آیا آمریكا برای یك جهان پساآمریكایی آماده است؟

فرانسیس فوكویاما

ترجمه:آرش فرح‌زاد

 موضوعی كه امروز می‌خواهم در مورد آن صحبت كنم «چگونگی تغییر جهان» است. از نظر من 30 سال اخیر، دوره‌ای هیجان‌انگیز در تاریخ جهان بوده است. سال 1978 من به عنوان كارآموز در موسسه تحقیقات امنیت ملی آمریكا (RAND) فعالیت می‌كردم. در آن سال ما در میانه دوران جنگ سرد قرار داشتیم و من یكی از افرادی بودم كه اینجا در مركز تحقیقات امنیت ملی آمریكا به‌طور تمام وقت در مورد اتحاد شوروی مطالعه می‌كردم. در سه دهه گذشته ما سه مرحله (فاز) متفاوت و مجزا را پشت سر گذاشته‌ایم. مردم عادی با بزرگنمایی، جهان آن سال‌ها را جهانی ساده و قابل پیش‌بینی قلمداد می‌كنند، اما نباید فراموش كرد كه این جنگ سرد بود كه به ما كمك كرد تا ساختار و چارچوبی قابل تشخیص از جهانی كه در آن زندگی می‌كردیم به دست آوریم. زمانی‌كه این موسسه را ترك كردم، وارد دوران پس از جنگ سرد شده بودیم كه یكی از وجوه تمایز آن هژمونی آمریكا بود. فكر می‌كنم از این نظر دوران ریاست‌جمهوری بوش و كلینتون با وجود تفاوت‌های سیاسی یك نقطه مشترك داشت و آن هم تسلط و برتری مطلق آمریكا در جهان بود و همین قدرت آمریكا كافی بود كه برآیند و پیامدهای وقایع مختلف در جهان را شكل دهد. دولت كلینتون قصد داشت این قدرت را از نظر اقتصادی دیكته كند در حالی كه تكیه بوش بیشتر بر مسائل امنیتی بود. به هر حال هر دو بهره‌برداری زیادی از مزایای برتری مطلق آمریكا در جهان كردند. اما به نظر می‌رسد امروز ما وارد دنیای كاملا متفاوتی شده‌ایم. فرید زكریا- ستون‌نویس مجله «نیوزویك»- این دوران را «جهان پساآمریكایی» نامیده است. مطمئن نیستم كه او در این مورد درست گفته باشد اما این حس قوی را دارم كه امروزه اقتصاد جهانی به شیوه‌هایی دراماتیك در حال تغییر است. اجازه دهید كمی دقیق‌تر به دنیای در حال تغییر امروز نگاه كنیم. اولین نشانه دنیای جدید، چندقطبی بودن آن است. البته نمی‌خواهم از سقوط یا اضمحلال آمریكا حرفی بزنم. آمریكا همچنان قدرت برتر جهان باقی خواهد ماند، اما اتفاقی كه در حال وقوع است این است كه بقیه دنیا هم در حال بالا كشیدن خود هستند و فاصله خود با آمریكا را كاهش خواهند داد. انتقال قدرت در زمینه درآمدهای اقتصادی بسیار دراماتیك است. روسیه، چین، هند و كشورهای عرب حوزه خلیج فارس همه در حال رشد هستند در حالی‌كه آمریكا دوران ركود را طی می‌كند. این یكی از مشخصه‌های تغییر جهان نسبت به دوران برتری مطلق آمریكاست. در سال‌های ریاست‌جمهوری كلینتون و اوایل ریاست‌جمهوری بوش ما به دیگر كشورهای دنیا می‌آموختیم كه چگونه اقتصادی رو به رشد داشته باشند. امروز اما مشكلات آنها گریبان خودمان را گرفته و دچار بحران اقتصادی مشابه بحران اقتصادی چند سال پیش جنوب شرق آسیا شدیم. دو واقعیت ساده را می‌توان از اصلی‌ترین علائم چنین انتقال قدرتی دانست؛ میزان بدهی‌های آمریكا و میزان ذخایر ارزی دیگر كشورهای جهان. چین رقمی حدود یك و نیم تریلیون دلار ذخیره ارزی دارد، روسیه 550 میلیارد دلار، كره جنوبی 260 میلیارد دلار، تایلند 110 میلیارد دلار، الجزایر 120 میلیارد دلار و