چنانچه خاطرنشان گردید زمینه های وزن عروضی ، قبل  از تدوین و معیاربندی در دوران  معلقه سرایی تشکل یافته بود و بر این مبناست که  اوزان پیشا اسلامی ، خودرا در علم عروض اسلامی تدوین میکند .

همانگونه که ارکان وزن و آهنگ در فرهنگ های رنگارنگ جامعه بشری دچار تحول و تکامل گردیده است ، در فرهنگ بادیه و فرهنگ اسلامی نیز متناسب به رکود یا جهش های اجتماعی ، جایگاه ویژه ای را اشغال کرده است . وزن و موسیقی از ادب و فریاد های شفاهی در معلقات  ته نشین میگردد و بعد از طی طریق یک قرنه به شکل علم العروض نمایان می شود .

امرالقیس و سایر شاعران جاهلی ، بی آنکه قواعد وزن و قافیه را از روی کتاب ها یاد گرفته باشند ، بر شالودۀ ذوق  محلی و زیباشناسی غنایی و نیازمندی های اجتماعی ، در وزن و قافیه سرازیر گشته اند . 

هر کشفی در آغاز به همین گونه اتفاق می افتد و بعد از خالقین حادثه ، کسان دیگری پیدا می شوند و کار های منتشر شده در متن های گوناگون را مطالعه و تکامل می بخشند . استخراج قواعد عروض نیز از این قاعده بیرون نیست .

پس علم العروض از ابداعات پسا اسلامی  نیست بل از کشفیات بعدی بشمار می آید . کشف قواعد  معلقات ، اوزان و قوافی منعکس شده در قصاید غنایی ، که بعد از اسلام شعرجاهلیت  نام گرفت .

وزن و آهنگ در کلام از نیاز های اولیه ی بشر بوده است  همانطور که انسان اولیه به اوکسیجن و آب ضرورت داشت به کلام موزون نیز نیازمند بوده است ، آدمهای عتیق بی آنکه اوکسیجن را بشناسند به حیاتی بودن تنفس باور داشتند ، بدون درک ِ  فورموله های کمیاوی آب ، به  حتمیت نوشیدن آن متیقن بودند . امروز میدانیم که حس تشنگی و حس تنفس از جملۀ غرایز اند .

حس وزن نیز ،  بدنبال غرایز شکلبند ی می شود ، سطح ابزار ( تکنالوجی ) و سطح هوش ( عقل ) به جایی رسیده بود که حس وزن و آهنگ را در حنجره ها و سینه ها بیدار میساخت . منظومۀ  خطی گیلگمش  ، حد اقل 2300 سال قبل از تولدی امرالقیس این ملک الشعرای خوشنام بادیه ، سروده شده است و ایلیاد و اودیسۀ هومر حدود 1350 سال قبل از قصاید عربیی پیشا اسلامی به سرایش در آمده است و .....

در فرهنگ باستانی و خاصتن در مراحل سرایش های شفاهی ، کلام موزون یک پدیده و اجرای جمعی بوده و هنوز قبیله با اصطلاح سراینده و شاعر آشنایی ندارد ، این صدای جمعی است که به سرود و شعر تبدیل می شود .

و صدای شاعران جاهلی ، صدای جمعی نیست بل عاشقانه های فردی است که در روان جمعی ته نشین میگردد. اسطوره  ، روان جمعی یک قوم است که خودرا بوسیلۀ جنجرۀ فرد بیرون میریزد . مشل اسطورۀ رستم و اسفندیار ازحنجرۀ فردوسی ، مثل اسطورۀ آشیل از حنجرۀ هومر ، مثل اسطورۀ لیلی از حنجرۀ گنجوی .

یک نکته که بحث جداگانه را میطلبد ، بحث تخیل پدر مدار و مادر مدار است که حضور خودرا در کلام موزون از طریق شاعر فرافکنی میکند  ، از حماسۀ گیلگمش تا اودیسۀ هومر ، از منظومۀ انه یید تا گاتهای زردشت ، از ودا های سانسکریت  تا معلقات عربی ،  عملیۀ آفرینش پدر مدارانه فرافکنی شده است . پدر ( مرد ) متکی به علوم روانکاوی ، به خشونت و آزاردهی ،  مطلقیت و تخریب و عشق کاذب گرایش دارد و مادر ( زن ) به دلیل شیر دهی  و نزدیکی با کودک ، به مرحمت ، صفا ، عشق  و دگر پذیری متمایل است .

