که تا حال ما شاهد جهان بینی و طرز تفکر شفاف بسیاری بازماندگان چپ در افغانستان نیستیم و به بسیاری به آنها به دیده شک می نگرند.

 تمام هویت چپ امروز همانان پیوند با اندیشه های  گذشته است نه به امروز.  برخی گروه ها در تحت پوشش«ملی، مترقی، دموکرات» تلاش می نمایند که برای خویش هویت چپ را بدهند، بی آنکه به آن عقیده داشته باشند. میراث بحران فکری سه دهه اخیر چنان عمیق است که  بسیاری واژه ها، مقوله ها واصول عقیدتی دیروز نیازمند تعریف جدید و بازنگری مطابق به واقعیت ها و سیر حرکت امروز دارد. 

فکر میشود باید  چپ امروزی مرز های عقیدتی خویش  را با چپ انقلابی دیروز روشن نمایند تا  شفافیت در عقیده چپ امروزبوجود بیاید. ما تا حال کمتر نقد بر کارنامه های آیدیولوژیک حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جریانی موسوم به مائویسم در افغانستان توسط طرفداران آنها شنیده و خوانده ایم. بیشترین نقد به آدرس چپ از جانب دشمنان آیدیولوژیک آن یعنی غرب گرایان و یا مجاهدین حواله میشود. 

  برخی ها تا هنوز برداشت درست از سقوط حزب دموکراتیک افغانستان ندارند و فکر میکنند که شکست چپ صرف سیاسی بود. چنانچه در سخنرانی یکی از اشتراک کنندگان در هالند آمده است:  « فراموش نباید کرد که  نیروهای چپ ودموکرات, تنها متحمل شکست سیاسی شده اند . اما شکست سیاسی به معنی بطلان آرمانها واندیشه ها ی ترقی خواهانه , میهن پرستانه ,دموکراتیک  وداد خواهانه  نباید پنداشته شود و هرگز هم چنین نیست ».

واقعیت اینست که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کدام رقابت سیاسی صلح آمیز انتخاباتی شکست نخورده بود، بلکه در یک جنگ سر نوشت ساز تاریخی میان دو آیدویولوژی متخاصم در  یک  فرجام خونین نظامی سقوط نمود. با سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن) طوریکه در بالا تذکر رفت بزرگترین ضربت به عقیده ، ارزشها و جهان بینی آن وارد گردید. این ضربات چنان استراتیژیک و کشنده بود که امروز عملاً نه حزب دموکراتیک خلق(حزب وطن) وجود دارد ونه آیدیولوژی آن.

 به نظر من بجای شعار دادن های احساساتی از اروپا بهتر است در جستجوی باز سازی فکری شویم تا از  شر آشفتگی، راه گمی نجات یافته و جایگاه شایسته و مطمئن را در کشور در فرایند تحولات کشور بدست بیاوریم. 

بدین تر تیب در حدود دو دهه میشود که چپ افغانی در بحران هویت و در بحران عقیده بسر می برد و تا حال نه تواسته باز سازی فکری نماید. 

2.بحران بی اعتمادی : 

جنگ قدرت در افغانستان در سه دهه گذشته ضربات سنگین در تمام ابعاد زندگی مادی و معنوی افغانستان وارد نمود. و یکی از بد ترین پیامد  های آن بحران  اعتماد میان تمام گروه های سیاسی است. 

واقعیت اینست   که تمام جريانات سياسی و انديشوی مطرح ديروز افغانستان نتوانستند از ميان طوفانهای  دهه های اخير پيروز مند و يا حق به جانب بيرون بر آيند.  هریک از گروها چه چپ بودند و یا راست به درجات مختلف مسئول بدبختی های افغانستان هستند. اما تا حال هیچ یکی از گروهای درگیر در فاجعه افغانستان جسورانه و واقعبینانه نه اعتراف  به انحرافات، خیانت ها و اشتباهات شان کرده اند و نه از اشتباهات خود و دیگران آموختنه اند. هر یکی تلاش می کنند که بار مسئولیت آنرا بدوش گروه رقیب خویش به اندازند. چنانچه تا کنون  ما شاهد نشرکتب ، آثار و مقالات تحلیلی زیادی از جانب گروهای مختلف سیاسی چپ و راست هستیم که هدف اصلی آنها را تبرئه کارنامه های خودی و یا رهبران مورد نظر شان تشکیل میدهد و مسئول شناختن رقبای خویش بوده است. این در حالیست تاریخ و مردم افغانستان همه  جریانات سیاسی درگیر در سه دهه اخیر را مسئول فجایع می شمارند و  خواهان  تطبیق عدالت هستند.

