محمد شاه فرهود

 نقد یا معرفی ؟ "روایتی از ما در حدیث دیگران"

 

ابداع دیگری از سالار عزیزپور زیر نام - روایتی از ما در حدیث دیگران -  در سیمای  کتاب الکترونیکی در مطبعۀ شیشه یی  بوسیلۀ شاهمامه ، از چاپ برآمد .

هنوز نمیدانم که این اوراق تکه تکه را با در نظر داشت رویکرد به " کار هــنری "  و  " نقد ِ متن  " چه بنامم ؟  اثر ، کتاب ، متن ،... یا ترکیب صدا های متفاوت !

براستی که در اینجا صدا های متفاوتی بر محور مؤلف و تألیف جمع شده است،

از صاحبان تذکره نگار تا نقادان ریزه کار ،  درین سمفونی  ، در دو سویۀ واقعن متکثر، به شنای  گنگا- رود * ، غرق گشته اند :

- معرفی نامه ها

- نقادی ها

معرفی ها و نقد ها ، کارگونگی متنی شان ، چنان  گسسته و پریشان است که چندصدایی  - من – های پنهان شده را در یکصدایی  مؤلفی ، باز می کنند .

معرفی نامه های این اوراق ، بسیار بسیار قدیمی انگیزی می کنند و هنوز در مرز گفتن برای نگفتن قرار دارند ، معرفی ، از موضع غیبت ِ مؤلف ، بالذات ، نوعی از نقد ِ ساخت شکنانه است که با برشهای کوتاه ولی تألیف گرایانه اجرا میگردد .

 و اما رویکرد به معرفی های صرفن مؤلف گرایانه ،در واقع فراموش کردن ساختاریت ِ کارگونگی ِ متن است  که در حد یک ادای رفیقانه یا دشمنانه و در بهترین صورت ، تا یک نقد ِ اخلاقگرایانه پایین می آید ، نقد های سنتی و مدرن ، در نمای  اخلاقی ، روانی ، سیاسی ،   که عمدتن  در فرهنگ های جهان سومی شکل میگیرد ، اصطکاکِ نکوهش (ضربه ) و ستایش ( سجده  ) است که جرقه واربر پیشانی " خیرگونگی و شرگونگی " میدرخشد .

پیشفرض " نیک و بد " ، زشتی و زیبایی "  ، " صحیح و غلط " ، " مترقی و سیاه " در حوزۀ نقد های بعد از نیچه  ، اگرچه جنبۀ زبان شناسیک و زیبا شناسیک و روانشناسیک ... و چندین شناسیک داشته باشند  بازهم در لاک ِ بدمطلق و خوب مطلق گیر میمانند ، چنانچه در صفحات " روایتی از ما در حدیث دیگران " موج میزنند.

چرا نقادی های مبتنی بر سلاخی مؤلف به پایان رسیده است ؟ برای اینکه نگاه های جدید در حوزۀ متن شناسی عرض وجود کرده است ! در کشور برباد شدۀ من تا هنوز رسم بر آنست که نقد مؤلف محور باشد ، اگر منتقدی مؤلفی را نشناسد ، بسیار دشوار است که دست به قلم بزند !

این پیشا – شناخت مؤلف از سوی منتقد است که کار متن شناسی را دچار جنجال میسازد و از ساخت شکنی متن بسوی سلاخی متن نویس کشانده میشود ، خاصتن در وضعیت موجود که شناخت منتقد از مؤلف زیر نقد ، با تأثیر پذیری از نگاه های تباری و فکری و سیاسی شکل میگیرد . مثلن اگر یک منتقد افغان ملتی بر یک متنی که مؤلف آن ستمی باشد ، نقد بنویسد ، منتقد ، بیشتر شناخت های ته نشین شده و ذخیره های واکنشی خودرا در مورد مؤلف بیان میکند نه در مورد نوشتار . البته عکس این قضیه نیز همانطور اتفاق می افتد یعنی منتقد ستمی با متن افغان ملتی کاری ندارد بل برای او سلاخی  ِ مؤلف آن متن مطرح است .

