دررشد وجهاني شدن بنیادگرایی وتروریسم

چه کساني نقش کليدي داشتند؟؟؟

 

{ پژوهشي ازعمق تشکيلات افراط گرايان ونقش حاکمان نظامي پاکستان دررشد اين انديشه شوم وپليد}

قسمت اول 

 اسکاري

 

( تصويرهاازراست به چپ : جنرال ضيا ، جنرال حميد گل ، جنرال اسلم بيگ وجنرال دراني )

« چگونه بنيادگرايي وتروريسم درپاکستان توليد ومورد بهره برداري قرارگرفت ؟»

 

در کلی ترین مفهوم، «بنیادگرایی» به‌معنای «اعتقاد به احیای گزینه ای گذشته»، «تلاش برای بازگشت به اصل»، یا «الهام گرفتن از سنت ها و اصول مربوط به یک عصر طلایی در گذشته» تعریف شده است. بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی هرگز به اسلام محدود نمی‌شود.

در طول تاریخ، ما با انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی ـــ مسیحی، یهودی، اسلامی، هندو و غیره ـــ روبه‌رو بوده‌ایم: سازمان هایی مانند «اکثریت معنوی» و «ائتلاف مسیحی» در آمریکای امروز، برخی تعبیرها از صهیونیسم (از جمله تعبیر آریل شارون) در اسراییل و بخش هایی از جامعهٔ یهودیان در آمریکا، طالبان و مجاهدین در افغانستان، وهابی ها و خانوادهٔ سلطنتی سعود در عربستان، اخوان مسلمین در مصر، و …، همه و همه نمونه هایی از اشکال مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بوده و هستند.

به‌علاوه، بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی در سال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که در کالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهور کرد و شعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود. این بنیادگرایی سرمایه‌داری، اولین هدف خود را نابود کردن اتحاد شورویقرار داد. امروز نیز، دولت بوش و حامیان ماوراء راست آن (و نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول) نمایندگان اصلی این شکل از «بنیادگرایی سرمایه‌داری» در سطح جهان هستند. این ها نیز، همچون بن‌لادن، با تمام نیرو می‌کوشند تا چرخ تاریخ را به عقب برگردانند.

با توجه به وجود انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی، روشن است که نمی‌توان مدعی وجود رابطه ای مستقیم و یک ‌به‌ یک میان بنیادگرایی به‌طور عام، یا بنیادگرایی مذهبی به طور خاص، از یک‌سو، و خشونت و تروریسم، از سوی دیگر، شد. هر فرد مذهبی، و به‌ویژه هر مسلمان، را نمی‌توان بنیادگرا یا تروریست دانست. در حقیقت، اکثر انسان های معتقد به مذهب و اسلام، مخالف بنیادگرایی و تروریسم هستند. به‌خاطر داشته باشیم که از میان کشورهای اسلامی در سطح جهان، تنها دولت پاکستان، متحد اصلی دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم»، بود که دولت طالبان را به‌عنوان دولت قانونی افغانستان به‌رسمیت شناخت. به‌علاوه، نمی توان همهٔ بنیادگرایان را افراطی و هوادار خشونت و تروریسم دانست.

 برعکس، اکثریت عظیم آنان انسان هایی صلح جو، زاهد، و آرمان خواه هستند. در سمت مقابل، همهٔ تروریست ها بنیادگرا نیستند. چه بسیار سازمان های تروریستی که تحت لوای شعارهای قومی، ملی، مائوئیستی، عمل کرده و می کنند. این واقعیت که کسانی آماده اند تا جان خود را فدای اعتقادات و آرمان های خود کنند لزوماً به‌معنای مذهبی یا بنیادگرا بودن آنان نیست.

مذهب، بنیادگرایی و تروریسم ممکن است در برهه های معینی از تاریخ با یکدیگر تلفیق شوند و معجونی انفجارآمیز به‌وجود آورند. اما این بدان معنا نیست که همه با هم یکی هستند، یا اینکه از نظر منطقی خاستگاه های یکسانی دارند. این بدان معنا نیز نیست که یک رابطهٔ علت و معلولی میان آنان برقرار است. بنیادگرایی مذهبی و تروریسم اصولاً پدیده های متفاوتی هستند و بر اثر علل متفاوت بروز می کنند. برای دستیابی به شناخت از معجون انفجارآمیزی که از تلفیق این عناصر به‌وجود می آید، لازم است پیش از هرچیز این عناصر را از یکدیگر تفکیک کنیم و علل بروز هر یک را به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.

دولت بوش مدعی است که این جنگ، جنگی علیه «تروریسم بنیادگرایان اسلامی» است. اما این «بنیادگرایان اسلامی» کیانند؟ جز همان کسانی که به منظور اعلام «جهاد» علیه دولت «کافر»، اما دموکراتیک و مترقی افغانستان، از سوی «سیا» و سازمان امنیت پاکستان تربیت شده و مورد حمایت مالی قرار گرفته اند؟ جز بن‌لادن ها که برای یک دهه، با پول و حمایت سازمان «سیا»، به کار آتش زدن مدارس دخترانه و ترور آموزگاران افغانستان مشغول بوده‌اند؟ آیا طالبان خود آفریدهٔ سازمان «سیا» و دولت پاکستان، که هر دو امروز دم از مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» می‌زنند، نبودند؟

نقیض اینجا است که سرمایه داران راستگرا، جنگ خود «علیه تروریسم» را امروز هم با کمک همان دولت ها و نیروهای بنیادگرا و سرکوبگری به پیش می برند که سیاست ترور و سرکوب شان، خود ایجادکنندهٔ فاجعهٔ کنونی بوده است: خانوادهٔ سلطنتی سعود، مردم آن کشور را برای دهه ها مرعوب و سرکوب کرده است. جنرال های بنیادگرای پاکستانی، قدرت خود را از طریق کودتاهای مکرر نظامی و سرکوب مردم به دست آورده‌اند. و دولت آریل شارون، هر روز ده ها نفر جوان و کودک غیرمسلح فلسطینی را وحشیانه قتل عام می‌کند. هیچ یک از این دولت ها و افراد، کمتر از بن‌لادن و همپالگی های او بنیادگرا و تروریست نیستند.

کاملاً روشن است که با حضور بنیادگرایان و تروریست ها در هر دو سمت این معادله، این نه «جنگ خیر علیه شر»، نه «جنگ با بنیادگرایی و تروریسم»، بلکه جنگی برای کنترول نفت و لوله های نفتی، جنگی برای سلطه بر جهان است. و همان‌طور که تجربهٔ گذشته نشان داده است، قربانیان اصلی چنین جنگ هایی نه جنایتکاران، بلکه مردم بی‌گناه هستند که در نهایت با جان خود بهای آن را می‌پردازند.

آیا این بار نیز ما را به بهانهٔ جنگ با جنایتکاران، به عرصهٔ کشتار مردم بی گناه نخواهند کشاند؟ تا چند می خواهیم کورکورانه به راستگرایان اجازه دهیم تا دوستان و دشمنان ما را به دلخواه خود تعیین کنند؟ و تا کجا حاضریم، از نظر انسانی، مادی و اخلاقی، بهای سنگین جهانی‌شدن سرمایهٔ مالی و سیاست های سلطه‌جویانه و استثمارگرانهٔ شرکت های فراملیتی را بپردازیم؟ آیا هنوز هم روشن نیست که دشمنان واقعی مردم کیانند؟

حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که به از دست رفتن جان هزاران انسان بی گناه انجامید، بهانه ای را که دولت بوش و شرکت های فراملیتی برای کشاندن آن کشور به ورطهٔ یک جنگ مخرب دیگر مدت ها در انتظار آن بودند، فراهم آورد؛ جنگی که به‌گفتهٔ طراحان آن، قرار است برای سالیان دراز ادامه یابد.

دولت بوش و حامیان آن در میان سرمایه داران بزرگ دست راستی، مدعی هستند که در حملهٔ خود علیه مردم افغانستان از حمایت اکثر مردم آمریکا برخوردارند. اما این تعبیری بسیار ساده‌نگرانه از واقعیات است.
این درست است که مردم جهان، و به‌ویژه آمریکا، از جنایتی که روز
۱۱ سپتامبر انجام گرفت به شدت متأثر و خشمگین هستند. این نیز درست است که آنها، به‌حق انتظار دارند، و حتی می طلبند، که مرتکبین این جنایت به پای میز محاکمه کشانده شوند و از تکرار چنین جنایت هایی در آینده جلوگیری شود. با این همه، میان این خواست عادلانهٔ مردم، و تصمیم دولت آمریکا برای اعلام یک جنگ همه‌جانبه علیه ملت کوچکی که طی دهه های گذشته خود قربانی این گونه جنایات بوده است، فرسنگ ها فاصله است.

خواست مردم برای پایان بخشیدن به تروریسم و اقدام علیه مرتکبین این جنایات نباید به اعلام جنگ آنها علیه دیگر قربانیان همین جنایتکاران تعبیر شود. مردم جهان خواستار اجرای عدالت هستند، نه ریختن خون مردم بی گناه افغانستان! آنچه که به راستگرایان حاکم در آمریکا امکان داده است تا خواست عادلانهٔ مردم را وارونه جلوه دهند، سردرگمی موجود در ذهن شمار بسیاری از مردم این کشور نسبت به شناخت از دشمن و علل واقعی این اتفاقات است. جناح ماوراء راست عامدانه به این سردرگمی ها دامن می زند تا بتواند از خشم مردم، در جهت پیشبرد هدف های تنگ‌نظرانه، سودجویانه و استراتژیک خود بهره‌برداری کند.
گروه تحقيق اكسفورد كه از سازمان هاى غير دولتى مستقل در انگليس است و با ديگر سازمان ها و گروههاى غير دولتى براى تبليغ و تقويت رويكردى نوين و پايدار براى تأمين امنيت جهانى همكارى دارد تازه ترين گزارش خود از تهديدات امنيتى جهان را ارائه كرد. در اين گزارش تأكيد شده است : از زمان وقوع حوادث
۱۱ سپتامبر ،۲۰۰۱
رهبران غربى تروريسم بين المللى را بزرگترين خطر براى امنيت جهان توصيف كرده اند، حال آنكه به نظر مى رسد آنها به ريشه هاى اصلى اين تهديد توجهى ندارند.
محققان اكسفورد مى نويسند، اين كافى نيست كه فقط تأكيد كنيم تروريسم بزرگترين تهديد براى جهان است، آن هم در حالى كه شواهد از چنين ادعايى حمايت نمى كند.

گروه تحقيق اكسفورد تصويرى كاملاً متفاوت از تهديدات اساسى پيش روى جهانيان ارائه مى كند كه از چهار منبع و گرايش مرتبط با هم نشأت مى گيرند و عبارتند از:
اول - تغييرات جوى و به دنبال آن آوارگى مردم، فجايع طبيعى بزرگ و كمبود مواد غذايى كه موجب افزايش مهاجرت، رنج و شرارت هاى بيشتر انسانى و ناآرامى هاى اجتماعى وسيع تر و شديدتر شده است.
دوم - رقابت بر سر منابعى كه هر روز كمتر مى شوند، بويژه در بخش هاى بى ثبات جهان.
سوم - به حاشيه رانده شدن اكثريت جهان كه افزايش اختلافات اجتماعى - اقتصادى و به حاشيه رانده شدن اكثريت بزرگى از جمعيت جهان را به دنبال داشته است.
چهارم - نظامى گرايى جهانى كه نتيجه آن استفاده هرچه بيشتر از نيروى نظامى و گسترش هرچه بيشتر
تکنالوژي نظامى (از جمله سلاح هاى كشتار جمعى) بوده است.
اين گرايش ها و عوامل احتمالاً به بى ثباتى جهانى و منطقه اى شديد و مرگ و مير و كشتار مردم در چنان وسعتى منجر خواهد شد كه از هيچ تهديد بالقوه ديگرى انتظار آن نمى رود.
از ديد اين گروه، واكنش هاى فعلى به اين تهديدات نيز بيشتر به يك «الگوى كنترولى» شباهت دارد - يعنى تلاش براى حفظ وضع موجود از راههاى نظامى و كنترول ناامنى بدون پرداختن به ريشه هاى آن. گروه تحقيق اكسفورد معتقد است سياست امنيتى فعلى به يك استرتيژي نوين نياز دارد...

وقتى از افقى دور به صحنه پاكستان چشم مى دوزى، جز تند روى وتضاد چيزديگرى نمى بينى. ناهمگونى واختلاف ازدر و ديوار کشورمى بارد. نه احزاب با حكومت سر آشتى دارند، نه پارلمان حاضر به همكارى با دولت است ونه آن كه نظاميان مايل به انعطاف دربرابر انتقال قدرت به مردان سياست هستند.

شگفتى از اين كه چگونه برجامعه به شدت مذهبى وسنت گرا، حكومتى غربگرا فرمان مى راند ودركشورى با قوانين بازاقتصادى وداراى بيشترين روابط با جهان آزاد، مردم همچنان درسايه سنت هاى ديرين زندگى مى گذرانندو سرانجام چطوردر قرن ۲۱ وعصرموسوم به مردم سالارى، زمام همه اموراين سرزمين دردست نظاميان وجنرال هاست واحزاب حتى مدرن وليبرال اين كشورتنها يك تماشاچى هستند.  به اين صورت جامعه پاكستان سوژه اى بى نهايت جذاب براى دو گروه جامعه شناسان ودست اندرکاران رسانه ها است.همه چيزاين كشورى كه تنها نيم قرن ازتأسيس آن مى گذرد، بادنياى پيرامون آن متفاوت است.

جامعه شناسان به اين دليل درساختارپاكستان خيره مى شوند كه نمايشگاه انواع شكاف هاودوگانگى هاست؛ دوگانه سنت ومدرنيسم- سكولاريسم واسلام خواهى- راديكاليسم واصلاح طلبى - دموكراسى وهرج ومرج - آزادى وامنيت و.... شكاف هاى اجتماعى پاكستان اين روزها بيش از هر زمانى حادثه خيز شده است حالتى بدووخيم داردو خشونت وتحمل ناپذيرى ويژگى بارزآن گشته است.