حزب دموراتیک خلق افغانستان که در نتیجه یک کودتای خونین سی سال قبل به قدرت رسید صرف نظر از اینکه اراده و تصمیم خدمت به مردم افغانستان را داشت، اما در عمل دچار چنان اشتباهاتی جبران ناپزیر و انکار ناپزیر شد که هر گز نمی توان آنرا تبرئه کرد. در نتیجه همین اشتباهات بسیاری رهبران آن بود که کشور در اشغال شوروی سابق در آمد،  نه تنها میلیونها انسان  و یا به عیارت دیگر زحمتکشان آگاهانه و یا نا آگاهانه مجبور به قیام ها و جنگ در مقابل نظام  و شکار ارتجاع داخلی و اخوانیسم بین المللی  شدند، بلکه زمینه را برای مداخلات گسترده همسایگان و امپریالیسم جهانی در اوج جنگ سرد مساعد ساخت. در فرجام نه تنها صد ها عضو حزب و آرمانهای شریفانه  خدمت به مردم  قربانی شدند ، بلکه هزاران انسان زحمتکش کشته، معیوب، معلول و آواره شده و راه را به مصیبت های بعدی بدست تنظیم های جهادی،  تروریسم طالبانی و اشغال افغانستان توسط غرب فراهم نمود.

یکی از بزرگترین اشتباهات  حزب دموکراتیک خلق افغانستان کشتار دسته جمعی و استبداد بر دگر اندیشان گروه های چپی موسوم به شعله جاوید و یا جریان مائویستی خط پیکن بود. اما مهمتر از همه هر یک از فرکسیون های مختلف حزب دموکراتیک خلق افغانستان در 14 سال حاکمیت حزب بیش از دیگران به اشکال گوناگون رنج و عذاب کشیدند. عدۀ زیر نام یک فرکسیون زندانی و محکوم شدند و برخی دیگری با توسل به توطئه های گوناگون زیر فشار و استبداد نظام خود شان قرار گرفتند و در نتیجه زیاد ترین ظلم و رنج را بسیاری اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در دوران حاکمیت شان توسط نظام  توتالیتاریستی ،رفقا و همرزمان خود کشیدند.

 این بی اعتمادی تا آن سرحد در درون گروه های فرکسیونی حزب عمیق و آشتی ناپزیر شد که بسیاری ازین گروه های ناراض مجبور شدن با بسیاری تنظیم های جهادی علیه رفقای خود همدست شوند. چنانچه ما شاهد آن هم در کوتای موسوم به تنی- گلبدین و هم در بحرانات شمال افغانستان در 1992 و هم در هنگام سقوط حاکمیت حزب وطن در هشت ثور 1371 بودیم. به بیان دیگر برخی رهبران خود خواه و یکته تاز   به مجاهدین امتیاز میدادند ولی از رفقای خود امتیاز می گرفتند.

ازینرو بحران اعتماد در داخل بازماندگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بر میگردد به دوران حاکمیت حزب  و پس از آن . فکر میشود با گفتن « رفیق» نمی توان اعتماد رفیق را که روزی برسرش از هیچ ظلم، توطئه و فشار دریغ نشده بود، به سادگی حاصل نمود. بی جا نخواهد بود که حتا واژه« رفیق» را از نو باید تعریف نمود. آیا منظور از رقیق همرزم، یار، همسنگر و هم فکر است و یا ابزاری برای بازی های جدید و فرکسیون بازی های جدید در دیار غربت؟

گردهمآیی هالند به بسیار شفافیت نشان داد که بحران بی اعتمادی در  میان بازماندگان حزب بسیار عمیق است وکمتر کسی را می توان پیدا نمود که به حرف همرزم دیروزی اش اعتماد کند. چنانچه جریان جلسه نشان داد که بسیاری فرکسیونها نسبت به عهد وقول یک دیگر شان به دیده شک مینگرند.  

