نقد دموکراسی و جنبش سياسی چپ در افغانستان

 

علی نيک روش

 " غم اين خفتهء چند،

 خواب در چشم ترم می شکند."

 نيما

از آغاز جنبش مشروطيت تا امروز  يک قرن کامل سپری می شود و از مجوز رسمی و قانونی

مشروطيت سلطنتی، نظام دموکراسی و پيدايش  جنبش متشکل  سياسی چپ  بيش از چهار دهه

می گذرد. مطالعهء سير تاريخی اين پديده ها و نگاه  نقادانه به آن، بحث های گسترده ومبسوطی

را می طلبد. بنابرتوصيهء دوستان فرزانه، احمد حسين مبلغ  و دهقان زهما، تصميم بر آن گرفته

شد تا هر بخش از اين نوشتار، به گونهء مستقل تدوين و به مثابهء گفتار جداگانه يی اراﺌﻪ گردد.

نوشتهء حاضر در حد يک بحث مستقل تا پايان جنبش مشروطيت اول را در بر می گيرد و مقالهء

بعدی به مراحل دوم و سوم مشروطه خواهی اختصاص می يابد. پس از بررسی مختصر دوره

های مختلف مشروطيت، به سراغ مطالب اصلی (دموکراسی و جنبش چپ) خواهيم رفت.

 

نقد و بررسی دموکراسی و زمينه های تحقق نسبی آن در جامعهء افغانستان، هر پژوهشگری را بر آن وا می دارد تا پس منظر تاريخی دموکراسی را که به سالهای دهه ٤٠ تا اوايل دههء  ٥٠ مصادف می شود، خواهی نخواهی به بحث بکشاند.  در همين دهه است که جنبش سياسی چپ افغانستان نيز در راستای تشکل سياسی پا به عرصهء وجود می گذارد و از نگاه  ذهنی- نه خاستگاه مادی و عينی اجتماعی – از مرحلهء مشروطيت ليبرال سلطنتی فراتر می رود. البته گرايش های اندک به انديشه های چپ در دههء ۳۰، آنهم از دورهء سوم جنبش مشروطه خواهی بدينسو، به مشاهده می رسند که بعد از تار و مار شدن مشروطه خواهان توسط دربار ظاهر شاه، راهی سوای مشروطيت می پيمايند.

و اما در بارهء پيشينهء روند آزادی خواهی و دموکراسی، نخستين رگه ها و جوانه هايی از آرزو های دموکراتيک را، در صور ابتدايی آن، می توان در جنبش مشروطيت اول در زمان سلطنت امير حبيب اله (١٩۰۱تا ۱٩۱٩م) سراغ نمود که مير غلام محمد غبار گامی فراتر می رود و از آن به عنوان " نهضت دموکراسی" (۱)  توصيف می نمايد.

نخستين جنبش مشروطه خواهی

شناخت دقيق جامعه و مطالعهء شرايط مشخص اجتماعی، نيازمند بررسی قواعد درهم تنيده و مسلط بر جامعه و اثر گذاری روابط متقابل پديده های اجتماعی بر يکديگر است که به کشف اسرار ناپيدای زنده گی انسان و فعاليت های اجتماعی می انجامد. اين شيوهء تحليل در علوم اجتماعی بر مبنای معيار های علمی، در واقع از دست آورد های  "انقلاب های علمی و فکری" دوران رنسانس در اروپا است. "رنسانس مدرن" که از پايان قرن  پانزدهم تا قرن هفدهم ادامه يافت، از بطن و متن روابط آمادهء اجتماعی، نوابغ و فيلسوفان بی شمار را در زمينه های علوم اجتماعی و طبيعی به جهان عرضه نمود و همپای رشد صنعتی، دست آوردهای عظيم فرهنگی و اجتماعی مدرن و نوينی را به سود انسان و جامعه به ارمغان آورد.

در زمينهء سياسی اين دست آورد ها، جنبش "اصلاح دينی" راه را در جهت جدايی دين از سياست گشود؛ نظريات جديد فلسفی پايه های گسترش نيرومند انديشه های آزادی خواهانه ليبرال را پی ريزی نمود و شرايط ايجاد دولت های مدرن را در راستای دموکراسی، سمت و سو بخشيد. مشروطيت نيز به مثابهء يکی از ارکان "انديشهء ليبرالی آزاد"، در بر انداختن مطلقيت  قدرت سلطنت و نظام های اوليگارشی حاکم عرض اندام نمود. اقشار مختلف اجتماعی به شمول شاهزاده گان و اشراف و در محور آن ها بورژوازی صنعتی نوخاسته، در مقابله با قدرت کليسا و استبداد مطلقه به حمايت از مشروطيت برخاستند.

مشروطيت در افغانستان زمانی به جنبش و حرکت در می آيد که از لحاظ زمانی مصادف است با آغاز قرن بيستم، و در اروپا جنبش مشروطيت در سير تکامليش در عرصه های مختلف سياسی، اقتصادی و فرهنگی، راهی را به درازای بيش از چهار صد سال پيموده است و نه تنها دورهء رنسانس، بلکه  انقلابات  صنعتی و سياسی انگليس و فرانسه را هم پشت سر گذاشته است. رشد سياسی در اروپا وارد مرحلهء جديدی گرديده و بورژوازی صنعتی ليبرال که شاهرگ های اقتصادی و سياسی را در پروسهء حاکميت منحصرأ عهده دار شده است، از سوی فيلسوفان و جامعه شناسان، آماج انتقاد های شديد قرار گرفته و دولت های سرمايه داری با خيزش ها و جنبش های اعتراضی کارگری روبرو شده اند. آنگونه که کارل مارکس انتظار داشت، انقلابات کارگری در حال وقوع بودند.

اما در افغانستان اوضاع و احواله به گونهء ديگر بود. از رنسانس، از پيشرفت علمی و فرهنگی و از نهاد های بورژوازی  صنعتی نشانه يی وجود نداشت. در مقايسه با اوضاع قرون وسطايی اروپا، که به سده های  قبل از رنسانس بر می گردد، می توان گفت که افغانستان، از آن هم فرسنگ ها عقب مانده بود.

ادامهء بحث دربارهء مشروطيت را که پديدهء بورژوايی است و چنان که برخی از مؤرخان کشور ما آورده اند که نماينده گان بورژوازی در آن سهم داشته اند و نيز نهضت مشروطيت و دموکراسی را که از اروپا به جامعهء افغانستان انتقال يافته است، در صفحات بعدی دنبال خواهيم کرد*.  اکنون می پردازيم به مرور کوتاهی به شرايط اجتماعی که در آن جنبش مشروطيت پا به عرصهء وجود گذاشت.