 وزن الشعر

 خط اصلی کار من در بحث دیالک تیک وزن ،  تشریح تاریخ  شعر و شاعری نیست ، بل  تآویل چگونگی حرکت ، گذار های متناوب کمی و کیفی ، سازش ، تقابل و زمینه ها و امکانات موجود فرهنگی  در عرصۀ تلالوی وزن و آهنگ  است .   اینکه وزن چیست ؟ از دیروزیان  رمانتیک تا امروزیان پارانوییک ، به این پرسش از زوایای گوناگون به پاسخ دست زده اند .  مثلآ خواجه نصیر طوسی در معیارالاشعار :

 " وزن هیأتی است تابع نظام ترتیب حرکات و سکنات آن در عدد و مقدار که نفس از ادراک آن هیأت لذتی مخصوص یابد که آنرا درین   موضع  ذوق خوانند و موضوع آن حرکات و سکنات اگر حروف باشد  آن را شعر خوانند و الا آن را ایقاع خوانند "     

 درین جا وزن بطور عام به تعریف درآمده است که هم شعر و هم موسیقی را دربرمیگیرد . وزن  حد اقل در شعر کلاسیک عربی و فارسی دری و پشتو و اردو و ترکی ، با بحور عروضی سنجیده می شود .  خواست زمانه چنان بوده که به نظر عروضیان شعری که فاقد وزن عروضی باشد ، شعر پنداشته نمی شود ،  پس اصطلاح وزن در ادب عربی و ادب خود مان ، با عروض و قافیه گره خورده است  .     شاید به دلیل عقب ماندگی مجموعۀ اجزا و عناصر فرهنگی است  که حتا در قرن بیست و یکم ، در مورد وزن  شعر مانند عروضیان قرن هشتم ، میاندیشیم .  مبتلا شدن به عروض تا سطح اعتیاد ، کار علمی و پویا نیست  حتا برخی از کهنه گرایان معتاد ، اشعار مدرنی که در اوزان شکستۀ عروضی ( نیمایی ) پرداخته شده و می شوند ، به چشم یک منتقد فعال نمی نگرند بل از دیدگاه یک دشمن و حریف منفعل به آن قهقه میزنند . در بحث های بعدی به تشریح تحول و چند لایه شدن وزن خواهم پرداخت.

 العروض هو میزان الشعر

 عروض را  نویسندگان عرب ، میزان اشعر گفته اند . عروض وزن را میزان میکند. واژۀ عروض به لحاظ تبار شناسی و لغت بر میگردد به خاستگاه معلقات امرالقیسی . همانطور که پذیرفته ایم ، قصاید غنایی  پیشا اسلامی عرب عمدتآَ از وصف زن ، شتر و خیمه ( غـژدی )  آغاز میگردد و واژه عروض نیز از اتمسفیر همان صدا ها و دیدگاه ها تنفس میکند .                                                               عربستان  قرن ششم میلادی ، عصر بادیه نشینی است و اشیایی که آدمها ی آنزمانی استفاده میکردند ، چیز هایی بوده که فضای اجتماعی و فرهنگی پیش پای شان گذارده بود . شاعر شترسوار وخیمه نشین نمی توانسته که از خیمه و شتر به حیث اشیای دم دستی و ملموس استفاده نکند ، همانگونه که ما امروز نمی توانیم از اشیای دیجیتالی استفاده نکنیم .                                                                                              یک معنای عروض از لحاظ علم لغت عربی به معنی چوبی است که خیمه را بوسیلۀ آن می آرایند و همچنان واژۀ عروض به معنای شتر ماده آمده است  . به هردو معنا بسیار منطقی معلوم می شود .                                                                                  اگر عروض را به ستون خیمه تشبیه کنیم ، در آنصورت به معنای آنست که عروض در شعر چوبی است که خیمۀ وزن بر آن استوار میگردد و اگر به شتر ماده تشبه شود در آنصورت عروض به رام شدن  ارکان وزن اشاره خواهد داشت . تمام اصطلا حات شعر عربی از زندگی حسلط برخاسته است . چنانچه بیت به معنی خانه است و مصراع به معنای یک پلۀ دروازه .