فکر میشود اعتماد سازی میان همرزمان سابق و جدید یکی از شرایط ضروری حرکت بسوی اتحاد و همگرایی  سیاسی، عقیدتی و تشکیلاتی است. راه این اعتماد سازی قبل از همه از مسیر نقد و اعراف صادقانه نسبت به اشتباهات خود و دیگران می گذرد. بر خلاف سر تنبگی ، لجاجت و پافشاری بر حقانیت مواضع خود به مشکل می تواند منتج به اعتماد میان گروهی شود. 

.3   شبح رهبران فقید و فرهنگ فرکسیون بازی

  شخصیت پرستی یکی از خصوصیات جامعه سنتی افغانستان است، اما به نظر می رسد برخی ها تا به حال از نبود رهبران سنتی شدیداً رنج می کشند. این تمایل  در بسیاری سازمانهای چپ سایه بر فعالیت های آنان افگنده است. چنانچه عده ای راه حل مشکلات امروزی را  در  روح  رهبران فقید جستجو می کنند، بی آنکه متکی به اراده ، خرد و تواناییهای خود باشند.

 در واقع این گرایش میتواند  بازارفرهنگ فرکسیون بازی و بی اعتمادی سازمانی را مثل گذشته گرم نگاه کند.  فکر میشود مبارزه امروزی را با ابزار های دیروزی، فرهنگ و روان گذشته نمی توان به پیش برد.نبرد امروز را باید با ابزار های امروزی و با اتکاء به خرد و بازوی خود به پیش برد. نسل جدید چپ نباید بیش ازین بار سنگین فرهنگ فرکسیونی و اشتباهات رهبران سنتی را تا ابد بدوش بکشد.نسل جدید چپ بدون انتقام گیری ازین و  آن رهبر  زند و یا مرده، باید جسارت و خرد انتقاد از کارنامه های مثبت  ومنفی آنان را داشته باشد.   تلاش در جهت پوشاندن اشتباهات و یا انحرافات  رهیران هر گز نمی تواند قضاوت عادلانه تاریخ را عوض کند.

یکی از خصوصیات گردهمآیی هالند را فرهنگ فرکسیون بازی در سطح اعلی آن تشکیل می داد. به نظر می رسید که یکی فرکسیونها که کمیت خیلی زیاد را از سراسر اروپا دعوت نموده بود، نقش فعال را در فرهنگ فرکسیون بازی ایفا نمودند. برخی فرکسیونها تا مرز توطئه و سبوتاژ  پیش رفتند و مانع صحبت گروه های دیگر می شدند. مزاحمت، تنگ نظری و عدم تحمل شنیدن نظریات دیگران در دستور کار آنها قرار داشت و این در حالی بود که در حرف فعالان آنان بیشتر از دیگران سنگ همگرایی و وحدت میان نیروهای چپ را به سینه میزدند.  به همین گونه  فرکسیون بازان حرفوی با کف زدن های ممتد از صحبت های احساساتی همرزمان شان  استقبال میکردند بی آنکه بر محتوی، منطق و جنبه عملی  آن توجه نموده باشند.  

4.گرایشات تبار گرایی

          یکی از خانمان بر انداز ترین میراث های حکومات افغانستان در تاریخ معاصر آن سیاست های قوم گرایانه بحیث ابزار تحکیم حاکمیت شخصی، خانوادگی و گروهی بوده است.  این در حالیست که مردم افغانستان صرف نظر از تفاوت های فرهنگی و زبانی و محلی همواره خواهان همزیستی برادارنه بوده اند.

حزب دموکراتیک خلق افغانستان با پیروی ازاندیشه های مارکسیسم ، یکی از سازمانهای سیاسی فراقومی و ملی در افغانستان به شمار میرفت که از جملۀ افتخارات و امتیازات آن شمرده میشد. اما بعد از گرفتن قدرت سیاسی در 1978 نتوانست فراتر از سنت سیاست های متعصبانه قبیلوی و استبدادی رژیم های قبلی عمل کند. برخی رهبران  حزب دموکراتیک خلق افغانستان سیاست های رژیم های گذشته را در تمام عرصه ها تعقیب نمودند.  افزون بر آن سرکوب های قومی،زبانی و محلی  را با استفاده از فضای جنگ و جهاد به اشکال مختلف عملی نمودند.