افغانستان نزديک به سه قرن اخير، به صورت متداوم عرصهء خانه جنگی ها و رقابت های خونين ميان اعضای خانواده های اميران و شاهان بوده است. اين جريان ها و حوادث پيامد های بسيار تلخ ودردناکی را در زنده گی اجتماعی و مسير سياسی تاريخ کشور به دنبال داشته است. نخست زمينه های مساعدی را برای وابستگی  حاکمان کشور به استعمار و دول خارجی فراهم کرده و دو ديگر جامعه حتا از روند تدريجی تکامل اجتماعی باز مانده است. واقيعت اين


* پژوهشگر جوان و فر هيختهء کشور ما، احمد حسين مبلغ، در شمارهء نخستين "نقد و جامعه" در مورد رشد بورژوازی در افغانستان "طرح نو" و بحث انگيزی را در افگنده و نگرش جزمی و دگماتيک سنتی در تاريخ نويسی را به گونهء دقيق و علمی مورد نقد قرار داده است.


موضوع در تاريخ افغانستان تا آنجا به صورت آشکار و انکار ناپذير تکرار شده که مؤرخان رسمی کشور چون عبدالحی حبيبی نيز ناگزير از اعتراف بدانند که " مردم زحمت ديدهء افغانستان غير از جنگ و مقاومت با لشکريان متهاجم شرق و غرب، به خانه جنگی شهزادگان داخلی نيز مصاب بودند.". (٢)

صباح الدين کشککی که از نزديکان دربار ظاهرشاه و از رجال مهم دولتی عهد وی بوده است، می نويسد که " منازعه ميان اعضای خاندان شاهی، دليل عمدهء ديگری بود برای پسمانی کشور.".  (۳)

اما امير حبيب اله در شرايط آرام و " بدون خونريزی" (۴) تاج و تخت را تصاحب نمود. برای مطالعهء دقيق تر اوضاع اجتماعی، سياسی و اقتصادی افغانستان در زمان امارت حبيب اله ضرورت می افتد سری به گذشته بزنيم و نگاه مختصری به احوال و شرايط کشور در دورهء زمامداری پدرش امير عبدالرحمن خان بيفگنيم.

شرايط انتقال قدرت بدانجهت آرام بود که عبدالرحمن خان تمام قيام ها و شورش ها را که از سوی اقوام در مناطق مختلف بر پا شده بودند، به شدت و با بی رحمی تمام سرکوب نمود و در اين راه تا آنجا پيش رفت که از ريختن خون هزاران نفر و تاراج ملک و منال شان دريغ نورزيد. قساوت و خونريزی امير و کشتن مخالفان و مردم بی گناه، دراين دوره  به حدی زياد است که نظير آن در تاريخ سده های اخير در کشور ديده نشده است. امداد پولی و اسلحه يی که توسط انگليس به دسترس امير قرار داده می شد، اورا درين راه کمک فراوان کرد. بريتانيا امداد نظامی خويش را از آن جهت ضروری می پنداشت که امير به وسيلهء آن علاوه بر مخالفان خودش، هر گونه نهضت و قيام ضد انگليسی را نيز می توانست خاموش و تار و مار نمايد.

گرچه برخی از مؤرخان  و نويسنده گان، امير را در آوردن "امنيت و وحدت" کشور می ستايند، ولی امنيت حاصله برخاسته از متن جامعه نبود و نه هم روابط اجتماعی برای ايجاد آن مساعد بود. اين امنيت نتيجهء کار برد خشن ترين چهرهء اجبار، ستم و ظلم حاکميت قبيله يی بود که بوسيلهء اعدام، به زندان انداختن، شکنجه و تبعيد از کشور و ضبط دارايی و ملکيت مخالفان پديد آمده بود. چنين امنيتی را می توان استيلای فضای ترس و خفقان بر جامعه دانست که به هيچوجه از حاکميت قانون و حمايت جامعه از آن ناشی نگرديده بود و نيز زمينهء بروز کمترين اعتراض را در نفس خود نمی پذيرفت.

لودويک آدمک Ludwig W. Adamec   پايه و ارکان سياست امير عبدالرحمن خان را چنين ارزيابی می کند:

"۱– تبارز و ثبات استقلال ملی

 ۲– اصرار بر اصالت تجريد

۳– تشويق و پيشرفت موازنهء قدرت" (۵)

موضوع " استقلال ملی" با پذيرفتن اين امر که افغانستان به حيث "تحت الحمايهء هند بريتانوی" باقی بماند، معنی ديگری می يابد؛ زيراهدف امير عبدالرحمن خان از "استقلال ملی"، استقلال خودش در امور داخلی بود. در نامهء ليپل گريفين Lepel Griffin کارمند بزرگ سياسی برتانيه به امير عبدالرحمن خان، چنين می خوانيم: "... حضرت والای شما، روابط خارجی با هيچ قوای خارجی به استثنای برتانيه داشته نمی باشد. اگر کدام قوای خارجی سعی نمايد در امور افغانستان مداخله کند، درآنصورت حکومت برتانيه آماده خواهد بود دست کمک به سوی شما دراز کند... آنهم به شرطی که حضرت والا، بدون فرو گذاشت توصيهء حکومت برتانيه را در موضوع روابط خارجی خويش دنبال نمايد." امير عبدالرحمن خان شرايط برتانيه را می پذيرد و حکومت برتانيه  ابتدا دوازده لک روپيه مستمری امير را می پردازد و برای رفع اختلاف و اعتراض امير شش لک روپيهء ديگر نيز بر مستمری امير می افزايد. (۶)

اين موافقهء امير که در ازای مستقل بودنش در امور داخلی که همان ادامهء سياست تباه کن و ويرانگر کشتار و تاراج مردم بود، استقلال افغانستان را چون اسلافش يکبار ديگر قربانی کرد تا توسن مطلق العنانی اش به کمک های مالی و نظامی انگليس بيشتر جولان نمايد. (۷) امير با اين موافقهء خويش نه تنها موضوع تبارز و ثبات استقلال ملی را که آدمک از آن ياد می نمايد، منتفی می سازد، بلکه امر " تشويق و پيشرفت موازنهء قدرت" را نيز فاقد معنی و مفهوم می نمايد.

