يادداشتی کوتاه در مورد
«نوآوری»
و نقد به مارکسيزم
،ملاحظاتی بر مقاله ی ی. بيدار
مازيار رازی
maziar.razi@gmail.com
مقاله ای تحت عنوان «نگاه تازه به جنبش "چپ"
افغانستان و ضرورت نو سازی فکری" در دو بخش توسط دوست گرامی ی.
بيدار انتشار يافته است. اين مقاله توسط دوست ديگری برای من
ارسال شد که نظر خود را در مورد آن بنويسم. در اين مقاله نه
قصد پليميک و يا نقد همه جانبه مقاله اين دوست گرامی را دارم و
نه هدفم وارد شدن و دخالت سياسی و تشکيلاتی در درون طيف چپ
افغانستان است. اين مقاله صرفا ملاحظاتی عمومی به نظريات اين
دوست و همنظران ايشان بوده و از اين طريق گشايش بحثی در مورد
مسايل نظری جنبش راديکال و چپ در افغانستان است.
در مورد «مانيفست کمونيست» و خوانايی آن به
مسايل امروز
دوست گرامی ی. بيدار می نويسد: "مارکسيزم فی
نفسه غلط نيست. بسياری مسايل در همان دورانيکه مارکس زندگی
ميکرد قابل تطبيق بود و شايد هم دراينده زمينه تطبيق بعضی
تيوری ها فراهم شود. هدف من مبارزه عليه درک و بر خورد دگم با
مارکسيزم است. بايد راه ها، وسايل و شيوه های درست تطبيق آنرا
جستجو نمود و مهمترازهمه انرا با سنن،عنعنات، باور های مردم
عيار و از هاضمه فکری شان عبور داد... بايد بخاطر بسپاريم که
امروز بصورت قطع ديروزنيست. ما از ديروزعملا خيلی ها فاصله
گرفته ايم. امروز بکلی آغاز نو است. وابسته ساختن جريانات
سياسی امروز به خاستگاه های فکری ديروز ويا به شخصيت های
ديروز بمعنی نفی و از بين بردن آن است. ما اگرطرز ديد خود
وديدگاه های جريانات سياسی مربوطه خود را نونسازيم، محکوم به
از بين رفتن هستيم".
ايشان ادامه می دهد : "وقتی مانيفست را تدوين
ميکردند کشور المان به سرحد رشد بورژوازی گام گذاشته بود و
کشور بدو اردوگاه مشخص بورژوازی و پرولتاريا منقسم شده بود و
روشنفکران نقش تنوير کننده, بسيج کننده و متشکل کننده
پرولتاريا را بازی مينمودند. اما يک قرن و اندی بعد وقتی
مساله تطبيق اين تيوری در کشور های عقب مانده ای که هنوز به
سطح رشد بورژوازی نرسيده اند وحد و مرز طبقه و يا طبقات روشن و
معلوم نيست , مطرح گرديد, دشواری های فراوان تيوريکی و
پراتيکی را همراه داشت. و اين دشواری قبل از همه ازاين حقيقت
ناشی ميشد که در هيچ کجای مانيفست گفته نشده که شخصی ويا
اشخاصی ميتوانند مبارزه طبقه کارگر(پرولتاريا) را در
نبود(غياب)طبقه کارگر به شکل نيابتی بر ضد بورژوازی که وجود
خارجی ندارد به پيش ببرند. و يا از نام زحمتکشان که بمشکل
ميتوان انرا طبقه خواند مبارزه متشکل را برعليه طبقه فوقانی که
نه تعريف و نه حدود ان معلوم است راه اندازی نمايند".
دوست گرامی ی. بيدار در مورد ديکتاتوری
پرولتاريا چنين می نويسد: " بهمين ترتيب مساله ديکتاتوری
پرولتاريا پيوسته مورد انتقاد بوده است. سوسيال دموکراتها و
احزاب لبرال اروپا در قرن نزده هم با تکيه بر ارجحيت
پارلمانتاريزم و توسل به اصول دموکراسی استدلال مينمودند که
دموکراسی بورژوازی خود دست آوردمهم بشراست چه ضرورت است که
آنرا با ديکتاتوری تعويض کنيم. ميتوانيم خواست های اصلاحی و
عدالت پسندانه را از طريق مبارزات مسالمت اميز و دموکراتيک
بدست اوريم." و اينکه: " بهمين ترتيب مارکس به اين باور است که
زير بنای توليدی تعين کننده روبنای سياسی است. اما مواردی پيش
امده است که تطبيق اين تيوری را به دشواری مواجه می سازد."
