جنگ هزارساله
جورج دبليو بوش و اسامه بن لادن ميخواهند دنيا باور کند که جهان به دو بخش تقسيم شده است : «توحش» و « تمدن»، « کافران» و « مؤمنان»؛ ميان «آن ها» و «ما». گويا غرب در پوشش جنگ با تروريسم آماده است که در يک کشمکش جهاني درگير شود. باوجوداين، گرچه القاعده دشمني حقيقي است، اما مطمئنا يک « تهديد استراتژيک » سياسي-نظامي از نوع کمونيسم به شمار نميرود. ديدگاه « جدال تمدن ها » براي بسيج افکارعمومي عليه ديگري و توجيه بلبشوي حاکم بکار مي آيد؛ اين بينش اجازه ميدهد که تحت عنوان مخاطره ء چندگونه به ناعدالتي ها مشروعيت دهد. در اواخر قرن نوزدهم نيز، تروريسم آنارشيستي نقش مترسک را براي سرکوب شورش هاي کارگري ايفا کرده بود . برخي از آثار تخيلي ، ضمن اينکه اين کليشه ها را رد ميکنند،امکان ميدهند که جهاني را که درآن زندگي مي کنيم، بهتر بشناسيم و ما را ياري ميدهند که منطق جنگ هزار ساله را رد کنيم.
عراق شعله ور است. اين شرايط حاصل عدم آگاهي آمريکا از اوضاع اين کشور يا مؤيد غرور قدرتي بزرگ است - فلوجه کمتر به يک شهر تگزاس و حتا کمتر به مارسي و تولون شباهت دارد که در سال ١٩٤٤ [ از اشغال آلمان نازي] آزاد شدند. با وجوداين اگر تعمق کنيم، اين ناکامي نتيجهء مستقيم مفهوم « جنگ عليه تروريسم » است که پرزيدنت جورج دبليو بوش پس از ۱۱ سپتامبر به راه انداخت.
در چنين بحر تفکري کوچکترين حادثه اي در عراق، سامان منطقي خود را مي يابد. حملات به « مثلث سني» تنها نمي تواند ثمرهء کار دلتنگ هاي رژيم صدام حسين يا تروريست هاي بين المللي وابسته به القاعده باشد؛ مقاومت مقتدا صدر، حاصل نفوذ ايران، يکي از اعضاي محورشر تلقي ميشود، هر عمل مسلحانه حکايت از بيزاري « آنان » از ارزش هاي غربي دارد. همانطوري که يک گروهبان آمريکائي در عراق با ساده لوحي توضيح مي دهد: « مابايد شروران را بکشيم ».(۱) اما هرچه آمريکائي ها «شرور» مي کشند، از ويراني هر ساختمان بمباران شده و از هر دهکده اي که مرتبا تفتيش ميشود، «شروران» بيشتري بيرون مي آيند. همچنين ميتوان بصورت ديگر و بسيار ساده تري نگران فاجعهء عراق بود. مردم عراق خوشحال اند که از شر ديکتاتوري بسيار نفرت انگيز و نيز سيزده سال تحريم که کشور را از جوهرش تهي کرد، خلاص شده اند و خيلي ساده، خواهان يک زندگي بهتر، آزاد و مستقل هستند.
اما به هيچکدام از وعده هاي نوسازي عمل نشده است، بيشتر اوقات برق قطع است، ناامني ادامه دارد، دامنهء فقر وسيع تر مي گردد. نيروهاي آمريکا آخرين ضربهء بيرحمانه را بر کشوري که از تحريم هاي اقتصادي متعدد ناتوان شده بود، واردکرد و با رها کردن وزارت خانه ها بحال خود تا به آتش کشيده شوند و با انحلال ارتش مطابق نقشه اي که قبلا در ژاپن پياده کرده بودند،اين کار را تکميل کرد. به عبارت ديگر عراقي ها نمي خواهند زير يوغ اشغالگري زندگي کنند که تنها منافعش به منابع نفتي و استراتژيک خلاصه ميشود.زمان استعمار به سر رسيده است. در عراق، شورش هاي سال هاي ۱۹۲۰ عليه اشغالگر بريتانيائي، ده ها سال است که به عنوان نشانهء فراموش نشدني، نظير مقاومت يا آزادي فرانسه شمرده ميشود.
