فرضيه جامعه شناختى ماكس وبر
درباره پيدايش و تكامل اديان
بختيارى
مقدمه
نخستين و معروفترين اثر ماكس وبر درباب
جامعه
شناسى دين اخلاق پروتستانى و روح سرمايه
دارى است. شهرت
اين اثر چنان فزونى يافت كه ساير آثار وى در زمينه جامعه
شناسى
دين را كاملا تحت الشعاع قرار داد. تحليلگران آثار وبر غالبا
تحت تاثير اين اثر مشهود تنها به نقل و نقد آن بسنده كرده، از
مباحث مفصل و غالبا مفيد او در كتاب اقتصاد و جامعه و ساير
مقالات مربوط به جامعه
شناسى دين وى صرفنظر میىكنند.
وبر در آثار ديگرش، به ويژه در بخش مفصلى از
اقتصاد و جامعه، درباره ابعاد گوناگون دين بحث مىكند; از جمله
میىتوان به اين موضوعات اشاره كرد: پيدايش اديان، نحوه
تاثيرگذارى دين بر رفتارهاى غير دينى، دين گروههاى منزلتى، و
دين و ساير حوزه هاى زندگى. در اين مقاله، ديدگاههاى وبر
درباره پيدايش مفاهيم، باورها و شخصيت هاى دينى و نيز
ويژگیهاى هر يك به اختصار بيان گرديده و سپس در حد گنجايش
مقاله، مورد نقد و ارزيابى قرار گرفته است.
وبر كار خود را با تعريف دين آغاز نمیكند،
معتقد است تا وقتى عناصر اساسى يك تعريف به خوبى شناخته نشده
نمیتوان از طريق آن تعريف، به درك درستى از موضوع دستيافت و
بدين دليل، اگر قرار است تعريفى ارائه شود، بهتر است در پايان
بحث - يعنى: زمانى كه عناصر آن شناخته شد - ارائه گردد. به هر
حال، براى سهولت فهم ديدگاههاى وبر در مباحث آتى، نخست تعريف
وبر از دين را ارائه مىدهيم. وى در تعريف دين مىگويد:
«میتوان روابط انسانها با نيروهاى مافوق طبيعى را، كه به
صورت دعا، قربانى و عبادت در مىآيند، آيين و دين ناميد.»
(1)
روح و نمادگرايى
به نظر وبر، در مراحل ابتدايى انتزاع، احتمالا
در اثر نفوذ معنوى افراد كاريزماتيك، مفهوم «روح» انتزاع
گرديد. روح موجودى است نا متعين، نامريى و با اراده كه در وراى
اشيا، حيوانات و افراد كاريزماتيك جاى مىگيرد و موجب رفتارهاى
غير عادى در آنها میگردد. روح ممكن است از اين اشيا يا اشخاص
جدا شود و در اشيا يا اشخاص ديگرى حلول نمايد و يا همانطور،
جدا باقى بماند.
با توجه به نقشى كه روح در آثار و رفتار اين
اشيا واشخاص داشت، اين فكر به وجود آمد كه براى رسيدن به
مقاصد، به جاى تحت تاثير قرار دادن اشياى طبيعى، بايد سعى كرد
تا بر اين موجودات فوق طبيعى تاثير گذاشت، ولى از آنجا كه
موجودات فوق طبيعى به طور مستقيم قابل دسترسى نيستند، بايد با
استفاده از نماد به آنها دستيافت و بدين ترتيب، به اعمال و
اشياى نمادين تمسك جستند.
نمادها در اثر تكرار يك عمل جادويى مؤثر به
وجود آمد و انحراف از نمادها، مستوجب مجازات گرديد. پس از
آنكه نمادگرايى شكل گرفت، تنها اشياى واقعى نبود كه به كار
گرفته میشد، بلكه اشيا و رفتارهاى معنادار و نمادين نيز براى
مقاصد مشخص مورد استفاده قرار میگرفت.
به نظر وبر، پيدايش نمادگرايى و جايگزين شدن
طبيعتگرايى به وسيله آن، نتايج متعددى در پى داشت. نمادگرايى
نه تنها بر روابط انسان با موجودات فوق طبيعى، بلكه بر روابط
زندگان با مردگان نيز تاثير گذاشت. پس از آن، ضرورتى نداشت كه
بدن مردگان را با اشياى واقعى راضى كنند، بلكه به جاى قربانى
اشيا و حيوانات واقعى، استفاده از وسايل و اشياى نمادين نيز
ممكن بود. جالب توجه آن كه قديمىترين پول كاغذى براى
پرداخت به مردگان مورد استفاده قرار گرفت و نه زندگان.