ايشان ادامه می دهند که:"آنچه ميتواند برای
نجات افغانستان ممد واقع شود خلق يک رنسانس ملی، يک نهضت
انقلابی فکری است : يعنی يک جوشش نوونيرومند ملی که تمام مليت
ها و اقوام کشور را در بر بگيرد. امروز وقت ان رسيده تا همه
دست بدست هم داده چنين جريانی را راه اندازی نمائيم. هدف ان
استکه مردم اقفانستان در مقياس جغرافيه واحد بايد به اين حقيقت
تن بدهند که همه باشنده های اين جغرافيه دارای سر نوشت واحد
اند و اينکه يکی بدون ديگری نا مکمل است ويکی بدون ديگری
تراژيدی خواهد بود"
به زعم ايشان اينها کدامند؟ بر پائی حکومت
قانون . افغانستان دارد وارد مرحله رشد بورژوازی يا سر مايه
داری ميشود. قانونيت، مصونيت و دموکراسی پايه های اساسی يا
تکيه گاه های اصلی اين نظام را می سازند که بدون ان نظام
سرمايه بوجود امده نمی تواند.هيچ سرمايه دار نمی تواند در يک
جامعه بی قانون ولاقيد سرمايه گذاری نمايد. سرمايه دار فقط در
پناه قانون ميتواند پول خود را سر مايه گذاری کند. از جانب
ديگر فقط در تطبيق قانون است که ميتوان از منافع اقشار و طبقات
زحمتکش و پائينی جامعه دفاع".
بنابراين؛ دوست گرامی ی. بيدار با ناخوانا
قلمداد کردن مارکسيزم به وضعيت کنونی؛ تنها راه "نوينی" که
بدان دست می يابد همان سرمايه داری کهن است که قدمت آن به بيش
از ۲۰۰ سال پييش بر می گردد. تمام ناهنجاری و جنگ ها و استثمار
زحمتکشان که نتيجه همين نظام سرمايه داری بوده است؛ به دست
فراموشی سپرده می شود.
آيا سرمايه داری قابليت حل بحران اقتصادی را
داراست؟
برخلاف ادعاهای دوست گرامی ی. بيدار (وبسياری
ازنظريه پردازان بورژوا در غرب)، وضعيت اقتصادی سرمايه داری
جهانی (حتی در کشورهای متروپل) نه تنها بهبود نيافته که روز به
روز وخيم تر گشته است. به قول خود دوست گرامی وقتی يک
فوتباليست ميليون ها دلارثرون انباشت می کند، چگونه اين نظام
می تواند راه حل بحران را نشان دهد؟ بحران اقتصادی و
"دموکراسی" بورژوايی امروز که ميليون ها کارگر و جوان را به
بدبختی و فلاکت انداخته، نمی تواند راه حل در مقابل سوسياليزم
باشد!
تنها
به چند نمونه اکتفا می کنيم.
براساس آمار «سازمان بهداشت جهانی»، عظيم ترين
منبع «مرگ و مير» در جهان نه ناشی از «سرطان» است و نه ريشه در
بيماری های قلبی دارد، بلکه نتيجه «فقر» مضاعف و ريشه ئی در
جوامع سرمايه داری بوده است. فقری که گريبانگير هزاران ميليون
نفر در جهان شده است. فقری که نتيجه سياست های مستقيم سرمايه
داری بوده است. اين فقر، برخلاف نظر مدافعان سرمايه داری،
صرفاً شامل کشورهای «جهان سوم» نيست. کشورهای پيشرفته سرمايه
داری (اروپای غربی و آمريکای شمالی) امروزبيش از ۳۰ ميليون
بيکار و ۱۵ ميليون اشتغال به کارهای موقت و نيمه وقت دارند
(سازمان برای توسعه و همکاری اقتصادی).
در ايالت متحد امريکا، يکی از غنی ترين کشورهای
جهان، در اوج شکوفايی اقتصادی ۱۹۸۸، ۳۲ ميليون نفر زير «مرز
فقر» زندگی می کردند. اضافه بر اينها، فشارهای روانی و روحی بر
کارگران و کارمندان اين جوامع چنان افزايش يافته که در قرن
اخير بی سابقه بوده است (تايمز مالی ۹۷). در آمريکا دستمزدهای
مطلق کارگران و کارمندان طی ۲۰ سال گذشته کاهش يافته است (لوس
آنجلس تايمز ۹۷). در همين زمان مقدار کار آنان ۱۶۴ ساعت در سال
افزايش يافته است. و در فاصله ی سال های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۶ نسبت سهم
درآمد ۵% از ثروتمندترين خانواده های آمريکايی از ۳/۱۵% به
۳/۲۰% افزايش يافته است، در صورتی که سهم ۶۰%از فقيرترين
خانواده ها از ۲/۳۴% به ۳۰% کاهش يافته است (اينديپندنت ۷
دسامبر ۹۷).