آنچه را که آدمک واقعبينانه مطرح می کند، " اصرار بر اصالت تجريد" افغانستان از جانب امير است. زيرا موافقتنامهء وی با گريفين، افغانستان را از ايران و روسيه تجريد کرده و تنها دست بريتانيا را درآن باز گذاشت. يگانه آرزوی امير آن بود که کمک انگليس را در امداد اسلحه به افغانستان جلب نمايد و علاوه بر آن از امداد پولی بريتانيا و عوايد مملکت اسلحه خريداری کند تا با داشتن اسلحهء کافی بقای خودش را تضمين نمايد. (۸)

با وجوديکه لارد دوفرين  Lord Dufferin نمايندهء انگليس احداث خط آهن را از قندهار تا هرات به امير پيشنهاد نمود، امير در برابر اين موضوع هيعنی تمديد خط آهن و حتا ايجاد خطوط تلگراف به شدت مخالفت کرد. امير حتا آن عده از افغان هايی را که آرزوی استفاده از خط آهن و سيستم تلگراف را در سر داشتند، به مرگ تهديد نمود.  (۹)

تداوم اين سياست امير موجب تضعيف روابط تجارتی و قطع مناسبات با دنيای خارج گرديد. " يکی از نتايج منفی اين سياست درازمدتی بود که افغانستان به آن گرفتار شده و در اثر آن در بخش های اقتصادی و فرهنگی از کشور های مجاور و هم منطقهء خود عقب بماند. علاوه بر پامال شدن حق استقلال يک ملت آزادی خواه، چند دههء ديگر در کار بود تا افغانستان بتواند خود را از تجريد سياسی و غفلت زده گی ناشی از آن رهايی بخشيده با به دست آوردن استقلال کامل در دورهء پادشاهی امان اله شاه، مناسبات عادی و سودمند را با جهان خارج دوباره برقرار سازد." (۱۰)

اوضاع "آرامی"  که از آن به ايجاز تمام سخن زده شد، به امير حبيب اله ميراث ماند؛ ميراثی که در آن افراد جامعه چون اجساد متحرک و اشباح خاموشی بودند که صدا در گلو هايشان خفه شده بود. زيرا که " منافع شخصی امير راهنمای مملکت بود و در نظر وی منافع شخصی خودش و منافع ملی در يک کفهء ترازو قرار داشت." (۱۱)  

اميرحبيب اله بعد از رسيدن به قدرت، کليهء سرداران محمد زايی و مخالفان را که از طرف پدرش به خارج تبعيد شده بودند، دوباره اجازهء عودت به وطن داد. غبار به نقل قول از محمود طرزی در سراج الاخبار می نويسد که امير به تمام افراد ذکور و اناث محمد زايی ها معاش مقرر نمود. چنانکه "هيچ کس را به ديگری محتاج نگذاشتند. همهء افراد يک عايله را جدا جدا تنخواه دادند که پسر به پدر، برادر به برادر و دختر به مادر محتاج"  نبودند.   (۱۲)

همان اوضاع سياسی خفقان آلود، اعدام و کشتار بی محاکمهء مخالفان، سيستم مالياتی بسيار ظالمانه و کمر شکن، جور و ستم حکام، ضبط و تاراج اموال و دارايی مردم، نبود مصؤنيت زنده گی شخصی، اينها همه مشخصات يک جامعهء سرکوب شده و محروم از هر گونه مزايای دانش و فرهنگ، و همچنان فقدان استقلال بود، که با برخی از تغييرات جزيی ادامه يافت. يکی ازجهات منفی ديگری که به حاکميت امير افزوده شد، رو آوردن افراطی اميرحبيب اله به عياشی و فحشا است. تشکيل حرمسرای بزرگی از زنان زيبا روی اقوام مختلف کشور، به تشکيلات دربار اضافه شد. ديگر امير فرصت رسيده گی به کار های مملکت را نداشت. مصارف دربار پر تجمل، بساط عيش و خوش گذرانی های امير علاوه بر معاش  و حقوق مستمری که به افراد قوم محمد زايی تعيين شده بود، همه و همه به دوش مردم فقير و دهقانان مظلوم و ستم ديدهء جامعه قرار گرفت.

درآمد اصلی دولت از ماليهء اراضی، مواشی، دارايی و امتعه تجارتی بدست می آمد. تاريخ از فساد بی حد و حساب ادارهء دولت حکايت می کرد. رشوه و ظلم و تعدی بر حقوق مردم از طرف کارگزاران حکومت از مرز انصاف و داد فرسنگ ها فاصله می گرفت. غبار با مراجعه به سراج الاخبار از قول محمود طرزی حکايت می کند که وقتی حکام از سوی شاه به ولايات گماشته می شوند، از "مفلسی" مصارف سفر شان را تا ولايات مورد نظر با قرض تدارک می نمايند، مگر به مجردی که در آنجا می رسند "صاحب کمند های اسپ، رمه های مواشی، گله های شتر، قطار های نقدی و خزانه های جنسی" می شوند. "در آن وقت معمول بود که نايب الحکومه ها يک قسمت از دارايی به دست آوردهء خود را به دربار و رجال بزرگ دربار تقديم می کردند و ازين بابت بعضی از نايب الحکومه ها لک ها روپيه" به دارالسلطنه بخشش می نمودند. (۱۳)

علاوه بر آن حقوق يا مستمری اعضای خاندان سلطنتی، مقربان دربار و کارمندان عاليهء حکومت، به حکام ولايات حواله داده می شد تا طلب شان را به صورت نقدی و يا جنسی از بابت ماليات از مردم حصول نمايند. مردم فقير و دهقانان چون پول نقد نداشتند، غلهء ذخيرهء شان را، آنهم به نصف قيمت، با دنيايی از زحمت و مشقت به انبارهای غله در ولايات می رساندند. بدين گونه امرار معاش اعضای حکومت از طريق دست اندازی و فشار بر زراعت، دامداری و تجارت به خودی خود راه را برای هرگونه امکان پيشرفت و ضعيف ترين تشبث اقتصاد توليدی و صنعتی مسدود می کرد.

لودويک آدمک می نويسد که " بخشی از تجارت افغانستان در دست تاجران خارجی بود و غالبأ اين ها سرمايهء زيادتر از افغان ها داشته و روی همين ملحوظ به چنان يک نوع تسلط متمايل بودند. درست است که تجارت ( به شمول قاچاق) يکی از حرفه ها و مشاغل کوچی هايی که سالانه تا نقاط دوردست هند مسافرت می کنند، بوده است؛ ليکن اگر اين تجارت برای خود کوچی ها مهم است، در اقتصاد افغانستان عامل حياتی شمرده نمی شود.".  (۱۴)

داد و ستد های تجارتی  که در ابتدايی ترين خصلت سوداگرانهء آن بر مبنای مصرف استوار است، و سوداگران بر اساس موقعيت و منفعت شان در روابط عقب ماندهء اجتماعی "دلالانه" عمل می نمايند، آخرين تلاش شان در روند خريد و فروش به دست آوردن استفادهء بيشتر و سود بيشتر است. اين معاملات سوداگرانه از زمانه های قديم، حتا قبل از پديد آمدن روابط فيودالی در هر جامعه يی، منجمله افغانستان نيز وجود داشت. حاکميت همچو روابط دلالانه بر اقتصاد يک جامعه ، تحت ادارهء حکومت عقب مانده و تجريد گرای فيودالی، از ظهور توليد و صنعت و روابط کالايی جلو می گرفت. عده يی از تاجران داخلی که خود نيز در سيستم مالکيت فيودالی سهيم بودند، در نزديکی مناسبات با دربار و درباريان و هم با نماينده گان سياسی انگليس رغبت از خود نشان می دادند. لودويک آدمک اضافه می کند که فرمانروايان افغان "افغانستان فقير را که با تمام معنی بر آن مسلط باشند، بر افغانستانی که از رهگذر تجارت خارجی غرق وفور نعمت گردد، اما از اقتدار آنها بکاهد، ترجيح می دادند.".  (۱۵)