كشورهای كوچك عضو شورای همكاری خلیج فارس در مجموع رقمی حدود 300 میلیارد دلار ذخیره ارزی دارند. عربستان به تنهایی و با صادرات انرژی هر ماه 15 میلیارد به ذخیره ارزی‌اش افزوده می‌شود. البته واضح است كه حتی چنین حجم عظیمی از ذخایر ارزی در كوتاه‌مدت نمی‌تواند نشانه انتقال قدرت باشد، به این دلیل كه این پول‌ها الزاما در صنایع نظامی یا دیگر ابزار قدرتنمایی به مصرف نخواهد رسید. اما با گذشت زمان تصور می‌كنم این نوع كسب پول می‌تواند منجر به انتقال قدرت در سطح جهان شود و از سوی دیگر گزینه‌های آمریكایی پیش رو نیز محدودتر خواهد شد. چنین اتفاقی ممكن است به دلیل تغییر و انتقال قدرت در سطح نظامی (قدرت سخت) رخ دهد اما عرصه قدرت نرم نیز شاهد یك چنین تغییراتی خواهد بود. امروزه چینی‌ها و هندی‌ها فیلم‌های تولیدی خود را صادر می‌كنند، ستارگان موسیقی پاپ كره جنوبی طرفداران بسیار زیادی در سراسر آسیا دارند. انیمیشن‌های ژاپنی هم هواداران زیادی دارند. امروز دیگر نمی‌توان تنها لس‌آنجلس را مهد تولیدات موسیقی و سینما دانست. شهرهای زیادی در دنیا هستند كه در كنار لس‌آنجلس اینگونه تولیدات فرهنگی را به نقاط مختلف جهان صادر می‌كنند. یكی از نكات نگران‌كننده در مورد مسائل آموزشی، افزایش بی‌میلی دانشجویان خارجی به تحصیل در دانشگاه‌های آمریكایی است. دلیل آن هم موانعی است كه ما خودمان به سر راه ورود آنها به آمریكا ایجاد كرده‌ایم. طی سال‌های اخیر دانشجویان كشورهای دیگر گزینه‌های دیگری به جای دانشگاه‌های آمریكا برای ادامه تحصیل پیدا كرده‌اند.

دنیای دولت‌های ضعیف
در مورد ایجاد و شكل‌گیری این دنیای اقتصادی چندقطبی اظهارنظرها و تفسیرهای بسیاری شده است. اما جنبه دیگری نیز وجود دارد كه با تامل بر آن می‌توان به تغییر جهان به ویژه در مورد روابط بین‌الملل پی برد. نگاهی به قسمتی از جهان كه از شمال آفریقا تا خاورمیانه، خلیج فارس، آسیای مركزی و شبه جزیره هند امتداد یافته ما را متوجه یك نكته بسیار حیاتی می‌كند؛ این قسمت از جهان كاملا متفاوت با دنیای كلاسیكی است كه در كلاس‌های تئوری روابط بین‌الملل تدریس می‌شد.
این قسمت را نمی‌توان با جهان قرن بیستم هم مقایسه كرد. در گذشته سیاست‌های بین‌الملل داستان فعل و انفعالات دولت‌های مقتدر و متمركز (البته از جهت منفی) بود، حكومت‌هایی مثل امپراتوری ژاپن، آلمان نازی، اتحاد جماهیر شوروی و امثال آنها. تفاوت جهان بین‌الملل امروز با گذشته در این است كه جهان امروز تحت سلطه حكومت‌هایی ضعیف و حتی در حال سقوط است؛ جایی كه دیگر ابزار معمول قدرتنمایی به خصوص قدرت نظامی هم كارایی چندانی در آن ندارد.
ویژگی‌ها و خصوصیات «جهان دولت‌های ضعیف» اولین‌بار پس از جنگ 33 روزه در سال 2006 در لبنان توسط هنری كیسینجر برشمرده شد. كیسینجر در آن مقاله حزب‌الله را «الگوی مرجع» القاعده می‌دانست كه «رفتارش به‌طور واضح مشابه رفتار دولتی در دولت دیگر است؛ موجودیتی كه به هیچ عنوان نمی‌توان نام دولت بر آن نهاد اما رهبران آن به مثابه رهبران یك دولت عمل و فكر می‌كنند و اكثر قدرت‌های منطقه هم آنها را مورد حمایت قرار می‌دهند. این چیز تازه‌ای در روابط بین‌الملل است.»