در جوامع اروپای شرقی که قول و قرار «معجزه
اقتصادی» به مردم آن کشورها داده شده بود، سطح زندگی در درازای
۷ سال گذشته (پس از فروپاشی شوروی) ۴۰ تا ۵۰ درصد کاهش يافته
است. بين سال های ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳، درآمد سرانه در اروپای شرقی و
ايالات موجود در شوروی به يک هشتم دوره پيش از آن رسيده است.
در کشورهای آفريقايی و آمريکای لاتين و آسيايی
نيز درآمد متوسط سرانه در سال های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ کاهش يافته و
فقر و قحطی و گرسنگی و بيماری در بسياری از مناطق آفريقايی حکم
فرماست.
در جهان «مهد آزادی» غربی، همانند کشورهای
«جهان سوم»، بيماری های قرون وسطی ای مانند «وبا» و «طاعون»
ظاهر گشته اند. اينها همه در دوره ای اتفاق می افتند که بازدهی
اقتصادی کل جهان در حدود پنج برابر نيم قرن پيش بوده است، در
صورتی که فقر، قحطی و گرسنگی تفاوت چندانی با نيم قرن پيش
نکرده است (گزارش توسعه انسانی، سازمان ملل متحد).
تقريباً در ۹۰ کشور جهان، درصد درآمد سرانه به
کمتر از آنچه ۱۰ سال پيش بود، رسيده است. در ۱۹ کشور (که شامل
«روآندا»، «ليبری»، «سودان»، «ونزوئلا» و «هائيتی» می شود)،
درآمد سرانه، به کمتر از آنچه در سال ۱۹۶۰ بود، رسيده است.
اما همه مردم جهان فقير نشده که اقليتی وضعيت
بهتری پيدا کرده اند. مديران شرکت های بزرگ آمريکايی در سال
۱۹۷۸ در حدود ۶۰ برابر يک کارگر ساده حقوق دريافت می کردند؛ در
صورتی که در سال ۱۹۹۵ اين رقم به ۱۷۰ برابر افزايش يافته است
(انيديپندنت ۷ دسامبر ۹۷). و يا در سال ۱۹۸۰ درآمد مديران عالی
رتبه ی ۳۰۰ شرکت بزرگ آمريکايی، ۲۹ برابر بيشتر از درآمد متوسط
کارگران صنايع بود. اما در سال ۱۹۹۰ درآمد اينها به ۹۳ برابر
درآمد متوسط کارگران رسيد.
تحقيقات اخير «سازمان ملل»، حاکی از اين است که
تنها ۴۰۰ نفر در روی کره زمين بيش از نيمی از ثروت درآمد کل
جهان را در اختيار دارند. آقای «بيل گی تز» بنيادگذار نرم
افزار «ميکروسافت»، پادشاه عربستان سعودی و ۳۸۳ «سوپر-
ثروتمند» ديگر، اموالشان به بيش از کل «توليد ناخالص ملی» ۴۵
درصد جمعيت جهان تجاوز می کند!
چگونه مدافعان چنين نظامی می توانند ادعا کنند
که مسايل اجتماعی در شرف بهبود بوده و آتيه از «آن» سرمايه
داری است؟ مگر قرار نبود که پس از فروپاشی شوروی خطرات در
مقابل نظام جهانی سرمايه داری بر طرف شوند؟ پس اين همه وعده و
وعيدها چه شدند؟ ما اکنون در پايان قرن بيستم شاهد وخيم تر شدن
وضعيت عمومی اکثريت مردم جهان هستيم و نه برعکس. تاريخ يک قرن
و نيم گذشته نشان داده که پيش بينی های «بيانيه کمونيست» در
مورد بحران اقتصادی سرمايه داری و نقش بورژوازی به اثبات رسيده
است. جالب اين است که پس از بحران اخير نوشتجات مارکس به ويژه
کاپيتال و مانيفيست کمونيست در سراسر جهان در ابعاد غير قابل
تصور به فروش رسيده است!
در مورد نقش انقلابی پرولتاريا
با اسفناک تر شدن وضعيت اقتصادی، پرولتاريا با
شکل متفاوتی با آنچه ۱۶۰ سال پيش در «بيانيه ی کمونيست» اشاره
شد، ظاهر می گردد. مارکس و انگلس در «بيانيه» چنين نوشتند:
"....عصر
بورژوازی، دارای ويژگی بارزی است... اين عصر تخاصمات طبقاتی را
تسهيل کرده است. بطور کلی جامعه، بيش از پيش، به دو اردوگاه
بزرگ متخاصم، يعنی به دو طبقه ی بزرگ که مستقيماً روياروی
يکديگر ايستاده اند، تقسيم می شود. اين دو طبقه عبارتند از
بورژوازی و پرولتاريا."