اما اینکه " العروض " لقب شهر مکه بوده وچون  خلیل بن احمد الفراهیدی ( 100 – 170 یا 174 هجری ) به حیث واضع علم عروض ، این کشفیات وزنی را  در مکه تدوین کرده  ، نامش را العروض گذاشته است ، چندان به دل نمی نشیند ، ولی به حر حال عروض به حیث قواعد وزن ،  در عربستان اسلامی به نگارش در می آید . کتاب عروض خلیل بن احمد ، از همان سده ها تا امروز ، هم برای بازشناسی اوزان  شعر و هم برای آموزش اوزان مورد استفاده قرار گرفته است .


بحورالشعر

بحر ، جنس یا نوع وزن است که در عروض فراهیدی ،   پانزده بحر گفته شده است ، ابن بحر ها بر مبنای حروف ( ف ، ع ، ل  =  فعل ) ساخته شده و  صورتبندی گردیده است .  اوزان سالم و اساسی  ( فاعلاتن ، مستفعلن ، مفاعیلن ، فعولن و متفاعلن ) اجرای سه حرف است که در پیچ ها و تاب های خود انواع حالات وزنی را خلق میکند . حرکت حرفها ست ( هجا ها )  که به تعدد اوزان یعنی بحور میانجامد .   پانزده بحر عربی :

1 - الهزج                 مفاعیلن

2 - الرمل                  فاعلاتن

3 - الرجز                 مستفعلن

4 - المتقارب              فعولن

5 - الکامل                 متفاعلن

6 - الوافر                  مفاعلتن

7 - الطویل                 فعولن مفاعیلن

8 - البسیط                  مستفعلن فاعلن

9 - المدید                   فاعلاتن فاعلن

10 - السریع               مستفعلن مستفعلن مفعولات

11 - الخفیف              فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن

12 - المجتث              مستفعلن  فاعلاتن  فاعلاتن

13 - المنسرح             مستفعلن مفعولات مستفعلن

14 - المقتضب            مفعولات مستفعلن مستفعلن

15 - المضارع            مفاعیلن فاع لاتن  مفاعیلن

 میدانیم که عروض عربی وقتی که بدست عجم رسید ، خاصتن از قرن نهم به بعد بوسیلۀ شاعران  حوزۀ فارسی دری ( شعر فارسی دری فقط متعلق  به جغرافیای خراسان و فارس  نیست ، تا آذربایجان و پهنای آسیای میانه و هند را دربر میگیرد ، همچنان جای یادهانی است که قبالۀ  شعر فارسی دری مربوط به قوم تاجیک وهزاره و فارس نیست ، همۀ ملیت ها در استحکام و ساختارمندی آن نقش بازی کرده اند ، از ترک وازبک  تا آذری و بلوچ و پشتون ، متکی به گواهی تاریخ در بسیاری از برش های طویل تاریخ سلاطین و فرمانروایانی که زبان مادری و پدری شان فارسی دری نبوده است ، ازاین زبان حمایت همه جانبه کرده اند   ..... ) صیقل خورد و تکامل داده شد .  شاعران این حوزه ( حوزه یعنی مجموعۀ ممالک ) ، برخی ازبحورعروضی را گرفتند و متکی به ظرفیت و آهنگ پذیری زبان  ، برخی از بحور را طرد کردند و به ابداع بحر های متناسب به زبان فارسی دری پرداختند . ابواحسن سعید بلخی ( فوت 215 هجری ) اولیین کسی است که بحر متدارک را ابداع می کند و به همین طور بحور دیگر در حوزۀ شعر فارسی دری ایجاد می گردد:

