آن سوي زيبا و زشت

 

( آنتي دوآليسم و تئوري زيبايي شناسي )


شايسته است كه ابتدا به آنتي دوآليسم در انديشه نيچه بپردازيم چراكه طرح مباحث اين مقاله بدون اشاره به انديشه ضد دوارزشي نيچه ، نابجا و نادرست مي بود . آيا مبادي انديشگي نيچه تصويري منفعل و غير فعال و رد اخلاقيات و انكار زندگي است ؟ كه اين نيز ممكن است مباني يك رسم و سنت ديرينه بخصوص (ذن بوديسم) ، با توجه بر اين موضوع كه در ادبيات ذن نيز به رهايي و رد تفكر دو ارزشي تاكيد شده است ، باشد . در اين ديدگاه خود نيز دوباره دچار دوآليسم رهائي در برابر بندگي و فعاليت در برابر انفعال مي شود . در اين مقاله سعي داريم نشان دهيم كه تفكر ضد دوآليستي نيچه نمي تواند گريزي از (دوآليسم ) داشته باشد : زشت و زيبا ، مقدس و دنيوي ، جسم و روح و... و عليرغم تلاش بسيار زياد ، همچنان گريزي از اين تناقض ندارد . چيزي كه نيچه مكررا شفاف توضيح مي دهد اينست : ارباب بودن يا برده اخلاقيات بودن . اين همان چيزي است كه ما آن را دوآليسم مي ناميم . بنابراين نيچه براي چيره شدن بر اين اين دوآليسم زبان زيبايي شناسي و هنر را كه موجودي ماوراي طبيعي است انتخاب مي كند . در زايش تراژدي نيچه ، رسما جايگزيني هنر به جاي مابعدالطبيعه پيشنهاد شده است . "من متقاعد شدم كه هنر والاترين نيروي فعال در زندگي است"

 با جمع بندي اين تفاسير ما قادر خواهيم بود قواعد زيبايي شناسي نيچه را به دو گرايش مهم تقسيم بندي كنيم :
اول : نوعي توازي ميان ذن بوديسم و انديشگي نيچه كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است .
دوم : پي خواهيم برد كه چگونه نظريه زيبايي شناسي نيچه در امتداد تئوري هاي زيبايي شناسي سنتي است .
استدلال هنري او خصوصا موسيقي ، اثبات مي كند كه زباني را خارج از استدلالهاي محدود شده به گستره انتخاب دوگانه دوآليستي وجود دارد . اين اثبات مي كند كه اين تفكر ضد دواليستي ، همان فرا سوي زيبا و زشت است . در تمام زندگي اش تلاش كرد تا اين انديشه بنظر محال را دنبال كند . در اولين تلاشهايش ، "زايش تراژدي" ، بيان مي كند كه طبيعت با نيروي هنري ضرورتا فرم ديونيسوسي توليد مي كند . بدون اينكه وساطت انسان در كار وجود داشته باشد . اين نيرو با اصل وحدت اوليه و مثل افلاطوني، آشكارا تناقض دارد كه او بعدا اشاره به اين تناقض مي كند . و اين سبب شد كه از نو قالب جديدي براي وحدت اوليه ريخته شود كه موسيقي در زايش تراژدي سازنده اين قالب است . موسيقي جسورانه قالب جديدي از وحدت را بازگو مي كند . ما ممكن است ادعا كنيم كه او يك كپي از وحدت اوليه را به عنوان موسيقي عرضه كرده است .تنها مشروط بر اينكه جهان را درخور تحمل كرده باشد . موسيقي تصويري تحمل پذير از وحدت ( جهان اصل فردانيت ) ارائه مي دهد كه تناقض است .