تحليلگران - اززاويه اى ديگرپاکستان را كانون خبرى قرارداده اند؛ چرا كه براى آنها نزاع طولانى قدرت دراين سرزمين، ره آورد هاى خبرى جذابى براى خوانندگان عام وخاص دارد. حال به اين مجموعه ،روايت غربى ها پس از ۱۱سپتامبر راهم اضافه كنيد كه پاكستان را قرارگاه تجمع تروريست ها و منبع صدور ماجراجويان طالبان والقاعده به منطقه وجهان معرفى مى كنند ودراين۶ سال لحظه اى فضاى سياسى پاكستان را از تيررس دوربين هاى خويش دور نمى گذارند. (اما فقط بوش وسيا است که چشم ندارند تاببينند پاکستان چه ميکند.)

اما آيا اين تصويروتلقى ها، همه واقعيت هاى جارى پاكستان را بازگومى كند وبه راستى اين كشورغرق درانواع تضادهاى سخت وخشنى است كه هيچ راهى به سوى آشتى ومصالحه ندارد.اين تصورها درباره پديده تضاد وكشمكش درپاكستان چندان كه به نظر مى آيد جامع نيستند، تنها بخشى از واقعيت ها را براى ما آشكار مى كند و بخش ديگرواقعيت صحنه سياست پاكستان «مصالحه» درعين تضاد است.

همان اندازه كه مقوله تضاد واختلاف ميان سياستمداران با نظاميان، يا سنت گراها با ليبرال ها فراگيروعميق است مسأله آشتى ومصالحه نيزيك امربه شدت رايج وريشه داراست. بنابراين اگرقراراست پاكستان را جامعه شگفتى ها وتضادها معرفى كنيم اين شگفتى درمصالحه هاى بزرگى رخ مى دهد كه دراوج تضاد وميان سرسخت ترين دشمنان به بارمى نشيند. پس سياست دراين سامان هم چهره اى ژانوسى دارد يك روى آن جنگ وطرد است و چهره ديگرش همنشينى ومصالحه. اين مصالحه ميان همه آن طوايفى صورت مى پذيرد كه ما آنها راهميشه وهنوزدرحال جنگ مى بينيم.

ميان نظاميان وسياستمداران، ميان عملگرايان وايدئولوژيست ها و....زيرامقوله ائتلاف يا مصالحه هيچ گاه درفرهنگ سياسى اين كشورنفى وحرام شمرده نشده است، شايد برخى گروه ها واحزاب دردوره اى باب هرگونه آشتى را ببندند و حتى رقيب خويش را ازمصاديق حكومت دور معرفى كنند، اما وقتى موعد و موقعيت آن مهيا شود ازنشستن پاى مذاكره وتن دادن به تفاهم اكراه نمى ورزند. تماس هايى پشت صحنه جدال زمان چندانى تا وقوع يكى از ائتلاف ها و مصالحه بزرگ سياسى در اين كشورباقى نيست. اين پيمان آشتى قرار است ميان نماينده و نماد دوگروه سياستمداران و نظاميان امضا شود. ميان دوچهره اى كه درزمان نه چندان طولانى برضد يكديگرشمشيركشيدندوتا مرحله مرگ سياسى، اين مبارزه را پيش بردند.

کودتای نظامی جنرال ضیاء الحق در دهه هفتاد ممکن است از  ذهن و خاطر مردم پاک شده باشد. اما میراث آن هنوز گریبان­گیر پاکستان امروز است. از یک طرف، کشور پاکستان برای بازسازی نهادهای سیاسی و هویت سیاسی دست و پا می­زند از سویی ادعا های مکرر جنرال مشرف، حاکم نظامی کنونی، در خلاف آن ره می­پوید. اما مشرف، که هشت سال دررأس قدرت قرار دارد، هدایت کشوری بر عهده­ اوست که به طور فزاینده­ای رو به آشفتگی است.

شاید مشرف مسئول بیماری کنونی پاکستان نباشد، اما برای درمان این بیماری هم کاری نکرده است.  نیروهای امنیتی پاکستان مسجد سرخ  اسلام­آباد  و جمیعه حفسا- حوزه علمیه زنان در مجاورت این مسجد- را محاصره کردند و با افراد مسلحی درگیر شدند که نسبت به درگیری بی­میل نبودند. چه این افراد مسلح تسلیم شوند و چه مقهور نیروهای مشرف، میراث نظامی­گری در پاکستان به قوت خود باقی خواهد ماند. جهاد یا جنگ مقدس که از دوران ضیاء آغاز شد، همچنان جزئی از میراث ماندگار  این کشور است.

حاکم نظامی قبلی به شکل لجام­گسیخته، با حمایت ایالات متحده به گروهی از جوانان فرصت داد که در لوای جهاد، نقش مقاومت در برابر حمله شوروي سابق به افغانستان در سال هفتادونو را ایفا کنند. در عوض برای ضیاء این حمایت آمریکا به معنی میلیاردها دالر کمک سخاوتمندانه­ اقتصادی و نظامی بود. امروز مشرف هم نقش مشابهی به اجرا گذاشته است.  او نیز به عنوان عضوی کلیدی درجنگ آمریکا علیه ترور از واشنگتن میلیاردها دالر دریافت می­کند.

در عوض وعده کرده که پاکستان را از نفوذ اسلام­گرایان جهادی خلاص کرده و در جهت پیشبرد ارزش­های لیبرالی و روشنگری بکوشد. اما به نظر می­رسد که طعم شیرین قدرت سیاسی به مذاق مشرف خوش آمده است. موضع او به عنوان حاکم نظامی و اداره کننده کشور موجب تداخل منافع شده که تحلیل­ها نشان می­دهد در نهایت با این روند منافع آمریکا را تأمین نمی­ کند.

تا زمانی که حکومت در پاکستان در دست نظامیان باقی بماند، توانایی ایجاد اصلاحات برای تبدیل شدن به کشوری معتدل و میانه­رو در هاله­ای از ابهام باقی خواهد ماند. فعلاً تظاهر مشرف به این که چهره­ای ملی و منتخب مردم است و حمایت گروهای سیاسی لیبرال را با خود دارد، مورد تردید جدی قرار گرفته است.

بعد ازپایان کشتارمسجد سرخ، استفن هادلی یکی از مشاوران امنیت ملی ایالات متحده در توصیف این رویداد گفت: این [ واقعه ] پدیده ‌ای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود.

اظهار نظر هادلی یکی از درست‌ ترین توصیف‌هایی بود که در آن روزها منتشر شد و شاید به این خاطر که آمریکایی‌ها نیز به اندازه سایرین در پدید آمدن چنین جنبش‌هایی مقصر بوده‌اند.  

سال هفتادونو آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بین‌المللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ در حالی که قطعات نظامي شوروي به افغانستان آمدند ، درایران انقلاب اسلامي به رهبري خميني صورت گرفته بود و پاکستان در پی کودتای جنرال ضیا الحق به ورطه دیکتاتوری سقوط ‌کرد.

 ضیا الحق در حقیقت کسی بود که پاکستان را به مهد یکی ازهولناک ‌ترین پدیده‌های تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروه‌های اسلام ‌گرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکت‌های تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار می‌رود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است.   ضیا الحق پس از آن که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پیشین را به اتهام طرح سو قصد به جان یکی از رقبای سیاسی ‌اش در اپریل هفتادونو به دار آویخت سعی کرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بین‌المللی خنثی کند.  بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیش گرفته بود و در مقابل ضیا الحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی شوروي در آسیای مرکزی به ویژه افغانستان بود سعی کرد به آمریکا نزدیک شود.

 در حالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کرده بود، ضیا الحق که به ظاهر مسلمان دو آتشه ‌ای بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکت‌های افراطی سوق داد.  بخشی از این تغییر نگرش بر مسائل اسلامی در حقیقت نتیجه تغییر سیاست‌های آمریکا بود. سازمان سیا در سال هفتادونو درگزارشی محرمانه به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، حمایت مخفی از بنيادگراهاي افراطي را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی می‌ جنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد.

 ضیا الحق در راستای حمایت از این سیاست که کمک‌های نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبش‌های افراطی و مسلح کردن آن‌ها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت کودکستان  جهادگرانی به شمار می‌رفتند که در افغانستان می‌جنگیدند.

  به این ترتیب طی سه دهه هزاران مدرسه مذهبی با کمک‌های مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبش‌های رادیکال اسلام‌گرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلام‌آباد که مسوول قبلي  آن، مولانا محمد عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت در دوران مبارزه جهادگران سالانه از هزاران دواطلب جدید ثبت نام می‌کردند که طی چند سال به جهادگرانی تبدیل می‌شدند که دوشادوش سایرین در افغانستان می‌جنگیدند.  کشورهایی مانند عربستان سعودی ، مصر، کويت ، امارات متحده عربي و... بخش قابل توجهی ازمازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمان‌های مذهبی تندرو هاي اسلامي افراطي  در پاکستان سهیم شوند.  

در همین راستا ضیا الحق موفق شد سازمان‌های خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریست‌ها و گروهای ‌نظامی افراطي است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشانده‌اند و به نیروهای طالبان در عملیات‌شان در خاک افغانستان کمک می‌کنند.

در دوران ضیا الحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزش‌های مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکاة در طول دوران حکومت ضیا الحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای مردم پاکستان اجباری شد. این بخش از کمک‌های مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندی‌ها که شاخه‌ای بومی از سنی‌های هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنی‌ها که ریشه‌هایشان از مدرسه‌ای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) می‌آید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاه‌های بسیار نزدیکی به وهابی‌های عربستان دارند. امروز مدارس مذهبی دیوبندی‌ها و بریلوی‌ها که شاخه دیگری از سنی‌های جنوب آسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابی‌ها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند.  

در دوران ضیا الحق با گرایش بیشتر مدارس مذهبی پاکستان به حرکت‌های افراطی و بنیادگرا شکاف موجود در درون جریانات مذهبی عمیق‌تر شده و در نهایت به درگیری‌های تجزیه ‌طلبانه ‌ای منتهی شد که از آن زمان تا کنون جان هزاران نفر را گرفته است. حمایت ویژه ماشین حکومتی پاکستان از مدارس دیوبندی‌ها واختصاص کمک‌های متمول خارجی به سازمان‌های تندروی وهابی در این دوران موجب وخیم‌تر شدن شدت اختلافات شد. سازمان‌ تروريستي سپاه صحابه پاکستان در همین دوران شکل گرفت .

وحرکت‌های شیعه نیز در پاسخ جنبش‌های تندرویی مانند حزب تحریک نفوذ فقه جعفریه را تاسیس کردندو ایران به پشتوانه ‌ای پولي و سیاسی برای حرکت‌های شیعه تبدیل شده و درمقابل حکومت وقت پاکستان و

سعودی ‌ها در مقابل گروه‌های سنی را تقویت کردند و به این ترتیب به تحرکات تجزیه‌طلبانه دامن زدند.

زاهد حسین، از نویسندگان وال‌استریت ژورنال در این باره می‌گوید:  درحقیقت پاکستان در این دوران به میدان نبرد بین دولت‌های مسلمان عربستان سعودی و ایران تبدیل شده بود که از طریق نمایندگان پراکسی‌ها و متحدان خود با یکدیگر مبارزه می‌کردند.  عباس رشید، محقق و روزنامه‌نگار برجسته پاکستانی نیز در این باره در کتاب‌اش با عنوان سیاست و دینامیسم حرکت‌های خشونت‌آمیز تجزیه‌طلبانه می‌نویسد: در دهه هشتاد سازمان‌های اطلاعاتی پاکستان و ایران به طور فعال از طریق نمایندگان و متحدان‌شان درگیر مبارزه‌ای شدند که در خیابان‌های شهرهای پاکستان جریان داشت.

اوایل دهه هفتاد تنها چند مدرسه مذهبی در گوشه و کنار پاکستان وجود داشتند که به شیوه سنتی به آموزش علوم مذهبی می‌پرداختند و از لحاظ مدیریت و سیاست‌ها نیز فقط تحت نفوذ مساجد کوچک محلی بودند امادرسال هشتادوهشت زمانی که ضیا الحق در سانحه هوایی مشکوکی کشته شد بیش از هشت هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در سراسر پاکستان تحت حمایت حکومت وقت قرار داشتند و بالغ بر بيست وپنج هزار مدرسه مذهبی ثبت نشده نیز با کمک هاي سخاوتمندانه خارجی در سراسر اين کشور به ویژه در حاشیه مرز شمالی با افغانستان تاسیس شده بودند. در سال‌های بعد این مدارس در شکل‌گیری جریان‌هایی مانند حرکت طالبان نقش به سزایی داشتند و نسلی از جهادگران تندرو را تربیت کردند که در کشمیر، چچن، بوسنی، و دیگر صحنه‌های جنگ در سایر نقاط جهان حاضر بوده و در مبارزه شرکت کردند.

طی سال‌های بعد از حادثه يازده سپتامبر نیز ریشه‌های بسیاری از فعالیت‌های تروریستی بین‌المللی مانند بمب‌گذاری‌های لندن در این مدارس کشف شد.

  از آن زمان تا کنون شمار مدارس مذهبی در پاکستان به طور مداوم رو به افزایش بوده است و تلاش‌ های متعدد دولت‌های غیرنظامی برای اصلاح و سیاستگذاری این مدارس عقیم مانده است. بر اساس آمار دولتی هم اکنون سيزده هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در پاکستان مشغول فعالیت هستند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبت نشده در دست نیست گفته می‌شود که تعداد آن‌ها از مدارس ثبت شده بسیار بیشتر است.  

بر اساس گزارشی که اخیراً از سوی موسسه بین‌المللی بحران(ICG) در بروکسل، بلژیک منتشر شده تنها در سال 2003، 7/1 میلیون نفر در این مدارس ثبت نام کرده‌اند. اکثر این اشخاص بین پنج تا هجده سال سن دارند و از فرزندان خانواده‌های فقیر پاکستانی هستند.