عراقي ها در روحيهء استقلال طلبي با خلق هاي ديگر سهيم اند و هيچ ضرورتي براي سنجش « روان شناختي» آنان يا « وجدان» آنان، مواجههء قرآن و اسلام با تفسيرهاي پيچيده براي درک اين استقلال طلبي وجود ندارد؛ همچنين هيچ نيازي نيست که اين کشور را به مثابه پاسگاه پيشرفته جنگ [صليبي] عليه « ترورريسم بين المللي» تلقي کنيم.رفتار مردم عراق کاملا عقلاني است و تنها راه حل عبارت است از عقب نشيني سريع نيروهاي آمريکا و بازگشت کشور به حاکميت ملي کامل.
روشي که موجب درک رويدادي در نقطه اي از جهان از سوي رهبران يک قدرت بزرگ ميگردد، انتخاب استراتژيک و ديپلماتيک آنان را سمت مي دهد. اين سؤالات مطرح است. چه سودي حاصل ما خواهد شد؟ دشمنان ما چه خواهند کرد؟ متفقين ما چه کساني خواهند بود؟ در طول چند دهه ، « جنگ سرد» پاراديگمي براي توضيح تحولات جهاني بود. بدنبال هر حادثه اي در گوشهء دور افتاده اي از دنيا، طراحان استراتژي دو اردوگاه ، پژوهشگران وروزنامه نگاران اين پرسش را طرح ميکردند که آيا اين واقعه به نفع شوروي است؟ آيا اين حادثه براي ايالات متحده سودمند است؟ عواقب اين بينش سياه يا سفيد ديدن در جريان دو کشمکش نيکاراگوئه و افغانستان در سال هاي ۱۹۷۰-۱۹۸۰ مشاهده شد.
در ژوئيه ۱۹۷۹ ساندينيست ها بدنبال مبارزهء مسلحانهء طولاني قدرت را در ماناگوآ بدست گرفته و به ديکتاتوري خانوادهء سوموزا پايان بخشيدند.آنان برنامهء اصلاحات اجتماعي گستاخانه اي را ازجمله در زمينهء اصلاحات ارضي براه انداختند. آزادي هاي سياسي مورد احترام قرارگرفته و احزاب سياسي اپوزيسيون اجازهء فعاليت يافتند. امکان خروج کشور از فقر و عقب ماندگي فراهم ميشد. اما گوش دولت امريکا بدهکار اين حرف ها نبود. از نگاه اين دولت، شکست يکي از متحدين آمريکا بمنزلهء پيشرفت کمونيسم و شوروي در منطقهء « تحت نفوذ اختصاصي» وي در آمريکاي مرکزي تلقي ميشد.
سيا گاردهاي قديمي طرفدار سوموزا را مسلح کرد. اين « رزمندگان آزادي»، هندوراس را پايگاه خود قرار داده و جنگ طاقت فرسائي را آغاز کردند. آنان از دست يازي به تروريسم نيز عليه رژيم ، ترديدي به خود راه نميدادند، در حالي که واشنگتن تلاش ميکرد افکار عمومي و متحدين خود را عليه خطر خودکامگي در آمريکاي مرکزي بسيج نمايد. هاوانا و با ميزاني ضعيف تر مسکو ، کمک به ساندينيست ها را افزايش ميدهند. از اين پس نيکاراگوئه در دام روياروئي شرق- غرب مي افتد. فشارهاي دائمي ايالات متحده، تداوم فقر در کشور زير فشار مجازات هاي اقتصادي، موجب شکست ساندينيست ها در انتخابات ۲۵ فوريه ۱۹۹۰ گرديد. از امروز به فردا، واشنگتن با اتخاذ رويهء بي تفاوتي نسبت به نيکاراگوئه نوچه هاي قديمي اش را رها کرد. کشور در فقر غرق شد ولي هرگز « کمونيست » نشد.