كه در صفحات بعدي نيچه متهور تحت عنوان زيبايي فنومن ، يك نمود زيبايي هستي كه جهان آن را توجيه مي كند ، دفاع مي كند . اين احساس همان مقصود اصلي در فراسوي نيك وبد مطرح مي كند . او در اينجا بحث مي كند كه اگر كسي بخواهد ويژگي پايه اي وجود( هستي ) را بشناسد ، هلاك ميشود زيرا كه توانايي يك روحيه به ندرت مي تواند آن را درك نمايد . اين مقاومت كه حقيقت مي تواند در مقابل چيزي پايداري كند ، نشان مي دهد كهاز جنس قدرت ( اراده ) است . از يادداشتهاي نيچه در همان دوران بر مي آيد كه اين موضوع برايش در خور توجه بوده است . و اين ويژگي هستي را ، نوعي قدرت مي دانسته است و ضرورتا در نوشته هاي ديگر نيچه فرض بر اين است كه تنها دانشي صادق است كه بر پايه ايمان به بودن بنا شده باشد .گذشته از اين براي دانشي راست و توضيح مناسب ويژگي هاي اثر هنري تلاش مي كند. هنر همان اراده ي شدن است . اين يك روش مناسب براي بيرون نگاه داشتن هنر از دانش متكي بر اصالت تجربه است كه فاهمه نيچه خلق نموده است. در اينجا پيش از هر چيز بايد دانست كه اراده ، قابليت نوعي از شدن است كه سبب خلق موجودات مي شود . اين نوع شدن ، همان چيزي است كه هنر ناميده است . اين صيرورت ، شرايط مناسب براي آفرينش موجودات است و هنر يك فرم از فرمهاي صيرورت يافته از شكلها و موجودات مورد شناسايي است . به بيان كوتاه ، براي نيچه وجود ، چيزي غير از شدن نيست ، بلكه فرمي از فرمهاي جدا نشدني آن است . اين فرم از هنر بيشتر در موسيقي براي نيچه معلوم گرديده است . براي مثال در يك نوشته اخير ، نيچه استدلال مي كند كه درك حقيقت جهان انطور كه هست ( جهان درخود ) ناممكن است و تنها دانش تنها فرمها تنها نمودي از اراده هستند و سنجش تنها در نمودها امكان پذير است . علاقه و اشتغال ذهني نيچه به هنر ، مخصوصا موسيقي ، يك تاثير عاطفي شخصي بدليل عشق به موزيك نيست .( كه البته به معناي رد و انكار آن هم نيست ) . بلكه موسيقي بازتاب دهنده تلاش هاي او در جهت تفكر ضد دوآليستي وي است . استدلالات نيچه اينجا تنها درباره شدن است ، شدني كه تصوري از وجود ارائه مي دهد . نيچه به فراست دريافت كه هنر ، بهترين دستمايه براي به تصور درآوردن و تشريح فرآيند ارائه تصوير وجود ، توسط شدن است. مخصوصا موسيقي، چه موسيقي پويا و ديناميك و چه موسيقي هرج و مرج و سرو صدا ، بخوبي فرمي از فرمهاي وجود يعني چيزي كاملا متفاوت را ارائه مي دهد : هنر بعنوان فهم . نيچه قواعدي از پيش تعيين شده در رابطه با هنر، چيزي به عنوان حقيقت زيبايي با قواعد خاص زيبايي شناسانه براي هنر ارائه نمي دهد . با نظر به اينكه عملكرد هنر خارج از دو ارزشي ها ( دوآليسم) است ، اما باز هم زيبا و نازيبا توليد مي كند . در همان زمان نيچه مابين هنر بعنوان زندگي و هنر بعنوان اخلاقيات در ترديد است . او اظهار مي كند كه شدن منشا وجود ونيز فرمي از فرمهاي آنست . بنابراين تفكرضد دوآلیسم سعي مي كند نشان دهد که شدن يك راه براي آفرينش موجودات است . يا يك فرم از وجودكه قبلا توسط هويتهاي شناخته شده مفهومي معين و محدود نشده بود . تفكر دو ارزشي هويت هاي از پيش تعيين شده اي را تحت عنوان "واقعيت" به انديشه تحميل مي كند . واقعيتي كه در انحصار دو ارزش " يا اين ، يا آن" بنا نهاده شده است. نيچه يك اتحاد ناسازگار بين دو ارزشي كه ذهن شناسا غير از متن قابل شناسايي نیست ، بنياد مي كند كه با اين حال به وسيله فرمي از فرمهاي بي انتهاي شدن ساخته شده است و یک اینهمانی