بحـرانیت افغانستان از منظر جامعه شـناسی
سید نظام الدین وحدت
جامعه شناسی به حیث یک علم ، مانند هر علم دیگری به گفته اگست
کُنت بنا بر کشف روابط ضروری و پایدار در جامعه بودکه وارد
حوزۀ علوم گردیده است " جامعه فزیک اجتماعی است و فرد اتوم
اجتماع " بدیوسیله میخواهد بگوید ، همانطورکه حرکت طبیعت را
فزیک بررسی میکند جامعه را با تمام مناسبات اش جامعه شناسی به
تحلیل و بررسی میگیرد .
درین منظر، فرد اتم جامعه است و جولانگاه یا کوره غنی سازی آن
کنش و واکنش اجتماعی است، فرد بالذات بد وخوب تولد نمیشود این
بستر و زمینه های کنشی جامعه است که بنی آدم سرگردان را بسوی
اهداف متضاد و مشخص سوق میدهد ( بدیهی است که مطالعۀ خوبی و
بدی انسان مربوط به علم اخلاق می شود و بررسی مؤلفه
های اخلاقی خودرا در بحث چندین جانبۀ سوسیولوژیک منعکس می کند
).
جامعه شناسی ( سوسیولوژی ) امروزه یکی از شاخه های جدلی علوم
اجتماعی است که در کنار فلسفه به کالبد شگافی و آسیب شناسی
تحولات اجتماعی می پردازد . جامعه شناسی مدرن ( ربع اول قرن
نزدهم ) زمانی با آرای کُنت فرانسوی معرفی شد که از یکسو هگل
در آلمان به کشف " ازخود بیگانگی انسان " نایل آمده بود و از
سویی دیگر آرای سوسیالست های تخیلی فرانسه ( سن سیمون ... که
آقای اگست کُنت شاگرد و کاتب اش بوده ) فضای بحث های جامعه
شناسانه را رنگ دیگر بخشیده بودند . انسان مدرن فهمیده بود که
در سیر نزولی از روح خود بیگانه شده است ( هگل ) و این تز
فلسفی هگل را مولوی 540 سال قبل از هگل به بیان عرفانی آورده
بود :
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگاری وصل خویش
انسان مدرن فهمید که از آنچه که در فابریکه و زمین تولید می
کند ، چون مالک تولیدات و کلای خود نیست با آن بیگانگی میکند و
این نوع دیگری از " ازخود بیگانگی " شد که به " فتیشیسم کالا "
( مارکس ) شهرت یافته است . .. چون قصد من تأویل تاریخی جامعه
شناسی نیست من نمی توانم از منظر کرونولوژیک به تفسیر آرایی
که به تشکل ساختاری جامعه شناسی منتهی گردیده است ،
بپردازم . جامعه شناسی قرن نزدهمی به اتکای دو نوع از
خودبیگانگی ، به آسیب شناسی روابط اجتماعی پرداخت ... و در قرن
بیست و یک بازهم این جامعه شناسی است که با هویت چند لایۀ خود
وارد مباحث فلسفی/علمی مانده است .
اوضاع
افغانستان به لحاظ ساختار سیاسی – اجتماعی چنان بغرنج و کلافه
گون مانده است که نمی توان با یک رویکرد صورتبندی نا شده به
همۀ پرسش های آن پاسخ علمی یافت ، دانایی بینارشته ای می طلبد
تا مؤلفه ها و معضله های اساسی را نشانی کرد و برای شناخت آن
به تقسیم بندی پرداخت ، جامعه شناسی ، روان شناسی ، تاریخ ،
فلسفه ، ادبیات ، انسان شناسی ، سیاست ، حقوق ، اخلاق ، زبان
شناسی ... که هرکدام می تواند ما را در تحلیل های ما ن یاری
رساند .
علم جامعه شناسی لابراتوار نهضت های فکری و انقلابات است،
جامعه شناسی معادل علم تاریخ نیست ، اگرچه مواد هردو انسان و
جامعه است . فرق مورخ و جامعه شناس این است که مورخ به شرح
حوادث و وقایع می پر دازد ولی جامعه شناس به تفسیر علل کنش
انسان و کتله های انسانی متمایل است. اگرچه برخی از مؤرخین
آنقدر عمیق به تاریخ می بینند که می توان گفت که دیدگاه شان
مشتمل بر تاریخ ، جامعه شناسی ، روان شناسی ، نقد ادبی ....
