واقعگرایی به منزله اصلیترین جریان
عقیدتی سده بیستم،
معتقد بود که افزایش قدرت یکی از
بازیگران، به کاهش قدرت دیگران منجر
خواهد شد. به
این ترتیب، گمان غالب بر این بود که
هیچ کشوری در شرایط حاکمیت
۵۰۰ساله
سیستم
کشورپایه، قادر به کسب قدرت مطلق
نیست. نتیجه منطقی دیگری که افاده
میشده این بود
که کشور قدرتمندتر به ضرورت کشور
امنتر هم هست. در عصر ما نیز با همه
تحولات
ساختاری و تغییر کانون وفاداریهای
ملی و فراملی و همچنین حرکت جامعه
انسانی به سوی
گروههای فروتر و فراتر ملت، همچنان
کشورهای ملت پایه مهمترین ساختهای
هویتی
هستند؛ اما چون تنها بازیگران موجود
نیستند، لاجرم تابوی تعریف «قدرت ملی»
که
واقعگرایان عادت به تکرار آن داشتند
را شکستهاند.
با این همه، نهتنها معمای
قدرت حل نشده، بلکه پیچیدهتر نیز شده
است؛ به این شکل که افزایش قدرت یک
کشور،
لزوما باعث کاهش قدرت بازیگران دیگر
نمیشود و کشور قویتر، همان کشور
ایمنتر
نیست.
این گفتهها هنگامی معنای فزونتری
مییابند که به فرجام نزاع اخیری که
توجه جهانیان را به خود جلب کرده است،
دقت کنیم. در نگاه اول، با خاموش شدن
آتش جنگ
گرجستان و روشن شدن تفوق روسیه، برنده
نزاع این دو کسی جز روسیه نیست که به
مدد قوت
نظامی و بهرهگیری از سهلانگاری
محاسباتی تفلیس، توانسته تا نظامیان
گرجی را به
درون کشورشان براند و علاوه بر کسب
امتیاز حراست از اوستیای جنوبی، قیادت
ژئوپلیتیکی خود را برای چندمینبار به
همسایه نگونبخت خویش تحمیل یا بهتر
بگوییم
تکمیل کند.
واقعیت اما این است که روسیه در
طولانیمدت تیشه به ریشه خود زده
است. سادهترین دلیلی که میتوان
آورد، عدمتناسب رفتاری روسیه یعنی
تلاش برای
سیادت نظامی با دنیایی است که غرب به
عنوان قطب رسانهای، روسیه را در
سخرهگیری
گرجستان و غرش تانکهای روسی در
خیابانهای این کشور، شماتت میکند.
اکنون جهان در
وضعیتی نیست که قدرت صرف نظامی یا
برتری جنگی، جبران مافات مصادر جدید
قدرت را کند.
به معنای دیگر، اعمال قدرت نظامی بدون
پشتوانههای تبلیغاتی و مشروعیتساز،
قادر به
خلق یک پیروزی واقعی نیست. روسیه بدون
ملاحظه نهادهایی همانند شورای امنیت
که
میتوانست بهره بیشتری از تمهیدات آن
ببرد، دست به دفاع از اوستیا زد و
بدون ارائه
توجیهات کافی به درون گرجستان لشکر
کشید.
جالب اینجاست در حالی که رسانههای
غربی مملو از اخبار جنایات روسها
بودند، ولادیمیر پوتین گرجستان را به
نسلکشی در
اوستیا متهم میساخت. مهم نیست که به
واقع جنایتی از ناحیه روسها رخ داده
یا نه؛
مهم این است که جهان غرب در مقام ثقل
سیاسی جهان، تحت اثر تبلیغات هرچند
منفی و
دروغین رسانهها، اتمسفر روانی
میلیونها بیننده را به انگارههای
هدفمند خویش
آلوده است. بیتردید از آنجایی که
مقامهای روسی، مدام از ادبیات
بشردوستانه در
استمرار عملیات نظامی بهره میبردند،
پس معلوم میشود که برای روسها مهم
بود مرتکب
فعلی مخالف وجدان عمومی بشریت نشوند
یا حداقل وانمود کنند که نمیشوند.
گره کار
اینجاست که روسیه نیز بسان بسیاری از
کشورهای جامانده از گردونه انقلاب،
اطلاعاتی
مهارتی در سمتدهی به جریان «دانایی
کاذب» ندارد و اینگونه است که روسیه
بیرق
وارونه در خاک گرجستان فرو میبرد و
حتی اگر مدعی پیروزی باشد از نظر
عموم، کشور
قلدر و جباری جلوه میکند که ماهیتش
از مظالمش پیداست. اگر به ژرفای
بیشتری بنگریم،
متوجه این نکته نیز میشویم که پویایی
در فحوای سیاست خارجی هر کشوری از
جمله
روسیه، با حدت و شدت تکاپوی نظری و
سعی در ایجاد تجانس میان دو حوزه نظر
و عمل که
مستلزم برآورد دورنمای روانی و فیزیکی
کشورها و نظام کشورها در ادوار زمانی
است،
پیوند تنگی دارد.
افزوده بر اینکه روسیه از این معرفه
بهره چندانی ندارد،
تحقیقا سیاست خارجی آن به سبب شوک
ناگهانی فروپاشی شوروی که پوتین
یکبار در اجلاس
سران هشت کشور صنعتی هایلینگدام
آلمان، آن را «بزرگترین فاجعه
ژئوپلیتیکی قرن
بیستم» نامیده بود، همچنان در سردرگمی
به سر میبرد؛ خاصه اینکه از قضا
هواداران
گرایش آتلانتیکی در برابر هواداران
گرایش اوراسیایی در روسیه ارج و قرب
قابل توجهی
نیز دست و پا کردهاند و این کار
اوراسیاگرایانی همچون ولادیمیر پوتین
را دشوارتر
از پیش میسازد.
دیاكو حسینی
|