آشکار است . در اين جاست که تفكر ضد دو ارزشي نيچه در باره آفرينش اثر هنري و تئوري زيبايي شناسي اش با ذن بودائي قابل قياس است . می توان رابطه خويشاوندي ميان تفكر ضد دو ارزشي و " یا این و یا آن " را توضيح داد. اين مقايسه بسيار مفيد و دقيق است زيرا مكتب ذن مستلزم مبادی ضد دو ارزشي است . گذشته از اين ، ذن همچنين به كار شدن به عنوان هنر قوت مي بخشد و بر آن نيز تاكيد مي كند . در غرب معمولا كار و تمرين ذن عملا به تمرين مديتيشن محدود مي شود. اما كار هنري در سنت ذن فوق العاده اهمیت دارد . بعلاوه كار فكري مديتيشن ، كاری هنري در منتهاي اهميت است . نقاشي ، خوشنويسي ، شعر و باغهايي كه با سنگريزه تزئين شده است ، حاكي است از موفقيت هاي هنري كه بهیچ وجه راه و رسمهاي جنبي نيستند بلكه كارهايي در جهت تمرین تفكر ضد دو آليستي هستند واین چيزي است كه بايد در درجه نخست اهميت قرار بگيرد اگرچه بايد در استناد كردن به تفكر ضد دوآليستي به عنوان یک شيوه فكري ، محتاط باشيم . اگر بوسيله تفكر به مفاهيم معني داده شده است ، مكتب ذن چنين تفكر دوآليستي را نميپذيرد . استاد ذن هونگ پو سراسر منكر اين انديشه مفهوم گرايانه هستند . " تنها كسي كه متوقف كرده باشد تمامي انديشه هايش را مي تواند بودا را در پيشگاه خود حاضر بيند ." با پيوستن نفس به طريقت "هونگ پو" ، همراستا با سنت بوديسم ، عموما هدف این طريقت از ميان همگرائي احساس و عقل طلوع مي كند . براي هونگ پو يكبار كه نفس به وجود پيوست برای شخص بالضروره دوگانگي ازميان برداشته مي شود و بزودي انديشه دوآليسم افول مي كند . براي دوري از سقوط دوآليسم يا تفكر ضد دوآليسم كه ما بحث كرديم ، هونگ پو باور دارد كه ذهن يك شخص از حدود و مرزهایی چون : عوامل پيش گيرانه ، ترسيمات ، اسامي و سنجشها فراتر مي رود . وقتي كه شخص بر این کار فائق آمد ، مطابق با تئوري سه مبدا پيوستگي بوديسم از سه عالم : اراده ، شكل و بيشكلي مي رود و در اين برتر رفتن ، شخص وراي هر نوع دوگانگي خوب و بد طلوع ميكند . همچنين براي او ، این سه جهان غيبي قابل دسترس خواهد بود ، مكاني آنسوي مقام و رتبه . بنابراين تفكر دو ارزشي ، تفكري ادراكي مفهومي نيست . بلكه تفكري وراي تفكر و انديشگي رئالیسم از پیش محدود شده به انتخاب يكي از دوتا ست . همچنين نيچه موافق بود كه كار هنر كه با انديشه ضد دو ارزشي است ، كار تفكر مفهوم گرايانه نيست . علت تهييج نيچه توسط موسيقي نيز بدليل تفكري وراي تفكر است ، به سمت فهمی غير مفهومي . روشِ شدن ، شايسته آفرينش بودن ، اراده آفرینش . اين تهييج در ابتدا ی زندگی اش ظاهر شد با توجه به جستجو در نوشته هاي از 1872 به بعد به رشته تحریر درآمد . موسيقي بعنوان متمم زبان به نحوی که بسياری از انفعالات ، تحريك ها و پاسخ به محركهايي كه نميتوانند بوسيله زبان بيان شوند ، بوسيله موسيقي قابليت اظهار دارند . نارسايي زبان و غیاب معناها در وضعيت دوآليسم مي تواند شاهدي براي ادامه و تائيد نظريه نوشته شده نيچه باشد . با وجود تلاشهاي نيچه و هانگ پو در باره تفكر آنسوي تفكر شخص نمي تواند به طور كامل از تفكر مفهوم گرايانه