نگرشی درتفکر دینی
گفت وشنود بسیار ارزشمند با جناب آقای خواجه
بشیر احمد انصاری
پیرامون نظریات اخیر داکتر سروش در بارۀ و حی وآیات قرآن
آقای خواجه بشیراحمد انصاری، چهره ی شناخته شده درجامعهء
روشنفکری ما است که پژوهش و نظریات ایشان درحوزات متختلف،
جایگاه وِیژه درمیان روشنفکران و نویسندگان معاصر افغانستان
دارد. هرچند آثار ارزشمندی ازایشان درزمینه های علوم انسانی
ومباحث جامعه شناختی به چاپ رسیده اند اما تبحر وتسلط ایشان
درمباحث درون دینی، ازجمله ویژه گیهای برجسته ء است که ایشان
را ازخیلی روشنفکران ونویسندگان امروز ما متمایز می سازد.
پرداختن به مباحث درون ـ دینی کار سهل وآسان نیست. مطالعات
گسترده پیرامون تاریخ سیاسی ادیان، شناخت تاریخ اسلام، شناخت
احادیث وتسلط برتفسیر ازجمله ویژه گیهای اند که بدون داشتن
آنها پرداختن به مسایل ومباحث درون دینی، کارساز ورهگشاه نمی
باشد.
اخیرا جناب آقای دکتورسروش یک سلسله نظریاتی را پیرموان آیات
قرآن مطرح کرد که درمحافل روشنفکری دینی باواکنش های متفاوتی
مواجه گردید. آقای خواجه بشیر احمد انصاری باداشتن ویژه گیهای
که دربالا به آن اشاره شد، ازجمله معدود متفکران اسلام شناس
است که نظریات آقای سروش را درنگارش بسیار ارزشمند به نقد
کشید. این نقد که با استدال نیرومند ارائه گردیده است خود نیز
سبب واکنشهای متفاوت درمحافل روشنفکری دینی ما گردید. برای درک
ودریافت هرچه بهتر وبیشتر این نظریات، مصاحبه ء را با ایشان
ترتیب داده ایم که اینک شما را به مطالعه ء آن دعوت می نمایم.
رادیو پیام زن ازایشان تشکر وسپاسگزاری مینماید که به سوالات
ما پاسخ گفته است. برای این اندیشمند رسالتمند، طول عمر
وتوفیقات مزید آرزو می نمایم.
فرشته حضرتی
رادیو پیام زنان:
همان طوری که همه می دانند، یکسال قبل نویسندۀ ایرانی جناب
سروش مصاحبۀ جنجال برانگیزی داشت که با عکس العمل های مختلفی
مواجه گردید. یکی از این واکنشها مقالۀ شما بود که در کابل و
امریکا و همچنان در انترنت به نشر رسید. با نشر آن مقاله،
گروهی از دوستداران سروش بر شما شوریده اند که چرا مقالۀ
«پایان پروژۀ یک اصلاحگر دینی» را نوشته اید. شما چه توجیهی
برای نگارش آن مقاله دارید؟
انصاری:
بلی، برخی از پیروان جناب ایشان آشفته اند که چرا چنین «گناهی»
در حق آن بزگوار ارتکاب شده است. من از این در شگفتم که از
یکسو جوهر پیام و کلام جناب آقای سروش و مریدان ایشان را این
اصل تشکیل می دهد که هیچ کسی مقدس نبوده و هیچ اندیشه ای نمی
تواند حصانت داشته باشد، ولی زمانی که سخن خود ایشان را زیر
عدسۀ نقد قرار دهی و یا خواهان دلیل شوی با کسانی روبرو می شوی
که با چشمانی از حدقه بیرون شده و جبینی تیره بر تو نهیب می
زنند که شما چکاره اید تا سخن آن جناب را نقد نمایید؟ آری! کسی
که قرآن را نقد کرده بخشی را درست و بخشی دیگر را نا درست
خوانده است، از نظر این دوستان قابل تایید است، و نویسنده ای
که پیامبر اسلام را متهم به اشتباه گویی و خطاکاری و پریشان
سرایی می نماید کاری بجا انجام داده است ولی اگر کسی بیاید و
از ایشان و ارادتمندان شان دلیلی مطالبه نماید، کاری سخت ناروا
کرده است! آخر تقدس فرد و کیش شخصیت هم از خود حدی دارد!
رادیو پیام زنان:
برخی از ناقدان مقالۀ شما بیشتر بر کثرت خوانندگان آثار سروش
اشاره داشته اند، شما اقبال به آثار سروش را در چه چیزی می
بینید؟
انصاری:
بستن دروازه های اجتهاد، کور کردن چشمه های اندیشه، منجمد
ساختن دستگاه های مغز و شکست تجارب سیاسی جنبشهای دینی در
اینسو و آن سوی جهان اسلام از یکسو، و ایجاد و تقویت گروه های
خونریز، خشونت شعار، تمدن گریز و فرهنگ ستیز که خود جزء برنامه
های تهاجم بی امان قدرتهای سلطه جو و افزون طلب جهانی اند از
سوی دیگر، زمینه را برای پذیرش دعوتهای عصیانگرانه دینی بیشتر
از هر وقت دیگری مهیا نموده است که عامل اساسی اقبال به آثار
سروش را در همین زمینه می توان مطالعه نمود. در کنار این عامل،
انگیزه های دیگری هم در ایران وجود دارد که خوانندۀ ایرانی را
بسوی ادبیات ایشان کشانده است. این از یکسو، و از سوی دیگر
کثرت خوانندگان آثار یک نویسنده نمی تواند دلالت به عمق و یا
حقانیت آن نماید. من در اینجا نمی گویم که مجموع نظریات جناب
استاد سروش فاقد عمق و توازن است بلکه تنها از یک قاعده یاد
کردم. امروز در انگلستان و امریکا کتاب «هیری پاتر» بیشتر از
هر کتابی خواننده دارد، ولی اگر نیک دیده شود «هیری پاتر» هیچ
حرفی برای گفتن ندارد.
رادیو پیام زنان:
اندیشۀ آقای سروش تا چه میزانی می تواند نقد پذیر باشد؟
انصاری:
آقای سروش بسان هر اندیشمند دیگری نمی تواند مبری از کاستی و
برتر از نقد باشد. آثار ایشان با آنکه از یکسو مطالب تازه و
مفیدی دارند، اما از سوی دیگر دارای کاستی ها و تناقضاتی هم می
باشند. نقد سروش به اين معنى نيست كه ما با مجموع نظريات ايشان
سر جنگ داشته ایم. آقای سروش در کار خویش به مسایلی توجه داشته
است که برای خوانندۀ امروزی و خصوصاً انسان ایرانی ارزش بلندی
دارد. رها کردن دامن دین از چنگ گروه اجتماعی خاص و نمایاندن
سیمای انسانی آن را می توان جزء کار های مثبتی دانست که ایشان
در آن راه قلم زده اند. اگر اظهارات اخیر ایشان نمی بود، من
خودم هر سخن دیگر سروش را قابل تحمل و حتی قابل توجیه می
دانستم. ولی همانطوری که عده ای از دوستان اطلاع دارند من
سالها قبل پیش بینی نموده بودم که راه ایشان به همینجا منتهی
خواهد شد.
رادیو پیام زنان:
با نگارش مقالۀ اخیر تان پیرامون مصاحبۀ جنجال بر انگیز آقای
سروش مقالاتی در داخل و خارج کشور در نقد و تأیید نظر تان به
نشر رسیده است، نمیدانم که شما آن نوشته ها را چگونه ارزیابی
می نمائید؟
انصاری:
بلی، من هم، نامه ها، پیام ها و مقالاتی را در یافت کرده ام.
