فرید سیاوش
که پُرپُر
میپَرند
که خُرخُر میخرند
که چارچار
میچرند
که باربار
میبرند
که
داردار
میدرند
که
زاززار
میزرند
که
یکی دیگر از شگفتیهای افغانستان در کنار اینکه خورشیدش بجای
نور، چور می پاشد و گاو میش هایش بجای شیر، قیر میدهند، عقرب
سیاستش معکوس نه که به تالاق
می چرخد و چنان تند و پر شتاب کله
ملاق میزند که همراهان را نفس تنگی و قلونج تدبیر میگیرد. چرخش
هایی نه اتفاقی اما انفلاقی و انفجاری
رابطه ها،
عقل «کارشناس!» را نیز شپلیده و چرکآبه سیاه ازنوک قلم بر سینه
سپید کاغذ چار غوک میکند.
«کارشناس!» بیچاره که جغرافیای دهنش بسیار بزرگتر از زندانک
ذهنش است. هوای بی کلمه در دهنش سرگردان می
گردد و خود حیران
بازی های سرگردان....
بازی سرگردان که رُخ نمای آن دست بدست گشتن رابطه ها در یک
دایره
خبیثه است؛یک بار دیگر از جای دیگر قد بلندک کرد. تاریخ غم
آلود افغانستان چندین بار زایش پردرد وفریاد چرخش های
انفلاقی را در سینه ای تنگ خود با خنجر کنده کاری کرده است.
تکلیف کوتاه بینی
وطنی
اجازه نظر به دور ها را از ما گرفته در این کوتاه فاصله ما
تغییر
چرخشی و انفلاقی رابطه سردار محمد داود را از دایره روسها
(شرق)به دایره امریکایی ها(غرب)، تغییر رابطه حفیظ الله امین
از روسها به پاکستانی ها و انگلیسی ها و آمریکایی ها، تغییر
رابطه برخی از رهبران جهادی از دایره
پاکستان و ایران و انگلیس و آمریکا به دایره روسها. و در گیر
ودار جاری تغییر رابطه جناب کرزی از آمریکا به انگلیس و قسمآ
روس و یا از ناتو به شانگهای. این خود شگفتی دیگر دنیا سیاسی
افغانستان است.
هر چرخش انفجاری، سونامی خونین را در دنباله داشته فشار
قوچارمعلوم آن چند دنده از قبرغه اسکلیت تکامل مجهول ما را
شکسته است.
اگرروباه خیال کرزی
کرگدن میزاید، در سوی دیگر این گیر و دار
سیاسی، ققنوس پر و بال باخته در «ثورین!» روشنفکر، میان لوش و
لای چوچه میدهد، سردارانی از قبیله روشنفکرکه با واقعیت های
جامعۀ ما چشم پتکان دارند،انفجار بودا و انفلاق جنوب را نادیده
گرفته با خبر های خوشی از« شانزه لیزه » کمر بسته اند
تا
محموله متافزیک حضور از پشت
دیالکتیک روشنگری عبور
کرده و به ایستگاه
بوطیقای
ارسطو درنگ نماید تا آرمان های طبقاتی
پاریسینه
را کابلینه نمایند
و
عجب نیست که میتوانند! محموله رابا کراچی دستی قرن شانزدهمی از
پل لرزانک کابل و
کوتل
تیره ،تیر کنند. خوب خبر دارند که ناف شان در رفت و آمد کوتل
سالنگ دوبار رفته و تا هنوز بجا نشده است.غافل از اینکه ناف کش
دیگری در کابل برایشان سنگر گرفته است.
دهن ها در شفقداغ مثل خورجین است
زبان ها غرق نفرین است
قفس ها مست پروین است
نمیدانی که در پشت کدو آوازه اش این است
نمیدانی که در شرح شما شاهنشه مسکین است
نمیدانی
که آمد آمد ِ بلبل
که رفتن رفتن ِ سنبل
به ولا که زکابل می کشد صد غنچه بابل ها که اینهم شرط ِ آمین
است .
|