همچنین به خاطر فقدان سیستم قانونی ناظر بر فعالیت یتیم‌ خانه‌ها سالانه هزاران تن از کودکان بی‌ سرپرست نیزازاین مدارس سردرمی ‌آورند. تعداد  افراد خارجی نیزکه در این مدارس تحصیل می‌کنند هزاران نفر برآورد می‌شود که اکثریت آن‌ها را مهاجرين افغانی وجوانان آسيايي مرکزي تشکيل می‌دهند.   با در نظر گرفتن این مساله که هر ساله بالغ بر یک میلیون فارغ‌التحصیل این مدارس کم ازکم می‌توانند شغلی به عنوان روحانی مساجد محلی در نقطه ‌ای از پاکستان پیدا کنند، رشد و گسترش این مدارس چندان عجیب به نظر نمی‌رسد. بیشتر این مدارس که پیش ‌تر تحت حمایت حکومت قرار داشتند، اکنون برای تامین هزینه‌هایشان به کمک‌های سازمان‌های خیریه مذهبی(که بخشی از نهادهای مذهبی تندرو هستند) وابسته‌اند و بخش قابل توجهی ازکمک را ازپاکستانی‌های مهاجر در سایر کشورها و سازمان‌های خیریه اسلامی بین‌المللی دریافت می‌کنند.  

برای مثال پاکستانی ‌های ساکن بریتانیا که در سال‌های اخیر رفته رفته به یکی از منابع اصلی درآمد مدارس مذهبی تبدیل شده، براساس گزارش ICG سالانه حدود نود میلیارد روپیه به این مدارس کمک می‌کند که این مبلغ تقریباً با درآمد سالانه دولت پاکستان از محل مالیات‌های مستقیم برابر است!

مدارسی که با حمایت مالی سعودی‌ها وشيخ نشينان خليج در مرز پاکستان – افغانستان تاسیس شده بودند امروز به پناهگاه نیروهای فراری طالبان و نیروهای تندرو به اصطلاح جهادی عرب که در سازمان‌هایی مانند القاعده فعالیت می‌کنند تبدیل شده است.  این مدارس علاوه بر پشتیبانی مالی وعقیدتی از نیروهای فراری القاعده و طالبان هنوز در زمینه آموزش نیروهای جدید جهادی فعال هستند و بر اساس برآوردهای اخیر تنها از زمان سقوط حکومت طالبان در افغانستان تا امروز حدود هشت هزار نیروی جدید در این مدارس ثبت نام کرده‌اند .  در حقیقت این ناحیه مرزی نقطه اصلی شکست جنگ علیه ترور تا امروز بوده است.

به رغم میلیاردها دالر کمک‌های دولت آمریکا به سرویس‌های اطلاعاتی و امنیت داخلی پاکستان نیروهای طالبان و القاعده تقریباً بدون هیچ مشکلی به موجودیت خود در این مناطق خارج از کنترول قانون ادامه می‌دهند. این مساله تاب و تحمل جهان را تمام کرده است و پرویز مشرف را به عنوان رئیس جمهور پاکستان در موقعیت دشوار و خطرناکی قرار داده است.  

مشرف که همیشه سعی کرده خود را به عنوان تنها شخصیتی به غرب معرفی کند که توان مبارزه با جریان‌های تروریستی را در پاکستان دارد رفته رفته اعتبار خود را نزد متحدان غربی از دست داده و مشکلات داخلی نیز از توان او کاسته است. او خود بارها در سخنان ‌اش به تلاش‌هایش برای خنثی کردن میراث شوم دیکتاتور پیشین اشاره کرده است اما در همان حال می‌شود استیصال ناشی از عدم کامیابی را از سخنان‌اش استنباط کرد. با این حال مشرف هنوز این نظر کارشناسان را نادیده می‌گیرد که آن چه را دیکتاتوری نظامی ضیا الحق به میراث گذاشته هرگز نمی‌توان تنها با اتکا به قدرت نظامی ساقط کرد.

مشرف خود در این باره می‌گوید:  بارها در سکوت شب تنها دراتاق مطالعه‌ ام به این فکر فرو رفته ‌ام که چه بر سر پاکستان آمده است؟ چه چیز باعث شد که کشور ما که روزگاری کشوری عادی بود و فرقه‌های مذهبی آن در وفاق کامل به سر می‌بردند امروز به اپیدمی تروریسم و افراط گرایی مبتلا شود؟ پاسخ این است که بیماری ما از سال هفتادونو آغاز شد.

دررشد وجهاني شدن بنیادگرایی وتروریسم

چه کساني نقش کليدي داشتند؟؟؟

 

{ پژوهشي ازعمق تشکيلات افراط گرايان ونقش حاکمان نظامي پاکستان دررشد اين انديشه شوم وپليد}

قسمت دوم 

 اسکاري

( تصويرهاازراست به چپ : جنرال ضيا ، جنرال حميد گل ، جنرال اسلم بيگ وجنرال دراني )

افراطي ترين وبنياد گرا ترين احزاب اسلامي پاکستان

 

ترکيب ديني درپاکستان :

الف - اهل سنت: که شامل فرقه هاي ذيل مي باشند:

- بريلويان  - ديوبنديان - اهل حديث .

- وهابيان علماي اهل سنت در پاکستان دو گروه مي باشند و هريک مدارس و مراکز مذهبي متعدد دارند.

- اهل حديث که بسيار نزديک به وهابيان هستند.

- اهل سنت که هرچند ممکن است جز گروهي خاص از صوفيان نباشند ولي به هرحال ايدئولوژي صوفيان را دارند و به اهل تشيع از اين نظر نزديک مي باشند.

 ب - تشيع: تقريبا بيست وپنج فيصد مردم پاکستان را شيعيان تشکيل مي دهند اکثر شيعيان اماميه بوده. گروهي اسماعيليه و اندکي نيز زيديه هستند.
ج - ساير مکاتب و مذهب غيراسلامي :

- مسيحيان - هندوان - سيکها - زرتشتيان - يهوديان - بودائيان قادئيانيان.

د - سلسله هاي تصوف:

- چشتيان - سهرورديان - نقشبنديان  - قادريان.

مراکزمذهبي :

روحانيون در پاکستان دو گروه سني و شيعه مي باشند و هرکدام مراکز ديني خودرا دارند. در اين کشور بسياري از روحانيون، صوفيان و اقطابي هستند که از نظر فرهنگي و ايدئولوژي به اهل تشيع نزديک هستند هرچند نام حنفي دارند. مدارس عمده اهل سنت عبارتند از: جامعه اشرفيه و جامعه نعيميه در لاهور، خيرالمدرس و دارالعلوم در ملتان، دارالعلوم حقانيه در اکوره ختک، جامعه اشرفيه در پشاور، جامعه اسلاميه در بهاولپور و مرکز تعليمات اسلامي، مدرسه عربيه مظهور العلوم مدرسه البنات ويژه زنان جامعه خاروقيه و دارالعلم امجديه در کراچي. اهل تشيع نيز مراکز ديني متعدد در شهرهاي مختلف دارند از جمله: مرکز بزرگ ديني المنتظر در لاهور، جامعه اهل بيت در اسلام آباد، مدرسه مومن مدرسه آيت الله حکيم در روالپندي، مدرسه مشاع العلوم در حيدرآباد و مدرسه امام صادق در کويته، مواد درسي اين مدارس عموما از مدارس ديني ايران اقتباس مي شود و مدرسان آن در نجف، قم و پاکستان تحصيل کرده اند.

رهبر شيعيان پاکستان پس از شهادت عارف حسين حسيني، سيد ساجد علي نقوي مي باشد که رهبر نهضت نفاذفقه جعفري هم هست. مولانا حامد علي شاه، ملقب به حامد الموسوي، رئيس مدرسه ديني مومن نيز يکي ديگر از رهبران شيعه مي باشد که برخلاف مساجد نقوي اعتقاد به دخالت دين در سياست ندارند.

فرقه اي از شيعيان نيز به نام اسماعيليه در پاکستان بيشتر در مناطق پنجاب و شمال غربي پاکستان وجود دارند که غالبا پيروان آقا خان مي باشند.

درخصوص اجراي نظام اسلامي در پاکستان يک کشاکش سه جانبه داخلي بين دنياگران، بنيادگرايان و نوگرايان پاکستاني وجود دارد. دنياگران به جدا نمودن دين و سياست معتقدند و تمايل دارند که پاکستان روش ترکيه را دنبال کند، اين گروه مدعي هستند که پاکستان براصل مليت تشکيل شده و ملت يک ايده دنيا پرستانه است.

بنيادگرايان خواهان آنند که در پاکستان بر اساس خطوط قرآني حکومت اسلامي تشکيل گردد. در مقابل دو جهان بيني ياد شده، جهان بيني نوگرايان - دستگاه حکومت فعلي - قرار دارد، نوگرايان راهي را بين خواستهاي د نياگرايان و بنيادگرايان ايجاد نموده و معتقدند که پاکستان بايد د ستگاه هاي سياسي غرب را دنبال نمايد ولي آنها را با اصول اسلام وفق دهد .قانون هاي اساسي سالهاي 1956، 1963 و 1973 عقايد نوگرايان را در بر دارند.

احزاب بنياد گراوافراطي :

تقريبا در سي سال اول تاسيس پاکستان، يگانه حزب مذهبي ، جماعت اسلامي بود که در صحنه سياست فعاليت چنداني نداشت. (در اينجا لازم به يادآوري است که در شبه قاره هند از ديرباز دوگونه اسلام رواج داشته است، يکي اسلام برلوي Barelevis يا اسلام عرفاني، ديگري اسلام ديوبندي Deobandi که اسلامي است سنتي و بنيادگرا. اما با پيشرفت پاکستان، فرقه ديوبندي قدرت بيشتري پيدا کرد.) ولي در دوره حکومت ذوالفقار علي بوتو يک حزب مذهبي ديگر به نام جمعيت علماي اسلام به رهبري مفتي محمود، در ايالات سرحد و بلوچستان قد علم کرد. از جانب ديگر مدارس مذهبي به تدريج افزايش يافتند.  

در سال 1947 فقط يکصدوسي وهفت مدرسه در اين کشور وجود داشت که تاسال نودوچهار شمار آنان تقريبا به يکهزاروچهارصد باب و شمار طلاب ديني به متجاز از پانزده هزار نفر رسيد. در اين ميان در سال هفتادونوقانون عشر و زکاة تصويب شد و طلاب به هيئتهاي توزيع زکاة پيوستند و مسئوليت توزيع پول بين فقرا و مستمندان را به عهده گرفتند و در اين مورد با دستگاه اداري محلي و مسئولان دولت رابطه برقرار کردند، به اين وسيله براي نخستين بار روحانيون تا حدي داراي نفوذ سياسي و اجتماعي شدند و در انتخابات شرکت کردند و در سطح شهرداري، اداري و قانونگذاري در تشکيلات دولتي سهيم شدند.

فرقه گرايي مذهبي از اين زمان آغاز شد.

دو گروه مذهبي با عقايد متفاوت احزاب سياسي مخالف يکديگر را تشکيل دادند و هر دو با کشورهاي ديگر اسلامي ارتباط برقرار نمودند. قوانين اسلامي مورد اختلاف در زمان ضياءالحق، گرايشات فرقه هاي مختلف جهت اجراي قانون شريعت، دسترسي مردم به سلاح و ايجاد محاکم شرعي، فضاي تشنج را در جامعه افزايش داد. در شهرهاي بزرگ و در دهکده ها برخوردهاي فرقه اي روي داد و تعدادي از رهبران روحاني از جمله علامه عارف الحسيني رئيس نهضت اجراي فقه جعفري، روساي انجمن سپاه صحابه پاکستان مولانا حق نواز و ضياءالرحمن فاروقي ترور شدند .در سال 1972 از ميان هشت صدونودوسه مدرسه مذهبي در پاکستان دوصدوپنجاه وچهار ديوبندي (وهابي) دوصدوشصت وهفت بريلوي (حنفي)، يکصدوچهل وچهار اهل حديث (با گرايش وهابي)، چهل ويک شيعه و يکصدوپنج مدرسه از عقايد متفاوت ديگر بودند.

 درين جا مروري داريم  به احزب و جريان هاي اسلامي پاکستان اعم از شيعه و سني را معرفي کرده و جايگاه آنها را مورد بررسي قرار دهيم.

جماعت اسلامي - ابوالاعلي مودودي جماعت اسلامي را در سال 1941 تشکيل داد و هدف خود را تلاش براي ايجاد و استقرار يک دولت اسلامي اعلام کرد. اين حزب راستگرا و شديدا سنت گراي اسلامي نقطه نظرها و مواضعي همچون اخوان المسلمين مصر دارد. در انتخابات سال 1970 اين حزب چهار کرسي به دست آورد و در انتخابات 1977 از ائتلاف کنار گذاشته شد. رهبر آن قاضي حسين احمد است و دفاتر مرکزي آن در لاهور قرار دارد. سياست هاي جنرال ضياءالحق در مورد حاکم کردن شريعت اسلامي در تمام شئون زند گي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي پاکستان از تعاليم اين حزب دانسته شده است.

اين حزب در دوران حکومت اوليه بي نظير بوتو از نواز شريف حمايت کرد تا قوانين اسلامي را پس از رسيدن به قدرت در پاکستان برقرار نمايد. نواز شريف پس از رسيدن به قدرت، لايحه شريعت را تصويب نمود ولي جماعت اسلامي، نواز شريف را به عدم اجراي دقيق قوانين اسلام متهم کرد. در اوايل دهه نود جماعت اسلامي در اعتراض به تصميم دولت نواز شريف در حمايت از دولت جديد ميانه روهاي مجاهدين در کابل، از اتحاد دموکراتيک اسلامي کناره گيري کردند.

