چل تا قاضی
گالیله گام به گام به گوش گیل گمش آیه های انجیل خواند
توبه ،
آسان شد
اسپارتاکوس در بام سپیده دم ایستاد چند سده پیش از نعرۀ مؤذن
سپیده ،
آذان شد
خـُم حماسی شیرپور پیش از میلاد ِ جنایت
جوشیده ،
پاشان شد
چل تا قاضی
که برای خنداندن لب های ماضی
از پشمینه بافان ِ دارالخـُرافه
جایزۀ قیچی نکردن ریش را با صد بوجی تیغ و تشویش بدست آوردند
حنجره در پنجره ای تداعی ، حلق آویز ماند
کلمه
پریشان شد
انسان مؤقتی
این رفیقۀ خر
چشمها را هنوز در جیب میکارد کنار زر
گوش ها را می خاراند با سبابۀ کر
انسان مؤقتی !
ای رفیقۀ گوش سای
پیکری هستی غارنشین ِ نای
نیکری هستی تا خمچاک ِ پای
تیکری هستی به گِرد ِ تشنگی چای
نیشکری هستی برای فشـــــردن ِ های های
من از قاچاق ِ نازنین وچُورتراش
من از قاچاق زمرد و زمزم
من از قاچاق گــُرده و نوشانوش ، نمی ترسم
من چند سال بعد خواهد بود که از قاچاق ِ شنـیدن و گـوشاگوش
می ترسم
فرهود
ناروی
قلۀ الگور – کنار رادار ناتو
8 جون 2008
|