در تعدادى از لوحهاى کتابخانه آشور
بانى پال که 700سال
پيش از ميلاد مى زيست ، داستانى را
مطالعه کرده بود که بخشى از بدنه
روايتى عظيم تر
و حکايتى سترگ تر از غم عميق بشرى و
اندوه آسمانى انسان زمينى را شکل مى
داد: حکايت
سترگى هاى «ژيل گامش / گيلگمش
».داستانى بسيار کهن تر از زمان
آرشيوکردن و نگهداريش
در کتابخانه دولتى آشور. منظومه اى که
رخداده هاى افسانه شده (حدود) 3
هزارسال پيش
از ميلاد را در 12 بخش (=لوح) روايت
مى کند، 1839 به همراه تنديس ها و...
از ويرانه
هاى نينوا طى گمانه زنى يک انگليسى
باستان پژوه (اوستن هنرى ليارد) کشف
شد.در آن 28
هزار لوح کشف شده ، حماسه 12 بخشى ژيل
گامش شايد نه به چشم مى آمد، نه کسى
مى دانست
که بخش مهمى از ادبيات بشرى دوباره
طلوع کرده است.
راولين سون همان کسى بود که(اگر اسمش
درست به خاطر مانده باشد) براساس
کتيبه بيستون ، راز خواندن خط ميخى را
کشف کرد و سرانجام دستيار او که در
آغاز اين اشاره از او سخن رفت ، در
نبشته هاى
خشتى به توفان نوح رسيد و بار ديگر
نام ژيل گامش / گيل گمش به بلندآوازگى
درخشيدن
گرفت.از لقبهاى ژيل گامش است: کسى که
سرچشمه را کشف کرده ، آن که همه چيز
را ديده.
«خلق
را سر بازشناساندن آنم به دل ست که
همه چيزى را به چشم ديده. آن کو...
همه
چيزى را دريافته است. رازها را همه
موى بشکافته. ژيل گامش ، جهان فرزانه
اى که هر
چيزى را بازشناخته... ما را او به
مرده ريگ (ميراث) دانشى نهاد ديرينه
تر از توفان
بزرگ.چندان که خسته و صافى از راهى بس
دور باز آمد.» منظومه شگرف ژيل گامش
(اگرچه
تلفظ گيلگمش به سبب تنها ترجمه منتشر
شده ، مشهورتر جلوه مى کند) با اين
فراز شروع
مى کند و با سيرى آفاقى انفسى ادامه
مى يابد.روايتى دلچسب و بزرگوار که با
همان
شورافکنى و شورانگيزى فرازهايش به اوج
مى رسد و عجيب آن که فرجامى و پايانى
بر اين
حماسه نيست ؛ حماسه اى که نهاد ناآرام
آدمى را، پى جويى هاى ديرين او را،
تازگى
پرسش هاى کهنش را و... چنان عجيب در
هيات باشکوه يک شاهکار ادبى هنرى
روايت مى کند
که... بر اين شاهکار بشرى ، تاويل ها،
تفسيرها و شرحها و تحشيه هاى بسيارى
نگاشته
شده که اگرچه در زبان فارسى در آثارى
با عنوان هاى ديگر فقط اشارتى بدان ها
مى
يابيم ، اما چون اين نوشتار صرفا قصد
دارد در متن تازه انتشار يافته مجموعه
گيلگمش
(به
قول بابليان باستان ) تفرجى و گذر و
نظرى کند، از آن درمى گذريم.اين که
چرا
پهلوان نامه ژيل گامش چنين قدر و
مقدارى دارد، بماند براى فرصتهاى بعد.
به زودتر
وقتى بدان چه مراد توست رسيده بادي!
برو گيلگمش که راه تو بر تو نيکوباد
که خدا
نگهبان تو دوشادوش تو روان باد و تو
را به آنچه مراد اوست ، برساناد!اين
مجموعه
انديشيده شده از روى دانايى و توانايى
، پى افکنده و تراشيده شده و سرشار از
تمهيدات متنى شگرف و زيبا و عجيبى است
؛ جهان 12 بخشى اين منظومه در خودش مى
چرخد و
هر بخش با فنون و کارمايه هاى خاص و
ويژه به بخشهاى ديگر ارجاع داده تداعى
مى شود،
مثلا «مکررسازى »هاى منظومه به گونه
اى متن را آذين بسته که غافلگير مى
شوي.راوى
منظومه ، در همان سطرهاى آغاز با وصف
اوروک آغاز سخن مى کند: «يکى بر اين
حصار نظر
کن» اين ترصيع زيبا در فرجام لوح
يازدهم از زبان ژيل گامش خطاب به کشتى
بان نوح (او
تنه ايش تيم) مکرر مى شود.اين تمهيد
جابه جا مانند توصيعى ، يکه و ممتاز،
فرازهاى
منظومه را با تنوعى رنگارنگ ،
گوهرافشان و چراغان کرده است.
