داکتر خاکستر

  حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

 با نبی عظیمی

  در سور کلی

 در نخستین روز های پس ازهفتم ثور درشهرک" مـــــــــــقر"نخستین بار" عظیمی "را دیدم با ادا و اطوار آنزمانی؛ګاهیکه سمت فرماندهی فرقه چهارده غزنی راداشت, پنجشیری وبارق شفیعی را همراهی میکرد آمده بودند که سورکلی* را به موزیم مبدل کنند که نکردند,بازی ماهــــــــرانه "امین" چنان بود که میدانیم.

در همان روز آموز گار زبان دری که با من نزدیک بود,افاده کرد که ترکی دهــــقان زاده است و آن دګر

جنرال زاده و ما دریافتیم که یکی خلقی است و ان دګر پرچمی و اما نفهمیدم که پنجشیری و بارق شفیعی به کجا وابسته اند  واما میدانستم که هر دو شاعرند وعظیمی شاعر نیست, نویسنده هم نیست, یک نظامی است همین و تمام واما پرچمی است.

اما اینرا نیز نمی دانستم که ان دو،شاعران موفقی نیستند, بعد ها با وجود وقوف بر تـــجربه های بارق در ساختار و درونمایه وزبان شعر نتوانستم با داده های او دمساز شوم واما آن" سیاست شیفته"**, درونمــایه وزبان و ساختاررا هنوز که هنوز است, به پشیزی نمیخرد, سروده های او معطوف به خود اوست ګسسته و پر تناقض.آموز گار من اما, به هرسه به چشم "حسرت"نگه میکرد.درشام یکروز خزانی,او از مـــــیان آموزگارن ناپدید شد و باز نگشت,مدیر مکتب ما باری و با فــــــــضل فروشی گفت:او ماهویست شده بود.

ما که بروال همیشگی " ایزم"ها را مغالـــــــطه میکردیم,"ماهویزم" رابسان"مارکسیزم"که نجیب میپنداشتم

نپداشتیم,صاف و ساده در ردیف"اخوانیزم"گذاشتیم که دشمن دولت نوپا محسوب میشد. و اما دانستیم که آموزگارما دیگر بر نمیگردد.شاید سخنی گفته باشد,بسان"شطع در جمع صوفیان",مگر یادم من رفته است

که با یک سخن خلاف,چه سر ها که برباد نرفت.

 گاهیکه او دست نیافتنی بود

بعد ها اززبان دوست او ,"و. رویین"*** شنیدم که عظیمی کتاب میخواند ،مینویسد وحرص فهمــــــاندن و فهمیدن دارد و لباس نظامی برای او تنگی میکند واما اودست نـیافتنی بود،شاید برای من ,باری به توصیه

مادرم تمنا کردم،مشکلی را با او در میان ګذارم وچنین کردم،و من ناشی,برسم نا زیبا و اما معـــــــــــمول آنزمان, نامم و مشکلم را با محافظ منزل او درمیان ګذاشتم  تا, رهم دهند که ندادند،اخراین محـــــــــــــافظ محجوب او بودکه بالبخندی پر از معنا دوباره آمد و ګفت" معاون صاحب در خــــانه نیست"،که چنین نبود ومن نخواستم به مادرم بګویم که از دوستی پدرم واو, دگر نشانی در میان نیست,که چنین نیز نبود,بعد ها

اینرا دانستم که باور به اصول دارد و رسم یاری را چه نیک میداند و دربازار بی رونق آشنایی,به مطاع دوستی ارج میگذارد.اخر:حاصل دور زند گی صحبت آشنا بود

  اردو وسیاست و شگفتگی من

  بهاول الملک عبدالرحیمزی*,کتاب گرانسنسگ "اردو وسیاست"رادر همان نخستین روز های پس از چاپ

برایم امانت داد,در شگفت شدم,زبان روان وبیان دقیق رویداد ها,ومهمتر واقعیت گرایی وفضای باز بیان,

"عظیمی"را برایم به معــمایی بدل کرد.مطلوب گرایی او به افزونی او افزوده گشت,مبانی دریافت های او  تجربه هــــــــــــای خود اوست,بی دخل وبی درامد. آن نظامی "مـــــــکارف به کمر سور کلی" کجا,این پناهجوی ستیزه گریز متفکر کجا.دنیای شگفتی های من,این افزوده را,به اسانی نپذیزفت.در آن ساخـــــتار نظامی چگونه این باور ها شکل گرفته اند؟بسان بسا پرسش ها, پاســخی برایم نیابیدم,این قاعده رادیرست پذیرفته ام که "ترک آرزو کنم و رنج هستی را آسان".از عظیمی یک نامه گرفتم,در پی مـــنابع دقیقی بود

که بتواند آمار و وسعت تخریبات سالهای جنگ را بنمایاند,که پاسخ دادم.بعد ها شنیدم که پس ازکـــــشیدن  رنج رفتن همراه  زندگی اش,تاشکند را برای زندگی برگزیده است.دنیا چنین است,کسی نبشته بود,نمی دانم کی؟ که: بنویسید رنج ودرد,اما بخوانید زندگی.

  با سایه های هول

   سایه های هول,قسمت کردن درد و تنهایست ,روش تعین شناخت,چنان چون زایش امکان,یا که دقـــیقتر

فعلیت  یابیدن را,تصویر کردن.این بار "عظیمی" را دگرگونه یابیدم,تسری گری که توانـــمندی هایش را

نمادین میسازد.در خاطرم از ان  "ژنرال چهار ستاره" تصویر غبار آلوده بیش ندارم,همانکه به همرهی

آن"سیاست پیشه"ها "میکارف به کمر" آمده بود,تاخانه ای گلین"نظر زاده***"را,همـــــانکه بازی "امین" را تا آخر درنیابید, قاعده بازی را فرا نگرفت ,سر به متکا گذشت و رفت ,به موزیمی مــــــــــــــــــــبدل کنندونکردند,اما از نویسنده ای"سایه های هول"تصویر روشنی در ذهن دارم,همانکه رویکرد روشنگرانه دارد,در ذهن من است ومستولی بر آن.وجه قبول دارد,پذیرفتـــــــــــــنی است وبه امر راستین می اندیشد.

  

·        *زاد گاه ترکی موسوم به سور کلی,شهرک ناوه, مقر/غزنی

**اشاره به دستگیر پنجشیری ,سیاستگر وشاعر و نویسسنده

***دگروال واسع رویین ,استاد حربی پوهنتون و دوست جــــــــناب عظیمی که به دست "زرداد" فرمانده حکمتیار در تنگی ابریشم به قتل رسید.

**** بیتی از بیدل:ترک آرزو کردم ,رنج هستی آسان شد

***** بهاول الملک فرزند فرهیخته مبارز معروف عبدالملک عبدالرحیمزی که بیست و یک سال عمرش

در زندان گذشت.

******ترکی بجای ذکر نامش در پای کتاب "زند گی نوین" نظر زاده امضا کرده بود.

******حاصل دور زند گی صحبت آشنا بود:بیتی از رهی معیری