البته این را نمی‌توان تنها ویژگی لبنان دانست. این حقیقتی است كه در مورد كشورهای دیگر منطقه هم تقریبا صدق می‌كند.
حال سوال این است كه چرا چنین دولت‌های ضعیفی هنوز وجود دارند؟ به نظر من عوامل متعددی در این موضوع دخیل هستند.
با توسعه و پیشرفت جهان، شاهد بسیج و لشكراندوزی گروه‌ها و بازیگران جدیدی در عرصه اجتماعی هستیم كه راهی برای ورود به قدرت ندارند و اگر هم داشته باشند اجازه دخالت در تصمیم‌گیری‌ها به آنها داده نمی‌شود، مثل شیعیان در لبنان، اما یك چنین بازیگرانی تا قاره ما نیز گسترش یافته‌اند. ما آشفتگی‌ها و جنجال‌های زیادی در منطقه آندیان در آمریكای لاتین داشتیم. دلیل آن هم مشخص بود. مردم بومی كشورهایی مثل بولیوی و اكوادور دسترسی به قدرت نداشتند و حال سهم خود را از قدرت می‌طلبند. در نتیجه دولت‌های دموكراتیك منطقه نیز به سوی بی‌ثباتی و ناپایداری پیش می‌روند.
علاوه بر این در این منطقه از جهان مردم روی خوشی به روند جهانی‌سازی نشان نمی‌دهند و در نتیجه از مزایای آن مثل تجارت بین‌الملل، سرمایه‌گذاری‌ها و رشد اقتصادی مطلوب هم محروم خواهند شد. البته جنبه منفی جهانی‌سازی در این كشورها مورد توجه قرار می‌گیرد.
كشورهایی مثل چین و هند منفعت‌های زیادی از جهانی‌سازی برده‌اند. جهانی‌سازی به این معنی است كه مرزها و موانع برای عبور كالاها برداشته شوند. پس در میان این كالاها، چیزهای بد هم وجود خواهد داشت مثل مواد مخدر، شبكه‌های گانگستری بین‌المللی، شبه‌نظامیان، احزاب سیاسی و... البته اینگونه شبكه‌ها برای گسترش فعالیت خود از اینترنت هم استفاده می‌كنند. شبكه‌های گانگستری زیادی این روزها در حال تردد میان لس‌آنجلس و آمریكای مركزی هستند.
دنیای امروز، دنیای غریبی است. توسعه و پیشرفت ملی كشورها وابسته به روابط بین‌الملل آنهاست. امروز در كشورهای اطراف صحرای آفریقا كه از آن منطقه به عنوان فقیرترین بخش جهان نام برده می‌شود 10 درصد كل تولید ناخالص داخلی ناشی از كمك‌های بین‌المللی است و اگر این كمك‌ها قطع شود، تولید ناخالص داخلی كشورهای این منطقه در مجموع 10 درصد كاهش خواهد یافت. جامعه جهانی به كشورهای در حال توسعه این منطقه نیز كمك می‌كند اما برای این كشورها بسیار دشوار است كه خود را در مسیری قرار دهند كه كشورهای اروپایی در دوره 400 ساله پس از عصر اصلاحات در آن قرار گرفتند و به چنین پیشرفتی نائل شدند. با استناد به چنین دلایل و عواملی است كه تصور می‌كنم این جهان دولت‌های ضعیف همچنان برقرار خواهد بود.
لزوم اتخاذ سیاست‌های متفاوت
این دنیای دولت‌های ضعیف معانی ضمنی زیادی برای قدرت آمریكا خواهند داشت. در این میان یك واقعیت را باید در نظر بگیریم؛ بودجه‌ای كه آمریكا به صنایع نظامی‌اش اختصاص می‌دهد بسیار بیشتر از كل هزینه نظامی كشورهای دیگر است. اما وقتی به عراق 24 میلیونی نگاه می‌كنیم، می‌بینیم كه بیش از پنج سال از حمله آمریكا به این كشور می‌گذرد و تا امروز نتوانستیم به موفقیت كامل دست یابیم. از نظر من دلایل عدم دستیابی كامل به موفقیت در عراق در ذات خود قدرت نهفته است. ما در این كشور از قدرت نظامی خود استفاده كردیم؛ چیزی كه در قرن بیستم و دنیای كشورهای مقتدر و متمركز مورد استفاده قرار می‌گرفت. استفاده صرف از این ابزار در دنیای دولت‌های ضعیف كاربردی نخواهد داشت. شما نمی‌توانید از قدرت سخت برای ایجاد نهادها و مراكز قانونی استفاده كنید و در نهایت ملت‌ها را بسازید. با این ابزار نمی‌توانید یكپارچگی و استحكام سیاسی در این بخش از جهان به وجود آورید.