پوهاند سيد سعدالدين هاشمی دربارهء گسترده گی فساد اخلاق در دربار و مجوز های شرعی آن، با استناد به غبار و اسناد سری انديا آفس، همی نويسد که مولوی عبدالرب ملای حضور در دربار "وظيفه داشت برای هر زنی از حرم امير القاب تهيه و برای ازدواج نا محدود او فتوای شرعی صادر کند. اين قبيل ملا های مستخدم به اصطلاح دست به دامان "حيلهء شرعی" می زدند.".  (۱۶)

از خاطرات ظفر حسن آيبيک، يکی ازشاگردان کالج لاهور، نقل می شود که " امير صاحب بر علاوهء چهار زن نکاحی، قرار روايتی يک صد کنيز زن در حرمسرای خود داشت و هر سال از قبايل مختلف، دختران زيبا روی جوان انتخاب و به حرمسرای امير برده می شد. امير صاحب به خاطر اين کار ها فرصت توجه به کار های حکومتی را نداشت. هرگاه او از محل خود بيرون می آمد، در مقامی که خيمه می زد، فضای آن را سرود و نغمه فرا می گرفت و درباريان نيز از عيش و عشرت برخوردار می شدند.".  (۱۷)

انجنير جويت Jewett  امريکايی، تعداد خانم ها، زنان صيغه يی و دختران کنيز در حرمسرای اميرحبيب اله را بين ۶۰۰ تا ۸۰۰ تخمين زده است. (۱۸)

به حوالهء آدمک "حرمسرای او شامل زنان از مليت های پشتون، تاجيک، نورستانی، هزاره، بدخشی "شغنانی" و چترالی بودند. تعداد ازدواج و کثرت اولاد (۸۰ پسر و ۶۰ دختر)، چه در نفس دربار و چه در کشاکش برای حصول قدرت در دولت بسيار زيان آور بود.".  (۱۹)

در زمينهء سياست خارجی، امير حبيب اله همان تعهد پدرش امير عبدالرحمن خان را که در ۱۸۸۰م نظارت بريتانيه را بر سياست خارجی افغانستان پذيرفته بود، در معاهدهء ۲۱ مارچ ۱۹۰۵م، تأييد نمود. (۲۰)

مطابق اين معاهده  در قسمت روابط با خارج از افغانستان ، صرف ارتباطات محلی تجارتی و تبادلهء اموال در مرز افغانستان و روس آنهم به طور مشروط اجازه داده شد.، که دولت می بايست چگونگی کنترول اين روابط را به بريتانيه گزارش دهد. در قبال امضای اين معاهده، امير از دولت بريتانيا تقاضای امداد پول و اسلحه را مطرح نمود که از جانب بريتانيا پذيرفته شد و بريتانيا تمام اعانهء مستمری امير و باقيمانده ء وجوهی را که از زمان پدرش باقی مانده بود، پرداخت نمود. (۲۱)

چنين بود شرايط سال های آغازين امارت حبيب اله، و در تاريکی اين شرايط غم انگيز بود که آرام آرام نخستين جنبش مشروطيت شکل می گرفت. پيش از آنکه به چند و چون پيدايی اين جنبش و انگيزه های فکری آن بپردازيم، تأکيد پوهاند عبدالحی حبيبی را که اولين خاستگاه ذهنی و فکری جنبش مشروطيت اول را "انجمن سراج الاخبار" می داند، کوتاه به بحث می گيريم.

انجمن سراج الاخبار در سال ۱۳۲۳ق (۱۹۰۵م) بر اساس هدايات شاهی به ميان آمده و در ۱۵ ذيعقده ۱۳۲۳ قمری (۱۱ جنوری ۱۹۰۶م) ، اولين شمارهء جريدهء  "سراج الاخبار افغانستان" انتشار يافته است. رييس انجمن سراج الاخبار، مولوی عبدالرؤف خاکی، سر مدرس مدرسهء شاهی، ملای حضور و ممتحن قضات بوده که گرداننده گی و مديريت مسؤول جريده  سراج الاخبار افغانستان را نيز به عهده داشته است. شمارهء اول سراج الاخبار افغانستان که پس از آن از نشر باز مانده، حاوی اخبار داخلی وخارجی، به شمول يک سر مقاله از مولوی عبدالرؤف خاکی و يک "قصيدهء وعظيه" از مولوی محمد سرورواصف می باشد.  (۲۲) برای جلوگيری از به درازا کشيدن سخن، بيت های اول و آخر قصيده را بر می گزينيم:

بحمداله که از آثار رحمت های يزدانی           خديو   دادگر   شد مر بنای  عدل    را بانی

سراج ملت و دين شهريار عادل و بازل          که روشن شد زعدل وجود او کيش مسلمانی

ازخلال توضيحات  پوهاند حبيبی بر مدار شخصيت مولوی عبدالرؤف خاکی و اهميت "انجمن سراج الاخبار" چهار نکتهء زير را می توان برجسته ساخت:

۱– "بعد از پنج سال، نهضت اول مشروطيت در روشنی همين فکر به وجود آمد و محرر همين انجمن در رأس حرکتی ايستاد که برای روشنفکران آيندهء مملکت و نضج افکار سياسی بسيار مفيد بود."  (۲۳)

۲– "دولت هند برتانوی با نشر آن سازگار نبوده و مانع نشر شماره های ديگر گرديد." (۲۴)

۳– مولوی محمد سرور واصف  که بعدأ "زعيم بزرگ نهضت مشروطه خواهی" بوده، به حيث محرر جريدهء "سراج الاخبار افغانستان" معرفی شده است. (۲۵)

۴– " مولوی عبدالرؤف مؤسس انجمن از مشاهير علمای افغانی در اوايل قرن بيستم است که در جنبش فکری عصر دست داشت." (۲۶)

آنچه لازم به تذکر می آيد اينست که غبار پژوهندهء بی هراسی بود که در جلد اول کتاب خويش، نخستين بار به گشايش بحث و روشنگری دربارهء جنبش مشروطيت پرداخت. پس از او مير قاسم خان، پوهاند حبيبی، فرهنگ، سيد مسعود پوهنيار، پوهاند سيد سعد الدين هاشمی و ديگران، هرکدام به نوبهء خويش بر گوشه های تاريک اين دوره روشنی انداختند. اما درين ميانه مساعی خستگی ناپذير پوهاند هاشمی در مراجعه به کتب و منابع متعدد و اسناد سری انديا آفس دهلی و لندن و مصاحبت با اعضای جنبش مشروطيت اول و دوم چون مير قاسم خان،  غبار، عبدالهادی داوی و ساير نويسنده گان و شخصيت های آگاه را در کشف و ثبت دقيق وقايع، نمی توان از نظر دور داشت. متأسفانه در نتيجهء اهمال  ويراستار و يا ناشر، اشتباهات چاپی در هردو جلد کتاب ايشان فراوانند.

