نيچه و فرديت انساني

گروه اینترنتی قلب من
 

 

نویسنده: محسن .ح

اكز معتبر آكادميك و فكري دنياي امروز ، اتفاق نظر دارند كه در ميان نخبگان و انديشه پردازان بزرگ تاريخ جهان پنچ تن از اهميت و جايگاه ويژه‌اي در شكل دادن به انديشه و معرفت كنوني جهان برخوردارند. ارسطو بعنوان پدر علوم ، منطق ، نجوم ، شعر ، ادبيات ، سياست و زيست شناسي در راس آنها قرار دارد. چهار متفكر و انديشمند ديگر اين ليست پنج نفره به ترتيب عبارتند از: افلاطون ، كانت ، نيچه و ويتگشتاين. شناخت زندگي ، افكار و آثار اين پنج تن اهميت بسزايي براي هر انسان متفكر و انديشمند امروزي دارد. ما در سلسله مقالاتي به زندگي و آموزه‌هاي اين پنج انديشه پرداز بي همتا در تاريخ انديشه سياسي و اجتماعي خواهيم پرداخت.

فردريش نيچه در يك خانواده عميقاً مذهبي به دنيا آمد. پدر و نيز پدر بزرگش كشيش‌هاي پروتستان بودند. پدر نيچه از همان بدو تولد وي وسواس و كوشش زيادي در تربيت ديني فردريش داشت. دوران كودكي و جواني نيچه با تحولات خاصي در زندگي او روبرو نيست. نيچه دوران مدرسه را در يك مدرسه وابسته به كليسا گذراند و در ده سالگي شروع به آموزش موسيقي و سرودن شعر كرد. اما زندگي او بسيار دشوار بود. تنها هنگامي كه ٤ ساله بود ، پدر ٣٦ ساله او چشم از جهان فروبست. اما مادرش كه زني نيك نفس و پرمايه بود نگهداري از او را بعهده گرفت. نيچه سخت كوش و پركار بود و هنگامي كه تحصيلات دانشگاهي خود در رشته فلسفه در دانشگاه باسل را مي‌گذراند ، به دليل استعداد چشمگيرش حتي قبل از آنكه پايان نامه دكتراي خود را به اتمام رساند در سال ١٨٦٩ صاحب كرسي استادي دانشگاه در رشته زبان يوناني گرديد. در آنزمان نيچه تنها ٢٥ سال داشت. اما وضع سلامتي او هيچگاه رضايتبخش نبود. نامه‌هاي متعددي كه از او بجا مانده است ، وجود انواع بيماريها و رنج‌هاي جسمي را گواهي ميدهند. نيچه سالها از شكم درد ، چشم درد و ميگرن رنج مي‌كشيد. به دليل همين بيماريها و بويژه درد شديد چشم سرانجام در سال ١٨٧٩ يعني هنگامي كه تنها ٣٤ ساله بود ، تدريس در دانشگاه را رها كرد. بيماري سرانجام نيچه را مجبور به اقامت در يك استراحتگاه درماني در سوئيس كرد. او همچنين مدت زيادي نزد خواهرش زندگي كرد و مورد مراقبت و پرستاري قرار گرفت. اما در سال ١٨٨٨ به بيماري فراموشي نيز مبتلا گشت و دو سال بعد در سن ٥٦ سالگي درگذشت.

نيچه از سرسخت‌ترين منتقدين تفكر و فلسفه سنت گراست. مهمترين مشخصات آثار و افكار او تيزبيني تحليل گرايانه ، زبان گويا ، شكاكيت عميق نسبت به دين ، قدرت و نيز ترديد جدي در توانايي شناخت علمي انسان است. به عقيده نيچه كوشش انسان در راه شناخت واقعيت قبل از هرچيز از نياز او به نتيجه كار و دستيابي به پايداري ناشي ميشود. لذا انسان در رويكرد جهان شناسي خود در جستجوي ساده كردن و قابل پيش بيني كردن پرسشهاست. نيچه منتقد سرسخت آسان گيري در شناخت و بررسي است. بر اساس چنين دركي است كه نيچه به انتقاد شديد و راديكال از ذهني بودن فلسفه و متافيزيك و دين و فرهنگ مي‌پردازد. او اين باور را پيش مي‌كشد كه هيچ يك از مفاهيم و آموزه‌هاي ديني ، فلسفي و مرامي به خودي خود داراي ارزش مهمي نيستند بلكه اين انسانها هستند كه به آنها ارزش داده و نظام ارزشگذاري را ايجاد كرده‌اند. اين انسانها نيز عملا انگيزه‌اي جز ساده كردن حقيقت و اخلاق و قابل پيش بيني كردن بغرنجي‌ها ندارند. اما نيچه پس از اين انتقادات تند و تيز ، خود در پي ايجاد دستگاه مفهومي تازه‌اي نيست. زيرا نيچه اصولا منتقد «حقيقت‌» و «اخلاق‌» محض است. او همه كوشش خود را صرف افشاه ٴ انگيزه‌هايي مي‌كند كه در پشت ارزشگذاري‌هاي موجود نهفته است. از همين رو نيچه و نگرش انتقادي او همچون كارآمدترين راه گشاي مدرنيته محسوب ميشود. زيرا رويكرد عمومي او با همه زيگزاگها و فراز و نشيب‌ها بطور كلي همواره در جستجوي نقد ارزشهاي از پيش تعيين شده است. او از اين طريق در حقيقت نقش بزرگي در افزايش آگاهي انساني ، تابو شكني و نشان دادن نسبي بودن ارزشهاي بشري و مفهومي ، بازي كرد. تصادفي نيست كه وي را يكي از بزرگترين و موثرترين متفكران شكل دهنده شناخت و معرفت امروزي بشر ميدانند.