نمادگرايى تاثيرات مهمى بر تفكر و انديشه نيز
بر جاى گذاشت، به عنوان مثال، تفكر تمثيلى
(analogical
thinking)
، كه در حوزه جادو پديد آمد و در نمادگرايى
عقلانى شد، تاثير پايدارى بر صور بيان دينى و تفكر فقهى بر جاى
گذاشت.
تابو و توتم
وبر نيز مانند ديگر معاصران خود، بحثهاى مفصلى
درباره توتم و تابو دارد. او میگويد: ارواح به دليل آن كه
عامل بسيارى از وقايع و رويدادها تلقى میشدند، موجوداتى بودند
كه همه بايد از آنها احتراز میكردند و هيچگاه نبايد موجبات
خشم و نارضايتى آنها را فراهم میآوردند.
بنابراين، اگر روح در شخص حلول میكرد ديگران
از لحاظ جسمى و اجتماعى، از او اجتناب مىكردند و او نيز با
ديگران تماس برقرار نمی
نمود. هر چيز يا فردى كه روح در آن
حلول میكرد «تابو» دانسته میشد كه ديگران نبايد به آن نزديك
شوند. البته تابوها غالبا در ارتباط با منافع اقتصادى - از
قبيل محافظت از جنگل و حيات وحش، حفظ كالاهاى كمياب، نگهدارى
اموال شخصى، حفظ غنايم جنگى، حفظ پاكى خون و اعتبار طبقاتى و
امثال اينها - شكل میگيرند. تابوها به نظامى از هنجارها منجر
میشوند. بر اساس اين نظام هنجارى، كنشهاى خاص تحريم میگردد،
به گونهاى كه ارتكاب آنها مجازات و گاهى حتى مرگ را در پى
دارد. اين نظام اخلاقى شامل منع از تابو، ايام نحس،
ممنوعيت هايى در مورد ازدواج - به ويژه در محدوده روابط خونى -
و مانند اينها میگردد. هر عملى كه در اين نظام هنجارى مرسوم
گرديد «مقدس» محسوب میشود.
به نظر وبر، هنجارهاى تابويى در مواردى، به
تشكيل گروهها و انجمنهاى سياسى و يا ديگر گروههاى اجتماعى
منجر میگردد. شايعترين نهاد اجتماعى، كه بدين شيوه به وجود
آمده، چيزى است كه از آن به «توتميسم»
(totemism)
ياد میشود.
توتميسم عبارت است از رابطه خاص
ميان يك شىء - معمولا يك شىء طبيعى يا يك حيوان - و يك گروه
اجتماعى معين.
توتميسم بر مبناى نمادگرايى و اعتقاد به روح
استوار است; زيرا توتم يك نماد خانوادگى به شمار میرود و
اعضاى گروه با خوردن گوشت حيوان توتمى از روح آن برخوردار شده،
به يك گروه توتمى تعلق میگيرند. بنابراين، توتميسم مانند
«خانواده» يك منبع همزيستى است، ولى نوع برادرى ميان اعضاى
گروه و نوع رابطه آنان با توتم در همه جا يكسان نيست. در نوع
كاملا پيشرفته توتميسم، برادرى گروه شامل تمام مسؤوليتهاى
برادرانه يك كلان برون همسر میگردد. اعضاى گروه عقيده دارند
كه همگى از نسل يك حيوان توتم اند.
وبر، بر خلاف دوركيم، مىگويد: اعتقاد به جهانى
بودن توتميسم، به ويژه اعتقاد به اين كه تمام گروههاى اجتماعى
و تمام اديان از توتميسم ناشى شدهاند، بسيار اغراق آميز است.
توتميسم نقش مهمى در ايجاد تقسيم كار ميان زن و
مرد و توسعه و تنظيم داد و ستد ايفا كرده، ولى هنجارهاى تابو
ممكن است در مواردى، از داد و ستد و ساير مراودات اجتماعى
جلوگيرى نمايد; مثلا، ناپاكى و نجاست مطلق كسانى كه بيرون از
دين قرار دارند موانع جدى براى ايجاد روابط با ديگران به وجود
میآورد. البته محدوديتهاى طبيعى، حتى در اين موارد، در برابر
قدرت دين ايستادگى میكنند; مثلا، بر طبق تابوى هندو، «دست
صنعتگر هميشه پاك است» و معادن و كالاهايى كه در معرض فروش
گذاشته میشود همگى پاك اند.
