یادداشت زندگی:
حل
یک مساله در تیوری بمعنای حل مساله در عمل نیست
افغانستان که عصر مدرن را ندیده و مدرنیته را
نچشیده، اما در خط یک پروژه طراحی شده با بزرگان پسا مدرن
همکاسه و همکام شده است چه عاقبتی میتوانست داشته باشد جز
چیزی که حالادرنفسگایش زقوم وار گیر کرده است
.
از مدرنیته گفتیم چیزی که
نه مفهومی جامعه شناسانه است، نه مفهومی سیاسی و نه مفهومی
دقیقآ تاریخی. مدرنیته مشخصه ی تمدن است، مشخصه ای که به
مقابله با سنت، یعنی مقابله با همه ی فرهنگ های سنتی یا ماقبل
خود برمی خیزد. مدرنیته در تقابل با تنوع جغرافیایی و نمادین
فرهنگِ سنتی، خود را در سراسر جهان، به عنوان وحدتی همگن
تحمیل می کند.
در بعدی جهانی، به طور ضمنی بیانگرهرگونه تکامل
و تغییر در جهان اندیشه است. این مرحله پرشکوه و ضروری تکامل
را ما عبور نکرده ایم و سنت های تحول نا پذیر و نا شگوفا را از
پیش پای لنگ دوران پس نساخته عجولانه به فردا پرداخته
ایم.دستیابی به ابزار و سایل مدرن را رسیدن به مدرنیته تلقی
کردیم. گره ی اصلی مشکل در اینجاست. پس ضمانت ارزشمند برای
تغییر و ترقی ما تغییر و ترقی اندیشوی ماست.
برایند جهانی شدن که ماهیتآ دیگر نمیتواند به
قوی شدن هویت های ملی بپردازد و حتی مجال خود نمایی
بدهد،برخلاف در حمام سونای ایدیالوژیک اش (نیو لیبرالیسم )هویت
های ملی و حکومت های ملی را عرق داده نه تنها هویت ها وزن می
بازند بلکه شپلیده شده و حتی زیر هوای گرم و دیجتالی سونا
می شارند.بر زبر جد این تلاشها، تراش کاری و قوچار ادارات در
افغانستان و سونامی خصوصی سازی همچو الماس کوه نور میدخشد.
و اما روشنفکران وطن من از مواضع تقلیدی
نتوانستند، اندیشه های علمی عصر را جذب نموده و با تحلیل و
عبور از «خاص» ، در عرصۀ بومی کردن عقلانیت ابزاری وغیر
ابزاری، روشنفکرانه در اعماق جامعه سرازیر شوند.
باری با تقلید و تعقیب راه رشد غیر سرمایه داری
منقلب گشتیم و اینبار با حرکت در بازار آزاد. آنهم بازار
آزادعصر گلوبالیسم، که وطن من این عصر چه که دو عصر پیشتر آنرا
هم تجربه نی حتا لمس نکرده است و تا هنوز که هنوز است الاغ
تکامل آن در عصر حجر پاپاچینی دارد. منفلق گشتیم.
عقب ماندگی تاریخی در کلیت جامعه، مبارزین
مکتبی را در دامن سنت وارگی و سنت ســـتـیزی افگند واین فرایند
گاهی به نفی ارزشها و گاهی به فنای هستی شناسی و تاریخ ره
کشیده است.
از جانبی مزدورمنشی و وابستگی که ازکانال چشـم
پتکان تقلیدی در قلمرو اندیشه، خود را بومی کرده است، تا هنوز
حنجره های پیر و کلک های جوان، به سلاخی اندام اندیشگی های
ویرانگر، نه تنها که ساطور بُران که چاقوی کوچک را به آزمایش
نگرفته اند.
شاید عده ای به این باور رسیده ایم که حل یک
مساله در تیوری بمعنای حل مساله در عمل نیست، گاهی حل عملی یک
مساله بعد از گذار از پراتیک درد ناک، خود را در نظر، منعکس می
کند، تقدیر سر زمین من چنین رقم خورده است که گاومیش هایش بجای
شیر، قیر می دهند و پّشت شمشادش بجای آفتاب درخشان، کسوف در
کسوف جاری باشد.
حالا این پرسش غم انگیز خود را در زیر پوست ما
هی تکرار می کند که سر انجام حد اقل به لحاظ تیوریک یعنی علوم
تاریخ، جامعه شناسی فرهنگ شناسی، حقوق و سیاست، کدام اجبار خطر
کمتر را به یادگار میگذارد، لزومآ زیر لحاف های قورمه ای و
منفردانه خود بخسپیم ، یا خردمندانه و همبسته بر سکوی تجربه بر
آمده و شیپور مبارزه بنوازیم!؟
مبارزه منفردانه، تک صدا و جزیره ای نه، بل
راه اندازی جنبش گسترده و دامن دار روشنگری و روشنفکری، حلال
مشکل بزرگ و گنده ما است،یعنی از خود بیرون شدن و با دیروز
وداع کردن با دیگران درآمیختن و امروزی شدن.
|