اگر یک مارکسیست افغان ، متن یک اخوانی وطنی را به نقد بکشد ، از مودودی وسید قطب و شریعتی و عبدلله عظام شروع میکند و به مؤلف میرسد و همۀ خاکهای عالم را بر سر نویسنده میریزاند و اگر یک نقاد ِ اخوانی تصادفن حاضر شود  که یک متن زندیق شده را بخواند ، در آنصورت اول هفت پُشت مارکسیست ِ افغان  را دوباره تکفیر کرده ( از مارکس و لنین تا ماؤ و چگوارا ) و بعد به فتوا ی غـُرا در مورد نویسنده دست میازد نه به نقد معصومانۀ نوشته ! .......  طالب و سلطنت طلب و غورزنگی و لیبرال -دموکرات ومساواتی و 96 حزب جدیده ..... روشنفکران بی طرف ( انجیویی )  ...و نقد هایی هم از منظر قبیله و زبان و سمت و قریه .... و الخ 

من از منظر کف دست خود ، میدانم که نسل بد بخت من به مشکل می تواند ( به علت عقب ماندگی و دربدری  .... تاریخی ) از چنبرۀ نقد ِ مؤلف بیرون شود و پنجره  ای  بسوی متن افگنی باز کند و شاید این مأمول در نسل بیداردگر به تحقق درآید .                                                        تجربه نشان داده که در نقد های جدی ، رابطه بین منتقد و مؤلف زیر نقد ، بعد از عمل نقد به شکل غیر صمیمانه ای برهم خورده و گاهگاهی به سطح دشمنی ارتقا یافته است !! و مخاطبان منتقد و مؤلف از این ویرانی به نفع منتقد و به زیان مؤلف ، و یا بر عکس  ، برای خود لذت ذخیره کرده اند ، مثلث منتقد – مؤلف – مخاطب چنان نبوده که نقاد را به لذت ِ پسا - متن برساند و مؤلف زیر نقد را به لذت ِ ابداعی از جنس دگر و مخاطب را به لذت دو سویه ! نقاد از نقد میگریزد و مؤلف از نوشتن و مخاطب از هردو !!

 در معرفی های " روایتی از ما در حدیث دیگران "  که با روحیۀ  نیمه - تذکره نگاری ، نیمه بُر گشته است ، از پرداخت های تازه و نگاه های تازه اگر نگویم بکلی ، اغلبن خالی خالی بوده است . این معرفی گونه ها به حیث صدا های متفاوت و همرنگ ، گوشه هایی از کارگونگی و مؤلف گونگی را برمیتاباند و از برخی گفته ها دریافته ام  که معرفی نگاری ها نیز ، مصالح یک نقد را فراهم میسازند .

در میان نقد هایی که به لحاظ روشی به نقد میماند ، نقد داکتر صبورالله سیاه سنگ است ، برخی ها درشیشۀ  نقادی ، بجای نقد ِ روش دار، بی حوصله گی خودرا منعکس کرده اند.

وقتی من از یک نقاد ( سیاه سنگ ) نام میبرم و بر نقدش ( تألیف اش ) درنگ میکنم ، نه بمعنای امتناع از ارزش نامها و نوشته های دیگران است و نه بمعنای گذار از تألیف بسوی تقدیس مؤلف . سیاه سنگ را من از روی متن های خلاقانه اش مطمح نظر دارم نه از روی سوابق و آوازه اش . سیا ه سنگ برای من به حیث بلندای یک تألیف مطرح میباشد نه به حیث یک مؤلف قد بلند و زنجیر چشیده .

کتابی که در قرن بیست و یک در قلمرو فرهنگ افغانی چاپ میگردد ، حتمی نیست که نقداش مانند نقد لوکاج که بر گوته و شیلر یا فلوبر وکافکا نوشته است ( وسط قرن بیستم ) ، باشد ، یا مانند نقد دریدا که بر مارکس نوشته است ( دهۀ 90 میلادی ) ، اما لااقل امروزینه گی و کارگونگی داشته باشد !

بسیاری از نقد ها و معرفی ها ، متأسفانه که به لحاظ نگاه ِ زمانی ، مقروض لحظه های تاریخ اند .

و اما ، سیاه سنگ به حیث یک منتقد ادبی ( تألیفگر ) در قرن بیست و یکم کشور من ، اگر یگانه پهلوان میدان نقدادبی  نباشد ،  باحوصله ترین ، ریزه کار ترین ، خوش بافت ترین  منتقد هم نسلان را گواهی میدهد .

برجستگی های تألیفی سیاه سنگ در عرصۀ نقد :

-  آگاهی سیستماتیک از پیشا مارکس  تا نگرش های آوانگارد در دهۀ 60 میلادی و .. . .