آثار مهم نيچه به ترتيب عبارتند از: تولد تراژدي (١٨٧٢)(Die Geburt der Tragoedie) ، انساني ، چنين انساني (١٨٧٣)(Menschliches, Allzumenschliches) ، دانش شاد (١٨٨٢) (Die froehliche Wissenschaft) ، چنين گفت زرتشت (٩١_١٨٨٣)(Also Sprach Zarathustra) ، خواست معطوف به قدرت (١٨٨٦) (Der Wille zur Macht) و سرانجام آخرين اثر كه فشرده زندگي و افكارش مي‌باشد: «اكه هومو‌» (١٨٨٨) (Verket Ecce Homo) «اين است انسان‌» (١٨٨٨) نام دارد.

نيچه زندگي پر درد و رنج و پيكار ستودني اش در راه غلبه بر «دشمن دروني‌» و نيروهاي تباه كننده زندگي اش را «اين است انسان‌» برشته تحرير در اوج بلوغ فكري در ٤٥ سالگي در آخرين كتاب خويش بنام «اكه هومه‌» (١٨٨٨)(Verket Ecce Homo) در آورد كه در زير به بررسي آن خواهيم پرداخت.

بايد بخاطر داشت كه از افكار و زندگي نيچه تفاسير گوناگوني وجود دارد ، اما بخش زيادي از سوه ٴ برداشتها و بويژه نسبت دادن افكار نژادپرستانه و فاشيستي به نيچه بشدت نادرست و مغرضانه است. زيرا افكار او درباره انسان كه در زير بدان خواهيم پرداخت مغاير با چنين برداشتهايي است. اما يك دليل مهم سواستفاده از نيچه مواضع سياسي خواهر او اليزابت و بويژه شوهر خواهر او مي‌باشد. خواهر نيچه با يك مرد فاشيست آلماني ازدواج كرده بود و از نظر تمايلات فكري و سياسي تحت تاثير شوهرش قرار داشت. شوهر خواهر نيچه به دليل موقعيتي كه براي نگهداري و مراقبت از نيچه در سالهاي پاياني زندگي فراهم شده بود ، به نامه‌ها و دست نوشته‌هاي نيچه دسترسي داشت و از آنها بطور مغرضانه‌اي بويژه پس از مرگ نيچه سواستفاده كرد. شوهر خواهر نيچه بسياري از نامه‌ها و دست نوشته‌هاي او را نابود و يا سانسور كرد و در بخشي از آنها نيز دست كاري كرد. كوشش آگاهانه و مغرضانه او اين بود كه نيچه را از نظر فكري همداستان خود و بعنوان يك فيلسوف طرفدار نژاد برتر و مدافع نظريات فاشيستي معرفي كند.

اما يك دليل ديگر تنوع برداشتها از نيچه و بويژه قرائتهاي منفي از او ، رويكرد و طرز نگاه و نوشتار خود نيچه مي‌باشد. متون و نوشته‌هاي نيچه از ويژگي خاصي برخوردارند كه مختص خود اوست. آثار نيچه پژواك ذهنيت تند و تيز ، پرشور و طغيانگرانه اوست. نوشته‌هاي او بسيار دشوار و پيچيده است. نقل قول كوتاه و خارج از متن از آثار نيچه بي اندازه دشوار است. لذا نوشته‌هاي او به اشكال گوناگون و بدون توجه به متن و موضوع و هدف نويسنده بطور يكجانبه‌اي مورد برداشتهاي عجيب و غريب قرار گرفته است. از اينرو شناخت خود نيچه و شخصيت و افكار او براي راهيابي به آثارش از اهميت بسزايي برخوردار است.