اما نمونهء افغانستان نمادين تر است. در آوريل ۱۹۷۸، بااينکه رژيم متفق شوروي بود، بدنبال يک کودتاي کمونيستي ساقط شد. قدرت جديد با روشي خشن اصلاحات شديدي در اين کشور محافظه کار براه انداخت. اين رفرم ها با مخالفت هاي شديد و ازجمله در روستاها مواجه شد. دردسامبر۱۹۷۹ ارتش شوروي با اشغال افغانستان رهبري کشور را تغيير داد. اين عمليات استعماري از سوي جامعهء بين المللي محکوم شد. اما ايالات متحده و غرب تمايل داشت که آنرا بمنزلهء خواست سلطه جويانهء شوروي ها و تأييدي بر مقاصد چند صدسالهء کرملين براي دسترسي به «آبهاي گرم» ، به سواحل خليج فارس تلقي نمايند . اين براي دولت جديد ريگان فرصتي بود که که « موجبات خونريزي» ارتش سرخ را حتا به بهاي وحدت با اهريمن تدارک ببيند.دولت آمريکا به ياري سرويس هاي مخفي پاکستان و عربستان، افراطي ترين بنيادگرايان را با کنارگذاشتن ميانه روها، مسلح کرد. دولت ريگان با هر اقدامي جهت يافتن راه حلي سياسي و ديپلماتيک به زعامت سازمان ملل متحد مخالفت کرده و عامدانه سبب طولاني تر شدن کشمکش گرديد.همه از سرانجام آن آگاهيم . شوروي ها تصميم به خروج ازافغانستان گرفتند. اما ايالات متحده به محض پيروزي ، به سرنوشت کشور و نيز شبکه هاي اسلامي تندرو که آمريکا به کمک فردي بنام اوساما بن لادن مستقر کرده بود، بي تفاوت شد. افغانستان به حال خود رها شده ، اسير جنگ داخلي گرديد و در ۱۹۹۶ بدست طالبان افتاد.
اکنون ميدانيم که تصميم شوروي براي مداخله در افغانستان توسط دفتر سياسي متفرق گرفته شده بود و بيش از اينکه در خدمت يک نقشهء سلطه طلبانه باشد، باين دليل اتخاذ شد که شوروي از افتادن اين کشور مجاور ، متحد سنتي شوروي ،بدست اسلام گرايان افراطي نگران بود. همين طور ميدانيم که به رغم ظاهر پرقدرت نظامي، شوروي نه تنها قادر به تهديد دنيا نبود ، بلکه حتا براي سلطه بر آن نيز تواني نداشت باوجوداين در غرب، دائما از مترسک تهديد شوروي براي بسيج افکار عمومي استفاده ميشد. در ۱۹۸۳، دوسال پيش از به قدرت رسيدن ميخائل گورباچف در مسکو، ژان فرانسوا رول با زيرکي هميشگي اش،پايان دموکراسي هائي را اعلام ميکرد که از مبارزه با « وحشتناک ترين دشمن خارجي ، نسخهءکنوني و نمونهء تمام عيار توتاليتاريسم » (۳) ناتوان است ... اين « نمونهء تمام عيار » ، در آن زمان چندسال بيش به پايان عمرش نمانده بود.
به يقين جدول بندي قرائت « شرق و غرب» به جاي خود درست بود. ايالات متحده همچون شوروي ازمنافع خود دفاع ميکرد، اما زندگي سياسي هر کشوري بسان صحنهء بزرگ شطرنجي نبود که کاخ سفيد و کرملين برصحنهء آن به جدال مي پرداختند. آمريکا بدون عذاب وجدان از ديکتاتوري هاي آمريکاي لاتين، اندونزي سوهارتو حمايت ميکرد، شوروي در مجارستان (۱۹۵۶) و چک اسلاواکي (۱۹۶۸) دخالت نظامي ميکرد.اين ساده گرائي در عين حال به کم بها دادن به واقعيت هاي ملي که بسيار پيچيده اند و چالش هاي فراواني که درمقابل بشريت قرار داشتند، منجر شد. ازجمله ميتوان به وخامت محيط زيست، فقر مزمن، شيوع بيماري هاي جديد نظير ايدز و غيره اشاره کرد. جهان سرانجام جنگ سرد را پشت سر گذاشت، ايالات متحده به پيرورزي رسيد اما چالش ها همچنان به قوت خود باقي است. وعلل ناپايداري نيز همينطور.