مطالبی را که دوستان وارسته و عزیز در دفاع از آقای سروش نوشته
اند کاری به مقالۀ من ندارد زیرا هیچ کدام آنها به اصل مطلب
اشاره نکرده و هیچیک از آن عزیزان به پرسشهای اصلی من پاسخ
نداده اند. به این معنی که سخن ما بر سر شخصیت آقای سروش نیست
که بدانیم ایشان چند کتاب نوشته اند و این آثار تا چه اندازه
مورد اهتمام و توجه خوانندگان قرار گرفته است، بلکه هدف بر سر
ادعای اخیر ایشان در باب قرآن بوده است که به هیچ صورتی نمی
توان استدلالی درون دینی برای آن یافت. بخش بزرگ نامه ها و
مقاله ها تأکید بر شهادتنامه های جناب سروش و تعداد مقالات و
کتابها و کثرت خوانندگان این آثار داشت؛ حقیقتی که نمی توان آن
را منکر شد، ولی دعوای ما بر سر شمار آثار و کثرت و قلت
خوانندگان آن و بلندی آوازۀ آن جناب نبوده، بلکه هدف اصلی من
آوردن دلیل است و اقامۀ برهان که متأسفانه هیچ کسی این کار را
نکرد.
آری، گفتگو پیرامون سروش خلاهایی را در کالبد فکری جریان
روشنفکری کشور ما به نمایش گذاشت. یکی از این خلاها همان طوری
که یاد آور شدیم فنا در شخصیت بود و دیگر آن در بی خبری
روشنفکر ما از جریانی که سنگ دفاع از آن را به سینه می کوبد،
تبلور یافت. به این مفهوم که ناقد محترمی که در یکی از کشور
های اسکندناوی زیست می کند و نخواسته است خود با نام اصلی خویش
وارد میدان این گفتگو شود، صفحه ای را به نام مستعار سیاه
نموده و هر چه توانسته است نویسندۀ این سطور را دشنام داده
است. این دوست که از سنگر چپ تیر رها نموده و از امپریالیزم و
اخوان الشیاطین و امثال آن سخن رانده، ندانسته است که از چه
کسی به دفاع برخاسته است. ایشان که از نهضت چپ سخن می گویند
این را هم باید بدانند که آقای سروش همان کسی بود که در آغاز
انقلاب اسلامی ایران عضویت ستاد انقلاب فرهنگی را داشت و در
تصفیۀ اعضای جریان چپ ایران از دانشگاه های آن کشور نقش بزرگی
را ایفا نمود. این آقای ناقد که از امپریالیزم حرف می زند آیا
می داند که همین سروش بود که تیوریسن های نامدار نیرومند ترین
جریان ضد امپریالیستی خاور میانه یعنی آقای احسان طبری و
نورالدین کیانوری را به مقابله و مناظره فراخواند و در شکست
نیرومند ترین حزب چپگرای خاور میانه نقش بسیار مهم و اساسی
ایفا نمود. من در اینجا در صدد تأیید و یا مخالفت با این
پیشینۀ سروش نیستم ولی می خواهم بگویم، شما که از جنبش چپ دفاع
می کنید و نعرۀ مبارزه با امپریالیزم سر می دهید به گفتۀ استاد
باختری نباید به این شکل ترحم آور بی اطلاع باشید. شما که هم
فنا فی سروش هستید و هم فنا فی کمونیزم، سکوت آقای سروش را در
برابر غصب فلسطین و اخراج مردمان آن و کشتن زنان و بیگناهان و
هموار نمودن منازل مسکونی شان را چگونه توجیه می نمایید! آیا
قضیۀ فلسطین یکی از ثوابت مبارزاتی نهضت جهانی چپ نیست؟ و آیا
سخن از انسان و کرامت و حیثیت او اساس ادبیات سروش به حساب نمی
آید؟ برای من بگویید که نقطۀ مشترک میان شما و آقای سروش در
چیست؟ تنها این سخن سروش که گفته است قرآن کلام خدا نه؛ بلکه
کلام محمد است، نباید شما را تا این حد به وجد می آورد.
دوستی فرهیخته و نویسنده ای بسیارعزیز که در یکی از کشور های
اروپای غربی زیست می کند نامه ای برایم فرستاده و اسم و آدرس
مستعاری برآن نهاده و نوشته اند: « برادرمحترم خواجه بشیر احمد
انصاری بعد ازسلا م خواستم نگاه خود را در قبال نقد تان بر
گفته ها ی دوکتورسروش ابرازنمایم. بنده نوشته های شما را چه از
سایت های انترنتی و چه از روی کتاب های تان مطا لعه نموده ام
که خیلی برای من و هموطنانم سودمند بوده است. وقتی نقد شما را
بر گفته های سروش خوانم خیلی متا سف شدم برای اینکه درفهم اصل
مسله به خطا رفته اید منحیث یک هموطن برای تا ن توصیه مینمایم
که فهم یک اندیشه مقدم بر نقد آن است. فهم های تنگ فقهی و سنتی
نمیتواند چنین مفاهیم و گفته های بلندی را این چنین به تمسخر
بگیرد. با پوزش خواهی از اینکه میگویم فهم شما از فلسفه و
عرفان اندک بوده و نتوانسته اید اندیشه های سروش را هضم
نمایید. بسیار دیده شده که فقهی ها با عارفان و فلاسفه دعوا
داشته اند. و نتوانسته اند اندیشه های آن ماهیان را که در
حوضچه های مذهب و چارچوب های متحجر فقه سامت (هدف دوست ما شاید
صامت باشد- نویسنده) نمی گنجند بفهمند. چه تفاوتی میان کلام
محمد و معجزه محمد وجود دارد که یکی را میپذیری و دیگری را
نه؟؟؟ بنده جناب شما را در آن حد وتوان نمیبینم که شخصیت بزرگی
مانند سروش را متهم به پریشان گویی نمایید. شما میدانید که
آثار آن مرد بزرگ چقدر در بین روشن فکران و جوانان ما جا
افتاده و فهم دینی ایشان را بلند برده است. حتی به صراحت گفته
میتوانم که روزانه به ده ها کتاب سروش در کابل توسط جوانان
خریداری میشود. ما افغان ها سپاس گذار از سروش - شبستری-
شریعتی - مطهری و ده ها اندیشمند کشور ایران باشیم که با زبان
شرین فارسی صدها جلد کتاب را ترجمه و تالیف نموده و در اختیار
ما قرارداده اند. وگر نه در کشور ما نه دین شناس است نه محقق و
نه فیلسوف».
در اینجا چند نکته را خدمت آن دوست فرهیخته به عرض می رسانم.
نخست اینکه هنگام صحبت پیرامون مباحث علمی ما نیازی نداریم تا
با هویتی مجهول وارد میدان گفتگو شویم. در فعالیت سیاسی و دینی
می شود از «تقیه» کار گرفت ولی در گفتگوهای فکری جایی برای
«تقیه» نیست. دوم اینکه شما پیوسته به ما گوشزد می کنید که
«فهم افکار سروش مقدم بر نقد آن است»، غافل از اینکه فهم هر
اندیشه و پدیده دیگری هم مقدم بر نقد آن است. ولی به نظر من نه
فهم افکار سروش چندان دشوار است و نه هم نقد آن، و باز اگر
بخشهای دیگر ادبیات ایشان دشوار باشد و یا اینکه احتمال توجیه
و تأویل را داشته باشد اما نقطه ای را که من بر آن انگشت نهاده
ام سخنی است آشکار. ولی به نظر من ادعای «فهم سروش» خود بیانگر
مشکلی روانی است که صاحب آن می خواهد بفهماند که ایشان به آن
سطح از آگاهی رسیده اند که دیگران فاقد آنند. باز شما بر اساس
کدام صلاحیت رسمی «اکادیمیک» و یا غیر رسمی می توانید این صفت
را برای خود تان قایل شوید و هر ناقدی را فاقد آن تصور نمائید.