نيچه به فرهنگ ، زبان و اساطير يونان باستان علاقه شگرفي داشت. با وجود انتقادات شديدي كه نيچه به دوران و افكار رمانتيك داشت ، اما در رفتار خود تا حدي تحت تاثير رمانتيك‌ها بود. نيچه نيز مانند لردبايرون شاعر بزرگ و نامور دوران رمانتيك در واقع يك اشراف زاده طغيانگر بود و تصادفي نيست كه از يكسو فلاسفه دوران روشنگري بويژه كانت و روسو را بعنوان «اخلاق گرايان متعصب‌» مورد انتقاد قرار ميداد ، اما به بايرون و آثار او عشق مي‌ورزيد. اما يك ويژگي شگرف نيچه ، كوشش او براي در هم آميزي و تركيب ارزشهاي دو گانه است. زيرا نيچه از يكسو ستايش گر ابر انسان نه به معناي لغوي و زورمندي بلكه به معناي توانمند شدن انسان است و از سوي ديگر به فلسفه ، ادبيات و هنر و بويژه موسيقي عشق مي‌ورزد.

برتراند راسل(Bertrand Russell) فيلسوف مشهور و معاصر انگليسي از اين نظر به مقايسه ميان نيچه و ماكياولي مي‌پردازد. به عقيده وي با وجود تمايزات زيادي كه ميان اين دو متفكر وجود دارد ، شباهتهاي زيادي ميتوان در ميان آنها يافت. راسل مي‌نويسد: «ماكياولي انديشه‌هاي خود را از تجربه عملي سياست پيشگي و زندگي مي‌گرفت و هيچگاه يك نظريه پرداز تجريدي و پر وسواس و بلند پرواز نبود. اما نيچه فردي دانش آموخته بود كه آموزه‌هاي خود را براساس مطالعه و دانش و تعمق فلسفي و تجريدي پيش كشيد. اما تشابه آنها بسيار بيشتر از تمايزاتشان است. فلسفه اجتماعي نيچه داراي هم پيوندي بسيار نزديكي با انديشه‌هاي ماكياولي در كتاب شهريار دارد. آموزه‌هاي هر دو آنها در باره قدرت ، اخلاق و مسيحيت داراي نزديكي‌هاي بسياري است. هر دو آنها رويكردي ضد مسيحي دارند.»

تاويل نيچه از مفهوم فرديت و «من‌» و «منيت‌» را ميتوان از مناطر گوناگون مورد بحث قرار داد. گاهي منظور نيچه از فرديت مفهومي است كه در برابر «تنوع‌» قرار ميدهد و گاهي دركي تفسير گرايانه است كه در برابر پوزيتيويسم قرار ميدهد. اما مسئله اساسي او نفي حقيقت مطلق است. نيچه در برابر اين آموزه پوزيتيويستي كه مي‌گويد: «تنها فاكت‌ها وجود دارند‌» ، مي‌گويد: «هرگز تنها فاكت‌ها وجود ندارند ، بلكه انواع تفاسير و برداشتها از آنها وجود دارند.» نيچه بر اين باور است كه: «دنيا در برابر برداشتهاي بي پايان و بي انتها به گونه‌اي باز قرار دارد. هر يك از اين برداشتها درباره جهان هستي داراي پيش فرضهاي معيني است كه در پيوند نزديك با خواست تحقق آنها بر اساس «قدرت‌» قرار دارد. هر يك از اين تاويلات نه نفي كننده و نه قابل تبديل به تاويل ديگري است.» به باور نيچه اين تاويل‌ها گاه چنان نسبت به همديگر متفاوت و متعارض‌اند كه بازشناخت متن اصلي را دشوار مي‌كنند. نيچه مثلا در باره تاويل‌هاي گوناگون از انقلاب فرانسه مي‌گويد: «باز شناختن متن از پس تاويل‌ها كاري است بسيار دشوار ، انگار متن پشت تفسيرها گم شده است.»

لذا تصادفي نيست كه ميشل فوكو در مقاله «نيچه ، فرويد و ماركس‌» با تاكيد بر اينكه از نظر نيچه تاويل هرگز متوقف نمي‌شود ، نوشت كه: «اين سه متفكر ما را در برابر يك امكان تازه براي تاويل كردن قرار دادند و بار ديگر امكاني براي هرمنوتيك به وجود آوردند.» همچنين تصادفي نيست كه اكثر متفكران پسامدرن به پيروي از نيچه پرداخته و يا تحت تاثير او بوده‌اند. كساني مانند ميشل فوكو ، ژاك دريدا ، فيليپ لاكولابارت از اين جمله‌اند. در ميان آنها بويژه ژاك دريدا فيلسوف مستقلي بود كه دل سپردگي بسياري به نيچه داشت و در نوشته‌هايش به انتقاد راديكال از آيين‌هاي سنت گرايانه پرداخت و سهم قابل توجهي در روي برگردندان نسلي از روشنفكران غربي از ماركسيسم ارتدكس و از انقلابي گري همچون راه علاج بيماريهاي اجتماعي داشت.