البته ابن بخش از بيانيه با واقعيت کنونی
پرولتاريا کاملاً منطبق نيست. برای درک اين مسئله ضروری است که
تعريف روشنی از «پرولتاريا» ارائه داده شود. چنانچه کلمه
«پرولتاريا» تنها به کارگرانی که به کار يدی در صنعت مشغولند،
محدود گردد، در توضيح تخاصمات امروزی می توان دچار لغزش شد. با
پيشرفت در تکنولوژی و تحولات چندين دهه پيشين در جوامع سرمايه
داری ديگر نمی توان به مفهوم اخص کلمه به «پرولتاريا» ياد شده
در «بيانيه»، بسنده کرد. وگرنه به آسانی می توان به اين نتيجه
رسيد که «پرولتاريا» ديگر قادر به تغيير جامعه نيست، زيرا که
«ضعيف» و غير مؤثر است. اما، اين نوع برداشت با تفسير خود
مارکس از «پرولتاريا» مغايرت دارد. برای مارکس «پرولتاريا» به
مفهوم «اعم کارگران» بود، که شامل کارگران اداری، تکنسين ها،
مستخدمين دولت و حتی بخشی از مديران ساده نيز می شد. به سخن
ديگر مفهوم پرولتاريا شامل حال تمام کسانی است که از لحاظ
اقتصادی مجبور به فروش «نيروی کار» می شوند و قادر به انباشت
سرمايه نيستند.
چنانچه چنين تعريفی از پرولتاريا وجود داشته
باشد، بدون ترديد در درازای ۱۶۰ سال گذشته نه تنها پرولتاريا
تضعيف نگشته که رشد کيفی و کّمی نيز داشته است. امروزه
پرولتاريا شامل بيش از نيمی از جمعيت جهان می گردد. در
کشورهايی نظير ايران در کنار پرولتاريای شهری در روستاها،
جمعيت عظيمی از پرولتاريای کشاورزی و نيمه پرولتاريای بی زمين
وجود دارند. اين بخش، از متحدان اصلی کارگران صنعتی، در مبارزه
عليه نظام سرمايه داری جای دارند. چنانچه کارگران زير بنای
مادی جامعه يعنی بندرها، شهرها، نيروگاه ها، کانال ها، مغازه
ها، انبارها و غيره را به کارگران کارخانه ها و معادن اضافه
شوند؛ و همچنين با توجه به پرولتريزه شدن کار فکری و اين که
سهم روزافزونی از دانش بشری، اختراعات، نقشه ها و اکتشافات
حاصل کار پرولتارياست، خيل عظيمی از جمعيت جهان در طيف
«پرولتاريا» جای دارند. چنانچه اينها دست از کار بکشند، کل
زندگی اقتصادی و اجتماعی جامعه سرمايه داری متوقف می شود، و
هيچ نيرويی در جهان قادر به جايگزين کردن اين عده نخواهد شد.
اعتصاب های توده ئی در برخی از کشورهای اروپايی در چند سال
گذشته نمايانگر قدرت و توان بالقوه پرولتاريا است.
نظريه پردازان سرمايه داری استدلال می کنند که
با اختراع «روبات» (آدم های ماشينی) نقش پرولتاريا کاهش می
يابد. اين درست است که چنانچه کل جامعه توسط روبات ها اداره
شود، پرولتاريا از هيچ قدرتی برخوردار نخواهد بود و سرمايه
داران هيچ نگرانی ئی از اعتصاب ها و تحديد و يا سرنگونی به دل
راه نخواهند داد. اما، چنين جامعه ئی ديگر «ارزش افزونه» نيز
توليد نخواهد کرد و سرمايه داران قادر به چپاول ساير قشرهای
جامعه نخواهند شد و نهايتاً کل ثروت خود را از دست خواهند داد.
گرچه به علت عملکرد قوانين سرمايه داری، کليه
قشرهای اجتماعی (کشاورزان، پيشه وران، روشنفکران صاحب مشاغل
آزاد و غيره) در جامعه شاهد گاهش وزنه ی مطلق و نسبی خود
هستند، اما وزنه ی مرکزی پرولتاريا در توليد هيچگاه زير سوال
نرفته و نخواهد رفت.
رشد و تغييرات در جامعه سرمايه داری، به تدريج
توان انقلابی طبقه کارگر را نه تنها کاهش نمی دهد که افزايش
نيز می دهد. سرمايه داری برای کاراندازی تکنولوژی مدرن، مجبور
است که تعليمات بيشتری به کارگران دهد. سطح بالاتر آموزش و
مهارت کارگران منجر به درک عميق تر آنها از جامعه و يافتن روش
های نوين مبارزه با نظام سرمايه داری خواهد شد. کارگران
اروپايی که تا دهه ۱۹۵۰ به کارفرمايان احترام می گذاشتند،
امروزه با رشد آگاهی به اين نتيجه رسيده اند که الزاماً
کارفرمايان و «رؤسا» بهترين عناصر برای سازماندهی امور کارخانه
ها نيستند. زيرا که خود کارگران به قابليت ها و تخصص های لازم
و کافی برای راه اندازی چرخ های اداری کارخانه دست يافته اند.