 1 -   متدارک  =    فاعلن    

2 -   غریب    =    فاعلاتن   فاعلاتن   مستفعلن

3 -   مشاکل    =    فاعلاتن  مفاعیلن    مفاعیلن

4 -   قریب      =   مفاعیلن   مفاعیلن    فاعلاتن

 با ابداعات عروضیی شاعران  و نویسندگان دری گوی با اندکی دقت به این اندیشه نزدیک میگردیم که وزن و آهنگ در قلمروشعر دارای آن دینامیزمی است که از طریق حرکت دیالک تیکی بسوی تحول و تکامل پیش میرود  . اگر نویسندگان  خطۀ فرهنگی ما به تولیدات خلیل بن احمد فراهیدی قناعت میکردند ، شاید ما در حوزۀ شعر فارسی دری به دست آورد های  اینچنینی امروزی دست نمی یافتیم .ایستایی مرگ خلاقیت هاست .                                                                وزن و آهنگ به لحاظ زیبایی شناسی  کلاسیک و روانشناسی  مدرن ، تولید کنندۀ لذت است و در بهترین حالت کاربرد ابزاری دارد ، هدف اصلی در شعر انتقال اندیشه بوسیۀ متن است . حالا این انتقال با درنظرداشت جنبه های زیباشناسیک آن ، از چه طرقی مجاز و یا ممکن است ، مربوط به سلیقۀ فرد نیست بل مربوط به شرایط مسلط در حوزۀ فرهنگی است . وزن  ، قافیه و آرایه های شعری همگی ابزار استند برای انتقال زیبایی و تلقین شناخت و رسیدن به ادراک خوشبختی .  وقتی که مولوی فریاد میزند " مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا " در واقع به ابزاری  بودن دست و پاگیر وزن و قافیه  اشاره دارد .                                                                                                 محمود درویش  قرن بیستمی دیگر مانند امرالقیس قرن ششمی شعر نمی گوید ، شکسپیر آن قصاب بچۀ انگلسی مانند سوفوکل  آتنی نمی سراید ، چنانچه ویرژیل مانند هومر نسرود .  کورنی کلاسیست مانند دانته آن بامدادان رنسانس بشری  کمیدی الهی نمی سازد و بودلر سمبولیست مثل شاتوبریان رمانتیست  خودرا در رویا های گمشده  ، موزون نمی کند ، مایا کوفسکی ، نرودا ، منصور حکمت ، لورکا  ، نیما ، شاملو  به صدای  آن وزنی گوش میدهند که شمشیر های داموکلس بر گردن های شان آویزان ساخته است  از همین روست که وزن و آهنگ شعر شان از اعماق صداقت و جامعه برخاسته است .                                                                                         حنظلۀ بادغیسی  با تمام بدویت شعری صدای خودرا داشت و رودکی چنگ نواز صدای آهنگین خودرا . فردوسی  حماسه را چنان موزون کرد که گنجوی رمان عاشقانه را ، اگر مولوی روح مقلد میداشت و در جای پای سنایی و عطار گام میگذاشت ، مثنوی وغزلش به حیث  " نردبان آسمان است این کلام " بوجود نمی آمد ، بین مثنوی سنایی و عطار  و ..... مولوی فرقهایعدیده ای موج میزند .   حافظ نه سعدی وار شعر گفت و نه مولوی وار حافظ در غزل و زندگی شخصی خود حافظ باقی ماند....                          دیالک تیک وزن به ما میاموزد که راز هستی در تقلید نیست ، رموز هستی در ابداع و ابتکار و تحول پذیری است .  وزن اگر هجایی باشد یا عروضی ، بر مبنای علت وجودی خود  ، رو به تغیر و تکامل است . 

درشعر فارسی دری ، شاعران از بحر های  رمل ، رجز ، هزج ، متقارب ، سریع ، بسیط ، متدارک ، قریب ، مشاکل و غریب بیشتر استفاده کرده اند و متن های ماندگاری را درین بحور خلق نموده اند. برای کسانی که با عروض آشنایی ندارند بطور بسیار کوتاه  میکانیزم تناسب ، ترتب و تناوب و زیر و بم های حروف را که باعث تولید وزن عروضی میگردد نشان میدهم و به این منظور از ارکان اساسیی که افاعیل وزن را میسازند نام میبرم . البته نمی خوام  که بحث دیالک تیک وزن را با تشریح زحافات بحور عجین نمایم .