منصرف شود . شخص وحدت فرم وجود و صیرورت را در فرآیند خلق و آفرینش تصديق مي كند . انديشه اي خودش آنسوي تفكر مفهومي است مبانی اش را با وسیله تفکر دوآلیستی بیان می کند . دعوي نيچه اینست كه هنر بالاترين فعاليت مابعد الطبيعي زندگي را بيان ميكند . هنر بعنوان فعاليت و كارِ شدن ، بالاترين واقعيت متافيزيكي است براي آنكه اقلام مفاهيم را به دو ارزش مقيد نميكند . بطور مشابه براي هونگ پو و ذن بوديسم ، حركت به سوي آنسوي انديشه ، حركت به سوي انكار انديشه نيست . چنين حركتي قصد دارد شخص را به سمت آنسوي انديشه هاي دو ارزشي ببرد . انديشه مفهوم گرايانه بدينسان ، بسوي درك وحدت فرمها كه ذهن شخص آنرا ادراك مي كند ، مي رود. كه آنسوي تفكر مفهوم گرايانه است . بنابراين مفاهيم براي فهم پديده ها هستند اما پديده ها وجود ذاتي ، خالي هستند از. همانطور هم هانگ پو فرض مي كند كه پديده ها في نفسه بي اثر و بي ارزش هستند . و اين ذهن با اينكه به آنها هويت مي دهد ، با اين حال عدم محض نيستند . بدين معني كه آن ها وجود ندارند اما از جهت اينكه ابزاري براي فهميدن هستند براي ما بسيار جالب توجه اند . يك وجود ي هست كه وجود ندارد ، يك بي وجود كه كماكان وجود دارد . اين حقيقت تهي است كه ما را به تعجب وا مي دارد . در بيان بهتر تكنيك همبستگي با ذاذِن ( مكان مديتيشن ) ، در مقصود هونگ پو ، متوقف كردن تفكر مفهوم گرايانه است كه شخص به طور معمول علاقه مند به وضعيت بدون فكر زيستن نيست . به اندازه بسيار زيادي بايد شخص جهد و تلاش كند تا به جاي در آينده بودن ، انديشه بدون الحاق هويتي زيست كند. در بسياري مواقع افكار روزانه اجازه وصول به اين هدف و پس زدن آنها را به انسان نمي دهد . اين كار و عمل ذن است . بخش جدا نشدني از كار ذن ، كار هنر است كه يك قسمت فراگير سنت ذن است . داگن ، براي مثال نوشتن شعر است و بسياري از بزرگان اين سنت سر آمد هنر سرودن بودند .بسياري ديگر نيز در ديگر ترسيمات هنري بي نظير بودند . اين ترسيمات هنوز هم راه هايي براي گذر به آنسوي تفكر مفهوم گرايانه هستند .زيرا كه هنر به صورت يك رسم ادراك مي شود و كاريست كه يك سري مفاهيم از پيش تعيين شده ندارد و كار شدن است و كاري است كه به هويت هاي مخلوق ترقي مي دهد و كثرتهايي در عين وحدت و خلاف دوآليسم بوجود مي آورد ، پس كار هنر بسادگي متفاوت راهي انجام كار ضد دو آليستي هست. براي وضوح بيشتر اين معني ، برمي گرديم به مسير نظريه هاي زيبايي شناسي سنتي . براي مثال كالينگوود تئوري هاي زيبايي شناسي كه در آن هنر بياني است كه توسط يك حكم از پيش تعيين شده منحصر نگرديده است ، پايه گذاري كرد. مطابق با استدلال كالينگوود هنر ، فعاليتي صرفا متكي به تكنيك نيست ، بنابراين تا آنجايي يك فرد هنرمندي شايسته است كه نوشتن يك كمدي ، يك تراژادي ، يك شعر يا مشابه آن را به مخاطب نمايش بدهد . در اين تئوري هنر بيان تاثير ( اكسپرسيون ) يك هنرمند است كه جوشش احساساتش را خارج از هر گونه چهارچوب و تكنيك از پيش معين شده يا مفاهيم ديكته شده هنري بيان مي كند . با اينحال كالينگوود تحت تاثير سنتهاي تئوريك تاثير حسي ، مخصوصا