مادری نهادی شده و هویت زنانه

نویسنده: زینب غنی

یکی از مهم ترین جنبه های زندگی زنان زایش و پرورش فرزند است تا جایی که هویت زن و مادر در یکدیگر مستحیل می شوند، مادر بودن حرفه و مشغولیت اصلی زنان تلقی می شود و زنی که مادر نیست یک استثنا و ناهنجار. در مقابل، »پدری« در حد یک عمل بیولوژیک تقلیل پیدا می کند و کودک از این زمان به بعد موجودی است وابسته و متعلق به مادر. مادر چون او را به دنیا آورده از او  مراقبت نیز می کند.

مادری کردن کار دشواری است مراقبت از کودک نیازمند حضور و توجه دائم مادر است و کار و فکر خلاق در تنهایی انجام می شود. از این رو بسیاری از فمینیست ها در تحلیل نهایی خود به این نتیجه رسیده اند که مسئولیت زنان برای مادری عامل اصلی تقسیم جنسی کار و سلطه مردان بر  زنان است. چرا که مردان خود را با امور خانه درگیر نمی کنند و مراقبت و نگه داری از کودک را به زن می سپارند. تعهد  زن به پرورش و نگهداری فرزند مرد را به بیرون از خانه می فرستند تا به تولید بپردازد و فرصت کار خلاق را از زن می گیرد. 

به عقیده روان کاوان فمینیست مراقبت از کودک که توسط زنان انجام می شود تجارب کاملا متفاوتی را در دختران و پسران ایجاد می کند و روابط نزدیک کودکان با مادر در سال های ابتدایی زندگی در ادراک آنان از خویشتن و تصورات کلی آنان نسبت به زنان تأثیر دارد. نانسی چدرا در کتاب بازتولید مادری (1978) توضیح می دهد که این تجارب متفاوت، دخترانی را تربیت می کند که می خواهند مادر شوند و پسرانی که بر زنان تسلط دارند و آنها را بی ارزش می دانند و نیز این تصورکلی را در هر دو جنس به وجود می آورد که زنان همواره آماده فداکاری و پاسخگویی به نیازهای دیگران و همدلی با آنان هستند. چدرا استدلال می کند که چون کودکان اولین روابط خود را با مادر برقرار می کنند پسران تنها از طریق تمایز جویی از مادر می توانند هویت مردانه کسب کنند، گویی پسران استقلال را این گونه می آموزند که مادر- پرورش دهنده نباشند.۱

مردانگی نفی زنانگی و انکار دلبستگی مادر تعریف می شود و تمامی زنان به عنوان بخشی از نیاز مرد به تعیین کردن هویت مردانه و جداسازی خود از مادر (و به معنایی از همه زنان) برای کسب هویت مردانه بی ارزش شمرده می شوند. خصلت های پرورش دهندگی و مراقبت از دیگران و توجه به نیازها و احساسات دیگران خصلت هایی زنانه تلقی می شوند و مغایر با هویت مردانه و به این ترتیب مردان از دوران کودکی به تدریج توانایی خود را در مراقبت از کودکان و برقرای ارتباط همدلانه با دیگران از دست می دهند.

دختران در ارتباط با مادر خود باقی می مانند و مادر از طریق تعمیم»خود «مادری را به او انتقال می دهد. هر دو جنس می پذیرند که زنان برای مراقبت از کودک و پرورش او مناسبند و از عهده این کار به خوبی بی می آیند و این کار را با میل و لذت وافری انجام می دهند. بر همین اساس مادر شدن غایت زندگی دختر تلقی می شود و در تربیت دختران تمام اسباب و لوازم از جمله بازی ها، مواد آموزشی و هر آنچه کودک با آن در ارتباط قرار می گیرد به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم در خدمت به وجود آوردن توانایی های لازم برای مادری و مراقبت از انسان های دیگر در او شکل می گیرند. در مقابل پسران آزادند تا هویت مردانه خود را بر مبنای نفی زنانگی شکل دهند پسران می توانند دانشمند شوند، می توانند مکانیک اتوموبیل شوند و یا نمایشنامه نویس و هیچ کدام از اینها در نقش پدری آنها خللی ایجاد نمی کند چرا که پدر غایب است. در رسانه ها و تلوزیون و کتاب های درسی فقط و فقط به نقش مادرانه و عاطفی زن توجه می شود و زنان تنها در قالب نقش های خانوادگی ترسیم می شوند:»دختران گاهی آشکارا تشویق می شوند تا باور کنند که یگانه عناصر اساسی زندگی آینده آنان ازدواج و مادر شدن است اما پسرها با الگوهای هویت یابی سیار متنوع تری روبه رو می شوند و نقش خانوادگی شان عاملی جزئی و بی اهمیت به حساب می آید۲«

 

بنابراین از طریق حفظ نقش زن در مقام مادر و تقدس بخشیدن به نقش اجتماعی مادر، مادری نهادی شده۳ همواره در فرآیند اجتماعی شدن کودکان بازتولید می شود.