 

مفهوم فرديت انساني در نماد «ابر انسان‌»

به باور نيچه هوش و شناخت انسان بي نهايت و بي انتها نيست بلكه محدود و مشخص است. همين قرائت از محدوديت درك انساني است كه نيچه را به ترديد و انتقاد از تاويل‌هاي انساني مي‌كشاند و اين متفكر را به شكاكيت و فلسفه انتقادي رهنمون ميشود. بعبارت ديگر فردباوري نيچه نه محصول باور او به توانايي شگرف انساني بلكه ناشي از ترديد او به نگاه انسان به جهان پيراموني اش است. علت پايه‌اي رويكرد انتقادي نيچه به انسان و جامعه در نگرش ضد ديني او نهفته است. نيچه بر اين باور است كه تفكر ديني نزديك به ٢٠٠٠ سال بر انديشه انسان چيره بوده است. اين ارزشهاي ديني همواره به انسان امر و نهي كرده و به او حكم كرده‌اند كه چه بايد كرد و چه نبايد كرد. چيرگي نگرش اخلاق و فرهنگ ديني بر انسان يوغي به گردن او نهاده است و رهايي انسان از يوغ اين بندگي تنها زماني مقدور است كه از آن بلگسلد.

نيچه در كتاب «چنين گفت زرتشت‌» دين را به اژدهايي تشبيه مي‌كند كه طي قرنها بر سرنوشت و تفكر انسان فرمان رانده است. اخلاق ديني و دستورالعمل‌هايي كه اين ارزشها براي زندگي انسان در نظر گرفته همچون جبري دروغين است كه مانع روشن بيني و شناخت و تكامل انسان است. بنابراين عامل اصلي محدوديت بينش انسان ، دين و ارزشهاي ناشي از آن مي‌باشد. راه انسان براي فرديت يافتن از مسير غلبه بر اخلاق ديني مي‌گذرد و لذا بايد بر اين اخلاق ديني چيره گشت و آنرا بدور افكند تا بتوان به «ابر انسان‌» تبديل شد و بر محدوديتهاي بينشي انسان عادي فايق آمد. نيچه تاكيد مي‌كند كه انسان بجاي پذيرش يوغي كه اژدهاي مسيحيت به گردن او نهاده و همواره بر او فرمان رانده است كه: «تو مكلف به....» ، بايد به شيري تبديل شود كه بگويد: «من مي‌خواهم‌». اين نخستين پيش شرط گسستن از اخلاق ديني و گام نهادن در راه خلاقيت فردي و انساني است. اما اين نيز براي تبديل شدن به فرديت قهرمانانه كافي نيست. بايد يك گام ديگر به پيش نهاد و از شير به كودكي معصوم تبديل شد. چرا كه «كودك معصوم‌» نماد تولدي تازه و دست نخورده است. تولد تازه انسان به معناي آن است كه هيچ سنت و ارزش از پيش تعيين شده‌اي بر ذهنيت انسان نقش نه بسته است. ذهنيت كودك معصوم از هر گونه ارزشهاي تحميلي مسيحيت مبراست و لذا توانايي گسستن از ارزشهاي دروغين و از پيش ساخته شده و ساده انگارانه را داراست. بنابراين شير ، نماد ترديد و شكاكيت و انتقاد از فرهنگ و اخلاق ديني است ، اما هنوز به معناي «ابر انسان‌» شدن نيست ، بلكه به معناي فردگرايي قهرمانانه است.

نيچه در اكثر آثار خود به انتقاد شديد از مسيحيت مي‌پردازد و آنرا علت اصلي ركود و نزول انسان ميداند. قدرت دين بر انسان قدرتي نامربوط و نا به حق است و لذا بايد بر افتد. اما در پاسخ به پرسش ارزشهايي كه بايد جايگزين ارزشهاي ديني گردند ، نيچه با تاكيد مي‌گويد: هيچ چيز.