پوهاند حبيبی که "خود راوی دست اول سند انتشار سراج الاخبار افغانستان و مالک تنها نسخهء موجود و منحصر به فرد جريدهء سراج الاخبار" بوده در کتاب قبلی خويش – تاريخ مختصر افغانستان – " سراج الاخبار افغانيه" را که به گرداننده گی محمود طرزی منتشر می شده، اولين نشريهء دوران زمامداری امير حبيب اله معرفی نموده و از سراج الاخبار افغانستان به سرپرستی مولوی عبدالرؤف ذکری به عمل نياورده است. (۲۷) احتمال دارد که پوهاند حبيبی بعد از نگارش تاريخ مختصر افغانستان، سراج الاخبار افغانستان را به دست آورده باشد. اگر اين احتمال واقعيت داشته باشد، توقع ميرفت که پوهاند حبيبی در کتاب جنبش مشروطيت در افغانستان و يا جای ديگری به رفع اين اشتباه می پرداخت. درحاليکه در کتاب اخير الذکر تأ کيد می کند که "نسخهء واحدهء" سراج الاخبار افغانستان، در "کتابخانهء خاندانی" وی موجود بوده و بعدأ به آرشيف ملی سپرده شده است. (۲۸)

مولوی عبدالرؤف سر محرر جريدهء سراج الاخبار افغانستان، بعد ها با محمود طرزی در جريدهء "سراج الاخبار افغانيه" در بخش مسايل دينی و ادبی همکاری داشته، ولی خودش و محمود طرزی، هيچ کدام دربارهء سراج الاخبار افغانستان اشاره يی نکرده اند.  (۲۹)

آنگونه که سيد مسعود پوهنيار نوشته است، اولين جلسه دربارهء مفکورهء جنبش مشروطيت در دسمبر ۱۹۰۶م در خانهء مير قاسم خان صورت گرفته است.  (۳۰) يقينأ که مقدمات اين جلسه و شروع علاقمندی منوران و آزادی خواهان به انديشهء جنبش مشروطه، به سال های قبل از تأسيس انجمن سراج الاخبار ( ۱۹۰۵م) برمی گردد و اين ادعای پوهاند حبيبی را که جنبش مشروطيت اول در روشنی فکر سراج الاخبار افغانستان، پنج سال بعد از نشر آن بوجود آمده است، منتفی می سازد.

اين نظر پوهاند حبيبی که گويا انگليس ها با نشر جريدهء سراج الاخبار افغانستان مخالف بوده و مانع ادامهء نشر آن گرديده اند، نيز به حقيقت نزديک نيست. زيرا عده يی دليل می آورند که در جريدهء مذکور کدام موضوعی عليهء بريتانيا وجود نداشته، حتا "دربرخی از نوشته های آن از ترقيات و پيشرفت های تخنيکی و فنی هند برتانوی ذکر شده و در راستای اهداف و منافع هند برتانوی نشر شده است.".(۳۱)

پوهاند هاشمی در مصاحبه يی که با غبار داشته، "علت متوقف شدن جريدهء مذکور" را به پرسش آورده و غبار در پاسخ گفته است که "گرداننده گان آن نتوانستند مواد کافی و مناسب برای آن تهيه کنند.". اسناد سری انديا آفس نيز مؤيد قول غبار است:"به خاطر آنکه که صاحب امتياز proprietor و منيجر manager  آن در نشر جريدهء مذکور مؤفق نبودند، متوقف گرديد.".  همچنان اين شايعه نيز در سند آمده است: " درعين زمان گفته شده که سردار نصراله خان مخالف اين نشريه بود.".  (۳۲)

در مقابل اين ادعای پوهاند حبيبی که مولوی محمد سرورواصف را محرر جريده سراج الاخبار افغانستان وانمود کرده است، مخالفان به سرلوحهء جريده استناد می ورزند که در آن " شخصی به نام حيدرعلی خان مهتمم و منشی جريده"        (۳۳) معرفی گرديده ، نه مولوی محمد سرور واصف. همچنان در "اسناد محرمانهء آرشيف انديا آفس سال ۱۹۰۶م از يک طرف نام جريده و تمام مشخصات آن"  ذکر شده و " به صراحت از اسمای اديتور (مولوی عبدالرؤف)، منيجر (منشی حيدر علی خان) و مولوی نجف علی خان (که مطالب را از ژورنال های انگليسی و اردو ترجمه می کرد) نام برده است، ولی در اين بخش نامی از مولوی محمد سرور واصف وجود ندارد.". (۳۴)

برخی عقيده بر آن دارند که علاوه بر مولوی محمد سرورواصف، داعيهء مبنی بر همکاری محمود طرزی با اين جريده نيز بدانجهت صورت گرفته است که بر "ارزش" و اعتبار جريده افزوده شود. (۳۵)

دربارهء شخصيت مولوی عبدالرؤف که "سالها به حيث ملای درباری ايفای وظيفه کرده و از ناز و نعم دربار مستفيد بوده، غير از خدمتگذاری به خانوادهء سلطنتی کار ديگری نداشته است"، در اسناد محرمانهء انديا آفس ( اسناد جون ۱۹۰۶م) آمده است که "مولوی عبدالرؤف خان مردم را به اطاعت [از] امير حبيب اله خان و پشتيبانی همه جانبه [از وی] تشويق کرده است." (۳۶)

اگر از بحث روی نظريات عده يی از نويسنده گان و مؤرخان راجع به عدم چاپ جريدهء "سراج الاخبار افغانستان" بگذريم و به اين اکتفا کنيم که نسخه اصلی و منحصر به فرد جريدهء مذکور از طرف پوهاند حبيبی به آرشيف ملی سپرده شده ، ولی بعدأ در آرشيف ملی به نظر کسی نرسيده است، (۳۷) جای دريغ است که اين سند مهم چون خزانهء پنهانی در شمار اسناد تاريخی کشور، از ديدهء مؤرخان پنهان می ماند. در حالی که مجموعه يی از جريده" شمس النهار"  که اولين شمارهء آن در۱۵رجب  ۱۲۹۰ قمری (سپتمبر ۱۸۷۳م) يعنی درست سی و سه سال قبل از جريدهء سراج الاخبار افغانستان، انتشار يافته هنوز هم در آرشيف ملی موجود است (۳۸) و در معرض استفاده و مطالعهء خوانندهء علاقمند قرار دارد.