جماعت اسلامي پاکستان دولت نواز شريف را به قطع حمايت ازگلبدين حکمتيار رهبر حزب اسلامي افغانستان و شکست برنامه اسلامي کردن کامل پاکستان متهم نمود. در انتخابات اکتبر 1993 جماعت اسلامي که خاطره خوشي از همکاري با حزب مردم و مسلم ليگ، نداشت تصميم گرفت که با عنوان جبهه جديد سياسي به نام امت و جداي از اين دو حزب در انتخابات شرکت نمايد، ولي نتوانست آراي قابل توجهي کسب نمايد. اين جبهه، جبهه اسلامي پاکستان ناميده مي شد و در اين انتخابات تنها سه کرسي را به دست آورد.

در د سامبر نودوچهار  صلاح الدين در کراچي ترور شد. وي از منتقدان حزب حاکم و نهضت قومي مهاجر به شمار ميرفت. اين حزب بزرگترين حزب اسلامي پاکستان است. مودودي بنيانگذار آن معتقد بود که تنها وقوع انقلاب اسلامي قادراست که کشور را از بحرانهاي متعدد خارج کرده و سيستم سياسي اين کشور را اصلاح کند.

جمعيت العلماء اسلام - اين حزب، گروهي حنبلي مذهب و در رسته اصحاب حديث، معتقد به مکتب ديوبندي و نزديک به وهابيت مي باشد و همان حزبي است که در سال 1945 تحت رهبري مولا نا شبير احمد عثماني براي کسب حمايت از تاسيس پاکستان ايجاد شد. پس از وقفه اي اين حزب در سال 1950 مجددا احيا شد. جمعيت العلماء اسلام بر تدوين قانون اساسي مبتني بر اصول و ضوابط اسلامي تاکيد مي نمود.

رهبر آن مولانا مفتي محمود، بنيانگذار و رهبر اتحاد ملي پاکستان بود. پس از وي مولانا فضل الرحمن رهبر اين حزب گرديد. اين حزب در انتخابات سال 1977 در اتحاد ملي پاکستان و در مقابل حزب مردم قرار داشت. در ابتداي حکومت ضياءالحق، با وي همکاري داشتند اما در سال 1981 به جنبش احياي دموکراسي پيوست و رفراندوم 19 مارچ 1984 را که موضوع تجديد رياست جمهوري وي بود، تحريم کرد. اين حزب در مناطق مختلف پاکستان به ويژه ايالت سرحد داراي نفوذ مي باشد.

جمعيت علماي اسلام در خزان 1964 بر سر مسئله ادامه همکاري با دولت بي نظير بوتو به دو شاخه تحت رهبري «مولانا فضل الرحمن» و «مولانا اجمل خان» تقسيم شد. گروه مولانا فضل الرحمن که داراي نفوذ زيادي در بين طالبان بود ودر ايالت هاي بلوچستان و سند داراي نفوذ بوده و شاخه ي تحت رهبري مولا نا اجمل خان در ايالت هاي سرحد و پنجاب داراي طرفداران بسيار است.

سپاه صحابه  - این گروه که دارای تما یلات وهابی می باشد ، مهمترین نقش را د ر مقابله با شیعیان پاکستان ایفا کرده است. گروه مذکور که بانی و عامل اکثر تحرکات تروریستی با انگیزه های سیاسی و مذهبی می باشد ، نه تنها به ترور بسیاری از علمای وابسته به سایر تشکيلات بویژه علمای شیعه مبادرت کرده ، بلکه رهبران خود این اين جريان نیز طی سالیان اخیر قربانی حملات مشابهی شده اند.

رهبر سپاه صحابه - ضیا الرحمن فاروقی در سال 1997 در پی یک حاد ثه بمب گذاری به قتل رسید و مهمترین رهبر این جريان فعلآ اعظم طارق می باشد که به اتهام فعالیت های تروریستی در بازداشت به سر می برد. د ر سال   1376  نیز( شعیب ند یم ) یکی دیگر از رهبران بر جسته این جريان، توسط افراد ناشناس ترور شد و به قتل رسید.  نوع حمایت علمای مذکور از طالبان بسیار متنوع است.

از چند کا نا لهای پشتیبانی ایدیولوژیک از طالبان را بر عهد ه دارند و تلاش آنها را نوعی جهاد برای بر قراری نظام اسلامی واقعی در افغانستان معرفی می کنند .و از سوی دیگر در مساله بسیج و اعزام نیرو نیز ، پایگاه اصلی طالبان به شمار می روند.

علمای  مذکور نه تنها وابستگی اعضای طالبان را به با ا ین ا حزاب رد نکر د ند بلکه مدارس خود را تعطیل  کرده بو د ند تا طا لب ها مشغول به تحصیل در این مدارس فرصت  مشارکت در جنگ افغانستان  به نفع  طالبان را داشته باشند. همزمان با نیازمندی طالبان به نیروهای جدید برای حمله به مزار شریف و اداره مناطق تصرف شده روزانه صد ها تن از طا لب های مدارس مذهبی پاکستان با عبور از مر ز راهی مراکزتجهیز نیروهای طالبان شده وسپس به عنوان نیروهای نازه نفس راهی جبهه ها یا مناطق اشغال شده می شدند. عملکردافراطي طالبان در افغانستان به ترغیب افراط گرایی مذهبی در پاکستات دامن زده ا ست   . کشوری که سالهاست خود با تنشهای فرقه ای وخشو نت تنظیمی مدارس مذهبی سرو کار داشته است.

روسا مذهبی پاکستان مکررآ  گفته اند که فقط نیرویی چون طالبا ن می تواند به فساد در پاکستان خاتمه دهد.

طالبان با حمایت کامل اردوي پاکستان  ، همه مبانی زندگی اجتماعی از جمله حقوق بشر ، آزادی ، تو سعه سیاسی و اقتصادی در افغانستان را سر کوب واز بین برده بو د ند و این تحولات در مسائل سایسی ، اجتماعی ، مذهبی و اقتصادی پا کستان مستقیمآ اثر گذاشته است و برای آینده و مخصوصآاستقلال   وتما میت ا ر ضی  پاکستان خطرناک خو ا هد بود چرا که ا سلام د ر پا کستا ن ا سا سا هویت ، موجودیت و مبنای نایسونالیسم پاکستانی است.
- جمعيت الحديث JAHساجد مير
- جمعيت علماي اسلام شاخه نيازي‪JUP/NI سميع الحق
- جمعيت علماي پاكستان شاخه نوراني‪ JUP/NOشاه احمد نوراني
وجيش محمد.

خطر تجز یه پا کستا ن ا ز هما ن ا بتد ا ی تا سیس و جود دا شت و به قوت خود با قی بود لیکن با حما یت 

ا ین کشور ا ز طا لبا ن ا ین خطر بیشتر و بیشتر شده ا ست. پس از به وجود آمدن كشورپاكستان، بيشترين طلاب اهل سنت افغانستان، مسير خود را از هند به ايالت ‏سرحد شمال غربى پاكستان تغيير دادند. ايالتهاى ‏جنوبى و شرقى افغانستان عمدتا با مدارس ايالت‏سرحد پاكستان‏ارتباط برقرار كرد، در حالى كه ولايات جنوب غربى و غربى اين‏ كشور با مدارس ايالت‏ بلوچستان پاكستان ارتباط برقرار نمود. نفوذ مدارس پاكستان در افغانستان، از اين زمان به بعدكاملا محسوس است.

پس از همين مساله بود كه جمعية العلماى‏اسلام و اهل حديث‏ با پشتوانه مالى و سياسى قوى، طرحهاى بنيادى و درازمدتى را براى‏مهاجرين و مجاهدين روى دست گرفته و با حوصله مندى تمام،براى اجراى كامل آن وارد عمل شدند. «اهل حديث‏» با حمايتهاى ‏مالى و فكرى مؤسسات خيريه عربستان، علاوه بر توسعه برنامه‏ هاى‏ آموزشى خود در داخل پاكستان، و در ولايتهاى شرقى‏ افغانستان نيز وارد فعاليت گرديد.

جمعية العلماى اسلام‏»شاخه فضل الرحمان نيز در طول دوره جهاد و دهه پس از آن،دامهاى گسترده‏اى را در ايالت ‏بلوچستان و سرحد براى شكار نسل‏ جوان مهاجرين گسترانيده بود. جمعية العلماى اسلام در طول‏ سالهاى جهاد، رابطه نزديكى با مجاهدين داشته است.

جريان اسلامى ديگردر پاكستان جريان سر سيد احمدخان (1817 (1898- ا ست.سيد احمد خان الگوى مسلمان ليبرال در محافل روشنفكرى پاكستان شناخته شده‏است. او معتقد به مراجعه مستقيم و بدون واسطه به قرآن به‏عنوان بهترين راه شناخت دين بوده و نقش «سنت‏» و «اجماع‏» را در منبع ‏شناسى دين مورد ترديد قرار مى ‏داد. سيد احمد خان تحت‏ تاثير مكتب عقل‏گرايى و فلسفه طبيعى قرن نوزدهم اروپا قرارداشت و قرآن را تفسير علمى مى ‏نمود. مهمترين ويژگى در تفكر احمد خان، گرايش او به نوگرايى غرب بود. گرايش غربى گرايانه ‏سيد احمد خان، انگيزه خصومت مسلمانان سنت‏گرا با او گرديد وسرانجام او را متهم به ارتداد و انحراف از دين نمودند . مسلمانان روشنفكر دانشگاهى و تا حدودى «مسلم ليگ‏» (اگر آن‏را يك حزب صرفا ملى ندانيم) از هواداران جريان سوم به شمارمى‏روند.

اين جريانات فكرى همان طورى كه اشاره گرديد، هر يك‏ به نحوى ريشه در افكار علماى مسلمان هند در دوران ‏سلطه‏بريتانيا داشت كه عمدتا به افكار شاه ولى ‏الله برمى‏ گشت;انديشه‏ هاى اصلاحى شاه ولى ‏الله، منشا پيدايش گرايشهاى متعدد ومختلف در شبه قاره شد. اما آنچه پايه واقعى انديشه دينى شاه ‏ولى‏ الله را تشكيل مى‏داد، سلفى ‏گرى يا بنياد گرايى از نوع مشابه‏ وهابيت‏ بود، تا آنجا كه دولت استعمارى بريتانيا او را متهم به‏وهابيت كرد. اين جريانات فكرى اسلامى به طور كل، اكثريت عمده ‏مسلمانان پاكستان را در برمى ‏گيرند و از لحاظ صنفى،دربرگيرنده اصناف حوزوى، دانشگاهى و بازارى هر سه مى‏باشد.

اكثر مدارس‏و علماى دينى سنتى، از لحاظ گرايشهاى كلامى و فقهى به دو گروه‏عمده و مهم تقسيم مى‏شوند، گروه «ديوبندى‏» و گروه‏«بريلوى‏». اين دو گروه، نماينده دو نوع تفكر كلامى و فقهى(در چارچوب فقه حنفى) است كه هر يك به تدريج داراى حزب سياسى‏مستقلى نيز گرديدند.

ديوبنديها از نظر اعتقادى، شباهت كلى به‏وهابيت پيدا كرده‏اند. آنها مانند وهابيت، در برابر سايرفرقه‏هاى اسلامى، حساسيت زيادى نشان داده و از «توحيد و شرك‏»تفسير ويژه‏اى ارائه مى‏دهند; اما بريلويها حالت انعطاف‏پذيرى‏بيشترى داشته و از «توحيد و شرك‏» هيچ‏گاه تفسير سخت‏گيرانه‏ و مغاير با مشهور ارائه نمى ‏دهند. بريلويها تا حدودى، گرايشهاى‏ صوفيانه دارند.

مؤسس مكتب بريلوى، شخصى به نام احمد رضا بريلوى (1856 – 1921) بود. «مكتب بريلوى در واكنش نسبت‏به‏جنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفت ‏با عقايد دينى شاه ولى ‏الله،شاه اسماعيل و علماى ديوبندى پديدار شد. نماينده‏ سياسى اين مكتب در پاكستان، گروه «جمعية العلماى پاكستان‏»به رهبرى مولانا شاه احمد نورانى و عبدالستار نيازى مى ‏باشد. مكتب «ديوبندى‏» در پاكستان كنونى، نماينده «دين رسمى‏» به‏شمار مى‏آيد و داراى اكثريت در ميان مسلمانان اهل سنت است.

طرفداران ديوبندى در اين كشور، همواره در حال افزايش بوده‏است،  به ويژه در دو دهه اخير، رشد ديوبنديها به دليل رشد بنياد گرايى اسلامى در منطقه و سرمايه گذارى ‏هاى وسيع عربستان وهمچنين حمايتهاى دولت ضياءالحق و جناح او از آنها، سرعت‏ بيشترى يافته است. عمده‏ ترين گروههاى وابسته به مكتب ديوبندى ‏در پاكستان عبارتند از:«جمعية العلماى اسلام‏»، «سپاه ‏صحابه‏» و جمعيت «اهل حديث‏». اين سه جناح، متعلق به مكتب‏ ديوبندى و داراى عقايد مشابه و شعارهاى يكسان و حاميان خارجى‏واحدى هستند.

تنها تفاوت اين سه جناح در اين است كه ‏«جمعية العلماى اسلام‏» به رهبرى فضل الرحمان و سميع الحق، به‏صورت يك حزب سياسى وارد صحنه سياسى كشور گرديده‏است، در صورتى‏كه «سپاه صحابه‏» و «اهل حديث‏» به ترتيب به فعاليتهاى‏ نظامى و فرهنگى رو آورده‏ اند.

هماهنگى داخلى اين سه گروه درمبارزه عليه مخالفانشان بسيار قابل توجه مى‏ باشد . تحريک طالبان‏ با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگى دارد و ازحمايتهاى معنوى و مادى و حتى انسانى همه آنها در اين چند سال‏برخوردار بوده است. در عين حال، اين ارتباط با «جمعية العلماى‏ اسلام‏» به دليل عوامل فرهنگى، زبانى و نژادى و نيز تجربه‏ سياسى در عمل بيش از دو گروه ديگر بوده و هست.