چنين پاسخي نشانه شكاكيت و رويكرد انتقادي او به جامعه و انسان است. اما نگرش انتقادي نيچه در واقع نه متوجه انسان و جامعه بلكه اخلاق و ارزشهاي حاكم بر آنهاست. با چنين نگاهي است كه نيچه مفهوم «ابر انسان‌» را پيش مي‌كشد كه مراد او تاكيد بر فرديت انسان است. نيچه با گذار از مفهوم انسانهاي عادي ذوب شده در دين يا در ايدئولوژي و يا هر مفهوم مشابه در جستجوي فرديت انساني است كه در دوران او همچون نماد «قهرماني‌» غير عادي و فراتر از ارزشهاي عام بشري جلوه گر ميشود. نيچه از نبود قهرمان در جامعه مدرن شكوه مند است. با اين وجود قهرمان مورد نظر نيچه نه نوابغ و يا شواليه‌ها بلكه كساني‌اند كه انسان را در انسان بودن و «خود بودن‌» نيرومندتر مي‌سازند و ارزشها و اخلاق حاكم بر جامعه را زير سوال مي‌برند. اما بايد بخاطر سپرد كه در اين ستيز عليه ارزشهاي رسمي و اخلاق غالب اجتماع هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد. اين بدان معني است كه انسان هرگز قادر به دسترسي به حقيقت مطلق نيست. لذا تلاش فرد انساني براي خود يابي و راهيابي بسوي ايده آل «ابر انسان‌» پيكاري است تراژيك. اما همين پيكار تراژيك است كه انسان را به منزلت قهرماني فرا مي‌روياند و از خود فراتر مي‌برد.

 

انسان چگونه آن ميشود كه هست؟

آخرين كتاب نيچه كه حاصل تاملات و بازنگري انديشه‌ها و فشرده همه زندگي و آموزه‌هاي اوست «اكه هومو‌» (١٨٨٨)(Verket Ecce Homo) «اين است انسان‌» نام دارد. «اكه هومو‌» تحليل زندگي نيچه و كوششي در راه خودشناسي و خوديابي و شيوه آن است. در اين كتاب نيچه به توصيف و تحليل شرايطي مي‌پردازد كه به پرورش و ساختن يك متفكر و فيلسوف منجر ميشود. نيچه خود را با سقراط و افلاطون مقايسه مي‌كند تا بتواند پرسش مركزي كتاب خود يعني شكافتن چگونگي خلق يك متفكر را توضيح دهد. هدف نيچه از اين مقايسه آن است كه راه غلبه انسان بر خود خويشتن را نشان دهد. او در جستجوي فراروياندن انسان به مرزهايي فراسوي خود و فراسوي ارزشهاي ديني و سنتي حاكم است.

بايد تصريح كرد كه در اين رويكرد نويسنده هرگز نشاني از تواضع و فروتني نمي‌توان ديد. او آشكارا خود را «يك فيلسوف بزرگ‌» مي‌نامد و اصولا فروتني را همچون ارسطو رويكردي نابخردانه و نشانه فقدان اعتماد بنفس آدمي مي‌شمرد.

كتاب شامل ١٤ فصل است. نيچه در فصول نخست هنگامي كه به توصيف موقعيت و منزلت فيلسوف و متفكر مي‌پردازد ، مقام فيلسوف را در حد پيامبران بالا مي‌برد. نيچه بدون تواضع خود را در مقام فيلسوف قرار ميدهد و در اين رويكرد روشي آشكارا خودمركز بينانه دارد. او پرسشهايي پيش مي‌كشد كه خواننده را در شگفتي فرو مي‌برد: «چرا من چنين هشيارم‌» ، «چرا من موفق به خلق چنان آثار مهمي در زندگي شدم ؟‌» ، «چرا من اصلا يك سرنوشت‌ام ؟‌» ، «چرا من فراتر از يك انسان عادي‌ام ؟‌» ، «چرا من يك ديناميت هستم ؟‌»

«اكه هومو‌» شامل دو بخش است. بخش نخست كه به خود شناسي اختصاص دارد و نويسنده سرنوشت خود را با سرنوشت فلسفه پيوند ميزند. بخش دوم سير منطقي و كرونولوژيك زندگي و آثار نويسنده را در بر مي‌گيرد.

از توضيحات نويسنده ميتوان دريافت كه زندگي بسيار سختي را پشت سر گذاشته و اخلاق سخت گيرانه ديني را با همه وجود حس كرده ، اما هيچگاه تسليم آن نشده و ميل چيرگي بر آن همواره در درونش شعله ور بوده است. اما پرسش مركزي او حول محور گزينش راهي است كه او را به چنان انساني تبديل كرده است كه است. بعبارت ديگر «اكه هومو‌» سرنوشت خود او همچون فيلسوف و متفكر است.

نيچه تاكيد مي‌كند كه راه تبديل او به انساني فراتر از يك انسان عادي اخلاق گرا ، گذر از مسير دشوار طغيان عليه متافيزيك بوده است. زيرا انسان اگر خود را همچون «سايه خدا‌» بنگرد ، هرگز قادر به كاربرد نيروي عقل خود و ايجاد پلي بسوي خود براي فراتر رفتن از خود و گزينش زندگي آزادتر و تازه‌تر نيست.