  بحر هزج   :   هزج به معنی آواز یا ترنم  است که از ترکیب مفاعیلن  ها ی سالم و غیر سالم ساخته شده است  که در صورت سالم ، یعنی  یک هجای کوتاه و سه هجای بلند  ( م َ + فا + عی + لن ) که معمولآ به این شکل نشان داد ه می شود  :  1010100  مانند شاه بیت غزل حافظ  :

 بیا تا گل  ( ب + یا + تا + گل )  =  مفاعیلن

 بحر رمل  :

رمل به معنای سرعت شتر یا بوریا بافتن است که از ترکیب  فاعلاتن  ها ساخته شده است ، دیده می شود که  وزن رمل یعنی فاعلاتن با  یک هجای بلند در آغاز و یک هجای کوتاه و بعد دو هجای بلند ( فا + ع ِ + لا + تن )  ایجاد شده و به این شکل نشان داده می شود :     1010010

 رمل همان وزن مشهور و لرزانندۀ مثنوی معنوی است که در بحر رمل  مسدس محذوف و مقصور سروده شده است ، بخاطر درک  جذابیت و شور آفرینی  وزن مثنوی فقط به دو نمونۀ  آن درنگ میکنم  ، هویداست که شش دفتر مثنوی در همین دو زحاف (  رمل مقصور و رمل محذوف ) ریخته شده است .

 فاعلاتن + فاعلاتن + فاعلان  =  رمل مقصور

جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت

چـون ببیند زخــم بشناســــد  نواخت

 جز به ضد ضد + را هـ می نت + وا شناخت

چو بـ بـیند  + زخـــ  م بشـنا  +  سد نواخت

فاعلاتن  + فاعلاتن + فاعلن  =  رمل محذوف 

هـر که او از هـم زبانی شــد جدا

بی زبان باشد گرچه دارد صد نوا

هر که او از +  هم ز با نی + شد جــ  دا

بی ز با شد + گر چه دا رد + صد نـ  وا

بحر رجز  :

رجز به معنی اضطراب  است و از ترکیب  مُستفعلن ها بوجود آمده  است . و رکن این وزن از دو هجای بلند و یک هجای کوتاه و یک هجای بلند  ( مُس + تف + ع َ + لن ) و اینگونه نشان داده می شود :    1001010 مانند این بیت سعدی  :

ای ساربا ن ( ای + سا + ر + با  )  =  مستفعلن

 بحر متقارب :

 متقارب ، نزدیک شده معنا میدهد و از ترکیب فعولن ها ایجاد گردیده است  ، بسادگی معلوم می شود که رکن اصلی این وزن از یک هجای کوتاه و دو هجای بلند ترکیب یافته است  ( ف َ + عو + لن ) و میتوان آنرا به این شکل نشان داد :     10100

مانند این  بیت  فردوسی :

بسی رنج  ( بـ سی رن )  =  فعولن

 تقطیع الشعر

 تقطیع ، تجزیه کردن مصرع  بر مبنای قواعد یعنی ارکان  مختلفۀ افاعیل است ، توته توته کردن شعر از روی بحری که ابیات در آن ریخته شده است . تقطیع کردن با درنظرداشت سکون و حرکت هجا ها صورت می پذیرد . 

اگر از راه شنیدن شعر ، موسیقی و آهنگش خوبتر حس می شود  از روی دیدن یعنی تقطیع کردن ، آهنگ  وزن خوبتر ادراک می گردد .

کجا می توان از وزن  و شعرگپ زد و از رودکی و فردوسی و منوچهری و خاقانی و حافظ و سعدی و مولوی و گنجوی  و خیام ، نوایی و ماشوخیل  ... نمونه ریزی نکرد .:

 بیا تا گل برافشانیم و می در ساغـــــر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگــیزد که خون عاشقان ریزد

من وســاقی براو تازیــــم و بنیادش براندازیم

 این غزل در بحر هزج مثمن سالم  (  چهار تا مفاعیلن) سروده شده است و تقطیع آن برمبنای  این افاعیل صورت می پذیرد .