از اين رو در سال های ۷۵- ۱۹۶۸ و سپس دهه ۱۹۸۰ و همچنين اوايل
دهه ۱۹۹۰ اعتصاب های توده ئی در اغلب کشورهای اروپايی دامن زده
شدند. البته اين اعتراض های توده ئی به شکل خطی تکامل نمی
يابند. هر موج بحران تأثيرات خود را در روحيه و کاهش اعتماد به
نفس کارگران بر جا می گذارد، اما در امواج بعدی همواره
پرولتاريا به پا می خيزد و تمام محاسبات بورژوازی نقش بر آب می
گردد. نقش مرکزی پرولتاريا و در رأس آن طبقه کارگر، همانگونه
که در «بيانيه ی کمونيست» اشاره شده، همواره محوری و تعيين
کننده است و هيچ نيروی ديگری توان و قدرت لازم برای رهائی خود
و ساير قشرهای تحت ستم از بند فقر و فلاکت، را ندارد.
دوست گرامی ی. بيدار با مردود اعلام کردن
مارکسيزم با لحنی طنز آميز سوال می کند: "حالا گورکن نظام سر
مايه در اروپا کی است؟"
درپاسخ به ايشان بايد گفت تنها با روشن کردن
تلويزيون، هزار ها تن از اين گورکنان را در خيابان های پاريس،
لندن، آتن، رم و غيره امروز خواهد يافت. تظاهرات و اعتصابات
کارگری که با بحران عميق سرمايه داری به راه افتاده، تازه اول
کار اين گورکنان است. اما اين گورکنان نياز به سازماندهی و
تشکيلات دارند که به تدريج به آن دست خواهند يافت.
«سوسياليزم»
يا «بربريت»؟
در آستانه قرن بيست و يکم پيش بينی کارل مارکس
مبنی بر وجود دو راه در مقابل بشريت: «سوسياليزم» يا «بربريت»،
هر چه بيشتر واقعيت پيدا می کند. چنانچه بار ديگر وضعيتی ايجاد
شود که فاشيزم، همانند دهه ۱۹۳۰ رشد کرده و بر مصدر کار قرار
گيرد، فاجعه های بشريت، بخصوص با در دست داشتن انواع سلاح های
اتمی و شيميايی، به مراتب بيشتر از اوليل قرن بيستم خواهد بود.
مدافعان نظام سرمايه داری بايد آگاه باشند که «دمکراسی»
بورژوايی قابليت و کارآيی خود را از دست داده و خود زمينه ساز
رشد گرايش های راست گرا است.
وزيران کابينه «حزب کارگر» آقای «براوون» در
بريتانيا و يا آقای «سارکوزی» در فرانسه، که هر روز سياست هايی
برای خنثی سازی ابتدائی ترين تأمينات اجتماعی و تهاجم به حقوق
اقليت های جامعه را طرح و اجرا می کنند، ظاهراً از مدافعان
همان «دمکراسی» بورژوايی اند که دوست گرامی ی. بيدار مدافع
آنست. افزون بر اينها فاشيست های اسم و رسم دار نيز در حال شکل
گيری و رشد هستند. آقای «لوپن» در فرانسه در هر انتخاباتی
ميليون ها رأی جلب می کند. دولت «دمکراتيک» ترکيه تهاجم نظامی
گسترده ای عليه يک پنجم جمعيت ترکيه، کردها، براه انداخته است.
دولت های کشورهای اروپای شرقی سابق، آفريقايی و آسيايی که جای
خود دارند.
کليه اين فجايع ريشه در شکست نظام سرمايه داری
دارد، که نتوانسته حداقل زمينه برای زندگی عادی اکثريت مردم
جهان فراهم آورد. تضادهای طبقاتی بين اکثريت مردم و يک اقليت
مرفه همواره بيشتر شده اند.