امروزه در صحنه سیاسی بین‌المللی و به دلیل برتری و سلطه آمریكا طی دو دهه اخیر اقدامات دیگری صورت می‌گیرد؛ كشورهای دیگر در حال بسیج و یكپارچه كردن نیروهای خود در مقابل آمریكا هستند، متحدان شما مثل شورای همكاری شانگهای در حال سازماندهی خود هستند تا آمریكا را كه پس از 11 سپتامبر وارد منطقه شده بود از آسیا بیرون برانند. ما نمی‌توانیم از متحدان دموكرات خود بخواهیم كه برای حضور بیشتر ما در منطقه به ما كمك كنند. این نكته در مورد كشوری مثل عراق هم صدق می‌كند. حتی در كشوری مثل افغانستان هم كه متحدان ما از ابتدا موافق حمله به این كشور بودند، امروز آمریكا مشكلات زیادی دارد و نمی‌تواند آنها را راضی كند تا تعداد نیروها، منابع و حمایت خود را افزایش دهند. در كشوری مثل كره جنوبی هم كه متحد سنتی آمریكا به شمار می‌آید این روزها اعتراضات گسترده‌ای به واردات گوشت گوساله از آمریكا صورت می‌گیرد.
ما امروز دنیایی را در برابر خود می‌بینیم كه برای ارتباط با آن نیازمند مهارت‌های كاملا متفاوتی هستیم. باید توانایی استفاده از نیروی نظامی را در مواقع ضروری داشته باشیم. اما مولفه‌ها و دیدگاه‌های دیگری هم وجود دارند كه با به كار بردن و عملی كردن آنها بتوانیم از ارزش‌ها و منافع خود دفاع كنیم و همچنین رهبری آمریكا در جهان را نیز تداوم بخشیم.
مایكل ماندلباوم همكار من در دانشكده جان هاپكینز در اوایل دهه 90 در یادداشتی در نشریه
Foreign Affairs سیاست‌های خارجی دولت كلینتون را مورد نقد و بررسی قرار داده بود. این یادداشت با تحلیل رفتار و سیاست‌های دولت كلینتون در قبال بالكان، سومالی و هائیتی و اینكه قصد داشت به روش خود در این مناطق ملت‌سازی كند، سیاست كلینتون را مورد انتقاد قرار داده بود و گفته بود كه مردان و متخصصان واقعی سیاست خارجی با استفاده از قدرت نرم ملت‌سازی نمی‌كنند؛ بلكه باید قدرت سخت نیز مورد توجه قرار گیرد.
در حقیقت سیاست خارجی امروز آمریكا با اقدامات اجتماعی در كشورهای هدف با چالش جدی مواجه شده است. اگر نگاهی به رقبای آمریكا در نقاط مختلف دنیا بیندازید- گروه‌هایی مثل اخوان المسلمین، حماس، حزب‌الله و افرادی مثل احمدی‌نژاد، هوگوچاوز، رافائل كوریا و اوو مورالس- تمام آنها با وعده ارائه خدمات اجتماعی بهتر به فقرا به قدرت رسیده‌اند؛ قشری كه آمریكا از آن چشم پوشید و تقریبا چیزی برای ارائه به آنها نداشت. ما می‌توانیم تجارت آزاد و دموكراسی را پیشنهاد بدهیم. اینها چیزهای بسیار مهمی است و پایه‌های رشد و ثبات سیاسی به شمار می‌آید اما این پیشنهاد مطمئنا جمعیت فقیر را در نظر نمی‌گیرد و چیزی برای آنها ندارد. در حالی‌كه همین قشر هستند كه امروزه تشكیل دهنده بخش بزرگی از نزاع‌كنندگان بر سر قدرت و نفوذ در جهان به شمار می‌آیند.