دشمن نوين
پايان اتحاد شوروي نه تنها نظاميان و سرويس هاي اطلاعاتي آمريکائي (و بطور کلي غربي) را يتيم گذاشت - آنان دشمني را ازدست دادند که دليل وجودي آنان و نيز بودجهء نجومي شان بود- بلکه همهء مراکز پژوهش هاي استراتژيکي که شديدا برتري استراتژيکي مسکو را پيش بيني کرده و آب و تاب داده بودند ، ناکام گذاشت. آنها حتا تجاوز شوروي به اروپاي غربي را پيش بيني کرده بودند. اما چگونه ميشد « امپراطوري شر» را جايگزين نمود؟
در آغاز سال هاي ۱۹۹۰ فرضيهء « پايان تاريخ»، استاد دانشگاه آمريکا، فرانسيس فوکوياما که پيروزي نهائي ليبراليسم غربي را جار ميزد و چنين وانمود ميکرد که گويا همهء کره خاک را تسخيرخواهد کرد، فقط با توفيق مختصري روبرو شد . جناحي از راست محافظه کار، جناحي که مسالمت با شوروي و نيز سازش و تفاهم با ميخائل گورباچف را رد کرده بود ، برعکس در جستجوي « دشمن جديد استراتژيکي » بود. آن جناح اعلام کرد که ايالات متحده باوجودي که بي رقيب بود، ازاين پس ازسوي نيروهاي ناشناس و حتا خطرناک تر از کمونيسم تهديد ميشود. اين دشمن تروريسم، دولت هاي تبهکار، تسليحات کشتار دسته جمعي معرفي ميشد. بموازات آن متفکرين و روزنامه نگاران بيشتري رشد قدرتمندانهء حريف جديدي ، اسلام که هم داراي ايدئولوژي قوي بود و هم قدرت بيش از يک ميليارد انسان راپشت سر داشت ، کشف کردند.
در ۱۹۹۳، ساموئل هاتينگتون آمريکائي مفهوم « برخورد تمدن ها »را به تم محبوب تبديل کرد. پرفسور آمريکائي مي نوشت « فرضيهءمن اين است که در دنياي جديد، منشاء عمدهء کشمکش ها ايدئولوژيک يا اقتصادي نخواهد بود. علل اصلي پراکندگي انسانيت و سرچشمهء اصلي کشمکش ها، فرهنگي خواهد بود. ايالات متحده همچنان ايفاي نقش نخست را در امور بين المللي به عهده خواهدداشت ولي کشمکش هاي عمدهء سياسي جهاني موجب درگيري ملل با گروه هاي متعلق به تمدن هاي مختلف خواهد گرديد. جدال تمدن ها بر صحنهء سياسي جهان مسلط خواهد بود. » ولي ما هنوز در مرحلهء سوداگري بوديم و نخبگان در مورد هيچيک از اين دکترين ها به اجماع نرسيده بودند. مي بايست حادثهء ۱۱ سپتامبر پيش مي آمد تا اين ايده بر اذهان چيره شود که غرب مجددا در يک جنگ جهاني درگير شده و اين جنگ جايگزين جنگ سرد و جنگ دوم جهاني شده است. افکار عمومي آمريکا که در اثر حمله به مرکز تجارت جهاني و پنتاگون آسيب ديده بود به « جنگ عليه تروريسم» پيوست، جنگي که در آن « هر آن که با ما نيست برماست».
اين دشمن جديد که جانشين کمونيسم و نازيسم شده است کيست؟ آيا تروريسم است؟ ولي تروريسم يک ايدئولوژي نبوده و تنها نوعي روش عمل است و درک اين مطلب سخت نيست که چه عاملي مي تواند استقلال طلبان جزيرهء کرس يا جمهوري خواهان ايرلندي و يا سکت آئوم را به القاعده نزديک نمايد. القاعده؟ اما مبارزه عليه اين سازمان خطرناک وظيفهء سرويس هاي پليس است و نياز به بسيج جنگي ندارد. ( به مقالهء اوليويه روآ«القاعده، سازمان يا برچسب» درهمين شماره مراجعه نمائيد.) اما دولت هاي تبهکار کدام اند؟ اگر طبقه بندي ايران و کره شمالي بر يک « محور شر» زياده روي است، يکسان گرفتن تهديدهاي اين دولت ها در منطقهء خود با تهديدهاي اتحاد شوروي نيز امر مشکلي است.
باوجوداين، در راستاي هدف هاي انتخاب شده و کارزار ايدئولوژيکي، هر روز کمي بيش از پيش برخورد ميان دو تمدن اسلامي و غربي نمايان ميشود . کشور هاي برگزيدهء ايالات متحده، باستثناي کره شمالي و کوبا – عراق، ايران، سوريه و سودان همگي« مسلمان »اند؛ کمک هاي بلاعوض واشنگتن به دولت آريل شارون، مؤيد اين جبهه گيري است. پرزيدنت بوش اعلام کرد که « تمدن »در حال جنگ با «توحش» است. اوساما بن لادن پاسخ مي دهد « دنيا به دو اردوگاه تقسيم شده، يکي زير پرچم صليبي، همان طوري که رهبر کافران بوش گفته و ديگري زير « پرچم اسلام».