دوست عزیز! سروش می گوید که قرآن کلام پیامبر و حاوی اشتباهاتی
است و سخن قرآن ضرور نیست که در مورد ادیان دیگر درست باشد، من
نمی دانم که کجای این سخن دشوار است تا قبل از نقد به فهم آن
دست یافت. اگر شما فهمی دیگر از این کشف دارید لطفا ما را نیز
مستفید سازید. شما ادعا کرده اید که فهم های تنگ فقهی و سنتی
نمیتواند چنین مفاهیم و گفته های بلندی را این چنین به تمسخر
گیرد. من نمی دانم که شما بر مبنای کدام دلیلی مرا در کتگوری
تنگ فقهای سنتی می گذارید، اگر گفتن این سخن که قرآن کلام خدا
است مرا صاحب فهم تنگ و سنتی بسازد، پس در آن صورت همه
دانشمندان، همه عارفان، همه فیلسوفان، همه سخنوران، همه
محدثان، همه مفسران و همه حکیمان مسلمان دارای همین دیدگاه
بوده اند. باز شما چرا فقه را دست کم می گیرید. آیا فقه خود به
معنی فهم و تعقل نیست (لقوم یفقهون - قرآن). مولانا خود گفته
است « ور فقیهی پاک باش از انهم لا یفقهون». آیا دانش فقه
شهکار بزرگ تمدن اسلامی نیست؟ اگر منزلت فقهای خویش را نمی
دانیم اندیشه ورزان بزرگ غرب خوب از آن آگاه اند که به عنوان
نمونه می توان از حقوقدان نستوه فرانسه آقای (هانس روزه) نام
برد که (امام محمد شیبانی) را حقوقدان بزرگ قانون بین الدول
خوانده و در سال 1955 (انجمن شیبانی برای حقوق بین الدول) را
اساس گذاشت. در اینجا قابل یاد آوری است که علم اصول فقه
مسلمانان اساسی بود که اصول حقوق فرانسه بر شالودۀ آن ریخته
شد. اگر تمدن معاصر غرب را به نام تمدن تخنیک بشناسیم، تمدن
اسلامی را می توان تمدن حقوق نامید. همین مسئله بود که فقه در
میان مسلمانان نسبت به فلسفه و عرفان و حکمت بیشتر مورد پذیرش
واقع گردید. شما فرموده اید که « بسیار دیده شده که فقهی ها با
عارفان و فلاسفه دعوا داشته اند» که سخنی است بجا ودرست و غیر
قابل انکار ولی شما بفرمایید و برای ما تنها یک فقیه و یا
فیلسوف مسلمان را نشان دهید که قرآن را سخن محمد و حاوی
اشتباهات خوانده باشد. من هم شما و هم آقای سروش و سایر پیروان
جناب ایشان را چلنج می دهم که برای ما تنها یک دانشمند مسلمان
را نشان دهید که قرآن را سخن غیر معصوم پیامبر خوانده باشد.
شما که گفته اید «اندیشه های آن ماهیان در حوضچه های مذهب و
چارچوب های متحجر فقه صامت نمی گنجند»، اجازه دهید که بگویم،
این سخن شما نه، بلکه از آن آقای سروش است و در راستای بحث ما
از این تمثیل کاری ساخته نخواهد شد. جناب ایشان باز هم
نتوانسته اند خارج از سخنان و عبارات آقای سروش استدلال نمایند
جایی که می فرمایند: « چه تفاوتی میان کلام محمد و معجزه محمد
وجود دارد که یکی را می پذیری و دیگری را نه ؟». این هم خود
استدلال شما نه بلکه سخن آقای سروش است که در پاسخ آقای جعفر
سبحانی گفته بود «این که بگوییم قرآن کلام محمد است، درست
مانند این است که بگوئیم قرآن، معجزه محمد است. هر دو به یک
اندازه به محمد و به خدا انتساب دارند و تاکید بر یکی به معنی
نفی دیگری نیست». بسان استدلالهای دیگر آقای سروش در اینجا هم
مغالطه ای آشکار دیده می شود و آن اینکه معجزه خرق عادتی است
که خداوند توسط پیامبران خویش ظاهر می سازد، در حالی که آقای
سروش منکر سرچشمۀ الهی قرآن است. قیاس میان «کلام محمد» و
«معجزۀ محمد» حتی از نظر خود ایشان باطل است زیرا آقای سروش
خود در مصاحبۀ خویش منکر «کلام خدا» بودن قرآن شده اند.
قیاسی که آقای سروش ما را به آن فرا می خوانند متاسفانه فاقد
اعتبار عقلی و منطقی است. در این قیاس (معجزۀ محمد) اصل است و
(کلام محمد) فرع. یعنی (کلام محمد) را (مقیس علیه) یعنی چیزی
که بر آن قیاس کرده شود خوانند و (کلام محمد) را (مقیس) یعنی
آنچه آن را بر چیز دیگری قیاس کنند. در معادلۀ ریاضی قیاس یک
عنصر بسیار مهمی وجود دارد که آن را (قدر مشترک) خوانند، این
عنصر در حقیقت وجه مشترک هردو سوی معادله را تشکیل می دهد.
قیاسی که در آن (قدر مشترک) وجود نداشته باشد آن را (قیاس مع
الفارق) خوانند که از لحاظ منطق فاقد اعتبار است. حال در اینجا
اگر ما معتقد به الهی بودن (معجزه) باشیم ولی الهی بودن (قرآن)
را نپذیریم نمی توانیم معادله ای میان هردو برقرار نماییم. این
از یکسو و از سوی دیگر (معجزه) را نمی توان به خدا نسبت داد
زیرا معجزه از (عجز) گرفته شده یعنی (عاجز ساختن کسی از اجرای
کاری) که به این لحاظ همه اعمال خدا معجزه است ولی اگر معجزه
ای بدست انسانی ظاهر شود این خیلی منطقی است که آن را معجزۀ
همان انسان بخوانیم. آری! این استدلال هم از حیث ساختار و هم
از لحاظ محتوی ناقص به نظر می آید زیرا یک استدلال وقتی می
تواند منطقی باشد که سه شرط در آن دیده شود: از الگوی منطقی یا
قیاس منطقی درستی پیروی کند؛ فرضهای درستی داشته باشد ؛ فرضها
به هم بی ارتباط نباشند.
در خصوص اینکه گفته اید توشۀ من از عرفان اندک است من عاجزانه
این کاستی خویش را می پذیرم و کدام ادعایی در این خصوص ندارم
ولی این را باید بپذیریم که عرفان تجربه است نه علم. عرفان و
تجربه های درونی آن را نمی توان ثابت ساخت ولی می توان آن را
تجربه نمود. دانشمندان شرق دو راه را برای رسیدن به حقیقت می
گزیدند که یکی راه (علم) و یا به تعبیر عصر جدید (ساینس) بود و
دیگرش راه (عرفان). این دو راه از هم جدا و دارای متود های
علیحده ای بوده و ضرور نیست که همدیگر خویش را تأیید نمایند،
سوال اینست که آقای سروش در راه رسیدن به حقیقت کدامیک از این
دو راه را بر گزیده اند؟ این پذیرفتنی نیست که فلسفه و سفسطه و
عرفان و ساینس و خطابه و شعر را روی هم بریزیم و از مجموع آنها
غذایی درست کنیم که تنها به ذوق خود ما برابر بوده و در راه
اثبات ادعای خویش یکی را بر سر دیگری بکوبیم تا به نتیجۀ مطلوب
خود مان دست یابیم. اگر پای منطق به میان آمد به سوراخ عرفان
داخل شویم و اگر پای ساینس در میان آمد دست به شعر گویی و
خطابه سرایی زنیم.