مدافعان سرمايه داری و رفرميست ها می گويند که
"بله مسايلی وجود دارد، اما بديل ديگری غير از سرمايه داری
وجود ندارد". اگر چنين است پس هيچ اميدی برای آينده بشريت
نبايد داشت. برخلاف اعتقادات «شکست طلبانه» برخی از اصلاح
گرايان، بديل واقعی ئی در مقابل اين «بربريت» نظام سرمايه داری
وجود دارد و آن هم «سوسياليزم» است. اما نه سوسياليزمی از نوع
«سوسياليزم» شوروی و يا چين، زيرا که اينها همه منحط شده و هيچ
بديلی در مقابل سرمايه داری ارائه ندادند. وجه تمايز نظام
سرمايه داری و نظام سوسياايستی (غير از تفاوت های کيفی
اقتصادی) در اين است که در نظام اول دمکراسی برای اکثريت مردم
وجود ندارد. بدون دمکراسی کارگری، يعنی دمکراسی ئی به مراتب
عالی تر از دمکراسی بورژوايی، ساختن سوسياليزم غيرممکن خواهد
بود. جوامعی که با سرنگونی دولت سرمايه داری، وارد دوره انتقال
از سرمايه داری به سوسياليزم می شوند (مانند جامعه شوروی پس از
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) بدون دمکراسی کارگری به شکل مارپيچی به
همان نظام سرمايه داری باز خواهند گشت (همانطور که در شوروی و
اروپای شرقی چنين شد).
مردم زحمتکش کليه جوامع جهان می توانند با
اتکاء بر نيروی خود سرنوشت خود را تعيين کرده و برای نسل آتی
ثروت توليد کنند. لزومی ندارد که کنترل زندگی مردم به دست شمار
قليلی سرمايه دار و متکی بر بازار کور و هرج و مرج زا سپرده
شود. تکنولوژی امروزی در دست نمايندگان واقعی مردم می تواند به
بهترين نحوی برای خدمت برای زحمتکشان جامعه بکار گرفته شود.
ماشين آلات اتوماتيک می توانند کارهای مشقت بار را از انسان ها
گرفته و وقت آزاد برای رفاه و ارتقاء فرهنگ برای مردم ايجاد
کند. با استفاده صحيح از کامپيوتر می توان اطلاعات لازم برای
منابع ضروری نيازهای مردم را بکار گرفت.
اما اين بديل از بطن نظام موجود سرمايه داری
پديد نمی آيد. رقابت کور و انباشت بی رويه سرمايه توسط معدودی
از افراد جامعه و بکارگيری هر چه بيشتر وقت زحمتکشان (استثمار
مضاعف) اين اجازه را نمی دهد که جوامع کنونی سرمايه داری به
فرهنگ بالاتری دست يابند. تنها راه نجات بشريت از شّر نظام
سرمايه داری، مبارزه با آن و نه اصلاح و يا تسليم شدن به آن
است. جلوه تئوريک و نظری اين مبارزه نيز تنها در «مارکسيزم»
نهفته است.
اما اين مبارزه يک عمل ملی نيست که در سطح بين
المللی بايد انجام پذيرد. مدافعان بورژوازی می گويند که گسترش
سوسياليزم در سطح جهانی عملی نيست؛ و کوشش برای سازماندهی
توليد در گستره ی جهانی صرفاً از عهده سرمايه داری بر می آيد.
ترديدی نيست که جايگزينی سرمايه داری با يک نظام نوين، متکی بر
همکاری و کنترل خود مردم، يک روزه انجام نخواهد گرفت. شايد ده
ها سال برای اينکه توده ها به طور آگاهانه بر امور خود نظارت و
کنترل داشته باشند، زمان لازم باشد. به سخن ديگر، استقرار
سوسياليزم در سطح جهانی به سرعت انجام نمی پذيرد که يک روند
طولانی تاريخی است. کسانی که قرن ها از سياست و نظارت بر امور
اقتصادی خود کنار گذاشته شده اند، برای به دست گرفتن کنترل
بايستی تعليمات لازم را ببينند. پس از سرنگونی نظام سرمايه
داری، دوره انتقال از سرمايه داری به سوسياليزم آغاز خواهد شد.
در اين دوره، هنوز رگه ها و عناصر سرمايه داری (وجه توزيع
بورژوايی) باقی خواهد ماند. تنها با به دست گرفتن قدرت سياسی
توسط پرولتاريا است که اين دوره انتقال می تواند آغاز شود.
وجود دمکراسی کارگری تنها وسيله تضمين کننده گذار اين دوره
انتقالی است.
تسخير قدرت سياسی توسط پرولتاريا، سلب قدرت از
بورژوازی و تحت کنترل گرفتن صنايع عمده گام های نخستين در
راستای ايجاد وضعيتی مساعد برای از ميان برداشتن هرج و مرج و
ناامنی نظام سرمايه داری است. دولت کارگری بلافاصله در قدم اول
از حيف و ميل های بی حد و حساب، رقابت های زايد ، تبليغات های
غيرضروری، کاخ سازی ها و اصراف، جلوگيری کرده و به جای آن دست
به ساختن مسکن و تهيه وسايل اوليه برای ميليون ها انسان در
جامعه خواهد زد.
بی ترديد جامعه سوسياليستی آتی بی نقص نخواهد
بود، اما تنها جامعه ئی در تاريخ است که اکثريت مردم جامعه به
طور آگاهانه بر سرنوشت خود حاکم خواهند شد.