- درآمیزی ِ کارکرد ابداعی قلم با  فکر زیبایی شناسی مدرن

-  جدی گرفتن کارگونگی نقد

- حوصله و طولمندی پژوهش در مورد اثر زیر نقد

خفتگی های ضد - تألیفی  ِ سیاه سنگ در حوزۀ نقد :

- جدی نگرفتن زیبایی شناسی های بعد از دهۀ آوانگاردیسم

- کمبود توجه به نگاه های نقادی های  ، هستی شناسانه ، بازی های زبانانه ، ساخت شکنانه ، و به یک کلام که نادیده گرفتن  نگرش هایی در وضعیت پس از مدرن

- استفاده از سوابق آثار و خود  مؤلف

سیاه سنگ در نقد ی که درین مجموعه آمده است ، به لحاظ اسلوب ، ساختار شکن است ، این بخاطری ست که در گام نخست ، متن را اوراق میکند و از کل به جز میرود و از صفحه به پارگراف و از پارگراف به جمله و از آن به عباره و واژه و حرف و آوا .

از این منظر هیج کسی تا آنجا که من به نقادی ها آشنایی دارم ، به قلم سیاه سنگ نمیرسد ، و اما عیب کار در کجاست ! سیاه سنگ با تطبیق روش دریدایی از دریدا میگریزد ! ساختار شکنی میکند اما ساختار شکن نیست !  شاید بگوید این شگرد ، ابداع خود من است ، که در آنصورت عیب کار دوچندان میگردد .

پوستۀ اندیشه ها را میشکند اما خود اندیشه ها را بند بند نمی شکند ! واژه ها را میکاود اما صدای نهفته در درون واژه ها را موج شکنی نمی کند .

گفتم که بلحاظ تکنیک ، دریدایی عمل میکند ( اوراق کردن ، توته توته کردن نوشتار ) و به لحاظ ساختاریت ِ ساختار ( بسته بندی و تولید پسامتن ) پیشا- ساختا رشکن باقی میماند . 

راهی که ما افغانها در حوزۀ نقد ( خاصتن نقد ادبی ) به کوبیدن آن ضرورت داریم ، جاده ایست که سیاه سنگ آنرا کوبیده است ،  این وظیفۀ همۀ ماست که این روش را  با نگاه های پسا ساختار گرایی غنی تربسازیم .

اگر سیاه سنگ ، از چپات زدن بر سر کل ِ نگاه های تازه ، دست بکشد ، در آنصورت آن عیبی که گاهگاه ازبنیان افگنی مؤلف ، درآسمان  نوشته هایش میغـُرد ، جایش را بیشتر به شالوده شکنی تألیف ، خالی خواهد کرد.

اذعان این نکته که  معرفی نویسان و نقادانی که بر آثار سالارعزیزپور ، زحمت کشیده اند و در مجموعۀ " روایتی از ما در حدیث دیگران " صف آرایی کرده اند ، حرمت هر یک شان در حد صدای ویژه شان ،  بجای خود باقی ست ولی من با این نقدِ  در نقد ، میخواهم بگویم که چرا سالار عزیزپور دست به جمع آوری نظریات دوستان در یک مجموعه زده است ؟

-  برای افادۀ شهرت و مطرح بودن ؟

- برای افزودن یک شماره بر مجموعۀ آثار ؟

-  برای طرح نو در انداختن ؟ 

با یک نگاه سطحی هم میتوان به این درک رسید که   کنار هم نشاندن صدا های متفاوت در یک سمفونی  بنام " مجموعۀ نقد ها و معرفی ها  " فرهنگ جدیدی را اگر نگوییم میاموزاند ، زنده که میسازد ، چون نقد سیاه سنگ و نکته های جاندار رهپو طرزی و پرخاش احمدی آب سردیست که هر مؤلفی نمیتواند در زیر آن زلف تألیف  اش را دوباره شویی کند  ،!؟

این شیوه ایست که اگر هر مؤلفی که در زیر نقد رفته است ،  به آن تن بدهد ، و از غـُم غـُم و جنگ زرگری تیر شود ،  شاید روزنه ی دیگری باز شود  برای شگوفا شدن نقد ، و گریزی باشد از نق نق !

بینشی باشد بسوی درک ِ تألیف و متن های  پسا تألیف .

گریزی باشد از شهراهی که مؤلف در آن گم گشته است .

 

*  تعبیری از نیچه

 

                         هالند

                     نهم جون 2008