رادیو پیام زنان:
یکی از مقاله هایی که از نظر من گذشته است «داکتر سروش و
اخوانیت افغانی» نام داشت، آیا آن را خوانده اید؟
انصاری:
بلی، دوستی آن را برایم ایمیل کرده بود. همینکه در آغاز پاسخ
به پرسش پیشتر شما اشاره به مقاله ای کردم که از موضع چپ
نگاشته شده است، هدفم همان مقاله بود. آن مقاله چیزی نداشت به
جز از چند شعار و چند دشنام. آن مقاله چند دشنام به امپریالیزم
حواله کرده بود و چند دشنام هم به تنظیمهای پشاوری، چیز هایی
که به من ارتباط ندارد. اما مشکل نویسندۀ بیچارۀ آن در این بود
که نمی دانست امپریالیزم چیست، تنظیمهای پشاوری چه چیزی بودند،
سروش کیست، و با همین جریانی که او سنگ دفاع آن را به سینه می
کوبد چه کرده است و بالآخره اخوانی چه چیزی را گویند. من
هرباری که اصطلاح اخوانی را می شنوم و یا می خوانم از ته دل می
خندم و با خود می گویم که می سزد تا گویندگان آن را مومیایی
زده و در پای فراعنه مصر بخوابانند زیرا آنها از دنیایی حرف می
زنند که اکنون وجود ندارد. آنها اصطلاحات ازمود افتیدۀ دهۀ
دموکراسی را بکار می برند که امروز هیچ مدلولی ندارد. برچسپ
«اخوانیت» پیشتر از آنکه هویت برچسپ خورده را تعیین نماید،
هویت گوینده اش را برملا می سازد. این سکه کهنه دیگر خریدی
ندارد. ما در قرآن کریم حکایتی داریم بنام «اصحاب کهف». این
قصه، داستان جوانانی را بیان می کند که از دست پادشاهی ستم
پیشه فرار نموده و در غاری پنهان شده بودند. هنگامی که در غار
مذکور می خوابند برای سه صد سال دیگر بیدار نمی شوند ووقتی که
از خواب بر می خیزند احساس گرسنگی می کنند و می روند تا با
پولی که در جیب دارند غذایی خریداری نمایند. وقتی که وارد
بازار می شوند و پول خویش را می نمایانند مردم همه می خندند و
برایشان می گویند که این پول سه صد سال قبل از اعتبار افتیده
بود. حرف من اینست که ما هم امروز اصطلاحاتی را می شنویم که بر
علاوۀ آنکه مفهومی را بیان نمی کند، سالها قبل از اعتبار
افتیده است. به دو صد روزنامه و هفته نامه و به نزده تلویزون و
ده ها رادیو در داخل افغانستان گوش کنید، اگر یکبار هم این
اصطلاح را شنیدند در آن صورت من خواهم پذیرفت که شما از جملۀ
زندگان این عصر هستید. اگرنتوانستید، پس بدانید که نا آگاه تر
و عقب مانده تر از همان همسفر اضافی اصحاب کهف خواهید بود. به
هر حال من این موضوع را در جایی دیگر بیشتر توضیح خواهم داد.
رادیو پیام زنان:
شما چرا بر سر ناقدان تان می کوبید،آیا کسانی که شما را تأیید
کرده اند همه بر حق بوده اند؟
انصاری:
نه، من این را نگفته ام. در جبهۀ مخالفان داکتر سروش شنیدم که
مسئول نشریه ای بنام «اصلاح ملی» و یا «ملی اصلاح» در کابل
مقالۀ بنده را از انترنت گرفته و دوباره نشر نموده و در مقدمۀ
آن نوشته است که بر خلاف نظریات دیگر این نویسنده، مقالۀ کنونی
شان قابل اهمیت بوده و از همین لحاظ به نشر مجدد آن می
پردازند. طوری که از قراین بر می آید هدف آن دوست از «نظریات
دیگر» من، همان افکاری است که در زمینۀ جامعه شناسی قبیله مطرح
شده است. برای آن هموطن عزیز باید فهماند که خشک کردن ریشه های
سرطان ذهنیت قبیلوی مهمتر و حیاتی تر از افکاری است که در نقد
آقای سروش آمده است. متولیان قبیله که میراث خواران صنادید
قریش در کشور ما اند دین، سیاست، فرهنگ، تاریخ و جامعه را چنان
در چنگ گرفته اند که هر گونه حرکت سازنده ای را غیر ممکن ساخته
است. تدین از نظر من نشستن در حلقه های ذکر و خواندن «انفال» و
«براءة» نيست، تدین در درآویختن با اندیشه ها و سنتهای منحطی
است که دست و پای جامعۀ ما را از قرنها بدینسو بسته و زمینۀ
هزاران گونه تفرقه و تجزیه و وابستگی را آماده ساخته است. ما
تا زمانی که از سطح «قبیله» به سطح «ملت» ارتقا نکنیم، سخن از
«امت» بر زبان آوردن خنده آور است. نخستین دشمنی که محمد بن
عبدالله با آن در اویخت صنادید قبیله و مناسبات منحط جامعۀ
قبیلوی بود. من بیاد دارم در آن روز هایی که طالبان مردم شمالی
را قتل عام کردند و زنان شان را بر روی ریگهای سوزان بیابانهای
ننگرهار نشاندند، هنگامی که تندیسهای بامیان را منفجر ساختند،
در آن اوقاتی که سنتهای قبیله بر مسند سنت پیامبر نشسته بود، و
بر روی همه مظاهر تمدن خط بطلان کشیده می شد، در همان زمان هم
بودند کسانی در پشاور که در کنار جانوران ما قبل التاریخ قرار
گرفته و با نشر مصاحبه ها و تبصره های به اصطلاح بی طرفانه از
عملکرد های آن گروه دفاع می کردند. اگر شما بگویید که ما با
قضایای سیاسی و مسایل مورد اختلاف کشور و جامعۀ خویش کاری
نداریم پس شما «علمانی» هستید و علمانی شاخ و دم ندارد. من
آنچه در «ذهنیت قبیلوی» (کتابی که آن را به مبارز بزرگ قندهاری
محمد سرور واصف اهدا کرده ام) گفته ام، می تواند مورد نقد قرار
گیرد ولی شما نمی توانید فکری را با تبلیغات ترور نمایید. در
جامعۀ ما اگر سگی آمد و پای شتر همسایه را گزید و همسایۀ مذکور
به عنوان واکنش کودک صاحب سگ را به گلوله بست و سپس در اثر آن
جنگی میان دو قبیله مشتعل شد و در پایان آن، چند (خان ولس)
آمدند و (لویه جرگه) دایر کردند و راه حلی که نتیجۀ کار جرگه
بود رد و بدل کردن چند دختر خوردسال و کودک معصوم به چند پیر
مرد از پا افتاده و فرتوت جانب متضرر بود، تو نمی توانی اعتراض
کنی ویا بگویی که برادرم! این کاری که تو می کنی نه در شرایع
آسمانی و نه هم در قوانین، اعراف و سنتهای انسانی قابل پذیرش
است، و این کار تو بجز خودت دیگر هیچ کس دیگری را متضرر نمی
سازد. اگر چنین گفتی صنادید قبیله اسم تو را در لست سیاه خویش
خواهند نوشت و سپس همه و همه کافر و مسلمان با صدای بلند نعره
خواهند زد که «هذا ما وجدنا علیه آبائنا – این راهی است که ما
پدران خویش را در آن یافته ایم». جامعۀ ما سخت قبیلوی است و