بنابراين می توان به اين نتيجه دست يافت که پوهاند حبيبی با وجودی که از نهضت سياسی آزادی خواهانه و مشروطه طلبانهء جوامع همجوار و انتقال افکار سياسی و مطالعهء نشريات خارجی از سوی منوران کشور به طور مبسوطی سخن رانده است، انتشار يک شماره از جريدهء سراج الاخبار افغانستان را که آنهم به هدايت دربار، از طرف ملای دربار و در وصف دربار به فيض نگارش رسيده است، خاستگاه فکری جنبش مشروطيت اول دانسته، بدينگونه برخورد ظالمانه و غير علمی به مسأيل روا داشته است و از اهميت و ارزش نخستين نهضت سياسی ترقی خواهانهء کشور بی دريغ  کاسته است.  

پوهاند حبيبی از مولوی عبدالواسع  به مثابه استاد و عمو زادهء خويش با احترام عميق ياد می نمايد. (۳۹) چون مولوی عبدالواسع فرزند مولوی عبدالرؤف است، بنابرآن مولوی عبدالرؤف سر محرر جريدهء سراج الاخبار افغانستان، عموی پوهاند حبيبی می باشد و اندکی توجه به اين رابطه، اين ظن و گمان را قوت می بخشد که گرايش های فکری، سياسی و علايق خانواده گی پوهاند حبيبی، در لغزش از نگارش واقعی و بی طرفانهء تاريخ، به پرداختن مصلحت آميز تاريخ بی تأثير نبوده است. و اين کاريست که خواننده را به گمراهی می کشاند و پژوهش در تاريخ را برای مؤرخان جوان دشوارتر می سازد.

پوهاند هاشمی مشروطيت را اينگونه تعريف می نمايد:"مشروطيت يک پديده و خواست بورژوايی است که در غرب بعد از پيروزی بر مطلقيت پديدار گرديد و به مرور راه خود را در شرق باز کرد. ولی بر عکس غرب، بورژوازی شرق با دو دشمن به مبارزه بر می خيزد: يکی استبداد داخلی و ديگری استعمار خارجی." (۴۰)

پوهاند حبيبی "راديکالان بورژوازی" را از "پيشقدمان اين گروه" می داند. (۴۱)

با مراجعه به کتب تاريخی شخصيت ها و عناصری را که در جنبش اول مشروطيت سهم گيری داشته اند، از لحاظ موقف اجتماعی، می توان در رديف های زيرين دسته بندی کرد:

۱ –  مشروطه خواهان دربار شامل سه گروه زير بوده اند:

- غلام بچه گان دربار که فرزندان خوانين و ملاکان بزرگ افغانستان بودند و موجوديت آنها در دربار، يکی به دليل وابستگی پدران شان به دربار و ديگری به منظور آشنايی و تربيت آنها به فراگيری عملی شيوهء حاکميت در افغانستان بوده است.

- ملا ها و يا مدرسان مدرسهء شاهی که به وظيفهء تدريس شاهزاده گان مصروف بودند.

- محرران و منشيان دربار که غالبأ از بابت مقام های پدران شان در دربار امير حبيب اله و يا سلف وی عبدالرحمن به دربار راه يافته بودند و معدودی هم بنابر داشتن استعداد فراوان در امور ديوانی، خوشنويسی و سواد نوشتن و خواندن به ضمانت يکی از درباريان گماشته شده بودند.

۲–  فراريان وتبعيد شده گان زمان امير عبدالرحمن و حتا قبل از آن که در دورهء امير حبيب اله به وطن باز گشتند و تعدادی از آنها مجددأ اجازهء ورود به دربار را دريافت نمودند. اکثر اين افراد از جمله سرداران و مخالفان امير عبدالرحمن بودند که به قوم محمد زايی تعلق داشتند و قبل از فرار و يا تبعيد،  خود و يا پدران شان از مقربان دربار و يا کارمندان عاليه حکومت بودند. آنها  در دورهء تبعيد در خارج از افغانستان (ترکيه، هند و ايران) با افکار سياسی  آزادی خواهی آشنايی حاصل کرده بودند.

۳ عده يی هم خارج از حلقهء دربار، شامل محافل کوچکی از روشنفکران، اهل حرفه و کسبه بودند که در مصاحبت با مشروطه خواهان دربار و يا علاقمندی و ممارست خود شان، به مشروطه خواهی گرويده بودند.

۴ روشنفکران آزادی خواه هندی که در ليسهء حبيبيه به حيث آموزگار خدمت می نمودند. البته در اين ميانه چند نفر افراد مشکوک نيز در جنبش مشروطيت راه يافتند  که هويت آنها به مرور زمان در رژيم های بعدی آشکار گرديد.

به علاوه دو گروه محافظه کار نيز در دربار وجود داشتند: يکی اطرافيان نصراله برادر اميرحبيب اله و ديگر آن فرزندان سلطان محمد و در رأس آنها نادر خان (۴۲) که اولی به دليل عقب گرايی و دشمنی با تجدد طلبی ودومی  در تبانی با استعمار انگليس، صدمات جبران ناپذيری را بر جنبش های مشروطيت اول و دوم وارد آوردند.

نگاه اجمالی به ترکيب اعضای مشروطه خواهان می رساند که درميان آنها، نشانه يی ازنماينده گان بورژوازی و يا راديکالان بورژوازی به مشاهده نمی رسد. مشروطه خواهان افکار سياسی بورژوايی يا مشروطه خواهی را که از خارج به داخل راه يافته بود، بر اساس احساس وطن دوستانه و توجه به حال فلاکتبار جامعه، از دل و جان پذيرفته بودند.

انديشهء آزادی خواهی از سه طريق به افغانستان می رسيد و در بين مشروطه خواهان منتشر می شد:

نخست به وسيله اخبار و نشريه هايی چون "حبل المتين" از هند، "صور اسرافيل" به گرداننده گی دهخدا از ايران و نشريات مشروطه خواهان که از ترکيه به دربار می رسيدند (۴۳) واز آنجا به دسترس مشروطه خواهان دربار قرار می گرفت. از جملهء اين نشريات، حبل المتين که از سوی آزادی خواهان فراری ايران در هند انتشار می يافت، با صراحت بيشتر از نظام حکومت مطلقه انتقاد می کرد و ايجاد نظام های مشروطه را برای جلوگيری از خودکامه گی و استبداد سلاطين و شاهان تبليغ می نمود. هم چنان اين نشريه راجع به تأثيرات انقلاب ۱۹۰۵ روسيه و مبارزات دوما (پارلمان) به خاطر محدود ساختن صلاحيت های تزار و تصويب قوانين برای تحقق حقوق مساوی افراد در جامعه، مطالب متعددی به نشر می رسانيد.( ۴۴) مطالعهء اين نشريه ها و اگاهی از پيشرفت نهضت های آزادی خواهانه و ضد استعماری در کشور های ديگر، در ذهن مشروطه خواهان کشورما بی تأثير نبود.

