هابرماس کارش را با اندیشه مارکس آغاز میکند. به نظر
هابرماس، مارکس نتوانست میان دو عنصر اساسی که سازنده نوع
بشر هستند یعنی کار و کنش متقابل تمایز قائل شود. هابرماس
معتقد است مارکس کنش متقابل اجتماعی را در عنصر کار تحلیل
برده است. بنابراین نقطه شروع کارهای هابرماس تمایز میان
کار و کنش متقابل است. هابرماس از کار به عنوان کنش معقول
و هدفدار و از کنش متقابل به عنوان کنش ارتباطی یاد
میکند.
نقطه جدایی اصلی هابرماس از مارکس این است که او کنش
ارتباطی و نه کنش معقول و هدفدار (کار) را بارزترین جنبه
بشر میداند. تأکید هابرماس بر ارتباط است. همچنانکه مارکس
مقوله تحریف کار را مورد بررسی قرار داد هابرماس نیز به
تحریف ارتباط پرداخت. تفاوت هابرماس و مارکس در این است که
مارکس به دنبال جامعهای بود که در آن کار تحریف نشود و
هابرماس بهدنبال جامعهای است که در آن کنش ارتباطی تحریف
نشود یعنی ارتباط آزادانه برقرار باشد.
تمایزی که هابرماس میان عقلانیت مربوط به کنش معقول و
هدفدار و کنش ارتباطی قائل میشود بسیار مهم است. عقلانیت
کنش معقول و هدفدار در جهان نوین موجب رشد نیروهای تولیدی
شده است. اما به نظر هابرماس راه حل مسئله عقلانیت کنش
معقول و هدفدار در عقلانیت کنش ارتباطی نهفته است. پیامد
عقلانیت کنش ارتباطی رهایی از سلطه استبداد و رسیدن به
ارتباط آزاد و باز است. در اینجا باید محدودیتهای ارتباط
از میان بروند. برای این منظور بایستی موانعی مانند
ایدئولوژی و مشروعسازی را از میان برداریم.
جان کلام هابرماس درباره تکامل اجتماعی، پرورش این نظام
غیرمحدودکننده نوین است. عقلانیت مورد نظر هابرماس ما را
به یک نظام هنجاربخش رهنمون میسازد. به نظر هابرماس نقطه
پایان تکامل اجتماعی یک جامعه عقلانی است. یک چنین
جامعهای یک نظام ارتباطی است که در آن افکار، آزادانه
ارائه میشوند و در برابر انتقاد حق دفاع دارند.
در اینجا هابرماس تمایزی را میان کنش ارتباطی و مباحثه
قائل میشود. کنش ارتباطی در زندگی روزمره پیش میآید حال
آنکه مباحثه صورتی از ارتباط است که اعتبار ادعاها،
توصیهها و یا هشدارهای تخطیناپذیر مبنای اصلی بحث را
تشکیل میدهند. هیچ محدودیتی بر بحث کنندگان و موضوع بحث
وجود ندارد مگر به منظور محک زدن اعتبار داعیههای مورد
بحث. هیچ نیرویی جز استدلال نباید به کار رود و هیچ
انگیزهای مگر جستجوی همیارانه حقیقت نباید در میان باشد.
تنها استدلالهایی حقیقت دارند که از چنین مباحثهای بیرون
آیند. تحقق کامل یک چنین فراگردی هدف نظریه تکاملی هابرماس
است. به نظر هابرماس زندگی نیک و حقیقی در ذات مفهوم حقیقت
نهفته است.
توافق، از مباحثه برمیآید. در مباحثه چهار
معیار بایستی رعایت شود. و هر یک از آنها اگر رعایت نشود
توافق صورت نمیگیرد.
نخست
بیانات گوینده باید قابل فهم و درک باشند.
دوم
قضایای
مطروحه باید حقیقت داشته باشند.
سوم
گوینده باید
صادق باشد
و چهارم
گوینده
حق دارد چنین قضایایی را به زبان آورد حتی اگر در طرح
قضایایش صادق نباشد.
چنانکه گفتیم نیروهایی در جامعه نوین هستند که این فراگرد
را مخدوش میکنند و از توافق جلوگیری میکنند. برای رسیدن
به جامعه آرمانی هابرماس باید این نیروها را از میان
برداشت.