خدا
بنابر نظر وبر،
مفهوم «خدا» مانند مفهوم «روح»
يك سير تكاملى را طى كرده و يك فرايند تكاملى، از يك نيروى
مبهم، تشخص نيافته و حتى بدون نام، به خدايان متشخص و داراى
قلمرو و مسؤوليتهاى خاص و سپس به خداى واحد و متعال رسيده
است. (2) در مرحله چند خدايى، صلاحيت و قدرت خدايان
غالبا مساوى با هم نبوده و در اثر مقتضيات اوضاع و احوال طبيعى
و اجتماعى، تفاوتهايى در توان و قدرت آنها براى دست يافتن به
مقام عالى و يا الوهيت انحصارى به وجود آمده است. عوامل متعددى
در برترى يافتن يك خدا بر ساير خدايان دخيل بوده كه برخى از
آنها را وبر بدين ترتيب برشمرده است:
عامل اول، صرفا عقلانى
است. هر جا احكام خاصى ثبات يافته و به وسيله تفكر دينى به
ر
سميت شناخته شده، خدايانى همچون خداى آسمان و ستارگان، كه
بيشترين نظم و انضباط را در رفتار خود نشان داده اند، فرصت
دستيابى به تعالى را يافته اند.
عامل دوم، روحانيت است. خدايان آسمان در هند،
آریانا و بابل به وسيله تبليغات روحانيت پديد آمدند.
عامل سوم، نقش اقتصادى و سياسى يك خداست. خدايى
كه از اهميت اقتصادى و سياسى برخوردار است
فرصت بيشترى براى
تعالى يافتن دارد.
عامل چهارم، پيروزىهاى سياسى و نظامى است.
غلبه هاى سياسى و نظامى موجب غلبه خداى گروه غالب بر خداى گروه
مغلوب میگردد.
علیرغم رواج بسيار خدايان محلى، همواره تمايل
بر اين بود كه خدا بايد جهانى باشد و اين تمايل با تسلط
فزاينده خداى برتر ايزدستان (معبدى كه خدايان متعددى در آن
پرستش میشوند) افزايش يافت. البته خداى جهانى لزوما خداى يكتا
و يگانه نيست، بلكه میتواند خدايى باشد در كنار خدايان ديگر،
با اين تفاوت كه تمام كاركردهاى ممكن فقط به او نسبت داده
میشود. به عقيده وبر، تقريبا در همه جا اشكالى از يكتاپرستى
شكل میگرفت، ولى عملا موانعى از توسعه آن در دين توده جلوگيرى
میكرد. وى كرارا يادآورى كرده كه در ميان اديان، تنها يهوديت
و اسلام به توحيد - به معناى واقعى كلمه - دست يافته اند.
وبر با يك تحليل كاملا دنيوى از پيدايش و توسعه
يكتاپرستى، میگويد: عوامل گوناگونى در توسعه يكتاپرستى مؤثر
بوده و تفكرات فلسفى روحانيان و عوام تاثير بسيارى در اين
توسعه داشته است. عامل ديگرى كه، به ويژه در مناطق بيابانى كم
باران خاور نزديك، در پيدايش و توسعه يكتاپرستى نقش اساسى
داشت، مهار آبها بوده است. آب، كه در بارورى محصولات كشاورزى
اهميت اساسى دارد، در اختيار شاه و امپراتور بوده و بدين دليل،
شاه منبع منحصر به فرد قدرت مطلق به حساب می آمده است. اين
تجربه موجب پيدايش مفهوم تنها خداى خالق زمين و انسان گرديد;
خدايى كه مانند شاه و امپراتور بود، ولى در سطح جهانى، وضع
قانون میكرد و به هستى نظم می بخشيد. در نتيجه، مفهوم يك خداى
مختار، متعال و متشخص به وجود آمد. يكى از عوامل مهم پيدايش
مفهوم تك خدايى در خاور نزديك اين بود كه در اين منطقه، طبقاتى
كه حامل اخلاق دينى بدون خدا - مانند هند و چين - باشند، وجود
نداشتند.