 سر انجام حزب وطن(حزب دموکراتیک خلق افغانستان) بعد از14 سال حکومت در افغانستان  در خطوط قومی فروپاشید. بسیاری رهبران رقیب برای انتقام گیری از یک دیگر خویش وتصفیه حسابات سیاسی و فرکسیونی داخل حزب اعتقادات، ارزشها ، افتخارات، قهرمانیها و قربانیهای حزب را فدا نمودند. و بدینگونه قدرت را به دشمنان عقیدتی خویش داوطلبانه درخطوط قومی، زبانی وسمتی تسلیم نمودند.  سقوط حزب در خطوط قومی، زبانی و محلی در واقع افغانستان را به شدید ترین بحران قومیت مواجه ساخت.

باوجود اینکه حزب در هفت ثور 1371  رسماً فرو پاشید،  ولی یک تعدادادی قابل ملاحظۀ رهبران و فعالان نظامی و سیاسی مربوط به هر دو جناح  خلق و پرچم در تمام کشمکش های بعدی و بکار اندازی ماشین جنگی تنظیم های مجاهدین، تروریسم  طالبانی و متحدین خارجی آنها در یک و نیم دهه اخیر نقش فعال بازی نمودند. و حتا در نسل کشی و زمین سوزی طالبان و هم چنان ویرانی شهر کابل همدست با گروه های رقیب مجاهدین شدند. بگونه مثال کودتای جنوری 1994 توسط جبهه موسوم به«شورای هم آهنگی» که منجر به تخریب کامل کابل و قتل عام شهروندان کابل شد، به ابتکار یک تعداد رهبران و فعالان هر دو جناح خلق و پرچم در همکاری با پاکستان، ایران، ترکیه وازبکستان صورت گرفت. شکست این کودتا راه را به پروژه طالبان در افغانستان باز نمود.

 به همین تر تیب یک تعداد رهبران و فعالان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بحیث آیدیولوگ ها و استادان طالبان در نسل کشی و تخریب هویت و افتخارات ملی و تاریخی افغانستان در کنار ساز مان ای اس آی قرار گرفتند. بگونه مثال مانیفست فاشیستی بنام«دویمه سقاوی» را که مضمون اصلی آنرا نسل کشی و کوچاندن اجباری اقوام غیر پشتون  تشکیل می دهد، توسط یکی از رهبران پرچم در  آلمان به اسم مستعار سمسور افغان در مطبعه حزب افغان ملت چاپ نموده و در اختیار طالبان، پاکستانیها و تروریسهای عرب بحیث برنامه عمل آنها قرار داد.

در حال حاضر برخی از فعالان حزب سابق دموکراتیک خلق افغانستان  یکی از حلقات اساسی حکومت قومگرای کرزی را در کنار افغان ملت، حزب اسلامی گلبدین، طالبان و شاه پرستان، تشکیل می دهند.  آنها در بسیاری طرح های و پیاده نمودن اهداف مندرج دویمه سقاوی در کنار حکومت کرزی در زمینه های جابجایی ناقلین جدید و امتیاز دهی به کوچییان در شمال افغانستان، در کابل و در اطراف کابل، در طرح های فارسی ستیزی در وزارت معارف ، وزارت فرهنگ، تحصیلات عالی، اکادمی علوم افغانستان... نقش  اساسی دارند.

 هر دو جناح خلق و پرچم در نیم سده اخیر بیش از هر جریان سیاسی دیگر هواه خواه داعیه موسوم به«پشتونستان» و طرفدار تجزیه پاکستان بودند و درین هدف از تشویق داود خان گرفته تا جلب حمایت شوروی سابق در راستای منافع جیو پلیتیکی آن نقش اساسی بازی نمودند. چنانچه بسیاری شخصیت های پشتونستان طلب وابسته به حزب دموکراتیک خلق افغانستان دور جدید بازی بنام «فدرال واقعی» برای ایالت پشتونخواه را با اشتراک گروه های  پاکستانی موسوم به حزب عوامی پارتی درحکومت کرزی به پیش می برند. افزون بر آن درین راستا از بارنت روبین استاد دانشگاه نیویارک گرفته تا سیاستمداران و استخبارات آمریکا  کمک می طلبند.

