درک باژگونه

داکتر خاکستر

 

 هویدا

        شریف غزل

                           و

                                استاد سرآهنگ(1)

  

در عالم جد ونه هزل ,من در شگفتم که شریف غزل به پنداری چنان باژگونه از گفتار هویدا دست یافته اند. که آن نبشته نه در شماتت و خواری، فروزنی و اصل زدایی استاد بل ستایش آن والامرد اذهان دارد. من هنوز نمی دانستم که شریف غزل در پهلوی آنهمه فهم بلند در موسیقی و صدای زیبا، قلم زیبای نیز دارد که سوگمندانه حال و هنجار و صلابت و روانی ان لااقل در این نبشته نه در موضع دفاع از استاد و موقعیت دشوار هنرمندان در سه دهه پیشین بلکه در دفاع از موقعیت آنزمانی می خوابد. ورنه کیست که نمی داند:

گرانی آن تهمتن پهلوان پهنه آورد و ناورد موسیقی ما، چنان که باید حس نگردید، ما قدر ناشناس تر وحقیر تر از آن بودیم که هویدا گفت و نوشت. جامعه ما با آنهمه زهدیات ظاهر مآبانه و باطنیات ستیزه جو در برابر او چه کرد آیا:

  جز مایه اشک و دود

 برآشفته ای نوشته هویدا شده اید، هیهات وآه که آن سپید موی خود آموخته، با نزارینه حال درویشی،آشنا با عصمت و ساز و سرود و مرتبه و شآن استاد، خیلی بیشتر از من و تو بر قبای فرسوده ای موسیقی ما، نگفتم موکب مجلل و کوکبه سعد موسیقی کلاسیک سرزمین شگفتی ها ,هند، که شما بر طرفه گوشه ای آن به تقریب 25 سال سرودن هنوز به تکراریات در ناحیت و اقلیم استاد می چرخید، اشک ریخته است.

شما همانقدر که در موضع دفاع از استاد در برابر ارجیف،هزل، شناعتگری، فروزنی، ارزش زدایی استاد محقید، من شنوده وهویدای آواز خوان نیز.

هویدا دقیقا در موضع دفاع از استاد در برابر نابربری های اجتماعی که بخش دردناک از تاریخ موسیقی ماست اشارات مختصر فرموده اند، بیبینیم اگر استاد را در دو بعد:

  - ارزشنمای هنری استاد که چشم بصیر و اگاهی تمام میخواهد

 - موقعیت اجتماعی و روز روزگار استاد بررسی بکنیم.

او نه به نقیضه ای چنان خلاف در حق استاد، نه، که در ستایش آن "طاق عزیز آن تای بی همتا"(2) داد گفتار ستانده است.

آقای هویدا به آن مهم دوم پرداخته است، نه غرض آلود و تنگ نظرانه و نه طرفدارانه و گشادنظرانه. بحث در ارزش نمای استاد نه کار منست، نه کار آقای هویدا و نیز نه کار شما آوازخوان دوست داشتنی من غزل بزرگوار، که شما در حول و فرع آن, نه به تبعیت از اصول در متن، بل مکرر خوانی(3) هنوز که هنوز است، لاف بی همتایی و همبالبیی میزنید.

شما مدعی و دادستان استاد، هنوز به گوشه ای از ذکر فضایل و شکر فواضل استاد دست نیافته اید.

یاد من اما نرود، گردن فراز و قامت بلند شما در جمع کلاسیک خوانان نسل بعد استاد سرآهنگ،نمایان تر از دگران است.

اما بخش و بذل و نیز نکوهش و داد خواهی چنین باژگونه در مقام شاگرد و پیوند خونی با استاد دلالت بر حقانیت شما نیست ,به ویژه آنگه که وارونه می اندیشید و به سخن چینی دگران تکیه میکنید.

 زهرکس ناید این استاد و شاگردی

نه هر کوهی بدخشان باشد و هر سنگ با لعل رخشانش.(4)

 استاد در راه نرفته و ناهموار با طیلسان و ردای فاخر، بلند قامت بی هیچ تزلزلی 15 سال تمام در آن وادی شگفتی ها ره زد و بر بلندی ها دست یافت. و به زادگاهش بازگشت آنجا که تحقیر و شماتت سرودگران فزونتر از دیروز بود، و فصلی از تاریخ شگفتی زا و پر از سرافگنده گی ما را میسازد.

ما چه بخواهیم یا نخواهیم، گذشته ردیف مکرر تحقیر سرودگران ما چه در روزگار ناآرام استاد با آنهمه فراز ها، و چه در روزگار آرام نصرت پارسا به نحوی تکرار گشته است. فرهاد دریا هم آخرین مورد آن..

آیا حکایت رهنورد زریاب را نخوانده اید که آرامگاه استاد با ضریح سخت زشت، نوشته ای ناشی و خط ناسخته در قبرستان احاطه شده ای ترک ها قرار دارد به حرف زریاب در خاک بیگانه.(5)

و هیچ دولتی مرد فرهنگی در بعد مرگ او این تلخی را به جد نگرفتند. یادی از روزگار حسرت و عسرت استاد نکردند، چنانکه شما آقای شریف غزل نیز نکردید، و در این سوی "سواحل آرام" به نوشته ای پندارگونه و انگاره ای توهم زا بسنده کردید. من در ذهنم  "پر زینتی" و اما "کم پروازی" طاوس تداعی میشود(6)، چکنم وقتی من استاد را بی بدیل مشمارم،شریف غزل را غنیمت روزگار، و به آواز دلنشین او گوش می دهم و سرود های هویدا با آن قامت بلند در سخنوری که بخشی از روزگار خونچکیده  جوانی مرا میسازد، چشم بندم و به دید ایستا، میکانیکی و غیر تاریخی شریف غزل بنگرم و هیچ نگویم.

 1: این نیشته پاسخیست در برابر نبشته ای ازآقای شریف غزل در سایت انترنتی آسمایی،که ظاهرا به تکذیب گفتار اقای هویدا پرداخته اند وآن اینکه بنا به چشم دید ایشان شاهد در کفشکن نشستن استاد در محفلی عروسی بوده است و هوید ا,نه در مذمت آن عمل ,بل حقارت استاد نوشته اند.

2: تکه ای از سروده ای اخوان ثالث در جنگ شعری ارغنون

3: اشاره به CDتازه استاد شریف غزل

4: این بیت به گمان اغلب از خاقانی را به قصد تفنن و نیز آسان خوانی چنان نوشتم، اصل آن چنین است:

 

 زهرکس ناید این اســـــــــــتادوشاگردی، نه هر کوهی

 نه هر کوهی بدخشان باشدوهر سنگ با لعل رخشانش

 

5: رهنورد زریاب،حکایات دور قمر.ملکیت حضیره به سفارت ترکیه در کابل تعلق دارد و ظاهرا احاطه دشوار گذر حضیره مانع دست کشیدن بر ضریح آرامگاست.

6: اشاره به این بیت:

 

 هر که خود بین و خود آرا، زهنر بی خبر است

 همـــــــــــچو طاووس، پرزینت و کم پروازست

                                                       کلیم کاشانی