کسانی که با علم به بحران های امروزی نظام
سرمايه داری کماکان از آن دفاع کرده و به «اصلاح» آن پرداخته
اند و يا آن را به عنوان عقايد نوين جلو داده، و يا مارکسيزم
را مورد سوال قرار داده و می دهند، آگاهانه و يا ناآگاهانه چشم
اندازی جز حمايت از «بربريت» نخواهند داشت. تنها روش جلوگيری
از بربريت تدارک عملی کنارگذاری ريشه ئی سرمايه داری جهانی
است. ستون فقرات نظری و تئوريک اين تدارک نيز بر اصول بنيادين
«بيانيه کمونيست» استوار است. بنا براين دوست گرامی ی. بيداربا
اين مواضع امروز دچار "خيانت" و يا به ظاهر "اشتباه" نشده است،
بلکه با تحليل نا روشن رفرميستی از مارکسيزم و رد آن، در تحليل
نهايی، ناخواسته، در جبهه استثمارگران قرار می گيرد.
دولت و انقلاب
يکی ديگر از موارد اساسی سوسياليزم علمی مارکس،
مندرج در مانيفست کمونيست، مسئله «دولت» سرمايه داری است. زيرا
که از ديدگاه مارکسيزم تنها آگاهی داشتن به «ناتوانی» بورژوازی
در يافتن راه حل برای بحران جامعه و يا «توانايی» پرولتاريا
برای ارائه راه حل های واقعی، کافی نيست. کمونيست ها بايد هم
چنين بدانند که تحت چه وضعيت مشخصی کارگران توان «تسخير قدرت»
را دارند. مسئله سرنگونی دولت سرمايه داری و تشکيل دولت کارگری
يکی از محورهای بحث مارکس و انگلس در مانيفست (و هم چنين پس از
آن بود). اين موضوع را نيز دوست گرامی ی. بيدار مردود اعلام
می کند. زيرا آنرا قديمی دانسته و منطبق به وضعيت کنونی نمی
داند. اما راه حل او تنها حمايت از دولت سرمايه داری است!
ايده «استحاله» سرمايه داری و تکامل «مثبت» در
راستای تدارک زمينه لازم و کافی برای حل مسايل اجتماعی، از
ابتدا در درون جنبش کارگری وجود داشته است. بحث های دوست گرامی
ی. بيدا تازگی و يا "نو" نيست؛ اصلاح طلبان جنبش کارگری از سال
های ۱۸۴۸ بر اين اعتقاد استوار بودند که امکان يک انتقال
«مسالمت آميز» از سرمايه داری به سوسياليزم وجود دارد. در
نتيجه لزومی برای مورد سئوال قرار دادن «دولت» نمی يافتند.
بدون ترديد در زمان نگاشته شدن «بيانيه
کمونيست»، دولت سرمايه داری ماهيتی تکامل نيافته و محدود داشت.
در بريتانيا تنها پس از مقاومت های «چارتيست»ها، «پليس» به
معنای امروزی آن سازمان يافت. مبارزات کارگری، به ويژه پس از
انتشار «بيانيه» متشکل تر و سازمان يافته تر عليه دولت های
سرمايه داری آغاز گشتند. و دولت های سرمايه داری نيز ابزار
سرکوب خود را برای جلوگيری از قيام ها و انقلاب ها آماده
کردند. اتفاقی نيست که ۱۸ ماه پس از انتشار «بيانيه» کليه
مبارزات کارگری در سطح اروپايی با شکست روبرو شد.
اما، مارکس و انگلس، پيش از مقابله های اساسی
کارگران عليه دولت سرمايه داری، در «بيانيه»، دولت سرمايه داری
را چنين ارزيابی کردند:
"قوه
اجرائيه دولت جديد چيزی نيست جز کميته ئی برای اداره ی امور
جمعی کل بورژوازی". به سخن ديگر، نزد مارکس و انگلس، برخلاف
نظريه اصلاح گرايان، دولت سرمايه داری به هيچ وجه نقش «داور»ی
بين طبقات در جامعه را ايفا نمی کند که مدافع يک طبقه ی خاص
(بورژوازی) است.
اما، در عين حال، در آخر بخش دوم بيانيه،
«پرولتارها و کمونيست ها»، ده مطالبه که با وضعيت آن روز
سرمايه داری انطباق داشت، به عنوان مطالبات «انتقالی» طرح
گشتند. اين مطالبات توسط رفرميست ها به عنوان «اصلاحات»ی برای
بهبود وضعيت وخيم مردم در نظام سرمايه داری قلمداد شده اند.