مسئله پشتونستان طلبی در گردهمآیی هالند نیز به شکل احساساتی مثل زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و شعار های« دا پشتونستان زمونژ»  مطرح گردید. جالب اینست که یکی از پشتونستان طلبان سابقه دار نظام فدرالی را در افغانستان محکوم کرد و آنرا بمعنای تجزیه افغانستان نامید، ولی از دولت پاکستان خواست که برای پشتونهای ماورای خط دیورند « فدرال واقعی» بسازد.  وی دولت پنجابی پاکستان را محکوم نمود که در صدد ایجاد حکومت دست نشانده در افغانستان است تا«... ازمعضل  خط دیورند به نفع پاکستان منصرف گردد...  واگر ممکن شد, افغانستان را به گونه ء درخودمدغم سازد» .

شگفت آور اینست آنها بجای اینکه عدالت و نظام مردمی را برای کشور خویش بخواهند، و کمر همت ببندند که کشور خویش را در مرزهای کنونی اش اعمار کنند تا از چنگال پاکستانی ها و تلاش عمق استراتیژیک و صوبه پنجم نجات یابند،  خواب های پشتونستان طلبی را تا هنوزمی بینند.  و انگیزه مخالفت آنها با پاکستان این نیست که حکومت دست نشانده در افغانستان می سازند، بلکه اینست که  حکومت دست نشانده مبادا«... ازمعضل  خط دیورند به نفع پاکستان منصرف» گردد. این در حالی بود تا یازدهم سپتمبر اکثریت هواه خواهان« دا پشتونستان زمونژ » افغانستان را سر بسته به پاکستانیها در حمایت از پروژه طالبان و متحدین تروریسم جهانی آنها تسلیم نموده  بودند و هرگز بحثی از اشغال پاکستانی ها در میان نبود. اگر مقاومت پایدار در برابر تروریسم طالبانی و حامیان پاکستانی  آنها  تا یازدهم سپتمبر وجود نمی داشت، بدون شک امروز افغانستان به صوبه پنجم پاکستان تبدیل شده بود و هرگز جای برای بحث چپ و راست در سیاست افغانستان مطرح نمی بود.

 واقعیت اینست که مردم و بسیاری رهبران افغانستان بهای خیلی سنگین را بازی با کارت پشتونستان پرداخته اند، ولی تا هنوز تجاران سیاسی دست از ابزار پشتونستان طلبی بر نداشته اند. به نظر میرسد که بسیاری ها تا هنوز از تاریخ نیاموخته اند.

گردیهم آیی هالند نشان داد که تمایل پشتون پرستی یک بخشی از گروه های چپی در مرز های فعلی افغانستان محدود نمانده و در جستجوی سر نوشت مشترک با قبایل پاکستان اند. این در حالیست که در سه دهه اخیر تمام کسانیکه افغانستان را ویران کردند و در آتش سوختاند و هست و بود آنرا غارت کردند و امروز هم مصروف تولید ترور و دهشت افگنی اند، بیشتر پتان های پاکستان هستند تا پنجابیها.

 خطر اساسی امروز قبل از همه درین است  به هر اندازۀ که گروه ها به پشتونستان پرستی رجوع کنند، در مقابل اقوام غیر پشتون را تحریک و مجبور به  تمایل به ایران پرستی، ازبکستان و ترکیه پرستی و تاجکستان پرستی در بستر پیوند های فرهنگی، زبانی ومنطقوی خواهند نمود. ازینرو بیش ازین بازی به نام پشتونستان طلبی شامل منافع ملی افغانستان نمیشود و هر نوع تلاش درین راستا    بازار گرم در افغانستان نخواهد داشت.

واقعیت اینست که در گردیهم آیی هالند بجای نزدیک سازی گروه های سیاسی موسوم به چپ و ایجاد یک موضع واحد  واقع بینانه و مسئولانه در برابر روند انکشاف خطرناک کنونی و دولت مافیایی تحت الحمایت غرب در افغانستان، جلسه مذکور به محل بحث های داغ حق طلبی و حق ستیزی مبدل گردید. و در نتیجه باعث کشمکش و صف بندی ها میان حق طلبان و تمامیت خواهان مبدل گردید. و بدین ترتیب گردیهم آیی در خطوط قومی گرایش پیدا نمود.