نيچه «اكه هومو‌» را در ٤٥ سالگي كه به گفته او «پربارترين دوران زندگي و فصل پختگي و كشت محصول زندگي است‌» به رشته تحرير در آورده است. مي‌نويسد: «اين ماه اكتبر همان ماه تولد من است كه نماد پاييز زيبا و فصل درو و برداشت ميوه زندگي است‌». نيچه كتاب را به «خود‌» بعنوان «هديه زندگي‌» تقديم مي‌كند. اما اين دوران پختگي نويسنده در حقيقت فصل نگاه دوباره به زندگي و تفسير آن نيز هست. تنها در پرتو چنين بازبيني و نقد زندگي پشت سر است كه مي‌ميتوان به آينده نگريست و به پرسش چگونه انسان شدن انسان چنانكه هست پاسخ داد. نيچه تاكيد مي‌كند كه به همين دليل ناگزير است كه زندگي اش را دوباره داوري كند و تكليف خود را با خود روشن كند. لذا بايد به يك خانه تكاني و بريدن ناف زندگي خود دست زند و آنچه را كه بايد بدور بريزد از آنچه كه بايد حفظ شود ، جدا كند. زيرا تنها از اينراه است كه انسان ميتواند به زندگي خود ارزش دهد و خود را جاودانه كند. در اين بازبيني بايد با گذشته برخوردي فعال كرد و حساب خود را با گذشته روشن كرد. در اين كار بايد روشن كرد كه چه چيزي ارزش حفظ شدن و تقويت را داراست و چه چيزي بايد ترك شود. در اين بازبيني گذشته نيچه بر چند موضوع انگشت مي‌گذارد.

نخست اينكه مروري بر زندگي خود و نيز ديگر فلاسفه روشن مي‌كند كه چيزي بنام حقيقت مطلق وجود ندارد. آنچه كه وجود داشته از يكسو متافيزيك ، برداشتها و تاويل‌هاي گوناگون از مسايل و ظواهر بوده است و از سوي ديگر «دانش شاد‌» و «زندگي بخش‌» كه در «نفس آزاد انساني‌» نهفته است. نيچه تاكيد مي‌كند كه وي بر خلاف سقراط كه همه زندگي را «تدارك مرگ‌» دانسته ، او زندگي را سرشار از نشاط و عشق به سرنوشت ميداند. لذا فلسفه و فعاليت فلسفي عين «نفس كشيدن در هواي تازه‌» است. در تشريح پروژه فلسفي خود ، نيچه تاكيد مي‌كند كه جوهر آن عبارت بوده است از: «تبديل انسان مخلوق به انسان آفريدگار‌». اما براي اين كار لازم است كه همه ارزشهايي را كه خوب و بد و نيك و شر و مثبت و منفي را آفريده‌اند زير سوال برد. نيچه در پاسخ به اين پرسش كه كدام معيارها ، شاخص چنين ارزشگذاريهايي‌اند ، از عقل عملي و يا عقل ناب سخن مي‌گويد. اما در گام بعد نشان ميدهد كه اين عقل عملي يا عقل ناب نيز چيزي جز ارزشهاي چهار گانه‌اي نيست كه در چهار مفهوم بنيادي: «حقيقت‌» ، «اخلاق‌» ، «دانش‌» و «باور‌» جلوه گر ميشود. نيچه تاكيد مي‌كند كه براي دستيابي به منبع واقعي حيات وظيفه فلسفه نه بررسي ايده حقيقت بلكه درست زير و رو كردن همين مفاهيم چهارگانه است. بنابراين از ديد نيچه بسيار لازم است همه آنچه كه «حقيقت‌» ، «اخلاق‌» ، «دانش‌» و «باور‌» تلقي ميشود ، مورد بازبيني قرار گيرد و دست كم صحت و سقم آنها با ترديد و انتقاد نگريسته شود.

نيچه با انتقاد تند از كانت مي‌گويد او قصد داشت كه از طريق عقل و معرفت به ايده خرد ناب دست يابد ، اما همين رويكرد را بايد زير سوال برد. زيرا بدون افشا و انتقاد از نيروها و ارزشهايي كه معيارهاي كاذب ما را آفريده‌اند و به دشمن زندگي انسان تبديل شده‌اند ، نميتوان راه رهايي را يافت. نيچه منظور خود از زير سوال بردن اين ارزشها را بطور فشرده چنين خلاصه مي‌كند كه: «آن باش كه هستي.» ارزشهاي چهارگانه فوق بجاي آنكه كمكي به خلاق كردن انسان كنند ، در عمل مانع ديدن و كشف خود انسان شده‌اند. انسان به دليل ترس از خدا و يا در نظر گرفتن خير و شر قبل از هر چيز خود را مي‌فريبد و راه كشف و خوديابي را بر خود مسدود مي‌كند.