مولانا فضل ‏الرحمان و سميع ‏الحق، هر دو پشتون‏ بوده و در ايالتهاى ‏بلوچستان و سرحد كه موطن اصلى پشتونهاى پاكستان به شمارمى‏ آيد، داراى نفوذ فوق العاده ‏اى هستند. طلاب علوم دينى‏ افغانستان، رابطه تاريخى ديرينه ‏اى با مدارس ديوبندى در شبه‏ قاره هند داشته‏ اند. همچنان مجلس متحده عمل پاكستان متشكل از شش حزب مذهبي افراطي جمعيت علماي اسلام (شاخه فضل)، جماعت اسلامي، جمعيت اهل حديث، جمعيت علماي پاكستان، حزب اسلامي و حزب تنظيم اسلامي است.   قاضي حسين‌احمد رهبرجماعت‌اسلامي و منشي مجلس متحده عمل نقش موثري در مواضع اين تشكل دارد. پاکستان وآمريکا باتقويه احزاب افراطي وبنيادگرايي پاکستان زمينه مداخله ، ويراني ونابودي افغانستان را فراهم نمودند .

تاثير مرکزی و محوری سازمان اطلاعاتی پاکستان بر جامعه آن کشور حمايت آن از سازمان های متعدد جهادگر بود که در عمل نيروهای شبه نظامی بودند که بنام اسلام فعاليت می کردند. دو گروه مهم شبه نظامی عبارت بودند از «لشکر طيٌبه» و «حرکت الانصار». لشکر طيٌبه حدود پنجاه هزار مليشه مسلح داشت و گروه اصلی در جهاد برای آزاد کردن کشمير بود. حرکت الانصار در حمايت از جهاد افغانستان تشکيل شد و طالبان به رهبری اسامه بن لادن، نيرومندترين و سرسخت ترين بخش گروه حزکت الانصار را تشکيل می داد.

بعد از آنکه ايالات متحده در پی حمللات يازده سپتامبر، حرکت الانصار را در فهرست گروه های «تروريست» قرار داد، اين حرکت نام خود را به «حرکت المجاهدين» تغيير داد و همچنان به فعاليت خود ادامه می دهد.  مدارس مذهبی که در جريان جهاد سيا تاسيس شده بود، بعد از خروج نيروهای شوروی از افغانستان يا بعد از فروپاشی اتحاد شوری به فعاليت خود ادامه دادند. فارغ التحصيلان سالهای اخير اين مدارس به «موج دومی»ها معروفند که عمدتاً در خدمت رژيم ديکتاتوری پرويز مشرف- که ادامه «حکومت امنيت ملی» ضياء الحق است- قرار دارند. با رشد «فرهنگ کلاشينکفی» در پاکستان، روند حل و فصل اختلافات سياسی با استفاده از اسلحه گسترش يافته است، تا جايی که شيعيان و سنی های آنکشور هم گروه های مسلح خود را تأسيس کرده اند. سنی ها «سپاه صحابه» و شيعيان «سپاه محمد» را تشکيل داده اند.

هدف اول ايالات متحده از براه انداختن جهاد افغانستان اين بود که يک ميليارد مسلمان جهان را در يک جنگ صليبی عليه اتحاد شووری متحد کند. مفهوم «جنگ صليبی» بهتر از مفهوم «جهاد» می تواند سياست آمريکا و محتوای آن را تعريف کند. هدف دوم آمريکا دامن زدن به اختلاف بين شيعه و سنی و از آن طريق مقابله با نفوذ اسلام سياسی وانقلابی بود.  جهاد افغانستان در واقع يک جنگ صليبی عليه جهان اسلام بود. ويليام کيسی سرپرست سيا در سال 1986 هدايت جهاد را به دست گرفت.

گام اول سيا متقاعد کردن کنگره آمريکا به سرعت بخشيدن به دخالت آمريکا در افغانستان از طريق اعزام مستشاران نظامی به ميان مجاهدين و دادن راکتهاي  ضد هوايی ستينگر به آنها بود. گام دوم گسترش جنگ چريکی به درون جمهوری های تاجيکستان و ازبکستان اتحاد شوروی بود که تنها بعد از تهديد شوروی به حملات تلافی جويانه بدرون خاک پاکستان، سيا اين بخش از نقشه خود را رها کرد. گام سوم بسيج و جلب افراطيون اسلام گرا از سراسر جهان و آموزش آنها در پاکستان برای جنگيدن در کنار مجاهدين بود. دو گام دوم و سوم ماهيت ايدئولوژيک جنگ بمثابه يک جنگ مذهبی عليه شورویهای را تشديد کرد. افغانستان حتا بيشتر از نيکاراگوئه از طرف آمريکا به ميدان مبارزه ايدئولوژيک تبديل شد.

در نتيجه جهاد آمريکايی در افغانستان، گرايش راست افراطی اسلامگرا که پيش از آن اعضاء و هواداران اندک و پراکنده ای در جهان اسلام داشت از نظر سازمانی، تعداد، مهارت، حوزه فعاليت، اعتماد به نفس و همچنين داشتن يک هدف منسجم رشد نمود.

قبل از جهاد ، اسلام سياسی راستگرا به دو اردوی اصلی تقسيم می شد: آنهايی که همدست و همراه رژيم های آمريکايی از قبيل رژيم های عربستان سعودی و پاکستان بودند، و آنهايی که با اين رژيم ها مخالفت داشتند و آنها را دست نشانده آمريکا و خائن به آرمان فلسطين می دانستند.  برخلاف اسلام گرايانی که اقدام به تشکيل احزاب سياسی می کردند و تلاش داشتند توده های مسلمان را به روند مبارزات سياسی در جهت پيشبرد يک برنامه سياسی-اقتصادی-اجتماعی مشخص بسيج و جلب نمايند، راست افراطی اسلامگرا بغير از دست زدن به اقدامات تروريستی پراکنده در مناطق شهری برنامه ديگری نداشت.

قبل از جهاد افغانستان، بخش خارج از حکومت راست افراطی اسلامگرا از نظر اجتماعی و تشکيلاتی عملاً منزوی و ناتوان بود، و در يک بن بست تاريخی بسر می برد، نه از امکان جلب حمايت عمومی برخوردار بود نه می توانست به منابع مادی لازم برای فعاليت های مورد نظر خود دست يابد. دولت ريگان راست افراطی اسلامگر را از اين بن بست تاريخی نجات داد. جهاد آمريکايی در عمل با ايجاد زيرساخت مادی ترور و با استفاده از نمادهای اسلامی برای رسوخ به شبکه ها و جوامع اسلامی، موجب خصوصی سازی خشونت در سطح گسترده ای شد.
سيا با همکاری نزديک با سازمان اطلاعاتی پاکستان جزييات نقشه جهاد افغانستان را تعيين کرد. برای اجرای نقشه، سيا سلاح و مستشاران متخصص در جنگ های چريکی از کشورهای مختلف را، همراه با اطلاعات و داده های نظامی-امنيتی پيرامون اوضاع داخلی افغانستان، در اختيار سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار می داد. سازمان اطلاعاتی پاکستان مسؤليت انتقال سلاح ها به مرز با افغانستان، و سرپرستی و نظارت بر آموزش مجاهدين در داخل پاکستان، و هماهنگ کردن فعاليت آنها در خاک افغانستان را بعهده داست.

علاوه بر سازمان اطلاعاتی پاکستان، سرويس های اطلاعاتی عربستان سعودی، مصر، فليپين، اسرائيل و حتا چين نيز در اجرای نقشه سيا فعالانه شرکت داشتند. آمريکا آموزه های خود در هندوچين، جنوب آفريقا، و آمريکای مرکزی را با دقت تمام بکار می بست. جهاد افغانستان جنگی بود که آمريکا بدون شرکت مستقيم و از طريق شرکای رده دوم، سوم و چهارم خود آن را پيش می برد.
علاوه بر دولت های خط اول جبهه جهاد و سازمان های اطلاعاتی آنها، مجموعه ای از موسسات و نهادهای مذهبی و سکولار در خدمت انجام نقشه سيا قرار داشتند و نتيجه اين بود که جنگ به نحو هر چه فراينده تری در مقياس بين المللی خصوصی می شد. ديناميسم خصوصی سازی خشونت در جهاد افغانستان نيروهايی را وارد صحنه کرد که دست به عمليات موسوم به يازده سپتامبر زدند.

اگر سيا جنگ صليبی ضد-شوروی خود در افغانستان را در يک چارچوب ملی سازماندهی می کرد، مجبور می بود عمدتاً بر روی داوطلبان افغانی تکيه کند. اما طرح جنگ بمثابه يک جهاد بين المللی می توانست داوطلبان بسياری را از ميان جمعيت مسلمان سراسر جهان به سوی ان جلب کند. خارج از پاکستان، کشورهای عربی منبع اصلی داوطلبانی بودند که به افغان-عرب ها موسوم شدند. در سراسر جهان شبکه ای از مراکز جذب داوطلب ايجاد شد که از طريق نقاط اصلی در جهان عرب-مانند مصر و عربستان سعودی- به پاکستان مرتبط می شدند.  اين شبکه در نهايت از سودان در جنوب، تا چچن در شمال، از اندونزیا در شرق، تا کوزوو در غرب را در بر می گرفت. دستگاه حکومتی عربستان سعودی که هم از طرف مردم آنکشور و هم از جانب محافل راست اسلامگرا بخاطر عدم حمايت آن از مبارزات مردم فلسطين مورد انتقاد و فشار قرار داشت، فرصت را مغتنم شمرد و ناراضيان داخلی را به پيوستن به جهاد آمريکايی در افغانستان تشويق کرد. حکومت مصر نيز چشمان خود را بر روی حرکت اسلامگرايان بومی بسمت افغانستان بست.

الجزاير به سومين منبع تأمين کننده داوطلب برای جهاد آمريکايی مبدل شد. بنا به گزارش مارتين استون «سفارت پاکستان در الجزيره طی سالهای هشتاد بالغ بر دوهزاروپنجصد ويزه برای داوطلبان الجزايری صادر کرد.» تعداد داوطلبان و تعليم ديدگان سر به صدها هزار نفر می زد. به گفته استون«تندروهای خارجی که مستقيماً تحت تاثير جهاد اففانستان قرار گرفتند حدود چند صدهزار نفر تحمين زده می شود. افغان-عرب ها نيروی ويژه جهاديون را تشکيل می داند و پيچيده ترين تعليمات را دريافت می کردند. جنگجويان «بريگاد بين المللی اسلامی» که در پيشاور واقع بود، حقوق نسبتاً بالای يکهزاروپنجصد دالر در ماه را دريافت می کردند.»
سيا برای رهبری اين جنگ صليبی دنبال يک شاهزاده سعودی می گشت، اما قادر به يافتن چنان کسی نشد. در نتيجه به پسر يکی از خانواده های معروف، متنفذ و ثروتمند که از نزدک با آل سعود ارتباط داشت رضايت داد. بايد بخاطر داشت که اسامه بن لادن از يک خانواده گمنام و بی چيز بيرون نيامده است.

بن لادن در پوهنتون های هاروارد  و يل آمريکا تحصيل کرد. شاهزاده تُرکی الفيصل، سرپرست وقت سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی با موافقت و تأييد ايالات متحده اسامه بن لادن را برای رهبری جهاد افغانستان برگزيد. احمد رشيد، روزنامه نگار پاکستانی می نويسد که اسامه بن لادن در سال 1980 به پيشاور رفت و با رهبران مجاهدين ملاقات کرد، و طی دو سال بعد به دفعات برای جمع آوری کمک مالی به عربستان مراجعت نمود. او در سال 1982 تصميم گرفت در پيشاور مستقر شود.

بن لادن در سال 1986 بعنوان مقاطعه کار اصلی کار بر روی پروژه ای را عهده دار شد که سيا نقشه و بودجه آن را تأمين کرده بود:ساختمان مجتمع زير زمينی «خوست» در زير رشته کوه های مرز افغانستان-پاکستان. مجتمع «خوست» شامل انباره های اسلحه و مهمات، يک مرکز آموزشی و يک مرکز صحي برای مجاهدين می شد. «خوست» همان مجتمعی است که بيل کلينتون در سال 1998 با راکت به آن حمله کرد، همانجايی که ايالات متحده در مرحله آغازين جنگ دوم و کنونی خود در افغانستان برای خارج کردن آن از دست طالبان جنگيد.
سيا برای جذب و جلب داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان از سياست رسوخ در نهادها و موسسات مذهبی و خيريه اسلامی استفاده می کرد و اکثر داوطلبان هم نمی دانستند که در خدمت اجرای يکی از غير اسلامی ترين نقشه های سيا قرار می گيرند. يک نمونه از اين موسسات مذهبی و خيريه سازمان بين المللی اسلامی «جماعت تبليغی» مستقر در پيشاور است که در آن زمان در کشورهای مختلف، منجمله ايالات متحده شعبه داشت و آزادانه فعاليت می کرد، و جان کوولی پيرامون آن پژوهش ارزشمندی انجام داده است. بنا به گزارش کوولی «جماعت تبليغی» در سال 1926 بدست مولانا محمد الياس ديوبندی تاسيس شد. هدف آن «پاکيزه کردن» مسلمانان بينابينی است «که بسياری از سنن و آداب مذهبی گذشته هندوی خود را حفظ کرده اند.»

اين موسسه تا جايی رشد کرده بود که در سال 1988 در کنفرانس سالانه آن که در لاهور پاکستان برگزار شد، بيش از يک ميليون مسلمان از نود کشور جهان شرکت کردند.

در همانسال کنفرانس «جماعت تبليغی» در آمريکای شمالی، با شرکت شش هزار نفر در شيکاگو برگزار شد. هنگامی که يک معلم مذهبی به نام شيخ محمد الحميدی که به فرانسه مهاجرت کرده بود به جرم جلب مزدور برای مجاهدين افغانی محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد، معلوم شد که شبکه عضوگيری «جماعت تبليغی» از شمال آفريقا تا فرانسه را در بر می گرفته است. سيا در ايالات متحده نيز از سازمانهای مذهبی-خيريه اسلامی قانونی برای عضوگيری استفاده می کرد.