دوم، فراريان و تبعيديانی که در خارج از افغانستان با جنبش های آزادی خواهی و افکار مشروطه خواهانه آشنا شده بودند، حامل اين انديشه ها بوده و در انتقال آن به ديگران مؤثر واقع شدند. محمود طرزی يکی از مشروطه خواهان شهير کشور نيز از جملهء فراريان بوده، پس از عودت به وطن به دربار راه يافته بود.

سوم، دستهء آزادی خواهان هندی که به معلمان هندی ليسهء حبيبيه شهرت يافتند، به نوبهء خود حامل اين افکار بودند و در تماس و تبادل نظر با مشروطه خواهان افغان قرار گرفتند. (۴۵)

بدين سان ديده می شود که نهضت مشروطه خواهی صرفأ در حوزهء گروه محدود مشروطه خواهان به حرکت افتاده و محور اين حرکت نيز مشروطه خواهان دربار بوده است. بنابرآن گروه مشروطه خواهان را می توان حامل افکار مشروطيت يا پديدهء بورژوايی دانست، نه عناصری از طبقهء بورژوازی و يا راديکالان بورژوازی.

واقيعت اينست که در بسياری از جوامع آسيايی، جنبش های سياسی روشنفکرانه زيرساخت های اجتماعی لازم را که پايگاه و پشتيبان جنبش ها باشند، با خود نداشته است. نهضت های فکری همواره در حوزهء روشنفکری محصور مانده اند. زيرا در نتيجهء انحطاط فرهنگی و بيسوادی عام در جامعه، امکان سيلان آگاهی و روشنگری در ميان مردم عذاب ديده و مظلوم، به چشم نمی خورد. به همين دليل است که جنبش های روشنفکری در کشور در نبود پشتيبانی و حمايت اقشار وسيع جامعه به ساده گی از سوی حاکميت سرکوب شده اند.

نهضت مشروطيت که از دربار به راه افتاد، به همراهی روشنفکران خارج از دربار،  در ليسهء حبيبيه سنگر گرفت و اولين حلقه از جميعت مشروطه خواهان به اشتراک معلمان ليسهء حبيبيه تشکيل شد.  ليسهء حبيبيه که در سال ۱۹۰۳م تأسيس گرديده بود، دارای صنوف ابتدايی و صنف شاهزاده گان عظام بود. (۴۶)

جميعت مشروطه خواهان به تشکيل يک حزب مخفی اقدام نمود که غبار از آن به نام " حزب سری ملی" (۴۷) و عبدالهادی داوی اسم اصلی آن را "حزب ِسرملی" تأکيد کرده است، چنان که پس از گرفتاری رهبران اين حزب، امير حبيب اله گفته بود که از ﹺسرملی " ﹸسرملی" خواهم ساخت. (۴۸)

پوهاند حبيبی نام ديگر جميعت مشروطه خواهان را "اخوان افغان" متذکر شده است (۴۹) و در مصاحبه يی با پوهاند هاشمی گفته است که اين نام را از زبان يکی از مشروطه خواهان شنيده است. (۵۰) اين نام مورد تأييد مير قاسم خان، يکی از پايه گذاران جنبش مشروطه خواهی، قرار نگرفته و در منابع ديگر نيز ذکری از آن به ميان نيامده است.

تعداد مشروطه خواهان را در کابل به ۳۰۰ نفر تخمين زده اند. (۵۱) متن کامل مرام نامه و اهداف مشروطه خواهان تا کنون به دسترس مؤرخان قرار نگرفته است. تنها سوگند نامه يی که اعضای تازه وارد جميعت با ادای سوگند به قرآن و شمشير آن را قراﺌت می کردند، قابل دسترسی است. گرچه در شکل و جملات متن سوگند نامه که از جانب مؤرخان به نشر رسانيده  شده، تفاوت هايی موجود است، اما از نگاه محتوا  تفاوت های چشم گيری در متون چاپ شده به نظر نمی رسد.

چشم انداز هايی از خواست های دموکراتيک و تمايل به نظام سيکولار را می توان در بخش های زير از سوگند نامه، به وضوح مشاهده کرد:

- "کوشش مداوم در به دست آوردن حقوق ملی و مشروط ساختن حکومت تحت نظر نماينده گان ملت و تأمين حاکميت ملی و حکم قانون.

- تعميم معارف و مکاتب و وسايل بيداری مردم و مطبوعات.

- تحصيل استقلال سياسی و آزادی افغانستان و گسترش روابط سياسی و اقتصادی با دنيای خارج.  

- تأمين اصول مساوات و عدالت اجتماعی.

-  بسط مبانی مدنيت جديد از صنعت و حرفت و ساختن شوارع و بلاد و امنيه و منابع آب و برق و غيره.". (۵۲)

در ماه مارچ ۱۹۰۹م در گزارشی (طومار ملا منهاج الدين) که از طرف مخبران عضو مشروطيت به امير حبيب اله اراﺌه گرديد، بلافاصله فرمان انحلال جميعت از جانب امير صادر و رهبران جميعت دستگير گرديدند. (۵۳)  

غبار تعداد مشروطه خواهان دستگير شده را چهل و پنج نفر ذکر می کند. که از آن جمله سی و هفت نفر اعدام گرديده و هشت نفر باقی مانده به حبس های مختلف زندانی شدند. ازجملهء اين هشت نفر، سه نفر آن از سرداران محمد زايی و متباقی به علت تقرب پدران شان به دربار از اعدام رهايی جستند. (۵۴)

در ميان اعدام شده گان که اسطورهء شهامت و پايمردی شان، همواره در صفحات زرين تاريخ کشور ما ماندگار خواهد بود، تجلی اثبات عشق و وفاداری دو نفر از رهبران جميعت نسبت به مردم افغانستان در لحظات اعدام، خاطره ييست فراموش ناشدنی. اولی مولوی محمد سرور واصف است که او را زمانی که به دهن توپ می بستند، شعری را با اين مطلع بر زبان خويش تکرار می کرد:

ترک مال و ترک جان و ترک سر          دررهء مشروطه، اول منزل ا ست (۵۵)

دومی جوهر شاه غوربندی غلام بچه است که امير حبيب اله وی را "نمک حرام" خطاب می کند. او در مقابل، امير را شجاعانه به محاکمه می کشد و می گويد که از خون مردم و از بيت المال به عيش و عشرت و تجمل دردربار زنده گی می نمايد و از تجاوز به ناموس مردم دريغی ندارد. جوهر شاه در جريان اظهار اين جملات با ضرب تفنگچه کشته می شود. (۵۶) روايت قربانی اين بزرگ  مردان کشور ما، خاطرهء بر دار کردن حسنک وزير را به ياد می آورد که بيهقی آن را چنين حکايت می کند: 

" آنگاه که حسنک وزير را به سوی دار می بردند، يکی از درباريان او را "سگ قرمطی" خواند و حسنک گفت: سگ ندانم که بوده است... اگر امروز اجل رسيده است، کس باز نتواند داشت که بردار کشند يا جز دار، که بزرگتر از حسين علی نيم.".