پس ملزومات مورد نیاز آمریكا برای تداوم رهبری خود در جهان كاملا تغییر كرده است و این سوال ایجاد می‌شود كه «آیا آمریكا واقعا آماده است تا با دنیایی ارتباط برقراری كند كه هژمونی آمریكا را به رسمیت نمی‌شناسد؟» در ابتدا می‌خواهم یك موضوع را كاملا روشن كنم. اعتقادی به سقوط اجتناب‌ناپذیر آمریكا ندارم پس صحبتی هم در مورد اینكه آمریكا چگونه سقوط خواهد كرد نخواهیم داشت. آمریكا امتیازات زیادی در تكنولوژی، رقابت، كارآفرینی، بازارهای كاری انعطاف‌پذیر و موسسات و سازمان‌های مالی دارد كه واقعا قدرتمند هستند اما نباید فراموش كرد كه برخی از این نقاط قوت امروز اوضاع چندان خوبی ندارند.
تصور می‌كنم یكی از مزایای مهم آمریكا توانایی این كشور در جذب مردم از كشورها و فرهنگ‌های دیگر است. تمام كشورهای توسعه‌یافته در حال تجربه بحران‌های اقتصادی و اجتماعی مختلف هستند. با گذشت هر سال آنها كوچك‌تر می‌شوند چون نرخ تولد افراد بومی در آن كشورها كاهش یافته است. در آینده نزدیك هر كشور توسعه یافته و موفق باید بتواند خود را با مهاجران و مردمی از فرهنگ‌های متفاوت وفق دهد و سازگار كند و آمریكا در این میان موقعیت ممتازی دارد. اگر در این مسیر آمریكا دچار مشكلی شود آن مشكل غیرقابل حل نخواهد بود و البته می‌توان این پیش‌بینی را داشت كه مشكل پیش آمده توسط خودمان ایجاد شده است؛ مشكلاتی سیاسی و حكومتی.
سه نقطه ضعف مهم
اولین مشكل، چالش‌های مالی بلندمدت است كه با آن روبه‌رو خواهیم شد. فكر نمی‌كنم نیازی باشد كه به شما اعضای موسسه تحقیقات امنیت ملی آمریكا از نقاط ضعف بلندمدت قوانین مربوط به سلامت و پزشكی كه خودمان ایجاد كردیم چیزی بگویم.
برنامه
medicare به تنهایی فشار بسیار زیادی به بودجه فدرال وارد خواهد آورد و اگر كاری انجام ندهیم مشكلات بیشتری هم ایجاد خواهد كرد. امنیت اجتماعی هم مثل یك بمب ساعتی است و طی سال‌های اخیر سرمایه‌گذاری‌های وعده داده شده در این حوزه و زیرساخت‌های آن به تعویق افتاده است. البته تمام این مشكلات قابل حل است.
اگر بخواهیم به سلامت این چالش‌ها را سپری كنیم باید سه نقطه ضعفی كه به آنها اشاره می‌كنم را با موفقیت حل كنیم.
نقاط ضعف اینها هستند: اول: كاسته شدن از حجم بخش دولتی و عمومی، دوم: شناخت یكجانبه دنیا و نگاه تك‌بعدی. اینكه ما بهتر از دیگران جهان را می‌شناسیم و خودمان در دنیا بهترین هستیم، سوم: سیستم سیاسی دوقطبی و دوگانه كه باعث می‌شود نتوانیم راه‌حل مناسبی برای مشكلاتمان داشته باشیم و حتی در مورد آن مشكلات بحث كنیم.
این سه نقطه ضعف را دقیق‌تر بررسی می‌كنیم، كاهش حجم بخش عمومی و دولتی: طی سال‌های اخیر دیدیم كه ناكامی و تعلل دولتمردان در اجرای سیاست‌های این بخش باعث شد هیچ‌كدام از برنامه‌های مشخص شده برای مقابله با كاهش حجم بخش دولتی به مرحله عمل در نیاید و اگر هم برنامه‌ای اجرا شد نتیجه كاملا عكس داشت. بهترین مورد آن هم نداشتن برنامه و استراتژی مناسب برای حمله به عراق و سپس حضور در این كشور بود. ما تازه پس از گذشت چهار سال فهمیدیم كه چه باید بكنیم. بخشی از این بی‌برنامگی به این برمی‌گردد كه دقیقا مشخص نبود چه چیزی درانتظارمان است و چه چیزی به دست خواهیم آورد. این یك اشتباه سیاسی پرهزینه بود. اما حتی زمانی‌كه مشخص شد كه مدتی طولانی در عراق خواهیم ماند باز هم زمان زیادی تلف شد تا استراتژی خود را متناسب با شرایط تغییر دهیم. در عوض، این گذشت زمان باعث شد تا بوش، ژنرالی بسیار كاركشته و باهوش به نام ژنرال پترائوس پیدا كند. دقیقا مشابه شرایطی كه لینكلن در روزهای جنگ داخلی آمریكا داشت و ژنرال گرنت به كمكش آمد.