ذکر يک مورد می تواند به آشنايی با اين روند کمک کند. بنا به گزارش کوولی، «مرکز پناهندگان افغانی الکيفه» واقع در خيابان آتلانتيک در منطقه بروکلين شهر نيويارک به يک مرکز کليدی برای «جلب و جذب داوطلب و جمع آوری کمک مالی برای جهاد افغانستان تبديل شد و از طرف کارکنان آن به مرکز الجهاد معروف شد.» از ميان مبلغين، بسيج گران و عضوگيران فعال در آن مرکز می توان به شيخ عبدالله اعظم و شيخ عمر عبدالرحمان اشاره کرد. اين دو از روحانيون معروفی بودند که برای مدت زمان طولانی با سيا همکاری می کردند. پيش از اين دربازه شيخ اعظم گفته شد.

شيخ عبدالرحمان همان شيخ نابينای مصری است که اکنون به جرم انفجار مرکز سازمان تجارت جهانی نيويارک در سال 1993 در آمريکا زندانی است و يکی از شاگردان و مريدان او که چنديد بار در مرکز«الکيفه» حضور يافت شيخ ايمان الظواهری، فرد دوم تشکيلات «القاعده» است.
آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان به دو بخش آموزش جهادگران و آموزش مربيان و آموزگاران جهادگران تقسيم می شد. مراکز اصلی آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان در مدارس اسلامی پاکستان قرار داشت که جنرال ضياءالحق، رييس جمهور پاکستان آنها را بنا به توصيه سيا تاسيس کرده بود. آموزش مربيان و آموزگاران داوطلبان عمدتاً در پايگاه های نظامی در داخل خاک ايالات متحده انجام می شد. کوولی به برخی از اين پادگان ها و پايگاه های نظامی اشاره می کند: «فورت بِرَگ» در ايالت کارولينای شمالی، مرکز آموزشی سيا به نام «کمپ پِری» در ويليامزبرگ در ايالت ويرجينيا، مراکز آموزش نيروهای ويژه سيا در «هاروی پوينت» در ايالت کارولينای شمالی؛ «فورت هيل» در ويرجينيا؛ و «کمپ پيکت» در ويرجينيا.

جهاد آمريکايی در افغانستان مخرب ترين تاثير خود را بر مدارس مذهبی باقی گذاشت و آنها را به مراکزی برای آموزش های سياسی-نظامی تبديل کرد. هدف سيا آن بود که آموزش های چريکی را با تعاليم اسلام در هم آميزد و «چريکهای اسلامی» توليد کند.

ديليپ هيرو، روزنامه نگار هندی که در لندن زندگی می کند در باره مواد درسی مدارس مذهبی که جهادگران آمريکايی در آن تعليم می ديدند چنين گزارش می دهد: «تم های غالب اين بود که اسلام يک ايدئولوژی اجتماعی-سياسی کامل است، اينکه اسلام از طرف سربازان بی خدای شوروی مورد تجاوز قرار گرفته است، و اينکه مردم مسلمان افغانستان می توانند با سرنگون کردن رژيم چپگرای افغانستان استقلال خود را بدست آورند.» مدارس مذهبی پاکستان نه فقط درهای خود را بروی اسلامگرايان افراطی سراسر جهان گشودند، بلکه اين موضوع را آموزش می دادند که انقلاب اسلامی در افغانستان پيش درآمدی بر انقلاب های اسلامی در کشورهايی که اکثريت جمعيت آنها مسلمانان هستند خواهد شد(بويژه جمهوری های مسلمان اتحاد شوروی). در اواخر سالهای هشتاد، مدارس عمده ديوبندی پاکستان «منحصراً داوطلبان افراطی از آسيای مرکزی را می پذيرفتند و به آنها آموزش رايگان و کمک هزينه تحصيلی می دادند.»

 طالبان از ميان اين طلبه ها بوجود آمد.

دگروال يوسف، که بمدت چهار سال سرپرستی بخش افغانستان سازمان اطلاعاتی پاکستان (آي – اس آي )را عهده دار بود می گويد:«طی چهار سال من، حدود هشتاد هزار مجاهد آموزش ديدند.» احمد رشيد تخمين می زند حدود سي وپنج هزار مسلمان افراطی از چهل وسه کشور اسلامی از 1982 تا 1992 در پهلوي مجاهدين افغانی جنگيذند. خروج نيروهای شوروی موجب متوقف شدن فعاليت اين مدارس نشد. بين خروج نيروهای شوروی در فبروري 1989 تا سقوط دولت نجبيب الله در 1992 حداقل دوهزاروپنجصد داوطلب خارجی ديگر در اين مراکز آموزش نظامی ديدند. به گفته احمد رشيد در آن سالها بيش از هزار هزار اسلامگرای افراطی از طريق برنامه سيا بطور مستقيم يا غير مستقيم با پاکستان و افغانستان مرتبط شدند. آنچه که به شرايط امروز پاکستان مربوط می شود اين نکته است که اکثر فارغ التحصيلان اين مدارس برای شرکت در رقابت های سياسی پاکستان تربيت می شدند.

خبرنگاران «لاس آنجلس تايمز» که پيامدهای جهاد افغانستان در «چهار قاره» جهان را بررسی کرده به اين نتيجه رسيده است که رهبران کليدی تمام عمليات و حملات تروريستی، از نيويارک تا اسلام آباد، از فرانسه تا عربستان سعودی، از اسپانيا تا کنيا بدون استثنا در اردوگاه های سيا برای تعليم داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان آموزش ديده اند. جنرال جی. اچ. بينفورد پری، در برابر «کميته نيروهای مسلح سنا» آنکشور که انفجار ظهران عربستان را بررسی می کرد-انفجاری که موجب کشته شدن نوزده نظامی آمريکايی و زخمی شدن دوصدوپنجاه نفر ديگر شد- در تاييد اين واقعيت گفت: «اخيراً ما شاهد رشد گروه های فرا- ملی بوده ايم که از افراط گرايان اسلامی متعصبی تشکيل می شوند که اکثر آنها در افغانستان جنگيدند و اکنون با هدف تاسيس رژيم های بنيادگرای ضد-غرب از طريق بی ثبات کردن دولت های سنتی و حمله به هدفهای آمريکايی و غربی، به کشورهای ديگر رفته اند.» ديگران، مانند مهفود بنون، جامعه شناس الجزايری، که با خبرنگار «لاس آنجلس تايمز» در الجزيره مصاحبه کرده است، خيلی رک و راست حقيقت را گفته اند: «خود شما اين هيولا را آفريديد! شانزده هزار عربی که در افغانستان آموزش داديد، يک ماشين قتل و کشتار بود که اکنون خود شما را هدف قرار داده است.»

دررشد وجهاني شدن بنیادگرایی وتروریسم

چه کساني نقش کليدي داشتند؟؟؟

 

{ پژوهشي ازعمق تشکيلات افراط گرايان ونقش حاکمان نظامي پاکستان دررشد اين انديشه شوم وپليد}

قسمت سوم 

 اسکاري

( تصويرها ازراست به چپ : جنرال ضيا ، جنرال حميد گل ، جنرال اسلم بيگ وجنرال دراني )

چرا افغانستان وپاکستان درطي شش دهه موجوديت پاکستان درتنش وتشنج زيسته اند ؟؟؟

روابط دو کشور همسايه افغانستان و پاکستان که مرزهای طولانی با هم دارند، در شصت سالی که از عمر کشور پاکستان می گذرد، همواره با فراز و فرودهای بسياری همراه بوده است. مساله مورد مناقشه خط مرزی موسوم به  ديورند ، فعاليت گروههای مسلح مجاهدين که عليه حکومتهای طرفدار شوروی سابق در افغانستان می جنگيدند، حمايت دولت پاکستان از طالبان و نيز آنچه مقامات در سالهای اخير، فعاليت گروههای مخالف دولت اين کشور در مناطق قبايلی پاکستان می خواندند، از مسايلی است که در دوره های مختلف، باعث تيرگی روابط دو کشور شده است. (پاکستان با پناه دادن ومسلح نمودن برهان الدين رباني ، گلبدين حکمتيار،احمدشاه مسعود ،رسول سياف ، صبغت الله مجددي ،يونس خالص ،نبي محمدي ، گيلاني ... تخريب و بربادي افغانستان را تحقق بخشيدواين سرمايه گزاري پاکستان تا امروزسايه شوم وسياه ي خويش را برکشورگسترانده است).

از بدو تاسيس کشور پاکستان تا زمان لشکرکشي شوروی به افغانستان ، مسايل مرزی بر روابط اين دو کشور، سايه افکنده بود و پس از آن، تا زمان سقوط حکومت داکتر نجيب الله ، علاوه بر اين مساله، حمايت پاکستان از گروههای مسلح به اصطلاح مجاهدين که عليه دولت کابل می جنگيدند نيز بر تنشهای موجود ميان دو کشور افزود. مرز مشترک پاکستان و افغانستان که به خط ديورند مشهور است در زمان سلطه بريتانيا بر شبه قاره هند در سال۱۸۹۳ بين هند و افغانستان کشيده شد و مناطقی از افغانستان آن زمان به هند بريتانيايی تعلق گرفت.  

پس از تجزيه شبه قاره هند و تشکيل کشور پاکستان در سال۱۹۴۷ ميلادى، اين مناطق که ساکنان آن پشتون و بلوچ هستند، جز قلمرو پاکستان شد. خط ديورند بنيادى ترين عاملى بوده كه بر چگونگى روابط دو كشور سايه افكنده است. تا جايى كه به پاكستان مربوط مى شود، تنها طرح ادعاى ارضى از طرف دولت هاى روى كار آمده در افغانستان چندان براى اين كشور نگران كننده نيست. چرا كه پاكستان از همان ابتداى تولدش در مقايسه با افغانستان  باحمايت بي دريغ آمريکاوانگليس  در موقعيت برترى قرار داشته است.

آنچه كه تاكنون مايه نگرانى زمامداران پاكستان بوده قبايل پشتون ساكن در نوار مرزى كشورش است. اين قبايل به رغم اينكه به لحاظ سياسى و حقوقى اتباع پاكستان محسوب مى شوند، پيوندهاى قومى و قبيله اى خود را با هم مسلكان شان در اين سوى مرز كاملاً حفظ كرده اند و بعد از گذشت حدود يك قرن جدايى هنوز نوستالژى اتحاد و پيوستن دوباره به افغانستان را از خاطر نبرده اند.

جنگ افغانستان باعث به وجود آمدن کادرهای جدید اسلامی شد که در جنگ چریکی مهارت پیدا کردند ، قدرت مبادله ی اطلاعاتی خود را بالا بردند ، در به قتل رساندن افراد چیره دست شدند و در ساختن موتر های حامل بمب ، تجربه طولائی پیدا کردند . شبکه هاي بنيادگرايي به طرز گسترده ای اسلامیست ها را از شمال آفریقا ، تا مصر ، خلیج فارس ، آسیای میانه و پاکستان ، با استحکام به هم وصل کرد . واقعیت این بود که جنبش اسلامیست ، قبلا ؛ در دهه ی هفتاد ، به نقطه ی پرواز خود رسیده بود . موتورهای این پرواز ، ایجاد ثروت نفتی عربستان سعودی ، پدیداری نظام بانکی اسلامی با خصلت های سیاسی بالا ، و به وجود آمدن نهادهای جدید اسلامیست در مصر و سایر کشورهای مسلمان محافظه کار بود .

 در جنگ افغانستان ، جنبش خصلت تندروی  شدیدی پیدا کرد و احساس کرد که قدرت در عضلاتش تبدیل به اعصابی نیرو بخش شده است . در اواخر دهه ی هشتاد ، اسلامیست ها قدرت را در افغانستان و سودان قبضه کردند و قدرت حائز اهمیتی در عربستان سعودی و پاکستان کسب و مصر و الجزیره را مورد تهدید قرار دادند . پایه های القاعده و تروریسم زیر زمینی این سازمان ، در این سال ها ریخته شد .

بعضی از این تحولات ، یا شاید هم بسیاری از آن ها ، به نظر معماران سیاسی و نظام اطلاعاتی ایالات متحده که چهار چشمی به موضوع رویاروئی با اتحاد شوروی در افغانستان خیره شده بودند ، نیامد . از این گذشته ، مقام های تندرو ایالات متحده،  آسیای میانه را در چهارچوب اتحاد جماهیر شوروی ماده مستعدی ارزیابی می کردند و به این دورنما می پرداختند که اتحاد شوروی با شروع نا آرامی هائی در جمهوری های آسیای میانه ، از تعادل خارج خواهد شد.

سرانجام ، برحسب استراتژی گسترده تری ، جهاد افغانستان باعث تحقق رویائی شد که تا دهه ی هشتاد مطلقا ذهنیت محافظه کاران جدید ارزیابی می شد . این رویا، اشغال نظامی خلیج فارس و میدان های نفتی آن بود . رابطه ی مستقیمی میان جنگ علیه مردم افغانستان و حضور جاری سربازان ایالات متحده در قزاقستان ، ازبکستان ، و سایر نقاط نفت خیز آسیای میانه وجود دارد .

 برای وارد کردن ایالات متحده در بخش هائی از جهان که تا دهه ی هشتاد خارج از دایره ی نفوذ آمریکا قرار می گرفتند ،  جدالی سخت درگرفته بود . این جدال ، از سال های هشتاد که جهادی های کشورما از ایالات متحده ، چین و اسرائیل اسلحه گرفتند تا علیه ارتش سرخ بجنگند ، آغاز شد ، به سال های نود که طالبان با حمایت مستقیم ایالات متحده به وجود آمد ، کشیده شد ،  و تا امروز هم که ایالات متحده با ایجاد جنگ دیگری در افغانستان ، راه های دخالت وسیع خود در جمهوری های تازه استقلال یافته ی آسیای میانه را هموار می کند ، ادامه دارد .