نیز میباشد ویل دورانت از تبار همین گونه مررخین است که آثارش
بینارشته ای تنظیم یافته است و مثال وطنی تر آن غبار است که در
دوجلد " افغانستان در مسیر تاریخ " خودرا به دلیل چند جانبه
علمی بودن و جسور بودن در پیشانی تاریخ حک کرده است ، و روح
جاودانۀ غبار منتقدین و نکوهشگران مفلس و علیل را همیشه دلاسا
نموده و به صبر جمیل و عقل جلیل دعوت کرده است .
انقلاب کبیر فرانسه ( 1789 م ) یا کودتای ناپلیون بناپارت (
1851 م ) را مدنظر بگیرید ، در مورد این دو حادثه تاریخی ،
نوابغ زمان و بزرگترین فلاسفه و دانشمندان و هنرمندان به نگارش
و آسیب شناسی دست زده اند ... با این مثال می خواهم بگویم که
تفکر مدرنیته یک حُسن داشت که قلم بدستان آن به صورتبندی
گفتمانها می پرداختند و هر کس متکی به تخصص و شیفتگی ، به گوشه
های ذوجوانب گفتمان دست میزدند . دو حادثۀ تاریخی در فرانسه
اتفاق افتید یکی در عصر روشنگری ( قرن هجدهم ) و یکی در عصر
مدرنیته ( قرن نزدهم ) ولی دیده شد که هنرمند از زاویۀ هنر به
آن گفتمان پرداخت ، فیلسوف از منظر فلسفه ، جامعه شناس از
دیدگاه سوسیولوژی ، روانشناس از روزنۀ روانشناسی .... به همین
خاطر است که مدرنیته به تفکر آمد و شگوفا شد .
حالا بیاییم دو حادثۀ مهم را در افغانستان ببینیم که سرنوشت
گفتمانی آن چگونه است .
هفت ثور (کودتا یا بهترست گفته شود که فاجعۀ ثور )
هشت ثور ( کودتای سفید و صبح فردا شنا در دریای خون )
چون در کشور ما گفتمانهای علمی شکل نگرفته است و از تفکر
مدرنیته دور مانده ایم ( حتا آنهایی که فعلاً در زادگاه
مدرنیته درغرب زندگی دارند ، با آن بیگانه هستند ) نمی توانیم
با حوادث دوتا ثور تسفیۀ حساب علمی کنیم . تا هنوز خلقی /
پرچمی نگفته است که کودتای ثور آغاز جنایت و تباهی افغانستان
بوده است ، چون به گفتمان علمی نرسیده اند و تنظیم و طالب هم
مثل دولتمداران لاییک نه تنها که به اعتراف نیامده اند که بحث
روی هشت ثور و شش میزان طالبی را گفتمان اضافی قلمداد میکنند .
مبارزه سیاسی در کشور ما به چشم پُتکان شباهت یافته است ،
هرکسی می آید و بنام مردم و سوسیالیسم و اسلام و دموکراسی
قدرت را غضب میکند و بعد از خلق دریای خون ، و با دل جمع ، با
جیب های پُر از قدرت کنار میرود ، نه بازخواستی وجود دارد و نه
به گفتمان درآوردن مسایل
.
ما نمی توانیم به جامعۀ قانون دار برسیم مگر که
در چگونگی دیالوگ های مان تغیرات جدی وارد نگردد. با هرگونه
اید آل وآرمان اجتماعی ویا هر اعتقادی که باشیم تا وقتی که
ذهنیت برای تغیر خود مان و تغیر وتحول در یک جامعه شکل داده
نشود ، با هر تحولی به قول زنده یاد غبار " بعد از هر غسل
خونین همان لباس چرکین را پوشیده ایم " . تا به این نگرش نقطۀ
پایان نگذاریم ، همان خونین است و همان چرکین .