طی سال‌های اخیر دو سازماندهی مجدد در دولت فدرال در واشنگتن صورت گرفته است؛ ایجاد وزارت امنیت داخلی و سازماندهی مجدد جامعه اطلاعاتی. در نتیجه این بازسازی‌ها توانایی‌های ما در این دو حوزه كمتر از گذشته شد. انگار هیچ سازماندهی مجددی صورت نگرفته است. وزارت امنیت داخلی آمریكا با این هدف تشكیل شد كه به بحران‌های عمده شهری پاسخ دهد اما واكنش در مقابل توفان دریایی كاترینا یك آبروریزی بزرگ بود.
اجازه بدهید به مورد دیگری هم اشاره كنم كه احتمالا شما در موسسه تحقیقات امنیت ملی آمریكا (
RAND) چیزهای زیادی درباره آن شنیده‌اید: آزادی، این نام كشتی‌های جدید گشت ساحلی است كه توانایی درگیر شدن و جنگیدن را نیز دارند.
این كشتی‌ها اخیرا توسط نیروی دریایی آمریكا مورد استفاده قرار گرفته است. نكته مهم این است كه دوبار بهره‌برداری از این كشتی‌ها به تعویق افتاد و برای طراحی مجدد آنها بودجه اضافه‌ای نیز اختصاص یافت. شما در این موسسه مطمئنا چیزهای زیادی در مورد تداركات نظامی یاد گرفته‌اید و اطمینان دارم مثالی كه زدم از نظر بسیاری از شما چیز تازه‌ای نیست. در گذشته نیز فجایع مشابه داشته‌ایم اما چیزی كه این‌بار توجه من را جلب كرد واكنش یكی از فرماندهان ارشد نیروی دریایی بود كه در روزنامه نیویورك تایمز منتشر شد. او پنتاگون را مورد انتقاد شدید قرار داد و گفت: كارشناسان پنتاگون حداقل در مورد پروژه‌های جدید كه پیچیدگی‌های فنی- مهندسی و مدیریتی زیادی دارند، چیزی نمی‌دانند و هنوز نمی‌توانند از این مطمئن شوند كه با استفاده از این سیستم‌های جدید اهداف موردنظر قابل دستیابی هستند یا خیر.» فكر نمی‌كنم این اتفاق تنها در پنتاگون بیفتد. دیگر ارگان‌ها هم مطمئنا چنین مشكلاتی دارند. وقتی بخش عمومی و دولتی درست مدیریت و حفظ نشود و دانش افراد مسوول طی 30 سال اخیر تغییری نكرده باشد، وقوع این اتفاقات كاملا طبیعی است.
عوامل این فرسودگی بسیار پیچیده هستند. برخی از مردم سیاسی شدن ادارات را عامل آن می‌دانند. این البته می‌تواند یكی از عوامل باشد اما من نگران این هستم كه مشكلات عمیق‌تری در بخش دولتی ما وجود داشته باشد. امروز بسیار مشكل می‌توان افراد جوان و باهوش را جذب حوزه خدمات عمومی و دولتی كرد.
یكی از دلایل آن این است كه در بخش خصوصی رقابت شدیدی برای جذب این افراد وجود دارد و نسبت به بخش دولتی حقوق بسیار خوبی هم به كارمندان خود پرداخت می‌كنند. دلیل دیگر هم می‌تواند این باشد كه ما در بخش دولتی و عمومی پیوند‌ها و ارتباطات گسترده‌ای باید برقرار كنیم تا خواست مردم با موفقیت انجام شود و در نتیجه درگیری و اتلاف وقت مردم در این بخش بیشتر است. از اواخر دهه گذشته وزارت امور خارجه آمریكا مجبور شد خودش را وقف حفاظت از كاركنان خود كند و این كار اصلی وزارت خارجه شده بود در حالی كه این وزارتخانه باید نماینده آمریكا در خارج از كشور باشد. در نتیجه دیپلمات‌ها وقت خود را در خوابگاه‌ها می‌گذراندند. تا اینكه به خارج كشور بروند و با مردم دیگر كشورها ارتباط برقرار كنند. این اتفاقات امروز در تمام قسمت‌های بخش دولتی گسترش یافته است.