نيچه آنگاه تحليل از گذشته را به نگاه به آينده پيوند مي‌زند و مي‌گويد مهمترين هدف انسان غلبه بر خود و ساختن پلي بسوي خود بايد باشد تا بتواند نواقص خود را بازيابد و شناخت درستي از خود كسب كند. در اين كوشش نيچه راه و رويكرد خود را پيش مي‌كشد و مي‌گويد مي‌خواهد صادقانه همه چيز را روي ميز بگذارد. مي‌گويد: «عليرغم بيماريهاي مختلف ، خود را كاملا سالم ميدانم. صرفنظر از اينكه اندام و ارگانهاي من چه واكنشي نشان دهند ، من سالم هستم. اين معادله شگرفي است ، اما چنين است.» در توضيح اين معادله شگفت انگيز مي‌گويد: «هويت انسان همواره دوگانه است. چيزي بنام حقيقت مطلق وجود ندارد. هويت انسان چيزي ميان مرگ و زندگي است. انسان همزمان هم مرگ است و هم زندگي. زندگي ارثيه‌اي است دوگانه كه در جايي ميان تباهي و نيكي قرار دارد.» نيچه تجربه خود از زندگي را باز مي‌كند و توضيح ميدهد پدرش هنگامي كه ٣٦ ساله بود و او تنها چهار سال داشت ، با زندگي وداع كرد. اما در اين تباهي و انحطاط او توانست با كمك مادر خود كه نماد عشق به زندگي بود ، نيروي نشاط و شادي بخش زندگي را كشف كند و بر تباهي چيره گردد.

نيچه تاكيد مي‌كند كه عليرغم بيماريهاي گوناگون هرگز خود را قرباني نيروهايي تباه كننده زندگي نميداند. مي‌گويد تباهي را از پدرش به ارث برده بود ، اما توانست از راه شناخت خود بر خود غلبه كند و عليرغم دردهاي گوناگون به زندگي بازگردد. مي‌گويد: «در تاريك‌ترين روزهاي زندگي نيز در جايي روشنايي وجود دارد كه بايد آنر كشف كرد تا بتوان نيروي زندگي را بازيافت. اما كشف نيروي زندگي تنها با نيروهاي دروني انسان ممكن است. بايد توانايي دگرگوني از تباهي به زندگي را در خود كشف كرد و از انحطاط به حيات گذر كرد‌». نيچه مي‌گويد تنها با زير سوال بردن ارزشهاي كاذب توانسته است بر بيماري كه دشمن دروني او بوده است ، چيره گردد. نيچه مي‌نويسد: «براي آن كس كه از درون دالان تنگ بيماري گذشته است ، زندگي زيبايي و نشاط ديگري دارد. درد و زندگي در ستيز با يكديگر نيستند ، فراسوي آنها را بايد ديد.»

 

انديشه انتقادي دوران مدرن

در حقيقت ميتوان گفت كه عبارت فوق ، جوهر فلسفه نيچه را تشكيل ميدهد. اين دريافت بدان معني است كه انسان همواره در حال دگرگوني است و هويت يگانه‌اي ندارد. لذا حقيقت يگانه‌اي نيز وجود ندارد ، اما هنر واقعي يعني «تحمل حقيقت‌». به اين ترتيب اهميت اساسي رويكرد انتقادي نيچه در تابو شكني و نقد ارزشهاي حاكم است كه هموار كننده راه انسان مدرن بشمار ميايد. اين نگرش نيچه يكي از ستونهاي مستحكم و سنتي فلسفه و تفكر غرب را كه مبتني بر دين ، مسيحيت و نگاه به جامعه و انسان بر اساس «اخلاق ديني‌» و «بالا‌» و «پايين‌» و «مافوق‌» و «مادون‌» شمردن جايگاه ارزشها بود ، مورد چالش جدي قرار داد. نيچه نشان داد كه چنين ارزشهايي جاوداني وجود ندارند. نظريه نيچه نه تنها تضاد انديشي در فلسفه و اخللاق و سياست را بطور راديكال رد كرد بلكه در عمل نگاه مثبتي به چالشهاي واقعي زندگي ايجاد كرد و نشان داد كه انسان ميتواند حتي از تباه‌ترين و بدترين موقعيتها نيز بهره برداري مثبت كند. بعبارت ديگر راه خلاصي واقعي نه در ثنويت و اجبار به انتخاب ميان يزيد و حسين و يا بهشت و جهنم و يا جنگ و صلح بلكه در فراسوي آنهاست.

نيچه كه قبلا انديشه «ابر انسان‌» را پيش كشيده بود در آخرين اثر خود «اكه هومو‌» به انديشه «انسان‌» چنانكه هست و آنچه ميتواند شود ، رسيد.