" يکی از شعرای نيشاپور، اين مرثيه بگفت اندر مرگ وی و بدين جای ياد کرده شد:

ببريد سرش را که سر آن سر بود     آرايش دهر و ملک را افسر بود

گر قرمطی و جهود و گر کافر بود    از تخت بدار بر شدن منکر بود " (۵۷)

امير حبيب اله از توجه به معارف (ليسهء حبيبيه) روی برمی تابد و در نتيجه اين بی توجهی، طی مدت شانزه سال تمام فارغ التحصيلان (بکلوريا) از بيست نفر افزايش نمی يابند. امير و درباريان محافظه کارش را عقيده بر آن بود که معارف مادر مشروطه است و برای جلوگيری از مشروطيت، بايستی معارف را محدود ساخت.

بدينسان " نخستين جنبش عملی با حبس و اعدام آزادی خواهان در ۱۹۰۹ عجالتأ خاموش گرديد.". (۵۸)

 


رويکرد ها:

۱– غبار، ميرغلام محمد ؛ افغانستان در مسير تاريخ، ص ۷۱۶؛ مطبعهء دولتی؛ کابل سال ۱۳۴۶ ش.
۲– حبيبی، عبدالحی؛  جنبش مشروطيت در افغانستان،چاپ دوم، ص ۳؛ مطبعهء دولتی؛ کابل سال ۱۳۶۷ش.
۳– کشککی، صباح الدين؛ دههء قانون اساسی، ص ۱۱، چاپ دوم، پشاور  ۲۶ سرطان ۱۳۷۸ش.

۴– فرهنگ، مير محمد ص
ديق؛ افغانستان در پنج قرن اخير، ص ۴۳۸، جلد اول، نشر درخشش، مشهد ۱۳۷۱ ش.
 ۵– آدمک، لودويگ؛ تاريخ روابط سياسی افغانستان از زمان امير عبدالرحمن خان تا استقلال، ترجمهء علی محمد
زهما، ص  ۲۳، کابل  ۱۳۴۹ ش.
۶– همانجا، ص ص  ۲۱–۲۲.

۷– افغانستان در پنج قرن اخير، جلد اول، ص ۳۶۹

۸– تاريخ روابط سياسی افغانستان...، ص ۲۷.

۹– همانجا، ص ۳۰.

۱۰– افغانستان در پنج قرن اخير، جلد اول، ص ۳۷۰.

۱۱– تاريخ روابط سياسی افغانستان...،
ص ۲۴.
۱۲– افغانستان در مسير تاريخ، ص ۷۱۴.

۱۳– همانجا، ص ۷۱۵.

۱۴،۱۵– تاريخ روابط سياسی افغانستان...، ص ۱۲.

۱۶– هاشمی، پوهاند سيد سعد الدين؛  جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، جلد اول، چاپ دوم، ص ۱۸۹، استوکهولم ۱۳۸۰ ش.
۱۷– همانجا، ص ۱۹۰.

۱۸– همانجا، ص ۱۱۰.

۱۹– همانجا، ص ۱۹۱.

۲۰– افغانستان در پنج قرن اخير، جلد اول، ص ۴۴۵.

۲۱– تاريخ روابط سياسی افغانستان...، ص ۸۴.

۲۲– جنبش مشروطيت در افغانستان،
(حبيبی)، ص ۸.
۲۳– همانجا، ص ۱۱.

۲۴– همانجا، ص ۸.

۲۵– همانجا، ص ص۸ و ۱۷.

۲۶– همانجا، ص ۸.
 ۲۷– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۲۲۰.

۲۸– جنبش مشروطيت در افغانستان،
(حبيبی)، ص ۱۸.
۲۹– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۲۲۱.

۳۰– پوهنيار، سيد مسعود؛
ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، جلد اول، ص ۳۷، پشاور ۱۳۷۶ش.
۳۱– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۲۲۲.

۳۲– همانجا، ص ۲۲۶.

۳۳– همانجا، ص ۲۲۳.

۳۴– همانجا، ص ص ۲۲۵–۲۲۶.

۳۵– همانجا، ص ۲۲۶.

۳۶– همانجا، ص ۲۲۲.

۳۷– همانجا، ص ص ۲۱۸و  ۲۲۰.

۳۸– جنبش مشروطيت در افغانستان،
(حبيبی)، ص ۴.
۳۹-همانجا، ص ۶۰.

۴۰– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، جلد اول، ص ۲۳۶.

۴۱– جنبش مشروطيت در افغانستان،
(حبيبی)، ص ۱۷۳.
۴۲– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۱۹۹.

۴۳– ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، ص ۳۶.

۴۴– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۲۱۳.

۴۵– همانجا، ص ۲۴۲.

۴۶– افغانستان در مسير تاريخ، ص ۷۰۳.

۴۷– همانجا، ص ۷۱۷.
۴۸– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۲۴۸.
۴۹–  جنبش مشروطيت در افغانستان،
(حبيبی)، ص ۲۳.
۵۰– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ۲۴۷.

۵۱– ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، ص ۴۴.

۵۲– همانجا، ص ۱۱۲.

۵۳– جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، (هاشمی)، ص ص ۲۵۶–۲۵۷.

۵۴– افغانستان در مسير تاريخ، ص ص ۷۱۹–۷۲۰.

۵۵–  ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان،  ص ۵۲.

۵۶– ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، چاپ سوم، ص ۸۶، ۱۳۷۹ش.
۵۷– بيهقی،
خواجه ابوالفضل محمد بن حسين دبير؛ تاريخ بيهقی، تصحيح داکتر علی اکبر فياض، چاپ دوم، ص ص ۲۳۰ و۲۳۶، نشر دانشگاه.قزوينی، تهران، ۱۳۵۶ ش.
۵۸- افغانستان در مسير تاريخ، ص ۷۲۰.