اخلاق دينى
به عقيده وبر، زمانى كه اعتقاد به ارواح جاى
خود را به اعتقاد به خدا يا خدايان داد، «اخلاق دينى» نيز جاى
«اخلاق جادوگرانه» را گرفت و چيزى كه در تحول و توسعه اخلاق
دينى، نقش عمدهاى ايفا كرد مفهوم «گناه»
(Sin)
بود. پيش از اين، شكست و ناتوانى يك خدا دليل
بى كفايتى او محسوب مى گرديد، ولى با پيدايش مفهوم «گناه»،
اين شكستها نه به روحانى و نه به خدا، بلكه به خود بندگان
نسبت داده شد. پس از اين، اهانت به هنجارهاى الهى موجب
نارضايتى خدا تلقى گرديد و هر حادثه بدى كه براى يك گروه اتفاق
مى افتاد، دليل بر ضعف و ناتوانى خدا نبود، بلكه به دليل
گناهان افراد بود و خدا هم مى خواست با اينگونه حوادث، پيروان
خود را تنبيه كند. به همين دليل، پيامبران بنی اسراييل عليهم
السلام همواره گناهان مردم خود و يا گناهان نياكان آنها را
به آنها گوشتزد مى كردند.
بر اساس اين اخلاق دينى، تخلف از خواست خدا
نوعى گناه اخلاقى به شمار مى رود، بدون اينكه نتيجه آن مورد
نظر باشد و مصيبت هايى كه فرد در زندگى با آنها دچار مى شود
امتحان الهى و يا پيامدهاى گناه محسوب مى گردد.
اخلاق دينى در مراحل ابتدايى خود، از اوامر و
نواهى نامتجانس و نامنظمى تشكيل شده بود، ولى بعدها منسجم و
نظام مند گرديد. تقاضاى اخلاقى از خدايان به موازات چهار
توسعه افزايش يافت:
الف - توسعه كيفيت و قدرت قانون در ميان
گروههاى سياسى;
ب - توسعه حوزه فهم عقلانى از جهان بيرونى;
ج - توسعه منظم روابط انسانى به وسيله قوانين
قراردادى و وابستگى انسانها به رعايت اين قوانين;
د - رشد اهميت اجتماعى و اقتصادى واژه هايى
همچون دوستان، ماموران، شركا و بدهكاران. آنچه در اين توسعه
اهميت اساسى دارد دستيابى اخلاقى افراد به جهانى از تعهدات
است كه محاسبه رفتار فرد را ممكن مى سازد.
نخستين و اساسىترين تاثير ديدگاههاى دينى بر
جريان زندگى كليشه سازى
(Stereotyping)
است. تغيير هر علمى كه به نحوى، براى حمايت از
نيروهاى فوق طبيعى انجام مى گيرد با مخالفت جدى ارواح و خدايان
مواجه مى گردد; زيرا اينگونه اعمال در دين تقدس مىيابد و
مقدس به شدت، تغييرناپذير است.
جادوگر و روحانى
در نظر وبر، با وجود همه ابهاماتى كه در تشخيص
دين از جادو وجود دارد، مىتوان گفت كه «دين» عبارت است از:
روابط انسانها با نيروهاى فوق طبيعى كه صورت دعا، قربانى و
عبادت به خود مى گيرد، در حالى كه «جادو» عبارت است از: اجبار
نيروهاى فوق طبيعى از طريق وسايل و اورادى خاص. بر اين اساس،
موجوداتى كه در دين مورد پرستش قرار مى گيرند «خدا» ناميده
مى شوند و آنهايى كه در جادو تحت اجبار و طلسم قرار مى گيرند
«شياطين» و «ديو»هايند. بنابراين، انسانها در دين با خدا و
در جادو با ديوها و شياطين سروكار دارند.
به نظر وبر، وجه جامعه شناختى تمايز ميان دين
و جادو عبارت است از: تمايز بين روحانى و جادوگر مانند هر
پديده جامعه شناختى ديگر، بسيار سيال است، ولى در عين حال،
مى توان تفاوتهاى ذيل را براى آن دو برشمرد:
الف - روحانى از طريق عبادت، بر خدا تاثير
مى گذارد، ولى جادوگر از طريق وسايل جادويى بر ديوها.
ب - عمل روحانى ثابت، سازمان يافته و منظم است،
بر خلاف اعمال جادوگر كه دوره اى و مقطعى است.
ج - روحانى در خدمت يك سازمان قرار دارد، بر
خلاف جادوگر كه به صورت فردى كار مى كند.
د - روحانى داراى دانش تخصصى و حرفهاى است، بر
خلاف جادوگر كه از كاريزماى شخصى برخوردار است.
ه- از ويژگىهاى اصلى روحانيت اين است كه از يك
نگرش تبليغ مى كند.