دغدغه جاودانگى
«چه
بايدم کرد اى - او تنه ايش تيم - به
کجا مى بايدم رفت ؟ آن... (عفريت مرگ)
براندرون من دست يافته اکنون مرگ در
حجره اى که مى خسبم مسکن گزيده ست.و
به هر جا
که قدم برنهم ، او نيز با من است.» /
لوح يازدهم ديباچه منظومه ، اصرار
دارد که ژيل
گامش را از مرگ بترساند! شاملو نوشته
: «وحشت از مرگ به صورت دلهره تحمل
ناپذير
انسانى درمى آيد که به ناگهان به
نااستوارى حيات پى مى برد و بيهوده در
نوميدى صرف
به جستجوى راز جاودانگى برمى خيزد
و... دست از پا درازتر...» در پرانتز
بنويسيم:
اين نکته ها را از مترجم منظومه به
خاطر بسپاريد و در جايى که از
«مترجمان فرانسوى
»
دل آزردگى مى کشد به خاطر آوريد.در
لوح نهم از زبان ژيل گامش به مخاطبانش
که نيمى
انسان اند و نيمى کژدم (عقرب) ترجمه
شده : «از هراس مرگ است که چنين
سرگشته دشت
ام.» گناه را به گردن مترجمان فرانسوى
(ماخذ اوليه شاملو) يا حتى کاتبان کم
دقت
منظومه در قرنهاى متمادي!
مى اندازيم! و اما اول به جهان منظومه
دقت مى کنيم. سپس
مى انديشيم! قهرمان داستان در سطرهايى
(به تواتر) از «دلهره قعر جان» اش سخن
مى
راند که سزاوارتر به معنى و سپهر -
زيست منظومه مى نمايد. همچنين در آغاز
لوح دهم ،
توصيف بانوى ساکن در دامن دريا از ژيل
گامش قابل تامل تر است: «به جان آکنده
از
پريشاني... که از اين گونه شوريده سر
راه مى رود... تشويش چرا چنين در قعر
جان
توست؟»ژيل گامش به راستى چنين است ،
نه اين که نااميد و ترسان از مرگ يا
دست از پا
درازتر، اساسا او را از مرگ هراسى
نيست. او را هراس مرگى نيست و اين
منظومه براى
ترس او از مرگ و جستن و نايافتن درمان
آن به پا نشده.خود منظومه گواهى مى
دهد؛ آن
هم در لوحهاى آغازين ، لوح دوم ، آنجا
که ژيل گامش به يار و برادرش انکيد و
بانگ
برداشته. نهيب مى زند: «اگر از هم
اکنون از مرگ در هراسى تو را اين
فضيلت که
قهرمانت نامند به چه کار آيد!»
يا در اين سطر درخشان لوح پنجم: ژيل
گامش دهان
گشوده به سخن درمى آيد و با انکيدو مى
گويد... «مرگ را حقير شمار تا حيات
يابي!».
اين منظومه ، تو به تو و پيچيده است
روايتش بارها از سر سطر شروع مى شود و
يا با
فرازهايى ديگر ادغام مى گردد.