این خصوصیت، متأسفانه در نقاط مختلف کشور دیده شده و همۀ ما کم
و بیش دارای خصوصیتهای قبیلوی هستیم. در مناطقی که قبیله هم با
ساختار های سنتی آن وجود ندارد، چیز های دیگری در جای بت قبیله
نشسته اند که این خود مبحث دیگری است. اگر مافیای بی کفایت و
بی شهادتنامۀ فرهنگی آمدند و هر روز برای ما دروغی جعل کرده و
جامعه را گرفتار تب سوزان تعصب نمودند، و اگر تبرداران کور دلی
آمدند تا کاخ بلند ادبیات مردم افغانستان را ویران نموده و
پلهای ارتباطی و تفاهم زبانی میان ساکنان این سرزمین را تخریب
کرده و در اندیشۀ بریدن ریشه های فرهنگ بزرگ ما که ثروت معنوی
بشر است شدند، تو باید خاموش باشی و اگر حرفی بر زبان آوردی
دیگر مورد اتهام تربیت یافتگان «دارالندوه» ابو جهل قرار خواهی
گرفت. اگر از جهل و جنون و تریاک و تعصب و تفنگ و ترور و
انتحار و انفجار انتقاد نمودی تو دیگر ضد «مقاومت ملی؟» و
«وحدت ملی؟» وحتی «اخوت اسلامی؟» هستی! زیرا «مقاومت» و «وحدت»
و «اخوت» در جمعیتها و انجمنهای قبیله زدۀ ما یک معنی دارد و
آن «قبیله» است و بس. امام غزالی رهایی از «حب جاه» را بلند
ترین مدارج صالحان در زمان خودش می دانست ولی من معتقد هستم که
رهایی از جرثومۀ قبیله و بت نژاد، قلۀ انسانیت انسان در اوضاع
کنونی سرزمین ما به حساب می آید، و بسیار اندک اند کسانی که از
آن بلندا به جامعۀ خویش نگاه کنند. در جمع آن دوستان کسانی را
هم می توان یافت که گل سر سبد جامعۀ ما اند ولی چکنیم که امروز
بیماری «قبیله» و «نژاد» کمتر کسی را سالم گذاشته تا حدی که
اگر کسی در برابر آن بایستد دیگر ضد این و آن خطاب می شود.
رادیو پیام زنان:
بیائیم بر سر اصل مطلب. آقای سروش ادعا نموده اند که قرآن نمی
تواند با حقایق علمی سازگار باشد. اگر موافق هستید خیر و اگر
نیستید، چه دلیلی بر ادعای تان دارید؟ خلاصۀ سخن اینکه: آیا
قرآن (کلام خدا) و مبری از نقیصه و کاستی است و یا اینکه (کلام
بشر) و حاوی اشتبهات و کاستیهای زادۀ طبیعت بشری می باشد؟
انصاری:
من خودم بر این ایمان دارم که قرآن (کلام خدا) و معجزۀ ابدی
پیامبر واپسین اوست. گفتم قرآن معجزه است و معجزه های این کتاب
از نامش آغاز می شود. به این مفهوم که واژه «قرآن» مشتق شده
از ‹‹قرء›› و قرآن مصدریاست بر وزن‹‹غفران» که به معنی «
مقروء» ویا «چیزی که خوانده می شود»، آمده است. حال در روی
زمین و در تاریخ بشر آیا کتابی را می توانید نشان داد که بیشتر
از قرآن خوانده شده باشد؟ این درست است که کتاب «مائوتستونگ»
بیشتر از هر کتابی چاپ شده و انجیل به صد ها ملیون نسخه منتشر
می شود ولی این کدام کتابی است که در همه نقاط روی زمین و در
امتداد بیست و چهار ساعت چه از روی صفحات آن و چه از حفظ
خوانده میشود؟ این همان کتابی است که اسم و مسمایش با هم
مطابقت دارند.
تطابق و هماهنگی ای که در میان کتاب تنزیلی خدا (قرآن) و کتاب
تکوینی او(آفرینش) دیده می شود انسان را به تعجب و حیرت
وامیدارد. اگر «ماه» و «روز» آفریده های خدایند و «قرآن» کلام
اوست پس جای تعجب نیست ببینیم که واژۀ (ماه) در قرآن دوازه بار
تکرار شده است. تکرار واژۀ (ماه) را اگر تصادف فکر کنیم پس در
باب تکرار واژۀ (روز) چه می توان گفت که این واژه هم (365) بار
در این کتاب آمده است.
قرآن چنان از پدیده های هستی با ایجاز و اعجاز سخن گفته که هر
انسان عاقلی چاره ای جز این ندارد که دست تسلیم بلند کند و در
برابر آن (سلمنا) و (آمنا) گوید. به عنوان نمونه من در اینجا
از پدیده ای حرف می زنم که در اصطلاح ستاره شناسان به نام و
یا (حفرۀ سیاه) مسمی شده است. در اینجا از خوانندۀ گرامی می
خواهم تا لحظه ای تنها پیرامون دو آیۀ سورۀ تکویر و کلید واژه
های سه گانۀ آن که ستاره هایی را به تصویر کشیده است،
بیندیشند. این سوره که سراپای آن سوگند پروردگار به پدیده های
بزرگ هستی و شگفتی های بدیع آفرینش است، در آیه های 15 و 16
خویش می گوید: «فلا اقسم بالخنس، الجوار الکنس». یعنی: (قسم می
خورم به موجودات (خنس) و (جوار) و (کنس)). در اینجا لازم است
تا روی واژه های «خنس» و «جوار» و «کنس» مکث نماییم. مفسر بزرگ
شبه قاره شاه ولی الله دهلوی این دو آیه را چنین ترجمه نموده
است: «پس قسم می خورم به ستاره های باز گردنده، سیر نماینده،
غایب شونده». اما اگر به فرهنگهای معتبر زبان عربی مراجعه
نموده و ریشه های لغوی این واژه ها را جستجو نموده و سپس آنها
را در برابر یافته های تازۀ بنیاد تحقیقات فضایی امریکا «ناسا»
قرار دهیم به نتایجی دست خواهیم یافت که با دیدن آن هیچ انسان
عاقل و بالغی نخواهد توانست از حقانیت قرآن انکار نماید.
در فرهنگ عربی «مقاییس اللغه» که یک هزار سال پیش تدوین شده، و
فرهنگ «لسان العرب» که در حدود هفتصد سال قبل نگاشته شده، واژۀ
«خنس» به چیزی معنی شده که از دیده ها پنهان بوده و در خفا سیر
می کند، و از همین لحاظ شیطان را نیز «خناس» گفته اند، چون
پنهان است. و واژۀ «جوار» که مفرد آن «جاریه» می شود، به معنی
سیر کننده آمده است. اما واژۀ «کنس» به دو معنی آمده است که
یکی روفتن چیزی از سطح چیزی و دیگرش به مفهوم پنهان شدن است.
جاروب برقی را از همین لحاظ امروز در زبان عربی «مکنسه» گویند،
و حتی مرحوم دهخدا در فرهنگ خویش «کناسه» را به مفهوم آنچه
ازخانه روفته می شود، آورده است.
امروز دانشمندان علوم فضا ثابت ساخته اند که ستاره های تاریکی
در فضا وجود دارند که نور خود را از دست داده قابل مشاهده
نیستند و هر چه به ایشان نزدیک شود آن را چون جاروب برقی از
فضا می روفند، به سوی خود کش کرده و می بلعند. یکی از
دانشمندان (ناسا) که مرکز تحقیقات فضایی امریکا است آن را چنین
توصیف می کند: یعنی: (جاروب های برقی ای که همه چیز را کش می
کنند و به داخل خود فرو می برند). برای معلومات مزید می توان
به وبسایت مراجعه نمود.