بازتولید مادری به عقیده دوروتی دینرستین و نانسی چدرا نقش اساسی در شکل گیری هویت های جنسیتی و برتری و سلطه مردان دارد؛ کودک زندگی خود را با وابستگی آغاز می کند و به دلیل تقسیم جنسیتی کار در خانواده تمام نیازهای او توسط مادر برآورده می شود. پدر اساسا حضور ندارد، بنابراین ویژگی های مردانه او برتر تلقی می شوند و عقیده به برتری مذکر به وجود می آید۴

نظریه چدرا و دینرستین از این جهت که مسئله مراقبت از کودک را در مرکز توجه قرار می دهد بسیار جالب توجه است. آن دو با استفاده از نظریه روان کاوی تأثیر تقسیم جنسی کار در خانه و ارتباط کودک با مادر را در شکل گیری هویت زنانه و مردانه و برتری هویت مردانه بر زنانه توضیح می دهند و نتیجه می گیرند که تنها راه تغییر سازمان بندی نابرابر جنسیتی این است که زنان و مردان به طور مساوی در تربیت کودکان نقش داشته باشند. به نظر دینرستین تقسیم جهان به مذکر و مونث و و انحصار زنان بر مادری و وظیفه زندگی و ازدیاد نسل منجر به خمودگی بشر می شود. ۵

ایدئولوژی مردسالاری با تقسیم جهان به مذکر و مونث و تقدیس هویت مادری، هویت زنانه را در مادری استحاله می کند و هویت زنانه را منحصرا در خانواده و نقش های همسری و مادری به رسمیت می شناسد. چنین نگرشی نه تنها باعث تهی شدن مفهوم مادری و پدری به عنوان تجربه ای منحصر به فرد برای هر انسانی می شود، به زنان نیز اجازه نمی دهد که هویت واقعی خود را بیایند و خود واقعی خود را شکوفا سازند. بلکه همواره باید در نقش هایی که جامعه برای آنان به رسمیت می شناسد قرار بگیرند و بین خود واقعی و خود کاذبی که جامعه بر آنان تحمیل می کند یکی را برگزینند.

این عقیده که مراقبت از کودک و پرورش فرزند وظیفه زنان است و کاری است که منحصرا زنان باید انجام دهند از یک سو با تقدیس نقش اجتماعی مادری و تعریف هویت زنانه در خانواده مانع شکوفایی استعدادها و توانایی های زنان و محرومیت جامعه از خدمات آنان می شود و از سوی دیگر با نفی خصوصیات پرورش دهندگی و همدلی و توجه به انسانهای دیگر به عنوان خصلت های زنانه و برشمردن خصلت هایی چون استقلال و خشونت به عنوان خصلت های مردانه توانایی مردان را در برقراری ارتباط همدلانه با انسانهای دیگر از بین می برد بی توجه به این واقعیت انکار ناپذیر که زن و مرد بیش از هر چیز دیگری در دنیا به یکدیگر شبیه هستند و باید تجسم وجود مختلف یکدیگر باشند.

-----------------------------------------------------------------------------------

 1- جانت شیبلی هاید. روان شناسی زنان . 63

2- آندره میشل. پیکار با تبعیض جنسی. 30

3-تجربه مادری رابطه توانایی های ناشناخته ی هر زنی با قدرت های تولید مثلی خود و کودکان است اما نهاد مادری آن توانایی ها را در کنترل مرد نگه می دارد. فمینیست ها معتقدند آنچه باعث فرودستی زنان می شود نه خود مادری بلکه مادری نهادینه شده توسط مردان است. (فرهنگ نظریه های فمینیستی 292)

4-جانت شیبلی هاید. روان شناسی زنان . 63– 65

5-مگی هام- فرهنگ نظریه های فمینیستی. 291