تولستوي ، و هنرمند موفق تولستويي است كه متكي به انتقال احساس هنري هنرمند به ديگري است . كالينگوود بدينسان ادعا مي كند موفقيت بيان احساس هنرمند ، در ارتباط ميان مخاطب و او ، هنرمند را نامرئي ميكند . بدينسان منجر به ادراك چيزي كه در ذهن هنرمند بود مي شود . اشكال اين تئوري ، در شفافيت آنست . او بسيار به احساساتي كه احساسات مخاطبان را تحريك مي كند اهميت مي دهد . هر چند كه گالينگوود براين انتقال احساس تاكيد دارد اما از كجا معلوم مي شود كه مخاطبان همان احساسي را دريافت كرده باشند كه هنرمند داشته است ؟ شايد مخاطبان تصور كنند كه آن را ميدانند.اگرچه قواعد و شرايط و كالينگوود از گفتن چگونه و چراي اين اتفاق و تصديق آن اجتناب مي كند ، با اين حال اين مشكل در تئوري كالينگوود باقي مي ماند . از زمان
Wimsatt و Beardsleyاين روش تئوري حسي كالينگوود بطور چشمگيري سفسطه دانسته شده است . نيچه به اين تئوري مشكوك و مردد بود. در واقع دليل او در وهله اول مطمئن نبودن و عدم وضوح انتقال قصد ارادي شخص به مخاطب بوده است . براي مثال در آنسوي نيك و بد نيچه ، بي درنگ تئوريهاي اخلاقي كانتي ها را نقد و استدلال مي كند كه ارزشگذاري اخلاقي يك عمل و نيز ارزشگذاري هاي زيبايي شناسانه دروغهايي دقيق و غير عمدي هستند . آن خطاها ، ناشي از به نظر رسيدن چيزها است نه نوعي حقيقت وجودي و ذاتي ( جهان پديداري ) و بايد به حقيقت درون اشياء هوشيارانه و عميق ، نگاه كرد ( جهان در خود ) . هوشياري ، اراده ، دانائي بوسيله استدلالهاي اوليه ما ، طريقه حقيقيِ شدني تحميلي، با صفت وجود را اثبات مي كنند شكلها ، شكلي از فرمهاي اراده هستند ، پوسته اي كه تا اندازه اي فاش كننده اما بهمان اندازه هم پنهان كننده است . هشياري ها ، قصدها ، و آگاهي ها به ، شدن با صفتي از وجود اشاره مي كنند . ازين گذشته اين فرم تحميل شده شايسته آگاهي ، قصد ، دانسته ها است . نيچه همچنانكه ديديم ، فرمي از بودن ،‌به هيات مخلوقي متجلي مي گردد . كاركرد موسيقي بعنوان مدلي براي نيچه اين مدل آفرينش را نمودار مي كند. موسيقي موجودي قائم به خود ، (شئي در خود )است نه بازنمائي چيزي در طبيعت ، احتمالا فرمول فريب ادوارد هنسليك Edvard Hanslick كه در كتابش اصول موسيقي زيبا را بيان كرده ، الهام بخش نيچه بود . چنانكه مي دانيم او كوشش كرد ارزشگذاري موسيقي را متكي بر بيان احساسات قرار دهد . براي هنسليك تئوري زبيايي شناسي موسيقي زيبا ، رعايت قواعدِ نمودار ساختن احساسات زيبا و شور انگيز بود . در واقع در استدلالهاي او اصول زيباشناسي موسيقي ازتاثير يا انتقال يا هرگنه كنش ارتباطيِ احساسات مثبت يا منفي جداست. موسيقي زيبا بهيچ وجه مقصود ندارد و فرم محض است كه مي تواند محتوي داشته باشد ، محتوايي فراي خودش . نيز موسيقي مي تواند احساسات دلپذير يا نامطبوع را فراخواني كند. بنابراين زيبا يا زشت بودن در داوري زيبايي شناسانه موسيقي جائي ندارد ، موسيقي تنها شور و احساس شنوندگان را فراخواني مي كند و اين دقيقا آنچيزيست كه تئوريسين ها در اسلوب هنسليك مي بينند. پس زيبايي موسيقيايي آنسوي زيبايي وزشتي است . براي هنسليك ابژه ناب موسيقيايي ، ساختار تونال موسيقي است كه زيبا يا نازيبا ست . به اين دليل بود كه شوئنبرگ ادعا مي كرد ، قطعاتي مينويسد كه نيازي ندارد كه زيبا باشند . كلايو بل يك مدل جديد از تئوري هنسليك در امتداد مقدمات آنسوي موسيقي او را در عموم هنر ها بيان مي كند. جائي كه بل از هنسليك انشعاب مي يابد، مقبوليت قواعد بازي احساسات است . نيچه نيز از هنسليك جدا مي شود با اتكا بر اين مطلب كه براي فراخواني يك ايده موسيقيايي يا فرم مخصوص ابژه موسيقيايي آنسوي احساساتي است كه قبلا تجربه شده و آنهايي كه موسيقي را مي شنوند از ابتدا، تحت تاثير تئوري افلاطوني اند . اگر چه نيچه در برابر تئوري افلاطوني مقاومت مي كند و واقعيت خارج از شناخته شده هاي واقعيت زندگي مي داند. نيچه مي پذيرد جنانچه ما ديده ايم شكل گيري مفهوم موسيقيايي ، آنسوي موجودات شناسايي و شناخت است و از هر چيزي كه قبلا هويتش مقدر شده است تجاوز مي كند. ( قواعد و تكينك ها) . اين ديگر يك منطق از پيش تعيين شده نيست . يك فراسوي موجودات شناخته شده است . در واقع اين مثالي از تفكر ضد دوآليستي است . براي بل بواسطه ادعاي مقدمه براي همه سيستم هاي زيبايي شناسانه بايد تجربه شخصيِ يك هيجانات ويژه وجود داشته باشد ، اين نظريه مي تواند به نوعي ، اصلاح كردن متابعت از قواعد افلاطوني hans باشد . بل ادعا مي كند ابژه فرمي معني دار است و پاسخ به محركِ هيجان بوسيله اين فرمِ معني دار ، آنسوي هيجانات مشترك زيبايي و زشتي و زيبايي شناسي هيجانات ويژه و پاسخ به محرك است . بنا نداريم به ارتباط ميان فرم معني دار و خصوصيات اجتماعي ، فرهنگي و تربيتي ، كه به صورت يك معلول دترميناني در قضاوتهاي زيبايي شناسانه موثرند، بپردازيم. نهايتا انعكاس افلاطوني معني دار بودن فرمي كه صريحا مورد شناسايي با خاصيت ذاتي همه ابژه هاي هنر ي است در تئوري بل قابل مشاهده است . يك خاصيت كه ارائه دهنده عرف اجتماع ، فرهنگ و تفاوتهاي فردي در خصوص قضاوتها و ذائقه است . نيچه چنين استدلالي را نپذيرفت. وقتي نيچه بحث مي كند هنر، متني جمعي و فرهنگي ، دور از ذهن و اغلب پيش پا افتاده نيست. مي توان شواهد و متن تربيتي هنر را در انتقاد كردن از واگنر در او مشاهده نمود . در ابتدا او واگنر را تحسين مي كرد . در زايش تراژدي به اين موضوع به وضوح ايمان دارد كه موسيقي واگنر مي تواند افكار جمعي را به سوي ضرورتهاي يك تمدن و فرهنگ سوق بدهد ، اما بعد از مدتي نيچه مي بيند نه تنها موسيقي واگنر براي درمان تمدن از فساد و تباهي شكست خورده ، يك نشانه قوي ، از تباهي روزگار نيز هست . اين جايگاه تئوري ناب هنر نيچه ناشي از تئوري " نهادي " هنر و دو روش مهم ديگر است . اول نيچه موافق با مدعيات موريس ويتز و در تقابل با تئوري بل در رابطه با خاصيت ذاتي ابژه هنري است. نيچه ممكن است تمام تئوري ويتز را نپذيرد ، دعوي ويتگنشتاين در رابطه با فهميدن اينكه چيزي هنري است يا نه خاصيت ذاتي و يايك بيانيه زيبا شناسانه هر دو به يك اندازه بي فايده اند . بلكه براي فهم هنري بودن يك ابژه ، شباهت خانوادگي به ابژه هاي هنري كارآيي لازم را دارد . دومين روش مهم در تئوري هاي نيچه تحت تاثير تئوري نهادي در ارتباط با ارزش هنري يا استاندارد بودن قضاوتهاي هنري براي گسترش متن تمدن است. در اين تئوري زيبايي شناسي اين روش ارزشگذاري ، بيشتر به كار آرتور دانتو و جورج ديكي نزديك است . از نظر ديكي ، هنري بودن يك را كه جامعه يا انجمن نقد هنري مشخص مي سازند . نيچه نمي پذيرد كه فهم ارزش يك ابژه هنري، محتاج يك تفحص دقيق از زيرگروهي متعلق به جامعه نقد هنر است . تمايل او به موسيقي و و زيبايي شناسي بخصوصش اين حالت را كه يك فرم از شدن ، آفرينش را مي سازد بيان مي دارد . نيچه براي ارزشگذاري اين فرمهاي و فعاليتهاي خلاقانه براي قضاوت زيرگرهي از جامعه الزامي نمي آورد. او از آنسوي نيك وبد وقتيكه احساس عميقي از يك آزادي ، قدرت مطلقه خواهد بود ، گفتگو مي كند. فرديت ما يك ساختار اجتماعي مركب از نفوس متعدد است كه قابليت سرخوشي و رهايي در جهان به مثابه اراده را دارد . كوتاه سخن اينكه نيچه فيلسوفي گمراه از سنتهاست كه در پس كثرت فرمهاي ساده فريب ، وحدت (جهان در خود) را ادراك نموده اما تمام ابزار بيانيش براي مكاشفه و توضيح اين فرآيند ، دوآليستي است . او كسي است باني تخريب تمامي شنتها شده است . براي نيچه ، هنر ، خصوصا موسيقي فرمي از صيرورت و شدن است. هر چند نيچه آشكارا در مي يابد كه ارزش هنر در واقع بدليل تسهيل زندگي يا انكار كردن آن است . توانايي استدلال نيچه كه هنر نه تنها خاصيت ذاتي ندارد بلكه زيبا هم نيست .نيچه ترسي ندارد كه قضاوتهاي ارزشگذارانه سنتي را زير سئوال ببرد . نيچه زيبايي را بعنوان صيرورت ، براي تصديق زندگي و انكار زشتي آن ، معني مي كند . فكر آنسوي تفكر ، تفكر پوچ گرايانه نيست و عدم فكر كردن نيست اما در عوض فكري است كه توسط هيچ خصوصيات مفهومي چارچوب بسته نشده . به اين طريق ما يك شيوه استدلالي مشترك ميان نيچه ، ذن بوديسم و كالينگوود ، پيدا كرديم . اين فكر آنسوي تفكر مفهومي همان تفكر ضد دوآليستي است كه فرمي از شدن است . از سوي ديگر نيز با فرمول بندي تئوري زيبايي شناسي هنسليك هم جهت است . هنر ، فرمي است از شدن كه بتوسط آن طبيعت زشت است . بسياري از ارزشگذاري ها براي نيچه قيد و بندهاي زائدي هستند كه خاصيت وجودي اشان سودگرايي است . نيچه قرار داد هدف را در دانش شادان " هميشه بد است ... آنچه تازه است ، آنچه تمايلات را مسخر خود مي كند و مرزها و تقواهاي قديمي را سرنگون مي كند .... فقط چيزي كه قديمي هست .... خوب است " . زيبايي شناسي هنري نيچه جديد است ، بنابراين امكان دارد كه زيرگروهي از جامعه آنرا مطابق با اصول نبينند . در اينصورت نيچه با ديكي در خصوص نظريه نهادي موافقت نخواهد كرد . بهر حال امكان ندارد نيچه باين كه نقادان زيرگروهِ هنر ، براي صادر كردن قضاوت شايسته اند ، ايمان بياورد . فرم هنري ، فرمي از فرمهاي شدن است كه دهشت ها را كه خصوصيت جهان پديداري و جهان اصل فردانيت است ، از بين برده و نوعي فراكنش تصوير سازانه از جهان به مثابه اراده به ما عرضه مي دارد .
Jeffrey A. Bell
Professor of Philosophy
Southeastern Louisiana University
ترجمه : رضا .ر