تـــبـعـــیــــــدی
چیستی ؟
شبیه به
شبنم
حق ا لسکوت نا شگفته ی خاموشی ِ عالـم
کیستی ؟
بزرگتر از
غم
یا دوبار از آ د م ،
کم
های
تبعیدی
حتا نم نم چشمان ترا در جام هلالین گذاشته اند ، اپُوخه وار
!
* * *
تبعیدی
فاعله نیست
سراسر فواره ی فعل است
دق
مجهُول ،
انا ری تر از فـتا وی
جعلی تر ازفضیلت ِ فحش
دسته ایست برای اقیـــانوس ِ صد تیشه
بسته ایست برای کارد و کارتوس ِ اندیشه
سو هانی ست برای تیزکردن ِ دلـریشه
با قهقه ای از ماضی های دور یا انگور
مثل یک نغمه
مثل یک تنبور
رونقی ست برای تقاضای
ِ بتکده های مغرور .
تبعیدی
این بره ً بومی
بعد از خلق هر ترانه ای
از درد یک خاطره ی ورجاوند ، پوست می ریزد .
* * *
تبیعدی
کاشف ،
نیست
کشف است
دُره زن نیست
تأویل ِ دُره شناسیک بوسه هاست
تبعیدی
نه کاشفِ عمامه و قمچینست
نه کشف ِ ابریشمین ِ چارق وطیلسان
نه کاشف ِ جُمهوری ریش است
نه کشف ِ آتشین ِ خُلفای
خشخاش
بدعتی ست مُچگیر ومُجلل
مانند شُپلیدن لیموی آبدار
- بر جام شوکرانی ِ ا قرار -
مانند کشف شکنجه و تیزاب و دار
مانند کشف تیل و کافره و کابله و رگبا ر
تبعیدی
خنده نیست
که به غُنچه ی گل تشبیه شود
استعاره ای ست برای خندیدن
تاً ویلی ست برای فسخ تبسم ،
مسخی ست برای جراحی کردن ِ
آزادی .
تبعیدی
سرشک نیست
که با مقدار شب و شبنم ،
مقایسه گردد
عارضه ی اشکیدن است
در شکُوه بند بند
سکوت .
* * *
تبعیدی
واژه نیست
که بر صفحه ً سپید
بجای صفر سیاه ،
خلقه
بزند
متن است
متنی سپید و سرگردان بر صفحهً سیاه .
* * *
تبعیدی
قهرمان
نیست !
که درمرگ جُغرافیا
که درحُضور تاریخ و تداعی و تسلیم
رفته رفته به رجز تبدیل
شود
قهرمانی
ِ زنجیر دار و هزینه یی در اصالت نرگسپوش
انسان است .
تبعیدی
شاعره نیست
که از حریراندوه ،
گل عروس بسازد
شعر است
شعری که در تخیُل جا نیا ن
د ر بازارجهانی هُنر
ا یجاد می شود .
* * *
تبعیدی
نه عقابست
نه ققنوس هزار ترنم
نه قفسی خالی برای تزیین دیوارهمسایه
پرواز است
پروازی پر از ابهام
بالاتر از دشنه و دروغ و دشنام
شیرین تر از توهین و تنهایی ِ شباهنگام
نه گلچین شهامتست
نه سفسطه ی جُبن
مُجرمیست
که از نقد آواز
حق السکوتی برای خاموشی نپرداخته است !
* * *
تبعیدی
افتابی از جنس بیضی نیست
که گرفته شود
که بمیرد
شعورمارپیچی ست برای نشر سپیده دم .
* * *
من ،
در من ِ خود ،
تبـعــــــیدی
نیستم
دامنه ی مُستقل تبعــید م
که تبعید یان در من نماز شک وشگفتن می خوانند
من
دوزخی نیستم
نایره ی ِ درز ِ دوزخم
که شیفتگان خر و خصم و خورشید در من میسوزند
من
چیستم
مُضحکه ی بر دکـــترین ِ پایانۀ دشــــنام
نارنجی
بر رُکشاخه ی رکلام
من !
کیستم ؟
روغنی در چراغ قهوه ای کهکــشان
گردنی در حلقه ی موج موج پرنیان
باز پرداخت ا شتباه در مشت ِ سالیان
رسم رسوایی برستاره ی شاهــان ...
* * *
چیستم ؟
شبیه به مرگ - شبنم -
کیستم ؟
بزرگتر از ادراک ِ - غم -
کجاستم ؟
در سکوتسار بی احساس و بی - آدم
-
پس
مرا مخوان
دوبار از آدم ،
-
کم -
چون
هیچم هیچم
هیچم
و
از هیچ نیز
" چیزی کم " ! !
؟
م . فرهود
جنوری
دوهزار وچهار
|