جهشها وجریانات سیاسی و اجتماعی نیم قرن اخیر کشور ما اکثرآ
خیزشهای صرفآ به مدد فکتور های بیرونی بوده تا جریان طبعی و
تاریخی بر مبنای تکامل عقلانی، حادثه 26 سرطان ( با چرخش شهید
داود خان از غرب بسوی شوروی ) 7ثور 1375و 6 جدی ( با تسلیم
شدن صد فیصده به شوروی ) 8 ثور 1371( با پرتاب شدن از پشاور به
کابل) 6 میزان 1375 ( طالبانی شدن کشور = اسلام آبادی شدن )
وقایعی بوده اند که در استقرار آن خارجی ها دست اول و بالا را
داشته اند و احزاب و شخصیت ها یا به حیث مزدور یا به حیث چماق
یا به حیث فریب خورده استفاده شده اند ( البته فراموش نشود که
وقتی از مؤلفه های کلی درفرایند تحولات حرف میزنیم به معنای
منسوخ کردن شخصیت های سالم و خوش اندیش جریانات نیست)
شاید به سختی گفت که در افغانستان از نیمه دوم قرن بیستم
میلادی جریانات ایدیالوژیک پدیدار گشت نه یک جنبش اجتماعی به
معنای واقعی آن آنهم اشخاص وجریانات بیخبر از شرایطی جیوپلوتیک
.جیو استراتژیک کشور ومنطقه ما، دست به ماجراجویی سخت لجوجانه
و عاقبت نه اندیشانه در سرزمین ما زدند یعنی بدون درک لازم از
شرایط عینی و ذهنی جامعه از خزینه ملت قمار زدند ، از طرف دیگر
شور بختانه افکار و اندیشه های فرا ملی شان به دل افغانها نه
نشست ( انترناسیونالیسم لاییک و کنفدراسیون مذهبی). نه تنها
اینکه نتوانست مایه سرور ما شوند بلکه باعث سقوط ما شدند.
هر دو جریان افراطی راست وچپ به آرمانهای مشروطۀ سوم خیانت
کردند ( به آرمانهای دهۀ سی شمسی)،نهضت مشروطه افغانستان دو
شعار بزرگ داشت اول استقلال بعد تجدد ( مدرنیته )، استقلال را
مشروطه دوم آرمغان آورد ومشروطه سوم زیادتر به تعمیق افکار
متجدد پرداخت و اصول فکری دموکراسی را به شکل برنامه وی آن
منعکس ساخت .
ولی جریانات اقتدارگرای بعدی ، هردو جریان چپ وراست اقبال کسپ
حمایت ده فیصد از مردم را هم نداشتند، به همین دلیل به مجرد
ظاهر شدن به صحنه سیاسی جامعه ما با عکس العمل منفی مردم خود
مواجه و استقبال شدند !
حرکت افراطی راست ( تنظیم ها )با توجه به عمل کرد های وحشتناک
حزب دموکراتیک خلق ( اول ارتکاب جنایت و بعد از شش جدی ارتکاب
خیانت ملی )، از فضای بوجود آمده استفاده جویی های فراوان
کردند،ولی این به هیچ وجهه به معنای حمایت مردم از آنان نبود،
مردم افغانستان را اعمال حزب دموکراتیک خلق به مقاومت وا داشت
وسپس ، ناچاری و مهاجرت بود که مردم را نا خواسته به دامن
تنطیمهای بسته بندی شده از پاکستان و ایران افگند.
جنانچه پس از ثور 1371 دیدیم که تنظیم های پر ادعای جهادی حتی
برای ایجاد حد اقل نطم و نظامی قادر نبودند چرآ ؟ برای اینکه
آنها ظرفیت تاریخی نداشتند ،برنامه واستراتیژی ملی
نداشتد، هدف آنها فتح کابل : اولآ فتح واژه عربی است که در
قصوات صدر اسلام پس ازتسخیر سرزمین دشمن واژه فتح را بکار می
بردند ولی در کشور ما هم میهنان خود ما بار بار گوشه گوشه
سرزمین خود را فتح کرده اند و از اولین روزهای تکیه زدن به
قدرت حد اقل فهم و دانش دولت داری را نداشتند و به نمایش
نگذاشته اند ! به جای حفاظت از جان و مال مردم که از اولین
وظایف یک دولت است، خود به مال و جان مردم دست درازی کردند، و
با استخدام قوماندانان جنگی به جای اردو، پلیس، وزیر، والی،
قاضی، حتی سرطبیب شفا خانه حد اقل نظم و نظام اجتماعی دوران
بحران را هم از میان بردند.