اگر اين فرضيه حقيقت داشته باشد، هيچ مصالحه اي ميسر نيست. زيرا که «آن ها» اگر از ما متنفرند، نه بخاطر عملکرد ماست بلکه آنها آرمان هاي ما را در مورد آزادي و دموکراسي رد مي کنند؛ پس بيهوده است که براي حل اين يا آن بي عدالتي که دنياي مسلمان را خورد ميکند، تقدمي قائل شد. از سوي ديگر، اين مفهوم يک استراتژيک جنگي را القاء مي کند: مبارزهء فلسطيني ها، سوء قصدي تروريستي در جاوه، مقاومت در عراق ، حادثهء ضديهودي در دبيرستاني در پاريس، شورشي در حومهء شهرها، بسان عناصر يک تهاجم عمومي اسلامي تلقي ميگردد. ما در همهء جبهه ها از جمله در جبهه داخلي، در يک جنگ جهاني در گير هستيم.
ژنرال ويليام جي«جري» بويکين، از افسران قديمي نيروهاي دلتا (واحد ضدضربتي ضدتروريستي ارتش آمريکا) در ژوئن ۲۰۰۳ به سمت معاون وزيردفاع در امور امنيتي –اطلاعاتي برگزيده شد. او يک مسيحي انجيلي است. [شاخه اي از مسيحيت بسيار محافظه کار که بوش نيز پيرو آنست.م] او در ايالت اورگان اعلام داشت که راديکال هاي اسلام گرا از ايالات متحده بيزارند« زيرا ما ملتي مسيحي هستيم، زيرا بنيادها و ريشه هاي ما يهودي-مسيحي است. ودشمن کسي است که شيطان نام دارد.» (۵) وي درفرصتي ديگر و در محلي ديگر اعلام داشت که « ما سپاه خدا، در دامان خدا، در سرزمين خدا براي چنين رسالتي پرورش يافته ايم.» ؛ او در مورد جنگ سومالي عليه سرکرده هاي جنگي مسلمان گفت: « من ميدانستم که خداي من بزرگ تر از خداي آنهاست، من ميدانستم که خداي من خداي واقعي است و خداي آنها يک بت است» (۶) پس از اين فرمايشات، ژنرال نوک لب پوزشي خواست ولي همچنان مقامش را حفظ کرد. او از استعداد خود براي «صدور» نظام بازداشتگاهي بکاررفته در گونتانامو به عراق استفاده کرد. و نتيجه را در مورد شکنجه، همه ميدانيم. (۷) اگرچه دونالد رامسفلد وزير دفاع در ابتداي امر از وي دفاع کرد، کوندولزا رايس مشاور ملي در امور امنيتي توضيح داد که « اين جنگ، جنگي ميان مذاهب نيست.» . ولي هنگامي که شهادت هاي شکنجه شدگان عراق را ميخوانيم ،باور کردن وي مشکل است . بر اين زندانيان فشار آورده بودند که دست از مذهب خود برداشته و يا گوشت خوک بخورند. (۸)
اين «وحشي ها »
در رسانه هاي گروهي، اسلام ستيزي را نمي پوشانند،گرچه گاهي مورد انتقاد هم قرار ميدهند. آن کولتر يکي از محبوب ترين چهره هاي تحليل گر راست آمريکاست. آثار وي جزو کتاب هاي پرفروش است. شبکه هاي بزرگ خبري راديو و تلويزيون دائما از وي دعوت مي نمايند ( از برنامهء صبح بخير آمريکا تا او ريلي فاکتور)[به ترتيب برنامه هاي خبري تلويزيون ا.بي.سي. نيوز و تلويزيون فاکس نيوز،دو برنامهء پربيننده خبري در آمريکا. م]، . او معتقد است که تا ده سال آينده، مسلمانان در فرانسه قدرت را در دست خواهند گرفت. وي ميگويد: زماني که ما با کمونيسم مبارزه مي کرديم، خوب، آنها دست به کشتار جمعي ميزدند و گولاک داشتند اما آنها سفيد بوده و عقل سليم داشتند. اکنون ما در حال جنگ با وحشيان واقعي هستيم.» و توضيح ميدهد « بيست سال است که ما حملات مسلمانان وحشي و متعصب را تحمل ميکنيم. گروگان هاي ما را در ايران، القاعده نگرفته بود، و بمب گذاري در ديسکوتک برلين کار القاعده نبود. سوء قصدي که بدنبال آن ريگان ليبي را بمباران کرد.» اما ليبي اسلام گرا نيست...« شما مي توانيد اين استدلال را پيش بکشيد ولي من همچنان شاهدم که مسلمانان مردم را به قتل ميرسانند.» (۹)نخست وزير ايتاليا، سيلويو برلوسکوني در ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۱، با غرور بيان ميکرد که « ما بايد به برتري تمدن خود واقف باشيم (...) نظام ارزشي که به همهء کشورهائي که آنرا پذيرفته اند، رونق زياد بخشيده که احترام به حقوق بشر و آزادي هاي مذهبي را تضمين مي کند». رئيس شوراي وزيران ايتاليا معتقد است که به دليل « برتري ارزش هاي غربي»، غربي ها « خلق هاي جديدي را فتح خواهند کرد» و اضافه ميکرد که «اين امرقبلا در مورد جهان کمونيستي و بخشي از دنياي اسلامي رخ داده اما متأسفانه بخشي از دنياي مسلمان هزار و چهارصد سال عقب مانده است.» (۱۰).
