ملت        Nation

ملت (En,Fr: Nation, Gr: Nation, Staat, Volk) یکی از مفاهیم بنیادین فلسفه سیاست است. در عین حال این مفهوم در زبان روزمره و سیاسی ما نیز کاربرد وسیعی یافته است که یکی از دلایل آن بار ارزشی و احساسی است که آنرا برای اهداف سیاسی وسیله ای بسیار مناسب می سازد. اما ملت چیست؟ ما عموما ملت را به عنوان گروهی از افراد که دارای زبان ، فرهنگ و سابقه تاریخی مشترک هستند معرفی می کنیم و گاه وجود یک حکومت واحد را نیز به این عوامل اضافه می کنیم. این تعریف بدون توجه به سابقه تاریخی مفهوم ملت که ترجمه فارسی Nation در زبان فرانسه و انگلیسی است ارائه می شود. کلمه ملت از ریشه natio و natus در زبان لاتین گرفته شده است. این کلمه ریشه Naissance در زبان فرانسه که به معنی تولد و زایش است ( به renaissance رنسانس به معنی نوزایی توجه کنید) نیز می باشد و بعضی معادلهای این کلمه عبارتند از زاده شدن، فرزند، گونه، نژاد و قبیله. به عبارت دیگر، در زبان لاتین این کلمه به معنای اشتراک خونی و نژادی گروهی از افراد است. کلمه لاتین تقریبا معادل کلمه ethnos (eqnos) در زبان یونانی است که در عهد جدید به وفور به چشم می خورد و ریشه واژه امروزی قوم (ethnos)،  قومی (ethnic) و رشته قوم شناسی (ethnology) است. بنابراین دربنیاد میان این دو کلمه تفاوتی وجود نداشته است و هر دو به یک معنا به کار می رفته اند : یعنی به معنای گروهی از انسانها که دارای تبار و خویشاوندی نژادی هستند و از یک خانواده مشتق شده اند. اما مفهوم ملت در قرن 18 و همزمان با انقلاب فرانسه دچار تحول بنیادین می شود. با وقوع انقلاب فرانسه مفهوم امروزین دولت ـ ملت (En:Nation-State, Fr: Etat-Nation) متولد می شود. بدین معنا، یک پیکره سیاسی با مرزهای مشخص و حکومت واحد با یک ملت همراه می گردد. اما باید توجه کرد که در نگرش فلاسفه انقلاب فرانسه یا عصر روشنگری، این همراهی یک دولت، و یک ملت به معنای همراهی یک گروه دارای نژاد و قومیت یگانه با یک دولت نیست. به عبارت دیگر، فلاسفه روشنگری معتقد نبودند که یک دولت ـ  ملت باید دارای یک نژاد باشد. از تئوریسینهای اصلی این مفهوم مدرن ملت می توان از امانوئل ژوزف سیس (E.J. Sieyès) و ارنست رنان (Ernest Renan) نام برد. ارتباط مستقیمی میان این نگرش مدرن به ملت و نگرش قراردادگرایانه فلسفه سیاسی عصر روشنگری موجود است. فلاسفه مدرن سیاسی – هابز، لاک و روسو – پیکره سیاسی را ناشی از توافق و قرارداد آزادانه افراد می دانستند. در این نگرش، ملت نه به معنای یک گروه با نژاد، تاریخ و فرهنگ مشترک، بلکه به معنای گروهی از افراد است که آزادانه و به اراده خود در طی قراردادی ملت را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر، عضوی از یک ملت بودن، در اندیشه متفکران عصر روشنگری، امر پیشینی نیست بلکه افراد به واسطه تصمیم خود جزئی از ملت می شوند و نه به دلیل نژاد و سابقه فرهنگی و تاریخی خود. این ایده ملت متضمن این است که افراد می توانند در زمانی به یک ملت بپیوندند و در زمانی دیگر از آن جدا شوند. آشکار است که میان این مفهوم ملت و اصل دیگری از اصول فلسفه سیاست مدرن، یعنی خودمداری (Autonomy) ارتباط مستقیمی برقرار است. به عبارت دیگر، تصمیم هر فرد باید ناشی از اراده آزاد او و نه تحت تأثیر عوامل خارجی، از جمله نژاد و قومیت او باشد.