اين که ژيل گامش پس از مرگ انکيدو در
بيابان ها به
جستجوگرى مى رود، به بيان آخرين سطر
لوح دهم ، براى راهگشايى از ظلمات تهى
اما
پرتشويشى است که زمان بردار نيست:
«مرگ و حيات را تدارک مى بينندليکن
زمان مرگ را
آشکار نمى کنند»او در مناظره اش با
اوتنه ايش تيم (نوح) هديه اى دريافت
مى کند:
گياهى که خاصيتش «زندگى جاويدان» يا
بنا به برگردان کتاب هفته «جوانى
پايدار»
است.اگر هدف ژيل گامش ، همانا غلبه بر
هراس از مرگ است همان گياه رازآميز که
نوح از
روى شفقت بدو نشانى مى دهد، کفايت مى
کند، اما حکايت جز اين است ، دلاور
پرحماسه
اين منظومه مى خواهد: «در زمانها
برخيزد». زمانها را بشکند.در آنها سفر
کند و
همواره در زمانها باشد. او بى زمانى
مى خواهد. او جوانى و جاودانگى فيزيکى
يا
پايدارى متن و کالبدش را پى نمى جويد،
تا «مهر گياه»اش بس باشد. لوح دهم ،
ژيل گامش
، دلهره سوزان و ناآرام روانش را چنين
معنا مى کند (و جان خود و مخاطبانش را
خلاص
!):
نه مگر من خود نيز چون او بخواهم خفت
تا ديگر هيچ گاه در زمانها برنخيزم؟يا
در
همان سطرهاى لوح دوم که به «خوان اول
» پهلوانان در جنگل سدر گشوده مى شود:
ژيل
گامش: «بگذار اگر از پا درمى آيم دست
کم از خود نامى بر جاى نهم».به همين
خاطر است
که خود ژيل گامش مى داند راه دراز
جاودانگى ، صعب و دشوار است.بنابراين
در پسين بخش
لوح دوم به گريه مى نشيند و مى
سرايد:«آرى قدم به راهى مى گذارم که
تا اين زمان در
ننوشته ام. از آن بى خبرم اى خداى من.
حتى از جهتش بى خبرم...».يا مادر ژيل
گامش که
در لوح سوم مى مويد: «تا به پيکارى تن
در دهد که نمى داندو به راهى گام اندر
نهد که
نمى شناسد...»آري!اکنون مى بينيم
براستى که ژيل گامش / گيلگمش به راز
بزرگ زمانها
فائق آمده است. او براستى بر دلهره
جان پرتشويش خود درمانى و آرامشى يافت
:
جاودانگي.
هشيار کار خويش
«الاهه
ايشتر... گيلگمش را با او وعده ديدار
بود». اين سطر در لوح دوم درج شده.
شاملو نام ايشتر را به جاى اسمى ديگر
در منظومه
گنجانيده. حال آن که ژيل گامش پس از
کارهاى نمايان ، تازه در لوح ششم ،
مورد توجه
الهه مذکور قرار مى گيرد، او از
پهلوان ما تقاضاى ازدواج مى کند اما
دو برادر
قهرمان او را سب مى کنند و دشنام مى
گويند.در متن اصلى اسم خاص «ايشهارا»
ثبت شده
که همان صحيح مى نمايد و اساس اين
ترجيح شاملو محلى ندارد. بعضى کم دقتى
ها و بى
وسواسى هاى را که به متن لطمه زده ،
با هم به خاطر مى آوريم بلکه اصلاحى
صورت
پذيرد: از آنجا که «اگر مردى با خود
تنها ماند پيروز نتواند شد، اما چون
دو تن
باشند، توانند» پس دو برادر، انکيدو و
ژيل گامش در جنگل سدر مقدس براى از
ميان
برداشتن عفريتى به نام «هوووه» غوغا
مى کنند.اين اسم در صفحات بعدى جابه
جا 68 61
و... به هوم ببه و پس خوم ببه تحريف
مى شود و خواننده بلاتکليف ، سرگردان
مى ماند؛
مثلا صفحه 92 باز به هوووه اشاره مى
شود و در همان صفحه در سطرى ديگر به
خوم ببه بر
مى خوريم در صفحات 82-89-90 و 125
همين طور.سه تلفظ براى يک عنوان ، متن
را پريشان
کرده است. مترجم بارها در حاشيه ها بر
مترجمان بى غم فرانسوى مى تازد که...
شاملو
جابه جا در صفحه 11و صفحات بعد که
اشاره خواهد شد سعى در القاى مفاهيمى
دارد که
تاريخ مصرفشان خيلى وقتها پيشتر به
اتمام رسيده بود. مثلا او درباره سير
تکوين و
تدوين متن (ص 11) بى پروا و بدون
تحقيق حکمهايى قطعى صادر کرده که پشت
هر پرسشگر و
هر پژوهشگرى مى لرزد. (معذوريم از درج
آنها. خودتان تشريف ببريد بخوانيد):
«اگر
بپذيريم» که لوح دوازدهم «به طور قطع»
بعدها اضافه شده... اين گونه چيدمان
مقدمه و
سپس نتيجه گيرى هر فضلى داشته باشد،
براى ما مخاطبان عام! دانسته نيست.در
انتهاى
صفحه 12 مى خوانيم: مايه هاى عظيم
انسانى به اين اثر طنين عميقى از تعهد
مى بخشد.