 این گرایش در واقع جنبش چپ را بر خلاف شعار های فراقومی آن در باطلاق قومگرایی برتاب میکند. این همان مسیری است که حکومت  کرزی در هفت سال گذشته به شدن بسوی قطبی شدن اقوام و زبانها در حر کت است. افزون بر آن، این همان چیزیست که بازیگران غربی  و همسایگان با بهره از اختلافات نژادی افغانستان برای تحقق سیاست های ازمندانه و منافع جیوپلیتیک شان نیاز دارند.

اجلاس هالند نشان داد که سازمان افغان ملت و مفکوره برتری نژادی آنان سخت در داخل سازمانهای چپ نفوذ نموده توسط هواه خواهان شان در داخل سازمانهای چپ عملاً ذهنیت بسیاری ها راکه هنوز غرق در تریاک آیدیولوژیک است مصروف مسائل فرعی نموده و از فرایند مبارزه هوشیارانه در مقابل سیاست های نژاد پرستانه و هویت بر انداز حکومت کرزی منحرف می نمایند. ازینرو در گردیهم آیی هالند گروه های چپی بیشتر مصروف تصفیه حسابات قومی شدند تا رسیدگی به بازی های خطرناک کرزی و حامیان خارجی ایشان.

 ازینرو فکر می شود تا زمانیکه قوم گرایان چپی از یک طرف و دولت و حامیان خارجی آن از طرف دیگراز کارت های قومی بحیث ابزار تقویت مواضع خود  استفاده نمایند،به مشکل می توان صاحب چپ نیروند و متحد شد.

5.     بی اعتمادی میان  نیروهای چپ و جامعه جهانی 

واقعیت اینست که جنبش چپ افغانستان پس از فروپاشی سیستم جهان سویالیستی، نه تنها در بحران اندیشوی بسر میبرد، بلکه هیچ گونه تکیه گاه سیاسی، اقتصادی و نظامی ندارد. ازینرو باید با اتکاء به بازو و خرد  و امکانات محدودخویش در فرایند پیچیده مبارزه کنونی اشتراک نماید. به بیان دیگر چپ نوین افغانستان بی آنکه فورمول و یا نسخه از قبل ساخته شده آیدیولوژیک از جانب همرزمان و حامیان جهانی اش  داشته باشد، بهتر است « نقشه راه مبارزه» اش را خود با توجه به درسها و تجارب گذشته و هم چنان واقعیت های عصر جهانی شدن  آماده سارد.

 فکر میشود تمام نظام های مترقی افغانستان از امان ا لله تا ح د خ ا همه توسط غرب و متحدين ار تجاع سياه آنها سرنگون ساخته شدند. پس از حوادث سپتمبر و شکست تروريسم  در افغانستان فکر میشد شايد غرب اين بار بجای سرمایگذاری برسر نیروهای عقب گرا به دنبال نيروهای تحول طلب در افغانستان باشند.  

با آنکه غرب حرف از ترویج دموکراسی و حتا صدور آن در افغانستان و منطقه می نماید، ولی در عمل کمتر تمایلی برای نهادینه سازی ارزشهای دموکراسی دارد. چنانچه  آمريکا  در هفت سال اخیرعملاً نشان داد که به دنبال منافع اش در وجود بنياد گرا ها است و اينجا بخاطر پياده کردن دموکراسی و جامعه مدنی نيامده است. از جانب ديگر پراگندگی واختلافات گروهای روشنفکری عملاً مانع ايجاد جبهه نيروهای دموکراسی طلب شده و ميدان برای تک تازی گروهای عقب گرا خالی باقی گذاشته است.

ازینرو  سیاست های نا شفاف غرب در افغانستان و سر مایگذاری بر سر نیرو های بنیاد گرا بحیث ابزار در راستای سیاست های منطقوی شان، یکی از موانع اساسی بر سر راه رشد نیرو های مترقی و دموکراسی طلب در افغانستان به شمار می آید. 