در اين ترديدي نيست كه نيچه برخلاف برخي از تفاسير اصولا هرگز تمايلي به قدرت نداشت و هرگز نمي‌خواست يك «ابر انسان‌» به مفهوم لغوي كلمه باشد. يكي از عناصر مركزي انديشه نيچه طغيان عليه «اخلاق بردگي‌» است. اصولا براي نيچه معناي خوب و بد و «بالا‌» و «پايين‌» به شكل سنتي خود مطرح نبود. او هرگز نه تنها در پي تقسيم بندي انسانها به «انسان برتر‌» و «انسان بدتر‌» نبود بلكه ارزشهايي را كه اين گونه تقسيم بنديها را مي‌آفريدند و ميان انسانها ديوار مي‌كشيدند به شدت زير سوال مي‌برد. براي نيچه خود انسان و زندگي او و چگونه انسان شدن انسان ، اهميت مركزي داشت.

نيچه بشدت تحت تاثير باروخ اسپينوزا بود كه شعارش اين بود: «گريه نكن ، نخند ، بينديش‌». اما خود به يكي از بزرگترين و موثرترين متفكران و فيلسوفان غرب تبديل شد و امروزه به عنوان يكي از پنچ متفكر بزرگ دنيا بشمار ميرود. او ابتدا محقق زبان بود و كتاب انجيل را به زبان اصلي اش خوانده بود و در خانواده بشدت مذهبي با عمق روح و تربيت مذهبي آشنايي يافته بود. نيچه تبديل انسان به موجودي گناهكار را كه بايد از طريق طلب بخشش از پروردگار و «نيروهاي بالايي‌» عفو شود ، بشدت ضد انساني ميدانست. او بر اين باور بود كه دستگاه كليسا و انديشه گناهكاري و عفو و نيز زندگي پس از مرگ در حقيقت زندگي و نيروي خلاقيت را از انسان گرفته و او را اسير كرده است. اين عين اخلاق بردگي و اسارت است كه انسان مجبور شود در برابر قدرت حكام چه ديني و چه غير ديني زانو زند و طلب عفو كند. نيچه در جايي در انتقاد شديد از مذهب و كتاب انجيل مي‌گويد: «هنگام به دست گرفتن كتاب انجيل ، براي اجتناب از آلودگي بايد دستكش به دست كرد‌».

انتقاد نيچه از دين و فرهنگ و ارزشهاي حاكم بر جامعه چندي پس از مرگ وي مورد بازخواني عميق و گسترده روشنفكران و انديشمندان غرب قرار گرفت و تبديل به رويكردي چنان فراگير شد كه مدرنيته بدون آن قادر به گشودن راه خويش بجلو نبود. جوهر اصلي انتقاد نيچه به اين دريافت منجر ميشود كه در پشت ارزشها و گفتمانها ، انسانها قرار دارند. لذا انسان بايد خود را چنان كه هست بشناسد و چيزي بنام شر مطلق و نيك مطلق وجود ندارد. انسان تنها از طريق بازشناخت و بازتعريف خود است كه ارزش واقعي خود را مي‌يابد. باز تعريفي كه نه در سيستم ارزشگذاري نهادها و رسوم موجود بلكه در فراسوي آنها وجود دارد.

نيچه در كتاب «فراسوي نيك و بد‌» مي‌نويسد: «هر چه مي‌گذرد بر من بيشتر چنين مي‌نمايد كه فيلسوف در مقام انساني كه ناگزير از آن فردا و پس فرداست ، خود را همواره با امروز خويش در ستيز يافته است ، و مي‌بايد كه بيابد. دشمن او همواره آرمان امروز بوده است.»

اين سخن نيچه گوهر انديشه انتقادي مدرن است. چرا كه مدرن بودن به معناي نقد اوضاع كنوني است. از اين منظر نيچه بعنوان گشاينده راه مدرنيته دشمن سنت‌هاي جزمي است و به جنگ با گذشته‌ها و نيز امروز مي‌رود و در اين پيكار دائمي با بقاياي سنت‌ها و جزم‌هاي گذشته و امروز حتي از پذيرش آرمانهاي امروز نيز سرباز ميزند. در چنين پيكاري است كه نيچه در موقعيتي ناآرام قرار دارد و هم با سنتها و باورهاي كهنه مي‌جنگد و هم با آنچه كه به نظر اكثريت مردم درست مي‌نمايد.

 

منابع:

Nietzche, Friedrich, 1994, Om moralens h„rstamning, Raben Prisma.

Nietzche, Friedrich, 1957, Samlad skrifter, M„nsklighetm alltfÂrm„nsligt, en bok fÂr fria andar, Stockholm, Symposion.

Nietzche, Friedrich, 1980, S‚ talade Zarathustra, Stockholm, Bonniers.

•  Therborn,G. 1995. European Modernity and Beyond - The Trajectory of European Societies 1945-2000. London, SAGE Publications

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من