رادیو پیام زنان: شما باب موضوع مهمی را گشودید. آقای سروش نیز
در مقاله ای که در پاسخ آقای ناصر مکارم شیرازی نوشته اند، از
اصطلاح قرآنی «شهاب ثاقب» که بر ستاره هایی اطلاق می شود یاد
کرده و آن را غیر علمی خوانده اند.
انصاری:
آری! آقای سروش در آنجا برای اثبات ادعای شان آیتی را مثال می
آورند که در آن از «شهاب ثاقب» نام برده شده است، اما متوجه
نشده اند که واژه های «شهاب ثاقب» خود دلیل روشنی است بر
حقانیت قرآن. من به عمق دانش سروش در ادبیات فارسی شکی ندارم
ولی نمی دانم که توشۀ انها از زبان قرآن تا چه حد است. برای
توضیح بیشتر باید باز هم به زبان قرآن مراجعه کنیم و ببینیم که
ثاقب چه مفهومی را افاده می کند. واژۀ «ثاقب» در زبان عرب به
سه مفهوم آمده است که یکی «درخشان» است، دیگرش «مشتعل» و سومی
ان «سوراخ کننده». در زبان عربی سوراخ را «ثقب» گویند و اسم
فاعل آن می شود «ثاقب». قاموس های زبان «شهاب ثاقب» را شهابی،
تیز، درخشان و شکافنده ترجمه نموده اند. شهاب را در زبان
انگلیسی گویند. و این همان سنگهای آسمانی است که به سرعت
بلندی به سوی زمین می آیند و با تماس به طبقۀ اتوموسفیر زمین
مشتعل شده و برخی هم اتوموسفیر را سوراخ می نمایند. تعدادی از
این سنگهای آسمانی در همانجا نابود می شوند و برخی دیگر به
نقاط مختلف زمین فرود می آیند. حقایق جدید علمی می گویند که
این سنگها هم درخشان اند، هم مشتعل و هم حفر کننده. خوانندگان
عزیز می توانند با استفاده از وبسایت (ناسا) معلومات بیشتری
کسب نمایند. حال سوال در این است که انسانی بی سواد و آن هم در
قلب جامعه ای نهایت جاهل و بی خبر چطور می دانست که طبقه ای در
اطراف زمین وجود دارد که آن را اتوموسفیر خوانند و این سنگها
آن طبقه را سوراخ می کنند و خود مشتعل می شوند و سپس بیاید و
واژه ای برای آن گزیند که هم «درخشان» معنی دهد، هم «مشتعل» و
هم «شکافنده». لغتنامه های بسیار کهنۀ زبان عربی را از آرشیف
های کتابخانه های دنیا برون کنید و ببینید که این واژه ها چه
معنی می دهند و سپس آن را با آخرین یافته های مراکز تحقیقات
فضایی غرب تطابق دهید، فقط در آن صورت است که می توانید در
مورد قرآن و اینکه این کتاب از جانب خالق بوده است و یا از سوی
مخلوق قضاوت نمائید. اگر چشم تان را ببندید چیزی را نمی بینید
و اگر عقل تان را ببندید چیزی را درک نخواهید کرد.
رادیو پیام زنان:
آنچه شما فرمودید درست است ولی آیا تصور نمی کنید که این از
روی تصادف باشد؟
انصاری:
سخن تان را می پذیرم. پرسشی معقول. اما شما این چند مسئله ای
را که یاد آور شدم از یک دانشمند ریاضی بپرسید که احتمال تصادف
را درآن چند فیصد می داند. از همین «ماه» و «روز» و «شهاب» و
«کنس» ایشان را بپرسید. بیائید مثالی دیگر بیاوریم. در آیت 33
سورۀ انبیاء و آیت 40 سورۀ یس زمانی که از حرکت سیاره های
آسمانی سخن به میان می آید، قرآن می گوید: «کل فی فلک یسبحون»
یعنی: «هر یکی از آنها در مداری می چرخند». شما اگر «کل فی
فلک» را اگر سر چپه هم بخوانید «کل فی فلک» می شود. بیائید
تجربه کنیم «ک + ل + ف + ی + ف + ل + ک». آری! این سیارات هم
در کتاب تکوینی خدا «آفرینش» و هم در کتاب «تنزیلی» آن در چرخش
اند.
رادیو پیام زنان:
ایشان از حوادث تاریخی هم حرف زده و گفته اند که قرآن نمی
تواند با حقایق تاریخی سازگار باشد، شما در این زمینه چه نظر
دارید؟
انصاری:
« ولیکن چو گفتی دلیلش بیار». اما اگر از من بپرسید که برای رد
نظر ایشان چه دلیلی دارم، سخن به درازا خواهد کشید. قرآن کریم
در آیت 92 سورۀ یونس هنگامی که از فرعون یاد می کند می گوید:
«فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس
عن آياتنا لغافلون» یعنی: (ولى امروز، بدنت را (از آب) نجات مى
دهيم، تا عبرتى براى آيندگان باشى! و بسيارى از مردم، از آيات
ما غافلند!) در زمانی که قرآن نازل می شد و از سلامتی جسد
فرعون حرف می زد، نه تنها در جریزه عربستان بلکه در قلب
تمدنهای بزرگ آن روز کسی نبود تا از اجساد مومیایی شده فرعون و
خانواده اش چیزی بداند تا آنکه در اواخر قرن نزدهم میلادی
اجساد مومیایی شده فرعون ها را از وادی پادشاهان در شهر
«الاقصر» مصر بیرون کشیدند. جراح مشهور کشور فرانسه آقای موریس
بوکای کتابی دارد بنام «انجیل، قرآن و ساینس» و در آن کتاب می
نویسد که فرعون موسی علیه السلام شخصی بوده است به نام
(منبتاح) که نعش او در میان سایر اجساد یافت شده وجود دارد. به
نقل از نوشتۀ موریس بوکای جراح بین المللی کشور فرانسه. قابل
یاد آوری است که داکتر موریس این کتاب را در لحظاتی به چاپ
فرستاده است که جسد فرعونی که گفته می شد، فرعون موسی علیه
السلام است در زیر تحقیقات لابراتواری دانشمندان بزرگ قرار
داشت و پس ار صحبت طولانی پیرامون جسد مومیایی شده فرعون و
نبردش با قبیلۀ بنی اسرائیل می نویسد که تحقیقات اولیۀ طبی به
ما نشان می دهد که جسد این فرعون مدت زیادی در آب نبوده است،
ولی پس از آنکه تحقیقات پایان می یابد به استاد عبدالمجید
زندانی می گوید که یکتن از داکتران مسئول کالبد شگافی فرعون به
او گفته است که نتایج تحقیقات نشان داده است که فرعون موصوف در
اثر غرق وفات یافته و نمکی که در جوف او یافت شده مربوط به آب
بحر بوده و با نمک مومیا تفاوت دارد. او همچنان گفته است که
تحقیقاتی که به واسطه اشعۀ اکس صورت گرفته نشان می دهد که
استخوانهای فرعون شکسته است ولی جلد و گوشت او صدمه ای ندیده
است و این می تواند دلیل دیگری بر شکستن استخوانها در اثر
ضربات امواج بحر باشد. به نقل از «البرهان: شرح کتاب الایمان».