تجهزات و تدارکات باقی مانده از جنگ را به جای حفاطت کردن
وسازمان دادن در جهت دفاع از سرزمینی که برای آزادی آن جنگیده
بودند بر عکس به تاراج و لیلام آن در تور بازار یا(چوربازار)
پشاور به کلدار معاوضه فرمودند .
به مشورۀ دیگران افتخار خلح سلاح کشور و ملت شان را کمایی
کردند،صرف نطرازصداقت صفوف شان آنها سازمانهای سیاسی به مفهوم
علوم سیاسی و جامعه شناسیک ، نبوده اند تا پلان و پروگرامی
برای کشور خود می داشتند. آنان پسته های نظامی بودند که به اثر
جنگ مقاومت علیه شوروی افراز شدند . اگر جمعیت اسلامی و حزب
اسلامی و سازمان نصر قبل از فاجعۀ ثور داعیۀ سیاسی را حمل می
کردند ولی بعد از گرم شدن تنور ، از هویت سیاسی به شاخه های
نظامی و استخباراتی استحاله ورزیدند و حالا از آنها همان
استخوانهای نظامی باقی مانده است که در فضای جدید ژست سیاسی و
دموکراتیک را تمرین میکنند.
مردم تا هنوز بیاد دارند که درهنگام حکومت داری ، حضور شان در
سرکها بیشتر منطره یک حضوراشغالگرانه را در ذهن انسان تداعی
میکرد تا یک لشکر با فتخار برگشته از جنگ به سرزمین خودی !
با رویکرد جامعه شناسیک است که به این تفسیر نایل میگردیم که
آنها در گیرو دار کنش های سیاسی و اجتماعی به مفهوم واقعی آن
تا سطح نهضت ها و حرکت های نظام مند اجتماعی وسیاسی که مولد یک
حرکت اجتماعی باشد ارتقا نکرده بودند،بلکه خود مولود حوادثی
بودند که شرایین جامعه را یا قطع میکرد یا به انسداد میبرد .
غربیان جنگی را که اگر لازم می شد باید دراروپا ودر سرزمین
خودی با حریف سرخ شان انجام میدادند ، به افغانستان انتقال
دادند وبهانه ووسیله چون افغانستان را یافته بودند که با حزینه
اندک میتوانستند حریف را هزار ها کیلومتر دور تر از سرزمین خود
گرفتار و مصروف به سازند و مانع پیشروی آن به سوی آبهای گرم
ویکی از مهمترین حوزه های منافع شان گردند، تنظیم ها و حزب
دموکراتیک خلق را منافع بیگانگان ، مامور وموظف به کجروی و
مردم ستیزی مواجه ساخت .
ما تا بخود آمدیم و خود را در قیافۀ جهادی یافتیم، خوشحال
بودیم که دیوارکانکرتی برلین از نعرۀ ما محترمانه فرو غلطید ،
ولی به حال نیامده ایم که خانه گلی پدری را نیز با نعره هایی
از جنس دیگر انفجار دادیم! ما تا به خود آمدیم و در چهرۀ یک
سویتیست خودرا جابجا کردیم، هم رسوا یی و ویرانی در خود سرازیر
کردیم و هم مجسمۀ آهنین لینن را از فراز جاده های عسل و ودکا
بزیر غلطاندیم و بجای آن تندیسۀ امیر تیمور را بر نوک خاطره
های باستانی برافراشتیم .
این به خود آمدن ِ دیوار شکن ، نوعی از " ازخودبیگانگی
" مضاعف است که از یکسو ما را از مردم منتزع کرده است و
از سویی ما را از روح آزادی بیگانه کرده است ،
ما به خود نمی آییم که ما از خود بیگانه ایم . و این به خود
آمدن ِ اشرار شکن ، نوع روشنفکرانه تر و تخیلی تر "
ازخود بیگانگی " است که ما را نه تنها که از خلق الله و
شهیدان جدا ساخته است که از روح اندیشه نیز جدا و بند
بند کرده است .
چگونه می توان این زخمهای روحی را التیام بخشید ؟ از طریق براه
اندازی گفتمانهای علمی و سازنده، هرجایی که دیالوگ های علمی
نباشد بطور اتومات جای آنرا جاهلیت قومی ، زبانی و عقده یی پر
میکند .