و - سرانجام، روحانى با هنجارها، زمانها و
مكانهاى خاص و گروههاى اجتماعى معين ارتباط دايمى دارد، در
حالى كه جادوگر چنين نيست.
البته هيچكدام از اين تمايزها كاملا قاطع و
خدشه ناپذير نمى باشد.
وبر نقش روحانيت را در توسعه عقلانيت ماوراى
طبيعى و اخلاق دينى مورد تاكيد قرار میدهد و معتقد است آيينى
كه روحانى ندارد فاقد عقلانيت ديدگاههاى ماوراى طبيعى و اخلاق
دينى است و هر جا روحانيت در احراز يك منزلت طبقاتى مستقل
شكست خورده، عقلانيت حيات دينى نيز در آنجا ناقص و يا معدوم
شده است.
پيامبر
وبر مىگويد: از ديدگاه جامعه شناسى،
پيامبر
فردى است برخوردار از كاريزما كه ماموريت دارد يك نگرش دينى يا
حكم الهى
(divine
Commandment)
را اعلام و تبليغ نمايد. وبر براى دستيابى به
وضوح بيشتر نسبتبه مفهوم پيامبر و تمييز آن از مفاهيم مجاور،
صفات و ويژگىهاى پيامبر را چنين توضيح مىدهد:
الف - رسالت شخصى مهمترين عنصرى است كه ميان
پيامبر و روحانى تمايز ايجاد میكند. پيامبر اقتدار خود را از
طريق وحى و كاريزماى شخصى به دست مى آورد، در حالى كه اقتدار
روحانى از طريق خدمت در يك سنت مقدس به دست میآيد و هر چند
جادوگر نيز قدرت خود را از طريق كاريزماى شخصى به دست میآورد،
ولى او ادعاى وحى ندارد.
ب - پيامبر بر خلاف روحانى و جادوگر، براى فرد
كار نمیكند و در برابر كارهايى كه انجام میدهد پاداش
نمى خواهد.
ج - تعاليم خود را از هيچ منبع بشرى دريافت
نمى كند.
د - پيامبر آموزههاى خود را مانند يك آموزگار
تعليم نمىدهد، بلكه از موعظههاى عاطفى استفاده مىكند. اين
ويژگى پيامبر را از برخى فلاسفه يونان قديم مانند فيثاغورث، كه
كم و بيش ادعاى منجى بودن داشتند، متمايز مىكند; زيرا آنان
فاقد موعظههاى عاطفى بودند.
پس از اين تمايزها آنچه تحت اين عنوان باقى
مىماند دو نوع مشخص از پيامبر است: پيامبر اخلاقى و پيامبر
نمونهاى.
به عقيده وبر، پيامبر اخلاقى همانند زرتشت و
حضرت محمدصلى الله عليه وآله، وسيلهاى استبراى ابلاغ خدا و
اراده خدا و واعظى است كه فرد خود را فقط از خدا مىخواهد.
پيامبر اخلاقى اطاعتخدا را به عنوان يك وظيفه اخلاقى تلقى
مى كند. اما پيامبر نمونهاى مانند بودا، از طريق نمونه قرار
دادن خود، ديگران را به رستگارى دينى دعوت میكند. پيامبر
نمونهاى چيزى درباره دعوت الهى يا وظيفه اخلاقى اطاعت
نمیگويد، بلكه مردم را به همان راهى كه خود پيموده، فرا
مى خواند.
نبوت اخلاقى با خدايى متشخص، متعال و اخلاقى در
ارتباط است و از اينرو، پيامبر اخلاقى تنها در خاور نزديك، كه
تصور چنين خدايى از ويژگىهاى آن است، وجود دارد. پيامبر
نمونهاى نيز از ويژگى هاى پيامبران هند است.
نقد و ارزيابى
بحثهاى وبر درباره پيدايش برخى از باورهاى
دينى و نقشهاى موجود در دين غالبا آموزنده است و توضيحاتى كه
او در اين زمينه ها ارائه میدهد، به ويژه شيوه ايدآل
سازیهاى او درباره برخى از مفاهيم كليدى، هم از لحاظ
روش شناختى و هم از لحاظ توصيفى بسى مفيد و قابل استفاده است.
با وجود اين، تا حدى كه به اين مقاله مربوط میشود، انتقادات و
اشكالاتى نيز وجود دارد كه به برخى از مهمترين آنها اشاره
مىشود:
1- تحليل، فراجامعه شناختى
بسيارى از مطالبى كه فلاسفه اجتماعى و جامعه
شناسان اوليه درباره منشا پيدايش دين و مراحل تكاملى آن بيان
داشته اند عارى از هرگونه مدرك و شاهد عينى و يا تاريخى است.