 بـ  یا تا گل          =         مفاعیلن    =   1010100 

بــ رفشانیم          =         مفاعیلن      م َ  + فا + عی + لن

ُومی در سا         =         مفاعیلن

غـ  رندازیم         =        مفاعیلن

فلک را سق        =         مفاعیلن

ف بشکا فیم        =         مفاعیلن

وطرحی نو        =          مفاعیلن

د  رندازیم         =          مفاعیلن

  چشمان  تکنیک گزیدۀ خودرا در چشمۀ این غزل زیبا و آشنا که آواز خوانان کشور آنرا فریاد کرده اند ، بشوییم ، غزل  سعدی که در بحر رجز مثمن سالم ( چهار تا مستفعلن) سروده شده است . :

 ای ساربان آهســته رو کآرام جانم می رود

آن دل که با خود داشــتم با دلستانم می رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلســــتان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود

 ای ساربا       =    مستفعلن       =   1001010   مُس + تف + ع + لن

آهسته رو      =    مستفعلن          

کآرام جا       =    مستفعلن

نم می رود    =    مستفعلن

آن دل که با   =    مستفعلن

خود داشتم     =   مستفعلن

با دلستا         =   مستفعلن

نم می رود     =   مستفعلن  

 اسطوره ته نشین شدن روح جمعی در قهرمان است ، اسطوره خیالات و رویا های قوم در وجود فرد است ، اسطوره تجسم عام در خاص است ، خلاصه که اسطوره تصورات انتزاعی قوم در اندامهای فعال و ملموس است ، هومر و فردوسی اسطوره های حماسی و دینی را آفریده اند ، رستم در شهنامه و اشیل در ایلیاد و اودیسه ، نماد خیالات قومی در وجود موجودات عینی است .  خدایان اساطیری یونان و آریانا نیز تجسم مادی خیالات مردمان این دو سرزمین است .

درین جا به این گفتۀ هیگل کاری ندارم که شهنامه فردوسی به علت نیامیختن به دین و مقدسات آسمانی ، حماسه گفته نمی شود ، به هر حال ما از شنیدن و خواندن شهنامه ی هومری و فردوسی لذت میبریم .

 

سخن را تو آگنده دانی همی

به گیتی پراگنده خوانی همی

چنین است آغازوانجام  رزم

یکی راست ماتم یکی راست بزم

 این ابیات  فردوسی در بحر متقارب مثمن  مقصور و محذوف ( سه تا فعولن و یک تا فعل یا فعول ) پرداخته شده است .

 سخن را       =      فعولن

تـُ آگن          =      فعولن

دَ  دا نی       =      فعولن

همی           =       فعل

به گیتی       =       فعولن

پَرا گن        =       فعولن

دَ خوا نی     =      فعولن

همی          =       فعول

 مولوی شاعر زمانه هاست ، زبان مادری بشریت است ، شعر ، موسیقی و رقص در دست و سینۀ مولوی بهم گره میخورند ، در درون شدگی عروض بر ساختار مقیدانۀ عروض عصیان میکند ،اگرچه  وزن عروضی برای  سینه و حنجرۀ مولوی ، تنگی میکند ولی مولوی به حیث پیشکسوت حافظ و جامی و بیدل ... ، وزن را وزن می بخشد . 

  براستی که زیبایی حسی وزن در شعر از طریق ضربآهنگ مثنوی معنوی به نحو معجزه آسایی  تا ژرفنای تخیل و احساس می نشیند.وقتی چشمان به تمثیل های غافلگیر کنندۀ مثنوی تقابل می کند ، فن و تکنیک و عروض ذوب میگردند :

 

فاعلاتن      فاعلاتن      فاعلان

 

گـُنده ای را لوطیی در خانه بُرد

سرنگون افگندش و دروی فشُرد

برمیانش خنـــجری دید آن  لعین

پس بگفتش بر میانت چیست این ؟

گفت آنکه با من ار یک بد منش

بد بـیندیشـــــد بدرم  اشــــکمش

گفت لوطی حمـــــدِ لله را که من

بد نیندیشــــــیده ام  با تو به فـــن

چونکه مردی نیست خنجر ها چه سود

چون نباشد دل ندارد سود  خـُود

خایفان راه را کـــــــردی دلــــیر

از همه لرزان تـــری تو زیر زیر

ای مخنث پیـــش رفته از ســــپاه

بر دروغ ریــش تو کـیرت گــواه

 

تکه ی ششم

  عروض شکسته   

ادامه دارد   

 فــرهــود

   2006