باید نگاه ما وبخصوص روشنفکر ما نسبت به مبارزه سیاسی و تأویل
ماضی ها ،تصیح وتجهیز شود تا شاهد تکرار آن نباشیم،علم جامعه
شناسی به ما کمک میکند تا وقایع تاریخی را بهتر از حس های
سلیقوی درک کنیمٍ، چرا که علم جامعه شناسی از جهان
بینی ها گرفته تا عملکرد ها یعنی جریان پرکتیک ملتها را کالبد
شکافی میکند ،وباز بصورت قاعده مند ونظامند تحلیل و ارزیابی
میدهد اگر بخواهی چکونگی انقلابات اروپا را بدانی باید با پیش
متن های فرهنگی آن مثل رونسانس، روشنگری ومدرنیته درگیر شد ،
آنگاه خواهی فهمید که هر اندیشه اجتماعی و سیاسی زاده یک مرحله
ای از رشد و تکامل تاریخی ملتها است و باز تولید وضعیت
اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی آن جامعه .
باز هم کمی به عقب بر میگردم بد بختانه مبارزات ما در اواخر
قرن 19 میلادی با اسعتمار انگلیس نیزهمین نقیصه را داشت یعنی
دغدغۀ آزادی پیش از دغدغۀ شعورش آمد، تا مادامیکه شعور جمعی
ارتقای فرهنگی نیافته ، ارتقا ی سیاسی آن به حد اقل ممکنات
نمیرسد . ما استقلال سیاسی را بصورت رسمی گرفتیم اما اسقلال
ذهنی را نداشتیم ذهن ما همچنان در اسارت تهجر بود، از جانب
دیگر محصور شدن ما درجقرافیای سیاسی، اقتصادی وفرهنگی منطقه
عملا دریچۀ جهان را بروی ما می بست واین باعث قطع ارتباط ما
باسایر جهانیان شده بود که در نتیجه فقر اقتصادی و فرهنگی را
نیز بر ما تحمیل میکرد.
از دوطرف چراغ سبز وسرخ استعمارگران ما را محاصره کرده بود وما
می خواستیم تیوری های ساخته و پرداخته دشمنان خود راکه با
مهارت خاصی طراحی شده بود بالا ی خود تطبیق کنیم بدون انکه
بدانیم چی میکنیم !این عقب مانی که دقییقآ همان مقولۀ عقب
نگهداری شده ما دقیق تر است ، باعث شده تا خون ازشریان های ما
به آسیاب دشمنان بریزد ؟درحالیکیه قیام مردم ما بر علیه سلطه
انگلیس ها بزرگ و فرا گیر بود ولی اندیشه ما کوتاهی ونا
سازگاری با هدف مورد نطر ما داشت، ما جنگ را بردیم ولی
پیروزی را باختیم ! مشروطه که می بایست سر آغاز نطم ونطام
ملی به مفهوم مدرن باشد متاسفانه به زخم ناسوری مبدل گشت،مزید
بر آن آتش کینه دشمن انگریزی و غیر انگریزی را شعله ور تر
ساخت.
حرکت تجدد طلبانه شاهزاده امان الله ویارانش نیزبا عزم وقصد
استعمار اما بدست ارتجاع داخلی سرکوب گردید و بر داعیه داران،
تبعید و زولانه و اعدام نشست .
از استقلال یک بیرق نشانی ماند و بس ؟ نا گفته نباید گذاشت که
این بخشی از واقعیت های آن روزگار جامعه ماست، من با اختصار
میگذرم،باز در نیمه قرن بیستم پس از آنکه دیگ توطه ها را با آش
سرد پختند،بازهمانطورکه در سطور بالا تذکردادم جریانات قشری
وایدیلوژیک محور تحت تاثیرجازبه های ایدیالوژیک از این شوره
زار سر بلند کردند، که محصول تکامل دینامیک جامعه خود
نبودند،با شعارهای فرآ ملی شان وفاق اجتماعی جامعه ما را بر هم
زدند وما را به امید آب به سراب کشاندند، که تا امروز تاوان آن
را با قامت خمیده و شانه های زخمی می پردازیم.