دوم طرز نگاه ما به جهان و تحولات آن است. پس از اسپوتینك و در اواخر دهه 50 پاسخ آمریكا به چالش اتحاد جماهیر شوروی سرمایه‌گذاری‌های گسترده در علوم پایه و تكنولوژی بود. این سرمایه‌گذاری‌های موفق باعث شد تا مجددا جایگاه آمریكا به‌عنوان پیشتاز فعالیت‌های تكنولوژیك تثبیت شود. پس از 11 سپتامبر ما می‌توانستیم مجددا به شیوه‌ای مشابه پاسخ دهیم. می‌توانستیم سرمایه‌گذاری‌های گسترده‌ای انجام دهیم تا توانایی خود برای شناخت بخش‌های پیچیده جهان را افزایش دهیم. ما تا قبل از 11 سپتامبر تقریبا هیچ چیزی در مورد خاورمیانه نمی‌دانستیم و این یك نقطه ضعف بزرگ بود. این یك فاجعه‌ است كه در سفارتخانه عظیم و جدیدی كه در بغداد ایجاد كرده‌ایم تنها افراد انگشت‌شماری می‌توانند زبان عربی را به راحتی صحبت كنند. یك روز وقتی به محل كار می‌رفتم رادیو خبر داد گزارشگری اختصاصی به پكن فرستاده‌اند تا بازی‌های المپیك را به‌طور مستقیم گزارش كند. نكته جالب برای مجری برنامه رادیویی این بود كه خبرنگارشان قادر است به زبان چینی هم صحبت كند. حال این را مقایسه كنید با تعداد خبرنگاران خبرگزاری چین (شینهوا) در واشنگتن كه می‌توانند به راحتی به زبان انگلیسی حرف بزنند.
سوم: سیستم سیاسی آمریكاست كه باعث ایجاد بن‌بست سیاسی در كشور می‌شود. وجود دوگانگی و تضاد در سیستم سیاسی باعث می‌شود كه ما نتوانیم با مشكلات و چالش‌هایی كه راه‌حل ساده‌ای هم دارند به درستی و با تمام انرژی روبه‌رو شویم.
در مقابل جمهوریخواهان نمی‌توان از افزایش مالیات‌ها برای بهبود كیفیت كالاهای عمومی صحبت كرد و در مقابل دموكرات‌ها هم پیش كشیدن بحث‌هایی مثل خصوصی‌سازی در حوزه امنیت اجتماعی یا افزایش سن بازنشستگی بی‌فایده است. نه جمهوریخواهان و نه دموكرات‌ها موافق افزایش مالیات در بخش انرژی نیستند. در حالی كه این امر برای كاهش وابستگی به انرژی‌‌های وارداتی و تشویق به ایجاد منابع جایگزین انرژی در داخل بسیار حیاتی و مهم است.
پس فرهنگ سیاسی كه ما ایجاد كردیم پاسخی در مقابل این مشكلات و چالش‌ها ندارد؛ چیزهایی كه باید قاطعانه در مورد آن تصمیم گرفت.
در مورد شرایط امروز ایالات متحده زیاد صحبت كردم. می‌دانم در میان فارغ‌التحصیلانمان تعداد زیادی غیرآمریكایی هستند كه بسیاری از آنها به كشورهایشان بازخواهند گشت و تحلیل و بررسی سیاست‌های عمومی و دولتی را در كشورشان دنبال خواهند كرد. هر كدام سعی خواهند كرد بهترین سیاست‌ها و استراتژی‌هایی كه آموخته‌اند را در پیش گیرند، اما نمی‌دانم آیا آمریكای امروز و شیوه نگاهش به جهان می‌تواند منفعتی برای آنها داشته باشد یا نه. كشوری كه نمی‌تواند سیاست‌های اتخاذ شده را اجرا كند و برای تصمیم‌گیری‌های مهم، احزاب به جای همفكری در مقابل هم قرار می‌گیرند، آسیب‌های آن نه‌تنها گریبان آمریكا كه گریبان كل جهان را خواهد گرفت.
منبع: American Interest