لهذا حضور جامعه جهانی و بویژه سیاست های ناشفاف و آزمندانه غرب در افغانستان و منطقه چپ را در سر دو راهی انتخاب قرار می دهد؛ یا به غرب از عینک آیدیولوژیک دوران جنگ سرد بحیث امپریالیسم جهانخوار نگاه شود و یا از در سازش و به ابزار غرب در آید؟

 شاید در افغانستان کمتر کسی را پیدا نمود که نداند بدون حمایت جامعه جهانی به مشکل می توان در افغانستان به انکشاف  و ترقی و دموکراسی دست یافت. 

 یک تعداد عناصر وابسته به غرب در تحت نام دموکرات و تکنوکرات بیشتر مصروف پُر کردن جیب های خود و غارت منابع ملی کشور و نهادینه سازی حکومت مافیایی در تحت نام بازار آزاد هستند، بی آنکه معتقد به دموکراسی و حقوق بشر باشند.

 در نتیجۀ این رویکرد ها در هفت سال اخیر نه تنها دموکراسی مانند مارکسیسم و اسلام بد نام ساخته شده است، بلکه عرصه کار و مبارزه را برای نیروهای تحول طلب و دموکرات نیز محدود ساخته است. 

گردیهم آیی هالند مثل بسیاری عرصه های دیگر نه توانست موضع روشن در رابطه به برخورد با غرب در افغانستان اتخاذ نمایند. چنانچه برخی گروه های چپی غرب را بحیث امپریالیسم و دمشن نیروهای ملی، مترقی و دموکرات معرفی نمودند، این در حالیست که برخی دیگری خواهان همکاری و نزدیکی با غرب شدند، بی آنکه کدام چهارچوب عقیدتی، سیاسی و تاکتیکی را مشخص ساخته باشند. اما گروه های سومی هم وجود داشتند که نمی دانستند نیروهای چپی چه رویکردی را در رابطه به حضور غرب در افغانستان در پیش گیرند.

فکر میشود نیروهای مترقی و دموکراسی طلب قبل از همه باید  موضع شفاف نسبت به حضور غرب در افغانستان  اتخاذ نمایند. ازینرو باید میان نیاز مشروع گرفتن کمک از غرب و سیاست های خصمانه وابزارگرانه غرب تفکیک قابل شد.

به هر حال تلاش گروه های چپ در راستای اتحاد در هالند قابل ستایش و حمایت است. اما رویکرد ها و مدیریت ضعیف ایشان باعث شد که فرصت خوب و سازنده از دست رفت و در عوض گروه های فرکسیون پیشه و مخرب چانس فعالیت بیشتر یافتند.

به عنوان آخر کلام بحیث یکی از سپاهیان دیروز جنبش چپ افغانستان  برداشت خویش را در رابطه به آینده جنبش چپ بطور ذیل می توان خلاصه نمود:

·        شکستن بن بست فکری کهنه و سنتی از طریق کسب نگرش نوین به واقعیت های افغانستان و جهان؛

·        اعتماد سازی وغلبه بر اختلافات سیاسی  از طریق به نقد کشیدن فعالیتها و اشتباهات خویش و دیگران  با رویکرد صادقانه، واقع بینانه و شجاعانه؛

·        غلبه بر گرایشات قومی، زبانی و محلی با برخورد جدید به مسئله اقوام و فرهنگ ها در چهارچوب جامعه شهروندی عادلانه و دولت- ملت؛

·         پایان دادن به فرهنگ فرکسیون بازی های سنتی از طریق نقد سازنده و شجاعانه به کارنامه های حزب و کلیه رهبران  فقید و زنده؛

·        اتخاذ یک سیاست مناسب با حضورغرب در افغانستان از طریق روابط و همکاری های مشروع.

 افزون بر آن آینده چپ وابسته است به بختگی سیاسی، عقیدتی و سازمانی و هم چنان رویکرد خردمندانه و هوشیارانه در مقابله با بنیادگرایی مذهبی، فقر شدید و نا امنیها ناشی از تروریسم و جنگ سالاریسم. و سر انجام بدون شک آینده چپ وابسته به افغانستان واحد، دموکراتیک و سر بلند خواهد بود.

 

27 اپریل2008