تغیر یک جامعه مستلزم بسترذهنی، روانی وباز شرایط اقتصادی
اجتماعی است،سبقت گرفتن در تاریخ خطرسقوط کردن دارد،ما اگر
بصورت طبیعی وتدریجی مسیر تکامل خود را طی میکردیم و به جای
آوردن کودتا ها به کار فرهنگی و سالم میپرداختیم ، حالا ما در
جای والاتری قرار میداشتیم .
در تاریخ دیده شده که حرکت های پیش از وقت وتغیرات مکانیکی حتی
در مواردی انقلابات نیز نه تنها نتیجه مثبت نداده است، بلکه
نتیجه عکس را هم داشته است. انقلاب ها بخودی خود موجب دگرگونی
مثبت نمیشوند، مثال زنده آن انقلاب اسلامی در ایران است،هرحرکت
وجریان اجتماعی اگر ازمتن جامعه بر نخواسته باشد از تعادل
وتعامل خارج میشود و نتیجه معکوس را رقم میزند.
در جامعه عقب مانده وسنتی ما به علت نفوذ پرقدرت ارتجاع ،حتی
دست زدن به اصلاحات (ریفورم) نیزمستلزم دقت واحتیاط
است،کوچکترین اشتباه میتواند به قیمتی گزافی برای جامعه و
کشورتمام شود. چنانچه طی سه دهه اخیر شاهد شگفتی های بسیاری
بوده ایم و هنوز هستیم. اما این به هیچ عنوان به معنای این
نیست که تن به تحجر بدهیم و به انجماد و ایستایی تسلیم شویم،
بلکه روش اصلاح و اعتلا را درست باید انتخاب کنیم. به پای
گفتمان برویم و بعد از پخته کردن و علمی ساختن به پای اجرا
برویم .
یکی ازمشکلات ایجاد شده بر سر راه ما در حال حاضر انقطابات و
انشعابات اجتماعی ،سیاسی، ذهنی وروانی است،جامعه ای که وفاق
خود را از دست دهد به موتری می ماند که فرمانش از دست راننده
آن خارج شده باشد؟ این انقطابات وانشعابات اجتماعی،فرهنگی
وسیاسی چنان گسترده است،که در طول تاریخ معاصر خود هیچگاه شاهد
آن به این صورتش نبوده ایم.شیوع خشونت وتفوق طلبی های غریزی و
اتنیک و مذهبی در میان تمام اقشار جامعه ما ودر نهایت میان
اقوام ساکن کشورما طوری پراگنده شده که گاهی یا پشتون راپشت
هزاره، تاجک را پشت هردو وازبک را پشت هر سه وووو میفرستند تا
او را به قتل گاه بیاورد و او که میداند برادرش است جرات
مخالفت نمیکند و برادرش را به رگبار می بندد !
با کمال تاسف برخی از نویسنده گان وشعرا اگر بشود به آنها
نویسنده وشاعر گفت؟ همچنان به این آتش در گرفته در خانه خودی
تیل می پاشند ، بخشی از مطبوعات ورسانه های ما به پاتوق یکعده
مریض تبدیل شده که از بام تا شام مصروف کینه ورزی و کهنه فروشی
و فتنه انگیزی اند، بدون انکه یکتعداد شان بدانند که به چه
کاری مصروف هستند.
لذا بنا به درک تجارب گذشته دور ونزدیک ، اگری خردی باقی مانده
باشد،وظیفه مبرم ماست تا با توجه به حقایق تاریخی و تجربه شده،
بایددرک کنیم که مقتضیات زمان وشرایطی کنونی ما چیست ! بر تمام
حلقات اجتماعی، فرهنگی وسیاسی جامعه ما لازم است تا با استفاده
ازاین درس های تاریخی بخود آماده حرکت خود را تغیر داده
ازتمایلات تعصب الوده قشری،قومی،فلسفی بگذزیم،تمام شخصیتها
،احزاب و نهاد های مدنی که در خط دموکراسی (حکومت مردم ) قرار
دارند چه در داخل دستگاه حاکم وچه در خارج ان چه در داخل کشور
چه در خارج کشور، اهداف و استراتیژی مشترکی را با توجه به
واقعیت های کشوروامکانات دست داشته وواقعی آماده سازیم، دست
بکاری و ابتکاری بزنیم وبا پا کشیدن ازخورده کاری ونا هماهنگی
به کار مشترکی متعهد ومتوصل شویم .