که بحث تعهد، معمولى تر و کهن تر از
آنست که اينجا مطرح شود. واقعا تعهد
به چه کسي؟
به چه چيزي؟ به چي؟ در صفحه 13فرازهاى
آغازين زندگى انکيدو، تاويل شده به
نخستين
دوره هاى گذشت انسان... (شاملو اين
بخش را از کتابى آورده) که بى توجه به
چارچوب
حماسه است ، زيرا در زمان شکوه تمدن
آن دوران و اوج قدرتمندى ژيل گامش ،
انکيدو در
دشت ها پى افکنده مى شود تا بلکه با
قهرمان ما ژيل گامش هماوردى کند و
غيره.اين
اصطلاحات مترجم را درباره لوح ششم از
نظر بگذرانيد: «انعکاس درکى
ريشخندآميز از
آيين هاى مندرسى که... بايد راهى
زباله دان ها شود!» يا همان فرازى که
از صفحه 13
درباره «وحشت از مرگ» بررسى شد. از
اينها نگذريم و اين فراز را هم از
صفحه (122
حاشيه) بخوانيم که درباره شاه افسانه
اى «اتانا»ست که پس از توفان برتخت
نشست و به
وسيله شهباز عظيمى به آسمان رفت که
مترجم افزوده: «چون سخن از خدايان مى
رود مى
توان پذيرفت که اين نيز (اتانا) نام
خدايى باشد».از اين نوع حکم کردن
هاي... فراوان
است! ضمن اين که مشخص و مبرهن نيست
نويسنده مقدمه درباره حماسه و رويا چه
مى
انديشد؟! مترجم ، اسطوره را «پرت
آباد» مى شمارد و مى داند گويا تا سال
(1377 زمان
ترجمه اين کتاب و توليد مقدمه اش) خبر
کوشش ها و مجاهدت هاى اسطوره پژوهان
با آن
همه رونق ، آن همه کتاب و غيره (شما
بهتر مى دانيد که اسطوره امروزه چيست
و کجاى
جهان مدرن قرار دارد) به دهکده نرسيده
بوده.در تمام مقدمه به هيچ ماخذ و
منبع مهم
يا دست کم دايره المعارفى باستان
شناسى رجوع نشده يا اشاره اى نيامده
است.با سيرى
در حواشى متن ، هر خواننده اى که در
جان آگاهش دغدغه هاى انسانى ژيل گامش
مى جوشد و
با اين آشناى کهن ، احساس همسرايى
دارد. درمى يابد اساسا فقط با يک
ترجمه روبه روست
تا متنى منقح و پاکيزه و آراسته.چرا
که شاملو مترجم بزرگى است اما تصحيح
متون کهن
آن هم از نوع باستانى آن ، تخصصى ديگر
مى طلبد و هماوردى ديگرى است. شايان
دقت آن
که متنهاى فارسى ژيل گامش هيچکدام
(کتاب هفته ، نسخه نينوا) ماخذ و
شناسنامه مشخصى
ندارند. بسيار تاسف انگيز و عجيب است.
(سر مطلب را نمى گشاييم ولى ) باور
کنيد هيچ
متن پژوهى نمى نگارد: روايت اول ،
برگردان مستقيم من است از نسخه اى که
مشخصاتش به
قدر کافى معرفى نشده بجز اين که نسخه
نى نواست و جاهاى از دست رفته اش با
نسخه هاى
ديگر کامل شد که اين کامل شدن و به
گزينى ها و جايگزينى ها «شرحى دارد که
، بگذار
تا وقت دگر»!مترجم افزوده:« متاسفانه
مشخصات مرجع کتاب هفته را نيز در
اختيار
ندارم»... با اين حال ، شما تنها متن
فارسى شده منظومه گيلگمش / ژيل گامش
را فراروى
خود داريد محظوظ باشيد؛ ولى در صفحه
90دو سطر آخر، فعل را اصلاح کنيد چون
فقط براى
انکيدو به کار رفته.همچنين صفحه 172
که توصيف نانهاى نوح سهوا شايد جابه
جا شده و
توصيف نان ششم افتاده ، به هر حال «در
ناوردگاه دليران به خاک نيفتاد؛ زمينش
بگرفت
، آنچه بر انکيدو گذشت ، آشفته ام مى
دارد.» |