آنها قصه تولد و رشد دين را تنها به صورت ذهنى مى بافند و
هنرشان تنها در مهارتى است كه در اين بافتن ذهنى به كار
می برند. امروزه براى هر جامعه شناس تازه كارى نيز روشن است كه
چنين كارى در قلمرو علم جامعه شناسى نمى گنجد. جامعه شناسى
بايد تحليل هاى خود را بر داده هاى عينى استوار سازد، نه
توهمات و حدسيات. به تعبير هانرى مندراس،
«براى جامعه شناس
رعايت سالمترين روشهاى استدلال كافى نيست، [بلكه] او بايد
استدلال خود را از سرچشمه پديده هاى واقعى آب دهد.»
(3)
متاسفانه وبر نيز علیرغم شهرتى كه در وسعت و
گستردگى اطلاعات تاريخى پيدا كرده، در بسيارى از تحليل هاى خود
درباره پيدايش و تكامل دين كاملا به صورت ذهنى بحث و استدلال
نموده است. به عنوان مثال، او درباره اين مدعايش، كه نخست
عقيده چند خدايى وجود داشته و سپس در اثر عوامل متعددى، كه او
برخى از آنها را شرح داده، توحيد و يكتاپرستى پديد آمده است،
چه مدرك تاريخى میتواند ارائه دهد؟ اگر كسى بگويد كه نخست
توحيد در ميان مردم رواج داشت (4) و اين توحيد را
نيز پيامبران الهى عليهم السلام به مردم آموختند و در اثر
عواملى كه وبر برمى شمارد، به وجود نيامد، چه اشكالى، جز عدم
هماهنگى با طرح تكاملى رايج آن زمان پيش مى آيد؟
2- استفاده از طرح تكاملى
ديدگاه هاى
وبر در جامعه شناسى دين مانند
دوركيم، تكامل گرايانه است. (5)
پارسونز نيز در
مقدمه مفصلى كه بر جامعه شناسى دين وبر نگاشته، مى نويسد:
«ديدگاه وبر در همه جا، به ويژه جامعه شناسى دين، تكاملى
بود.» (6) مطالعه دقيق مباحث دينى وبر، چنان كه
خلاصه اى از آن در اين مقاله ارائه شده، نشان میدهد كه وبر بر
اساس قالب ذهنى خاص درباره دين مى انديشد و همواره درصدد است
كه اشكال به ظاهر ابتدايى را به زمانهاى دورتر و اشكال
پيچيده تر را به زمانهاى نزديكتر نسبت دهد و بدين ترتيب،
تاريخ دين را بر اساس يك طرح تاملى بازسازى نمايد. البته وبر
اين فرايند تكاملى را همواره تصاعدى نمى بيند، بلكه وقفه ها و
افول هايى را نيز در مسير آن مى بيند. با توجه به بحثهاى
مفصلى كه درباره تكامل گرايى در منابع گوناگون شده، ضرورتى
ندارد كه در اينجا به تفصيل مطرح گردد و تنها به گفتن اين سخن
بسنده میشود كه تكامل گرايى، كه روزى غوغايى در محافل علمى
برپا كرده بود، امروزه به دليل اشكالات متعدد و گوناگونى كه بر
آن وارد است، طرفداران قابل توجهى ندارد.
(7)
پىنوشتها
.
1-
Weber,
Max, The Sociology of Religion, translated
by:Ephraim Fischoff,
Beacon
Press, Boston, 1964, P. 28
تمامى ديدگاهها و آراء وبر، كه در اين مقاله مطرح مىشود،
برگرفته از پنج فصل نخست همين كتاب است كه به دليل كثرت
ارجاعات، به معرفى اصل منبع بسنده مىشود.
2- اسلام توحيد را مقدم بر شرك مىداند و اساسا نخستين انسان
(حضرت آدم) موحد و حتى پيامبر خداى متعال بوده است.
3- هانرى مندراس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، تهران،
امير كبير،1369، ص 58
4- خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث
الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق...»
(بقره:213)
5-
Bellah, Robert, N., Beyond Belief, University
ofColifornia Press, 1991, P.20.
6-
Parsons, Talcott, Introduction of "The Sociology
ofReligion" by Max Weber,op.
cit,
P. XXVII.
7- غلامعباستوسلى،نظريههاى جامعهشناسى، قم، سمت،1369،ص114
|