ما فرزندان زمان خود هستیم،این جمله ظاهرآ به نظر ساده مییاید
ولی پیام آن بسیار بزرگ وگسترده است،بــلی مسـولیت این مقطع از
تاریخ بدوش ما است، ازیکطرف مسـولیت ویرانگری های گذشته به دوش
ماست از طرف دیگر مسـول وضع موجوده ومستقبل خویش نیز مییباشیم.
یگانه شگرد منطقی در برابر وضع وچالشهای موجود جستجو و بکار
گیری زمینه ها وامکانات مشترک ما است.خوشبختانه طوری که دیده
میشود جامعه امروزی ما پس از تکانها وتحولات خونین وشگفت،شاید
اکنون به این نتیجه نزدیک میشود وذهنیت ها آرام آرام برای
تغیرات سیاسی و اجتماعی مساعد میگردد،زمان و شرایط برای دیگر
گونی سیاسی و اجتماعی هموار میشود،هر چند هنوز ابزار های که
عبارت است از احزاب ملی وجامعه مدنی قوی در حال شکل گرفتن است،
هنوز به ثمر نرسیده یا بهتر است بگویم میوه هایش پخته نشده،ولی
حضورش قابل درک است.
وظیفه نخست ما مبارزه فرهنگی سیاسی و اجتماعی بر علیه ذهنیت ها
و افکاربغض زده و تعصب آلود ه است، ابتدا باید در میان حلقه
ای از همفکران ودوستان سازمانی خود حساب های گذشته را پاک کرد
سپس به تثبیت اوضاع کنونی کشور پرداخت وباز وضع منطقه وجهان را
در نظر گرفت،با درک این واقعیت ها طرح استراتیژی ملی را ریخت!
مسیری را باید انتخاب کردکه با منافع وذهیت اکثریت جامعه
هماهنگی داشته باشد،نیرو های سیاسی نباید صرفآ طرح های تیوریک
خود را بدون توجه به واقعیت های جامعه مثل گذشته معیار و ملاک
عمل خود قرار دهند،
مهم این است که حرکت جامعه بسوی تعالی وتجدد جریان پیدا
کند،تفاوت های سلیقوی وتضاد های تاکتیکی نباید اهداف و
استراتیژی ملی را قربانی کند یعنی وسیله جای هدف را بگیرد.
همچنان خوشبختانه با دموکراسی به حیث اندیشه و نظام سیاسی ،
بخشی عمده از جامعه فعلی ما سری سازگاری دارند،و حتا آنانی
که دموکراسی را روزگاری تکفیر میکردند به پذیرش روآورده اند و
آنانی که زیر نام دموکراسی دریای خون آفریدند به دوباره خوانی
روی آورده اند، به همین دلیل است که میگویم زمان برای پرش
تاریخی در کشور ما فرارسیده است.
اولین ضرورت ما در لحظه حاضر ایجاد دولتی ملی است که حاکمیت
قانون را تامین و تضمین کند،چون از امنیت گرفته تا تامین
عدالت انتقالی و اجتماعی و رفاه همه وهمه بستگی به
نقش ووجود دولت ملی دارد، متاسفانه پروسه که پس از (بن) آمد
اولین هدف خود را احیا و یا ایجاد دولت عنوان کرد،البته که
آنها دولت ملی نبود ونمیتوان از دیگران چنین انتظاری داشت،بلکه
هدف مدعیان داخلی و جامعه بین المللی دولت سازی وبازسازی بود،
یعنی ایجاد ساختار های دولت مدرن که تا جایی هم تحقق
یافت متا سفانه همان وعده ها هم کاملآ عملی نشد، دولت سازی به
تقلیل- سازی ، تحول یافت.
برای ساختن دولت ملی به عزم و اندیشۀ ملی نیازمند هستیم
هیچگاهی نیروی خارجی در کشوری دیگری دولت ملی نساخته ! بنآ تا
دیر نشده یکبار دیگر بخود آییم و با درک " ازخودبیگانگی " های
سه دهه شده ، به اتمسفیر ادراک آزادی شناور شویم .
مردم ما وقتی به رفاه و هومانیسم و دموکراسی (که در جهان کنونی
کهنه شده اند و ما هنوز به آن نرسیده ایم ) خواهند رسید که
روشنفکر به جای روزگمی به دیالوگ های اصیل و چاره ساز اقدام
نمایند .
ختم
|