سرمایه گذاری سيا ازطريق پاکستان  براي جهادي هادر سال 1984 به 250 میلیون دالر رسیده بود « یعنی در همان حدی که در سال های پیش از آن انجام شده بود »، اما پس از آن بود که این سرمایه گذاری سربه آسمان زد: در سال 1986 به 470 میلیون دالر، و در سال 1987 به 630 میلیون دالر رسید . ایالات متحده ، به سختی کوشید تا کشورهای دیگر ، از جمله چین را وارد دعوا کند. بنا به گزارش «چارلزفریمن » که سفیر ایالات متحده در چین بود ، « از سال 1981 تا 1984 چین به ارزش 600 میلیون دالر اسلحه به افغانستان فرستاد.» ویلیام کیسی مدیر سیا نه تنها سرمایه گذاری برای جنگ افغانستان را توسعه داد ، بلکه هدف های جاه طلبانه اش را نیز گسترش داد . حالا دیگر سیا به پیروزی می اندیشید و سلاح های تخریبی و دلفریب بیشتری را برای مجاهدین تامین می کرد ، که از آن جمله می توان از راکتهاي زمین به هوای ستینگر نامبرد که توانستند ضربه های کاری به طرف درگیر بزنند و ابعاد تخاصم را تعمیق کنند.

کمک مخفيانه آمريکا به مخالفان رژيم افغانستان قبل از ورود اردوي شوروی شروع شد. اسناد سيا و وزارت امورخارجه آمريکا که در جريان اشغال سفارت آمريکا در تهران بدست آمده نشان می دهند که ايالات متحده بدون سر و صدا از اپريل 1979 (هشت ماه قبل از ورود اردوي شوروی به افغانستان) در پاکستان با نمايندگان شورشيان وطنفروش افغانستان ملاقات و مذاکره می کرد. مصاحبه برژنسکی مشاور امنيت ملی کارتر در گفتگو با «نول آبزواتور» چاپ پاريس(مورخ 15 تا 21 جنوري 1998) اين را تأييد می کند:

پرسش: رابرت گيتس، سرپرست سابق سيا در خاطرات خود [از سايه ها] می گويد سرويس های اطلاعاتی آمريکا کمک به مجاهدين در افغانستان را شش ماه قبل از مداخله شووری شروع کردند. در آن زمان، شما مشاور امنيت ملی کارتر بوديد. بنابراين شما در اين امور نقشی داشتيد. آيا اين درست است؟

برژينسکی: بله. براساس روايت رسمی تاريخ، کمک سيا به مجاهدين در 1980 شروع شد، يعنی بعد از آنکه شوروی در 24 دسامبر 1979 به افغانستان تجاوز کرد. اما واقعيت، که تاکنون پنهان نگهداشته شده است، کاملاً خلاف اين است. در واقع، در 1979 بود که کارتر اولين حکم کمک مخفی به مخالفان رژيم هوادار شوروی در کابل را امضاء کرد. و در همان روز، من ياداشتی خطاب به رييس جمهور نوشتم و در آن به او توضيح دادم که به نظر من اين کمک موجب دخالت نظامی شوروی خواهد شد.»

تحول ثور 1978 افغانستان موجب تغيير سرنوشت سازی در روابط ايالات متحده با پاکستان شد. پيش از آن دولت کارتر در سال 1977 در پاسخ به کارنامه حکومت پاکستان در زمينه حقوق بشر (که يک نمونه آن به دار آويختن ذوالفقار علی بوتو نخست وزير پاکستان به دست اردوي آن کشور بود) و به دليل فعاليت های بين المللی رژيم پاکستان برای گسترش توليد سلاح های اتمی، کمک به آن کشور را قطع کرده بود. کودتاي ثور و ورود نيروهای شوروی به افغانستان همه اينها را تغيير داد.

کارتر کمک های اقتصادی و نظامی به رژيم ضيا الحق را از سر گرفت و پاکستان بعد از اسرائيل و مصر به سومين کشور دريافت کننده کمک های آمريکا مبدل شد. با شروع رياست جمهوری رونالد ريگن همکاری بين سازمان اطلاعاتی آمريکا و سازمان اطلاعاتی پاکستان بنحو بيسابقه ای گسترش يافت و اين دو سازمان اطلاعاتی دو هدف مشترک نظامی و سياسی زير را در ارتباط با افغانستان تعيين کردند: حداکثر افزايش در توان نظامی مجاهدين، و جلب اکثر اسلام گرايان برای مقابله با نيروهای شوروی در افغانستان. در پی اجرای اين سياست، سيل ورود همه نوع تسليحات نظامی و افراطی ترين اسلام گرايان به منطقه سرازير شد.

در نتيجه، اسلام گرايان افراطی نه فقط از کشورهای اسلامی مانند الجزاير، عربستان سعودی، مصر و اندونزیا، بلکه از ميان جوامع مسلمان خود ايالات متحده و بريتانيا روانه اردوگاه های نظامی در پاکستان شدند. يکی از نمونه های معروف اين اسلام گرايان شيخ عبدالله اعظم است که در سالهای 1980 نقش اساسی در به راه انداختن جهاد آمريکايی در جهان اسلام را بازی کرد. لورنس رايت در مجله نيويورکر در باره او چنين می نويسد: «شيخ عبدالله اعظم، روحانی فلسطينی، دارنده دکترا در حقوق اسلامی از پوهنتون الازهر قاهره است. او برای تدريس به پوهنتون سلطان عبدالعزيز در جده رفت و در آنجا اسامه بن لادن يکی از دانشجويان او بود.» اعظم تحت حمايت سيا به سراسر جهان سفر می کرد، در تلويزيون عربستان سعودی و در گردهمايی ها و تظاهراتی که در ايالات متحده برگزار می شد، حضور می يافت.

در آن سالها، شيخ اعظم يکی از دارايی های سيا و نماد و تبلور جهادگران مورد علاقه آمريکا بود. پيام اعظم روشن بود: شرکت در جهاد نه فقط يک وظيفه سياسی بلکه يک وظيفه مذهبی است. هدف از جهاد تنها کشتن دشمن (در آن زمان روسها) نبوده بلکه دعوت به «شهادت» نيز هست. فرمول شيخ اعظم برای جهاد ساده بود: «فقط جهاد و تفنگ، نه مذاکره، نه کنفرانس و نه گفتگو» و اين همان هدفی بود که دولت ريگن و سازمان های اطلاعاتی آمريکا و پاکستان در ارتباط با حضور نيروهای شوروی در افغانستان دنبال می کردند. 

 وقتی جهاد توسعه یافت ، سیل مسلمانان متعصب عرب ، از کشورهای مختلف اسلامی ، به افغانستان سرازیر شد . کشورهای مختلف عربی ، از جمله مصر و عربستان سعودی ، چون سازمان های بین المللی طیف راست اسلامی – مثل اخوان المسلمین ، اتحادیه جهانی مسلمانان، جماعت تبلیغی به مثابه سازمان مسیونرهای اسلامی که مرکز شان در پاکستان بود ، کارزارهای را برای سربازگیری از جهادی ها آغاز کردند .

بدین گونه بود که رویاهای اسامه بن لادن برای وحدت گروه های بنیادگرای اسلامی ، بسیج آنان در سراسر جهان برای یافتن جنگجویان مسلمان ، انتقال آنان به پاکستان و قاچاق کردن شان به افغانستان برای پیوستن به جهاد ، تحقق یافت . «کولی » نوشته است :

«به بسیاری از آن خشک اندیشان مسلمان گفته شده بود که برای مطالعات و تحصیلات مذهبی به پاکستان می روند» «کولی » می نویسد :  عمو مآ در طول شش هفته آموزش مذهبی برای طلابی که از نقاط مختلف جهان به پاکستان آمده بودند ، پیشنهادی در مورد آموزش فوری نظامی به آنان داده نمی شد . حتی سخنی هم از جهاد علیه روسیه یا دولت به عنوان دشمنان خدا به میان نمی آمد . این مسائل ، پس از آن دوره ی شش هفته ای مطرح می شد .

در این مرحله ، افسران سرویس اطلاعاتی پاکستان ( آي – اس – آي وسي - آي – دي ) که معمولا مفتی بودند ، ظاهر می شدند و از موقعیت و فرصت برخورداری طلاب از آموزش های نظامی سخن می گفتند . بدین گونه بود که امکانات آموزش های نظامی برای هزاران طلبه ای که از الجزیره ، مصر، سودان ، عربستان سعودی و سایر کشورهای اسلامی به پاکستان رفته بودند ، فراهم می شد .

به قول احمد رشید روزنامه نگار پاکستانی و نویسنده کتاب « طالبان » ، بین سال های 1982 و 1992 ، سی و پنج هزار اسلامیست تند رو از چهل و سه کشور ، در جریان جنگ و عواقب جنگ، دوش به دوش مجاهدین ماشه را می  فشردند و ده ها هزار جهادی دیگر در پایگاه هائی که ضیاء الحق در مرز پاکستان و افغانستان برپاکرده بود، آموزش نظامی می دیدند « احتمالا صدهزار مسلمان تندرو با پاکستان و افغانستان رابطه ی مستقیم داشتند و زیر نفوذ سيا وآي اس آي بودند. » بعضی از آن های که برای مجاهدین استخدام می شدند ، در ایالات متحده و جوامع عربی و اسلامی مستقر شده بودند .

ازجانب ديگرپاكستان عامل بي ثباتي در افغانستان به شمار مي رود. بين دو كشور از گذشته تنش هاي پيوسته اي بر سر خط مرزي ديورند و سالهاي اخير به دليل حمايت گسترده پاكستان از طالبان و القاعده وجود داشته است. اختلافات مرزي از يكسو و ناكاميهاي پاكستان در افغانستان در پي سقوط طالبان از سوي ديگر سبب شده كه پاكستان همه توان و تلاش خود را براي ايجاد بحران در افغانستان و بازگرداندن طالبان بكار گيرد. اين تلاشها در آينده هم ادامه خواهد يافت و دولت افغانستان را با مشكلات مختلفي مواجه مي سازد.  

اما درمحافل خصوصي گفته ميشود که طالبان به اشاره سازمانهاي استخباراتي غربي وسيله پاکستان حمايت ميشود تا موجوديت قوتهاي غربي را درافغانستان مشروعيت بخشيده وموجوديت آنان را تحت نام مبارزه با تروريسم ضمانت نمايند ... بدترازهمه متاسفانه درين سالها (آي – اس آي ) با دراجراگذاشتن حملات انتحاري-  کثيف وپليد ترين شيوه را مروج ساخت که درآن انسانهاي بي گناه وبي دفاع قرباني بازي هاي پيش وپس پرده ميشوند .

سياست هاى تبعيض آميز زمامداران اكثراً غيرپشتون پاكستان نسبت به ميزان مشاركت پشتون تبارها در ساختار سياسى حكومت و فقر اقتصادى كه در مناطق پشتون نشين وجود دارد، عوامل اصلى حفظ و تداوم پيوندهاى ياد شده است. شور و شوق و اشتراك بى سابقه و فعال پشتون هاى پاكستانى در جنگ عليه ارتش شوروى در افغانستان و بعدها كمك و همكارى با گروه طالبان تنها در قالب همين حفظ پيوندها قابل تفسير و تحليل است. آنها در تمام اين سال ها در افغانستان چنان مى جنگيدند كه گويا سرزمين خودشان- و نه يك كشور دوست و همسايه- در جنگ در گير است. اينك حدود سه دهه از پايه گذارى سياست خارجى تهاجمى پاكستان در قبال همسايه شمالى اش مى گذرد.

«منطقه قبايلي» جاي مشهوري است ؛ به‌ويژه زماني كه اختلافات بين پاكستان و افغانستان بالا مي‌گيرد يا زماني كه نيروهاي آمريكايي و ناتو در تعقيب طالبان در پشت مرزهاي مشترك پاكستان و افغانستان متوقف مي‌شوند . با اين وجود شايد درباره تاريخ، جغرافيه، نفوس و اهميت اين منطقه در روابط پاكستان و افغانستان كمتر اطلاعي داشته باشيم . منطقه قبايلي كه به اختصار FATA يا «منطقه به لحاظ اداري خودمختار» خوانده مي‌شود، به وسيله خط ديورند (خط مرزي افغانستان و پاكستان كه هيچ‌گاه مورد قبول افغانستان واقع نشده است) از افغانستان جدا مي‌شود . به لحاظ جغرافيايي، منطقه قبايلي از غرب با افغانستان همسايه است، از شرق با دو ايالت سرحد و پنجاب پاكستان و از جنوب با ايالت بلوچستان پاكستان هم‌مرز است.

بر اساس جديد ترين ارقامها نفوس اين منطقه سه ميليون و سه صدوچهل ويک هزار است (يعني كمتر از دو درصد نفوس پاكستان). اكثر نفوس اين منطقه دورافتاده و قبيله‌اي هستند و فقط سه درصد آنها در شهر زندگي مي‌كنند.  منطقه قبايلي به هفت ناحيه قبيله‌اي تقسيم مي‌شوند كه عبارتند از: مهمند، باجور، كورم، اوركزي، خيبر، وزيرستان جنوبي و وزيرستان شمالي.اگرچه ساكنان اين منطقه همگي پشتون هستند اما خود به گروه‌هاي قومي كوچك‌تر تقسيم مي‌شوند كه با نام همان نواحي قبيله‌اي خوانده مي‌شوند.

اين منطقه به‌صورت خودمختار اداره مي‌شود و اگرچه در خاك پاكستان قرار دارد اما دولت مركزي پاكستان و يا دولت‌هاي ايالتي حق مداخله در امور داخلي اين منطقه را ندارند .  

تا قبل از مداخله آمريكا در افغانستان، منطقه قبايلي فقط در پرتو اختلافات پاكستان و افغانستان بر سر خط ديورند مورد توجه قرار مي‌گرفت اما پس از حمله آمريكا، طالبان در اين منطقه مستقر شدند و از اين زمان به بعد بود كه منطقه قبايلي به محلي براي مشاجره تبديل شد .  اين مشاجره داراي سه وجه بود: پاكستان و سران منطقه قبايلي، پاكستان و آمريكا، پاكستان و افغانستان.