به هر حال اجساد 27 تن از پادشاهان سلالۀ فرعونی و یا همه
کسانی که در عصر موسی علیه السلام حکومت کرده اند امروز در
معرض نمایش گذاشته شده است که این خود برهان قاطعی است بر
حقانیت قرآن. آری! زمانی که قرآن کریم از سلامتی بدن فرعون و
آن هم در دل جاهل ترین، بیسواد ترین، و بی خبر ترین مردم دنیا
و آن هم در عصری که آن را «قرون وسطی» خوانند، حرف می زد، نه
تنها در قلب تمدنها و مراکز علمی آن زمان بلکه تا سیزده قرن
دیگر و آن هم در قلب جهان نو کسی تصور نمی کرد که جسدی از آن
دودمان باقی مانده باشد. کتابهای آسمانی دیگر چون تورات و
انجیل هم از سالم ماندن بدن فرعون حرفی به میان نیاورده اند.
پس از این همه، اگر نویسنده ای بیاید و قرآن را شعر آشفتۀ محمد
فرزند عبدالله بخواند قابل تعجب نیست، زیرا قرآن خود در پایان
همین آیه گفته است: « و بسيارى مردم، از نشانه های قدرت ما
غافلند!)»
سخن از قرآن و مصداقیت آن در پیوند با دانش معاصر انسان و
حوادث تاریخی بشر است. در سورۀ (روم) ما می خوانیم که (غلبت
الروم فی أدنی الأرض). یعنی: « رومی ها مغلوب شدند و این شکست
در سرزمین (ادنی) رخ داد». تاریخ حکایت می کند که نزول قرآن
همزمان با جنگهایی بود که در بین سالهای 604-628 میلادی در
میان دو ابرقدرت آن زمان که یکی امپراطوری ساسانی ایران بود و
دیگرش امپراطوری روم رخ داد و در نبرد سختی که در سال 614
میلادی در میدانی در کنار بحر میت که امروز در بین بصری و
اذرعات که امروز مربوط به اردن و فلسطین می شود واقع شده است،
رخ داد و در آن جنگ ارتش ایران بر سپاه روم چیره شد و پس از
قتل عام ده ها هزار بیگناه در شهر بیت المقدس، صلیبی را که می
گفتند حضرت عیسی بر سر آن جان باخته است از فلسطین به ایران
انتقال دادند. این سوره از همین حادثه تاریخی صحبت می کرد و با
آنکه پنج آیۀ نخست آن از پنج معجزه و پیگشویی حرف زد ولی مرا
با آنها کار نیست و هدف من همین واژۀ (ادنی) است. کلمۀ (ادنی)
چه معنی یی را افاده می کند و قران کریم چرا بجای آنکه از نام
آن منطقه یادی کند، آن را (ادنی الارض) می خواند، اشاره ای که
بیانگر اهمیت آن موقعیت است. برای فهم معنی (ادنی) ما حتی
نیازی نداریم تا به سراغ فرهنگهای زبان عربی برویم زیرا ما در
زبان خود از واژه های (دنائت) و (دنئ) به مفهوم (پستی) و (پست)
استفاده می کنیم، به تفاوت اینکه واژۀ ادنی در زبان عربی اسم
تفضیل بوده و (پست ترین) را معنی می دهد. پرسشی که مطرح می شود
آیا راستی هم میدان آن جنگ، در پست ترین تقطۀ زمین بوده است.
مطمئن ترین مرجعی که می تواند پاسخی برای ما ارائه کند، نهاد
تحقیقاتی (NASA)
و یا ادارۀ ملی فضا و هوانوردی امریکا است. هر خواننده ای می
تواند به وبسایت رفته و در بخش جستجوی آن عبارت (پست ترین نقطه
در زمین) را به زبان انگلیسی بنویسد، خواهد دید که (ناسا)
برایش پاسخ خواهد داد که (پست ترین نقطه در روی زمین در منطقۀ
بحر المیت موقعیت دارد که چهار صد متر و یا یکهزار و سه صد فیت
پائین تر از سطح بحر واقع شده است. این تصویر توسط قمر مصنوعی
(تیرا) به تاریخ 22 ماه می سال 2007 گرفته شده است).
اما در دایره المعارف (انسایکلو پیدیا بریتانیکا) آمده است که
پائین ترین نقطۀ زمین، منطقۀ بحر المیت است که عمق آن 392 متر
زیر سطح بحر بالغ می شود.
رادیو پیام زنان: واقعاً سخن جالب و شگفتی انگیزی است. پرسشی
که در ذهن انسان چرخ می خورد اینست که چرا کتابی که از پدیده
های بسیار بزرگ هستی چون آفرینش انسان و کاینات و طبیعت حرف می
زند، یکبار می بینی که از مخلوقات بسیار نا چیز و پیش افتاده
ای چون پشه و ملخ و مورچه و عنکبوت «جولاگک» سخن می گوید؟
انصاری: قرآن خود در آیات نخستین دومین سورۀ خود به این پرسش
شما پاسخ داده است، آنجا که می فرماید: «ان الله لا یستحیی ان
یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها»، یعنی: خدا از این نمی شرمد که
از پشه و چیزهای بلند تری از آن مثالی آورد. من نمی خواهم
خوانندۀ گرامی را بیشتر درد سر دهم، در اینجا می خواهم سخنی
پیرامون همین مخلوق ناچیزی که «عنکبوت» نام داشته و قرآن سوره
ای نیز به همین نام دارد، حضور تان به عرض برسانم. قرآن در آیۀ
41 سوره عنكبوت می گوید: "ان اوهن البیوت لبیت العنكبوت".
ترجمۀ فارسی آن این طور است: «سست ترین خانه ها، خانۀ عنکبوت
است». قوی ترین میزانی که می توان یک سخن را در آن سنجید همان
میزان زبانی است که سخن مورد نظر ما در قالب آن ریخته شده است.
چون کلید واژۀ این آیت لفظ «بیت» می باشد، پس برای درک درست
آیت باید در جستجوی معنای لغوی «بیت» افتید. واژه " بیت" در
لغت عرب استعمالات زیادی دارد که به معنای «خانه» و «شعر» و
«مسكن» و «فرش خانه» و «كعبه» و «قبر» و نیز به معنای «همسر
مرد» و «خانواده» اش آمده است. در معجم الوسیط که یکی از قاموس
های معتبر زبان عربی می باشد، آمده است: " بیت الرجل: زن و
عیال او"، در لسان العرب آمده است: "بیت الرجل: زن او"، در
قاموس المحیط آمده است: "البیت: عیال مرد"، و بالآخره در صحاح
آمده است: "البیت: عیال مرد".