ژان فرانسوا رول در کتابش «وسواس ضدآمريکائي» خوشنود است که پس از ۱۱ سپتامبر جورج دبليو بوش و چندين رهبر اروپائي در مساجد حضور يافته اند تا بويژه در آمريکا، آمريکائيان عرب تبار هدف « انتقام جوئي هاي ناشايست » قرار نگيرند. و او تأکيد ميکند که « اين دل نگراني دموکراتيک مايهء افتخار آمريکائي ها و اروپائيان است ولي نبايد چشم آنان را در برابر نفرت اکثريت مسلماناني که در ميان ما زندگي ميکنند ، نسبت به غرب کور کند.» (۱۱) او اين مطلب را سياه روي سفيد نوشته است: « اکثريت مسلمانان». البته اطلاعي نداريم که اين فيلسوف خواهان اخراج آنان نيز شده است يا نه ...
اين بيانات در ميان افکار عمومي پژواک مي يابد. در سال هاي ۱۹۸۰، جنگ سرد کمتر بسيج ميکرد و عمدتا مسئلهء ستاد فرماندهي بود؛ در آن زمان کمونيسم بخش بزرگي از جذابيت خود را ازدست داده بود و مترسک سرخ انگيزه هاي زيادي براي تعقيب کمونيست ها ايجاد نمي کرد. جنگ عليه تروريسم طنين هاي ديگري را برانگيخته است: بخشي از افکار عمومي غربي و مسلمانان آمادهء پذيرفتن اين باورند که گويا کشمکش هاي کنوني جزئي از برخورد تمدن هاست. و ديگر ميان قدرتمندها و ضعيف ها، ميان ثروتمندان و فقيران، ميان مرفه ها و محرومين نفاقي پيش نخواهد آمد بلکه ميان «آن ها» و «ما» رخ خواهد داد. هر کشور غربي مفهوم کهنهء « مبارزهء طبقاتي» را به کناري نهاده و در زير لواي « مبارزه عليه ديگري» قرار خواهد گرفت. و آن گاه، جنگ هزار ساله اي درخواهدگرفت که تنها حاصلش تحکيم بلبشوي حاکم خواهد بود.
1-Cité dans “ GI’s in Iraq are asking : Why are we here ? ”, Internaitonal Herald Tribune, 12 août 2004.
2 Lire Diego Cordovez, Selig S. Harrison, Out of Afghanistan. The Inside Story of the Soviet Withdrawal, Oxford University Press, Oxford, 1995.
3 Jean-François Revel, Comment les démocraties finissent, Grasset, 1983.
4 Samuel Huntington, “ The Clash of Civilizations ”, Foreign Affairs, vol. 72, n° 3, 1993.
5 Los Angeles Times, 16 octobre 2003.
6 idem
7 Lire Sidney Blumenthal, “ The religious warrior of Abu Ghraib ”, The Guardian, Londres, 20 mai 2004.
8 Lire “ New images amplify abuse at Iraq prison ”, Reuters, 21 mai 2004.
9 The Independent, Londres, 16 août 2004.
10 Le Monde, 28 septembre 2001.
11 Jean-François Revel, L’Obsession anti-américaine, Plon, 2002, p. 129.