مشاجره پاكستان با سران قبايل يك وجه تاكتيكي و يك وجه استراتژيك داشت: وجه تاكتيكي حول مخالفت ظاهري پاكستان با سران قبايل به‌دليل پناه دادن به طالبان و القاعده دور مي‌زد .  وجه استراتژيكي حول تلاش پاكستان براي بهره‌ برداري از وضع موجود جهت بسط حاكميت خود به منطقه قبايلي بود. در همين حال افغانستان و آمريكا، دولت پاكستان را به دليل استقرار طالبان و القاعده در خاك اين كشور مورد نكوهش قرار دادند .  صرف‌نظر از اين مسائل، واقعيت اين است كه منطقه قبايلي مي‌تواند به عنوان ابزاري در دست پاكستان يا افغانستان جهت تعديل و تنظيم رفتار يكديگر مورد استفاده قرار گيرد .

قوميت و خودمختاري منطقه قبايلي يك عامل كليدي در نقش‌آفريني اين منطقه در مناسبات افغانستان و پاكستان است.  هرگاه افغانستان اراده كند مي‌تواند با بهره‌گيري از ناسيوناليسم پشتون، ساكنين قبايل را عليه پاكستان تحريك كند و برعكس پاكستان نيز مي‌تواند با تحريك همين احساسات آنها را عليه دولت كابل تحريك كند.

در حال حاضر به دليل استقرار طالبان در اين منطقه و به‌دليل حمايت پاكستان از طالبان، منطقه قبايلي به‌سود پاكستان عمل مي‌كند . اما هرگاه پاكستان قصد داشته باشد عليه طالبان عمل كند و يا حاكميت خود را بر اين مناطق گسترش دهد، ساكنين قبايل به سمت افغانستان و عليه پاكستان وارد عمل مي‌شوند.

ازجانب ديگرباوجود تندروي هاي ظاهري بوش در باره ی نبرد علیه تروریسم متاثر از اسلامیست ها ، دولت بوش نه در افغانستان توانست استراتژی موثری را در جلو گیری از گسترش بنیادگرائی اسلامی به پیش ببرد ، نه در عراق . مایکل شیوئر  با نام مستعار در «جسارت جهان گشای» ، موضوع را به صورت جدی تری مورد بحث قرار می دهد : ایالات متحده و بریتانیا و سایر نیروهای ائتلافی ، آشکارا سعی می کنند برکشورهای افغانستان و عراق پس از جنگ ، حکومت کنند ، در حالی که به صورت همزمان ، جنگ شورشیان اسلامیست در هر دو کشور در حال رشد و گسترش مداوم است .

رهبران ما ، نام این شرایط را پیروزی می گذارند . در مدیریت این فعالیت ها ، و نبردهای رسمی اردو که جلوتر از آن قرار می گیرد ، نیروهای ایالات متحده و سیاست های جاری در حال کامل تر کردن تند روی در جهان اسلام اند . یعنی کاری که اسامه بن لادن از اول دهه ی نود سعی می کرد با کامیابی های ناقصی به انجام آن مبادرت ورزد. در نتیجه ، به نظر من بیهوده نخواهد بود اگر نتیجه بگیریم که ایالات متحده به عنوان تنها متحد چاره ناپذیر بن لادن باقی مانده است .

چه افغانستان بتواند باقی مانده ی طالبان را شکست بدهد ، تغییری در چند دهه اسلامیزه شدن ایجاد کند ، نیروهای زیر زمینی طیف راست اسلامی را متلاشی کند و افغانستان با ثبات را به عنوان کشوری سکولار بسازد ، یا نه ، مربوط به وقایع آینده است و باید دید چه می شود . چه عراق بتواند حاکمیت سیاسی جدا از دین (سکولار) ایجاد کند ، نیروهای مرتبط با القاعده را که در آن کشور جمع شده اند درهم بکوبد ، احزاب شیعه ، مثل شورای عالی اسلامی و الدعوه را که بر عراق پس از جنگ تسلط دارند و با آیت الله های ایران برای نفوذ در کشور همجوار عربی همکاری می کنند ، سرجای خود بنشاند ، پرسشی است که هنوز بسته نشده است .  دست کم پیش بینی این موقعیت پنجاه پنجاه است که افغانستان در آینده ای نه چندان دور به دست جریان های سخت سر اسلامیست خواهد افتاد و  حکومت عراق به حکومتی دینی خواهد انجامید که فقط اندکی کمتر از ایران نظامی خواهد بود . با همین علائم است که رهبری مذهبی در ایران پنجه های قدرت خود را برای حفظ حکومت و اعمال فشار بیشتر بر مردم ، سخت تر کرده و هر روز ، بیش از روز پیش این پنجه ها را بر کشور می فشارد . در پاکستان، پرویز مشرف ، هر لحظه ممکن است با کودتای اسلامیست ها در اردو و سرویس اطلاعاتی پاکستان ( ISI) که با اخوان المسلمین و سایر احزاب شبه نظامی و گروه های طیف راست اسلامی در رابطه ای تنگاتنگ اند ، سقوط کند .

اندونزيا و بنگلادش با شورش گران اسلامی در گیرند ، ترکیه بیش از یک دهه است که در اردوی اسلامیست ها دست و پا می زند ، و سوریه ، لبنان و فلسطین با فشار جدی از جانب اخوان المسلمین رو در رواند. مصر و عربستان سعودی ، به مثابه قلب جهان اسلام ، هر دو زیر فشار قرار گرفته اند تا نظام های سیاسی خود را باز کنند که بسیاری از ناظران معتقدند این گشایش می تواند به ایجاد جمهوری های اسلامی در هر دو کشور منجر شود . پس از يازدهم سپتامبر، واشنگتن متناسب با حال و هوا و خواست تصميم گيرندگان و بدون آن که ارتباط زيادي با تهديدهاي « واقعي» داشته باشد، تنها با متمايز ساختن « آناني که با ما هستند» و « آناني که عليه ما هستند» تعريف جديدي از تهديدها و دشمنان نامتقارن ارايه داد. تبديل جنبش هاي سنتي مقاومت عليه استعمار و حکومت هاي لائيک به اهداف « جنگ جهاني عليه تروريسم» و در رديف القاعده و ديگر شبکه هاي جنايتکار، چيزي بيش از يک اشتباه که يک فاجعه بود.

برخي از تحليلگران، اولين درگيري عليه« تروريسم »- در افغانستان- را « اولين جنگ » ايالات متحده مي دانستند. اين جنگ با شيوه ها و اهداف محدودي آغاز شده بود. اما بي عدالتي ذاتي در استفاده از« شيوه هاي نابجاو استقرار اهداف افراطي» به سرعت آنها را آلوده مي سازد. در مقايسه با اهداف تعيين شده، استفاده نامتناسب از قدرت ، مشروعيت جنگ را به زير سوال برد، به شعله هاي مبارزه جويي اسلامي دامن زد و توجيهي براي فراخوان به جنگ مقدس را فراهم کرد. هواپيماهاي اف شانزده  و راکتهاي توماهاواک آسمان را تسخير کردند، ولي« روي زمين همچنان کلاشينکف ها هستند که فرمان مي رانند».

ايالات متحده مي توانست با ضربات مشخصي که طراحان و مجريان يازدهم سپتامبر را هدف قرار مي داد، خود را از شر القاعده برهاند و در عين حال تمام افغان ها را با خود دشمن نکند، افرادي که بي تفاوت و حتي دشمن« افغان هاي عرب» شده بودند.

بنابراين تصادفي نيست که طالبان نزديک به هفت سال بعد سرسخت تر از هميشه بازگشتند. پرويز مشرف (بخاطرپول گرفتن ازبوش ) در سخناني ، بر خطر« طالباني شدن نوين»،تهديد استراتژيک براي افغانستان و پاکستان، صحه گذاشت. گسترش اين نوع افراطي گرايي هاي ديني خشن، به مراتب خطرناکتر از روبناي القاعده است: در وهله اول بايد با توسل به شيوه هاي سياسي با آن مبارزه کرد.

از زماني که جنگ آغاز شده ، خارج از کابل هيچ چيز پيش نرفته است و مردم از جنگ و محروميت رنج مي برند. هرج و مرج هميشگي شده، قاچاق مواد مخدر از سر گرفته شده است (نود سه درصد مصرف جهاني ترياک را شامل مي شود) و سران قبايل، «جنگ سالاران» و اسلامگرايان بر ديگر مناطق کشور فرمان مي رانند. حدودهفت سال پس از سقوط آنها، سران طالبان به افراد سازمان پيمان آتلانتيک شمالي(ناتو) فشار مي آورند و خسارت هاي بيش از پيش مهمتري را به آنان وارد مي کنند، تا حدي که آنان را مجبور به درخواست نيروي کمکي کردند. با وجود حضور حدود چهل هزار سرباز آمريکايي، هزاران نفر کشته شده اند که شامل اعضاي پارلمان ، اطفال ، نيروهاي مسلح ، استادان وشاگردان مکاتيب ، يتم وبيوه ومردم مظلوم وبي دفاع مي شود. طبق گفته رسانه ها،«شصت درصد کشور فاقد نيروي برق است و هشتاد درصد مردم به آب آشاميدني دسترسي ندارند. خلاء ايجاد شده در اثربي توجه يي وسهل انگاري، نيروي پوليس را انواع نيروهاي مخالف دولت پرکرده اند: اسلامگرايان در جنوب، جنگ سالاران در غرب، قاچاقچيان مواد مخدر در شمال. دراين دوره، نبردها عليه نيروهاي همدست طالبان، باعث توقف برنامه هاي جديد براي بازسازي و کاهش دسترسي به دستاوردها شده است. تنها نيمي از کمک وعده داده شده به کشورداده شده است و راه کابل به قندهار که تا به امروز بازسازي آن بزرگترين دستاورد ايالات متحده است، اکنون به دليل خشونت جديدي که بر آن حکم مي راند، غير قابل استفاده شده است».

روز نامه واشنگتن پست زير عنوان جنگ درپاكستان: اندكي بعد از حادثه يازده هم سپتمبر 2001 بوش اعلام داشت كه كشور هاي جهان بايد بين ايالات متحده امريكا وكشور هائيكه ازدهشت افگنان پشتيبانى نموده و انها را درخاك خود پناه ميدهند يكي را انتخاب كنند و كسانيكه به منسوبين القاعده پناه ميدهد بايد به حيث دشمن شناخته شوند. روز نامه مينويسد: بعد ها از تطبيق جدي اين پرنسيب امتناع بعمل امد و جنرال پرويز مشرف آدم خوش قسمتي بود كه درمقابل مشكلي قرار نگرفت.

روز نامه مينويسد از زمانيكه جنگ عليه دهشت افگني آغاز شد، اين حكمران نظامي پر زرق وبرق پاكستان سعي بليغ به خرچ داد به حيث متحد ايالات متحده امريكا به شمار آيد . اما از مبارزه عليه افراطيون اسلامي دركشورش كه يقيناء اسامه بن لادن و طالبان ارشد ش دران شامل اند ، با وصف افزايش درتلفات جاني و خسارات مالي امريكا از رويارويىبا انها طرفه رفت.

واشنگتن پست مينويسد : جنرال مشرف ومشاورين اش از قبيل شوكت عزيز صدراعظم پاكستان با گزاف گويى ميگفتند كه پاكستان صد ها تن تندرو القاعده را دستگير وده هزار عسكر را درمناطق سرحدي درنزديكي افغانستان تعبيه كرده است . اما جنرال مشرف هيچگاهي قواي خود را عليه طالبان تندرو سوق نداد كه درجنگ از قلمرو سرحدي پاكستان عليه قواي افغاني وامريكايى استفاده ميكردند و همچنان هيچگاهي گروه هاي افراطي اسلامي را كه حملات دهشت افگني را در هند انجام ميدهند منحل نكرد .

مشرف مدارس ديني پاكستان را كه منبع تربيه دهشت افگنان انتحاري است تصفيه و پاكسازي ننمود . وي از بزرگترين جنايت كار انتشار سلاح ذروي بنام عبدالقدير خان رئيس دستگاه ذروي پاكستان كه اسرار ذروي را به كشور ليبيا ، كورياي شمالي وايران فروخت حمايت كرده واو را عفو كرد.

دراثر مصئونيتي كه اسامه بن لادن درپاكستان بدست اورد، كست هاي ويديويى اشرا نشر نموده و درآن تهديد مينمايد كه حملات بيشتري درداخل ايالات متحده انجام خواهد داد. حكومت بوش هنوز هم شش صد مليون دالر سالانه به پاكستان كمك هاي نظا مي واقتصادي ميدهد وهنوز هم با مشرف به حيث متحد رفتار ميكند.

طالبان و القاعده در پاکستان قوى تر شده اند. دانيل تواينينگ نيز از مؤسسه جرمن مارشال فوند اظهار كرد: اين كه مشرف اين گونه به حكومت دل بسته است، باعث رشد روز افزون نفرت نسبت به آمريكا مى شود چرا كه وجود حاكمى چون مشرف كه از حمايت آمريكا برخوردار است باعث تقويت بنيادگرايان و سردرگمى كامل اردوي پاكستان خواهد شد. آينده مشرف قبل از هر چيز در گرو اردو است. اين جنرال چندى قبل از سمت تصدى گرى اردو عقب نشينى كرد. ترزا شافر از مؤسسه مطالعات بين المللى استراتژيك اظهار كرد كه سرنوشت پاكستان بعد از وقوع اين حادثه به واكنش اردو بستگى دارد. اينكه آيا مى خواهد اين ناآرامى ها را خفه كند يا اين كه درنگ مى كند. آيا آن ها مشرف را مسئول اين بحران مى دانند؟ استفاده ازمنابع خبري وتحليلي ، همشهري ، باشگاه ، صداي مردم  ، پژوهش ، مقاله هاي احمد رشيد نويسنده مشهورپاکستاني ، تلک خرس وآرشيف شخصي ام .