حال پرسشی که مطرح می شود اینست که قرآن چرا خانوادۀ عنکبوت را
خانواده ای سست خوانده است. حقایق علمی در مورد زندگی عنكبوت
ها و روابط اجتماعی آنها می تواند این آیه را بهتر از مفسران
سنتی قرآن تفسیر نماید. دانشمندان می گویند که عنكبوت ها،
گروهی هستند كه روش زندگی فردی همراه با دشمنی با یكدیگر در
آنها غالب است و انواع اندكی از آنها یافت می شوند كه به صورت
دسته جمعی زندگی كنند. آنها می گویند که عنكبوت نر قبل از
آمیزش، می آید و تارهای خانۀ عنکبوت ماده را تکان می دهد و
اقدام به رقص ها و حالات مشخصی در برابر عنكبوت ماده می نماید
كه مقصودش جلوگیری از غریزه دشمنی عنكبوت ماده است. هنگامی كه
آمیزش آنها تمام می شود، عنكبوت نر اقدام به پنهان شدن از
عنكبوت ماده می كند، چرا كه می ترسد او را بكشد. كشتن عنكبوت
نر بعد از تمام شدن آمیزش جنسی، در بین بسیاری از عنكبوت ها
اتفاق می افتد؛ مشهورترین این عنكبوت ها "بیوه سیاه" است. در
برخی از انواع آنها، عنكبوت ماده، عنكبوت نر را رها می كند تا
هنگامی كه فرزندان از تخم خارج می شوند، اقدام به قتل او كنند
و او را بخورند. در انواع دیگری از عنكبوت، مادر، اقدام به
تغذیه فرزندان كوچكش می كند تا این كه بزرگ می شوند و مادرشان
را می كشند و می خورند. روابط سست و ضعیف بین افراد خانوادۀ
عنكبوت، این حیوان کوچک را سست ترین خانواده ها در میان آفریده
شدگان خدا قرار می دهد. اگر خانۀ عنکبوت از لحاظ فیزیکی خانه
ای می باشد بی بنیاد، این خانه از لحاظ اجتماعی هم بسیار سست
است. تنها قرآن است که از بیان سستی این خانه با ابعاد
گوناگونش می تواند بدر آید. امام غزالی می گوید که کلمات قرآن
دارای هفت بطن اند که آهسته آهسته خود را می نمایانند. و
عبدالله بن عباس یکهزار و چهار صد سال قبل گفته بود: «قرآن را
زمان تفسیر می نماید». خواننده ای اگر خواسته باشد که این
سخنان را با پژوهشهای بیولوژیستها تطبیق دهد می تواند به صفحات
174-181 شمارۀ هژدهم مجلۀ که یکسال قبل چاپ شده است مراجعه
نمایند. در آنجا مقاله ای است که دو تن از استادان دانشگاه های
بن و هامبورگ سخنان جالبی دارند. به طور مثال آنها پس از شرح و
بسط داشته های علمی شان پیرامون زندگی اجتماعی عنکبوتها گفته
اند:
یعنی: « عنکبوت ماده در بیشتر حالتها لحظه ای چند پس از
(آمیزش) اگر همسرش همان وقت فرار نکرد بر او یورش برده و بر
زندگی اش نقطه پایان می گذارد.» عقل و دانش و خرد ابزارهایی
اند که ما را در فهم و درک همچو مسایل کمک می کند. این مفهوم
در آیت 43 سوره عنكبوت هم آمده است جایی که قرآن می گوید: «و
تلك الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون»، یعنی:
«این مثال را برای مردم می زنیم و جز دانایان در مورد آن خرد
ورزی نمی كنند».
رادیو پیام زنان:
از جمع رهبران سیاسی افغانستان، آقای محمد محقق رهبر یکی از
شاخه های حزب وحدت اسلامی ضمن مصاحبۀ خویش با نشریۀ «گفتگو» در
کنار آقای سروش ایستاده است، آیا آن مصاحبه در اختیار شما قرار
گرفته است؟
انصاری:
بلی، آن مصاحبه را خواندم، مصاحبۀ خوبی بود ولی ایشان هم گفته
اند که سروش اشتباهات خودش را دارد که نمی شود از آن دفاع
نمود. به نظر من این سخن مهمی است. اما نکته ای را که من می
خواهم به آن اشاره نمایم اینست که آقای محقق، سروش را با علامه
اقبال و مودودی و محمد عبده و شریعتی و امثال ایشان مقایسه
نموده اند که به نظر من در این قضیه محلی برای مقایسه نیست،
زیرا آقای سروش خواسته است تا صحت قرآن را که اساس مسلمات
اعتقادی همه مسلمانان بشمار می رود، زیر سوال برد. به نظر من،
آقای سروش در مصاحبۀ وحی خویش، راه خود را با همه دعوتگران
عصیانگر و معترض تاریخ مسلمانها جدا نموده است. ببینید، اگر
کسی بخشهایی از کتاب «سرمایۀ» کارل مارکس را نپذیرد و یا آن را
اشتباه بخواند آن را نمی توان مارکسیست خواند، پس چطور می شود
که شخصی بیابد، از یکسو بخشهایی از قرآن را رد نماید و از سوی
دیگر ادعای دعوتگری اسلامی هم نماید؟! جناب محقق بسیار از
فلسفه سخن گفته اند ولی بخش قابل انتقاد آقای سروش کاری به
فلسفه ندارد. جناب آقای محمد محقق هنگام صحبت از سیر فلسفه در
افغانستان از علامه سلجوقی و استاد غوریانی به عنوان پیش
کسوتان فلسفه در کشور یاد نموده اند، در اینجا می خواهم بگویم
که استاد غوریانی ضمن مصاحبه ای که در برنامۀ «رسالت» با من
داشتند اعلام نمودند که آقای سروش صلاحیت آن را ندارد تا در
مسایل فلسفی مرجع شناخته شود. ایشان همچنان در این امر با من
هم عقیده بودند که تا هنوز هیچ دانشمند مسلمانی قایل بر اشتباه
بودن بخشی از قرآن نبوده است.
جناب محقق در این سخن خویش محق اند که گفته اند: «اگر قرار بر
این باشد که مشرق زمین مسیر رنسانس و نوزایی خود را در پیش
گیرد، ناگزیر یک گام اساسی در این راستا بازسازی معرفت و فهم
دینی شان خواهد بود... نه تکرار و بازتولید فراورده های کلامی
پیشینیان، فراورده هایی که در زمانه هایی دیگر، و توسط نسل
هایی دیگر با نیازها و راه حل هایی دیگر عرضه گردیده است.» ولی
مباحث اخیر آقای سروش نمی تواند رکود موجود را بشکند و سر
آغازی باشد برای حرکت دوبارۀ کلام اسلامی، بلکه برعکس تلاشی
است در جهت شکستن هستۀ کلام اسلامی. در اینجا سخن از کشیدن نقش
بر دیوار خانۀ فرهنگ ما نیست بلکه ما شاهد تلاشی در جهت تخریب
تهداب این خانه هستیم.
ما نباید آزادی فکر را تنها برای خود ما بخواهیم همانطوری که
امروز در امریکا نسبت به هر کشور دیگری بیشتر از «آزادی» حرف
می زنند ولی همه خطوط تلفون و انترنت و ایمیل و فضای خانه و
کار چنان زیر کنترول و مراقبت نهادهای جاسوسی است که انسان را
وامیدارد تا به اتحاد جماهیر شوروی سابق رحمت بفرستد. نه تنها
این، بلکه حتی کتابهایی را که می خریم و یا از کتابخانه ها به
عاریت می گیریم و مقالاتی را که در انترنت می خوانیم همه و همه
نزد تحلیلگرانی فرستاده می شود تا ببینند که از خوانش چنین
موادی چه نوع فکری تولید می شود. کتاب و مقاله را یکسو
بگذارید، آنها حتی مواد غذایی را که از مغازه ها می خریم زیر
نظر داشته و می بینند که استهلاک این و یا آن نوع مواد خوردنی
چه تأثیری بر سلوک آدمی دارد. با وجود این همه، باز هم می بینی
که از آزادی بیان و آزادی فکر و اندیشه حرف می زنند و شرمی هم
ندارند.
در پایان یاد آور می شوم که هیچ کسی نمی تواند مانع اظهارات
آقای سروش و دیگر پیروان ایشان شود ولی این هم حق مسلم ما است
تا هر ادعای فاقد دلیلی را نپذیریم. استدلال درون دینی را
بگذار، اگر در این راستا برهانی برون دینی هم اقامه شود به سر
و چشم خواهیم پذیرفت ولی از تکرار سخنان پیر و مرشد کاری در
این راستا ساخته نیست. آقای سروش همانطوری که خود در مورد
دیگران گفته اند، نه شخصیتی مقدس اند و نه هم اندیشه هایشان از
کدام حصانتی برخوردار است.
تا نبودی در جهــــان امکان گفت
کی توانستی گل معنی شگفت
|