اما پس از دوران روشنگری، صورت بندی دیگر از مفهوم ملت ارائه می شود که درست در مقابل مفهوم مدرن ملت قرار می گیرد. این مفهوم ملت در نزد فلاسفه رمانتیک آلمانی که نقادان اندیشه روشنگری محسوب می شوند، مانند نووالیس (Novalis)، هردر و شلگل (Schlegel) بچشم می خورد. فلاسفه رمانتیک آلمان در عکس العمل به جنبش عقلگرای روشنگری شروع به فعالیت کردند و سعی داشتند با تاکید بر عناصر غیر عقلانی حیات انسانی به انقاد از عقل گرایی انقلاب فرانسه بپردازند. باید توجه کرد که بعضی از فلاسفه رمانتیک مانند نووالیس اصولا با دموکراسی نیز مخالف بودند و آنرا حکومتی نامناسب تشخیص می دادند. این نقد دموکراسی مدرن عموما با نوعی بازگشت به مسیحیت و کاتولیسیسم، بویژه از سوی نووالیس و شلگل همراه است. در عین حال تأکید بر روح ملی، و خاص بودن هر گروه انسانی که در اینجا با مفهوم ملت همراه می شود، نقطه اتکای اندیشه رمانتیک را بر خلاف اندیشه روشنگری، نه بر عقلانیت بلکه بر احساس قرار می دهد. به همین دلیل فلاسفه رمانتیک با تاکید بر اهمیت هنر، ادبیات و زبان هر ملت، بر نوعی تکثر  فرمهای زندگی انگشت می گذارند. به در عین حال، فلاسفه سیاسی معاصر (مانند آیزایا برلین و چارلز تیلور) که بر اهمیت چند فرهنگی (Multiculturalism) و تکثرگرایی (Pluralism) تاکید می کنند ریشه های خود را در آثار فلاسفه رمانتیک می یابند. فلاسفه رمانتیک در مقابل جهانشولی (Universalism) روشنگری و عقلگرایی انقلاب فرانسه، نگرشی تفاوت گرایانه (Differentialism) پیشنهاد می کنند که به جای عناصر جهانشمولی مانند حقوق بشر، برابری و آزادی، بر تفاوت میان فرهنگهای گوناگون تاکید دارد. بنابراین، بجای مفهوم  انسان در نزد فلاسفه روشنگری، که در نزد فلاسفه رمانتیک نوعی امانیسم انتزاعی (Abstract Humanism) است، فلاسفه روشنگری مفهومی از انسان را پیشنهاد می کنند که هویت خویش را همواره با عضویت در یک اجتماع (Community)، فرهنگ و نژاد خاص می یابد .انسانیت انسان ناشی از ریشه های او در یک قوم، نژاد، فرهنگ، تاریخ و محصولات آن، مانند زبان، هنر و ادبیات است. این تاکید بر عناصر غیر ارادی هویت انسانی ما را به آنچیزی هدایت می کند که می توان از آن به عنوان مفهوم رمانتیک ملت نام برد. مفهوم رمانتیک ملت، عضویت انسان در ملت را بر اساس هویت تاریخی، فرهنگی و نژادی آن می داند و نه در اراده خودمدار (autonomous will) فرد برای عضویت در یک سازمان سیاسی.

در واقع، در حالیکه نگرش مدرن، نشأت گرفته از انقلاب فرانسه، تفکیکی میان قوم (Ethnic Group) و ملت قائل می شود ـ قوم به معنای گروهی از افراد که دارای ریشه های تاریخی و نژادی یکسانی هستند و ملت به معنای گروهی از افراد که به واسطه اراده آزاد خود در این گروه عضویت یافته اند ـ نگرش رمانتیک ملت را با قومیت یکسانی می داند و هر دو را نشأت گرفته از عوامل تاریخی، نژادی، فرهنگی و در نتیجه غیرارادی می داند. بنابراین، در نگرش مدرن، شهروندان یک دولت ـ ملت لزوما نیازمند هم نژادی و اشتراک فرهنگ و تاریخ مشترک نیستند و آنچه آنها را واجد صفت دولت ـ ملت می سازد تنها اراده آزاد آنها برای همزیستی است. در مقابل ،نگرش رمانتیک دولت ـ ملت را چیزی جز دولتی که بر یک ملت واحد حکومت می کند نمی داند. بنابراین، تنها آنچیزی یک دولت ـ ملت است که شامل یک دولت و یک ملت باشد. نتایج این مفهوم رمانتیک از ملت آنچنان دور از ذهن نیست. در حالیکه مفهوم مدرن ملت به سادگی چندفرهنگی و تکثرگرا است، و سیستمی باز بشمار می رود که افراد تنها با قبول اصول همزیستی متقابل در ذیل یک سازمان سیاسی (یعنی قانون اساسی) می توانند به عضویت آن در آیند، مفهوم رمانتیک ملت تنها گروهی از انسانهای متحد الشکل و دارای اشتراکات نژادی، فرهنگی و زبانی را قابل قبول می داند و در نتیجه ذاتا سیستمی بسته بشمار می رود.

 

 

رسول نمازی