مارکس و انگلس، در ديباچه ی ۱۸۷۲، اعلام کردند که آن مطالبات
ديگر «کهنه» شده اند. آنها پس از تجربه کمون پاريس (۱۸۷۱)
نگاشتند که: "طبقه ی کارگر نمی تواند به سادگی دستگاه دولتی
آماده را به چنگ آورده، از آن برای تحقق هدف های خود استفاده
کند". به دنبال اين تفکر، مارکس، در مقابل دولت سرمايه داری،
دولتی از نوع کمون را قرار داد. اين «نوع» دولت، شکل برجسته
«شوراها» را به خود گرفت.
اضافه بر اين، مارکس معتقد بود که پرولتاريا
نمی تواند قدرت را در چارچوب قانونی بورژوازی تسخير کند.
"کمونيست ها آشکارا اعلام می کنند، که هدف های آنان تنها از
راه سرنگون کردن تمام شرايط اجتماعی کنونی از طريق توسل به
زور، تحقق پذير است" و يا برای دگرگون کردن سوسياليستی اجتماع،
طبقه ی کارگر بايد چنان قدرتی در دست خود متمرکز کند که هرگونه
مانع سياسی در سر راه خود به سوی سيستم جديد را، بکلی خرد و
نابود کرده و سپس "پرولتاريای سازمان يافته به عنوان طبقه ی
حاکم" بر مصدر قدرت می نشيند. اين «ديکتاتوری انقلابی
پرولتاريا» است که تنها دمکراسی واقعی است که بشر به خود ديده
است. زيرا که دمکراسی «بورژوايی» صرفاً دمکراسی برای اقليت
جامعه است. اصلاح طلبان اين بخش از بيانيه را به علت "عدم
بلوغ" نهضت کمونيستی و عدم وجود "رفاه" و "دمکراسی" در جوامع
سرمايه داری آن دوره، مردود اعلام می کنند. در صورتی که تجربه
فاشيزم، جنگ های امپرياليستی و سرکوب کارگران در بسياری از
کشورهای جهان سرمايه داری، صحت نظريات مارکس در «بيانيه» را
تاييد می کند.
مارکس و انگلس، در مورد مبارزات کارگری و
سازماندهی انقلاب هم چنين تاکيد می کنند: "تاريخ تمام جوامعی
که تاکنون وجود داشته، تاريخ مبارزات طبقاتی است" و "هر مبارزه
طبقاتی، مبارزه ئی سياسی است" (نکته ئی که رفرميست های جنبش
کارگری فراموش کرده اند) و هم چنين "سازمان يافتن پرولتاريا به
عنوان يک طبقه.... سازمان يافتن متعاقب آن در يک حزب سياسی
است." (نکته ئی که اتحاديه های کارگری و «آنارکوسنديکاليست»ها
و «آنارشيست»ها، از ياد برده اند).
اما، اين مبارزه طبقاتی، يک مبارزه بين المللی
نيز هست. در «بيانيه» آمده است که: "کارگران کشور ندارند". اين
جمله غالباً توسط کوتاه نظران به عنوان طنز و کنايه استفاده
شده است. اما واقعيت اين است که تاريخ جنبش کارگری در قرن
گذشته نشان داد که اين جمله هنوز به قوت خود باقی است. همبستگی
بين المللی کارگران در هر نقطه جهان با يکديگر صحت اين پيش
بينی را به اثبات رسانده است. وجود سازمان های بين المللی
کارگری نيز در قرن اخير خود نمايانگر صحت چنين نظريه است.
ناخوانی امروزی «بيانيه»
گرچه اکثر نکات اصلی «بيانيه» امروزه هنوز از
اهميت بارزی برخوردار است، اما ناخوانی هايی نيز در ارتباط با
وضعيت امروزی در آن مشاهده می گردد. اين ناخوانی ها به وسيله
کوتاه بينان مورد سوء تفسير قرار می گيرد (لئون تروتسکی در
مقدمه ئی به مناسبت نودمين سالگرد «بيانيه کمونيست: بسياری از
اين نکات را به تفصيل توضيح می دهد):
اول، مارکس و انگلس تصور می کردند که بورژوازی
اواسط قرن نوزدهم توان و قابليت سازماندهی انقلاب سياسی را
داراست. تجربه سال ۱۸۴۸ در اروپا نشان داد که بورژوازی توان
«انقلابی» خود را از دست داده و هراس آن از طبقه کارگر به
مراتب بيشتر از فئوداليزم فرتوت است. مارکس و انگلس پس از
نگارش «بيانيه»، در سال ۱۸۵۰ پايه های نوين تئوری «انقلاب
مداوم» را ترسيم کردند که در آن از رهبری پرولتاريا برای
سازماندهی انقلاب های آتی نام بردند. به اعتقاد آنها تنها
رهبری پرولتاريا قادر به مبارزه عليه فئوداليزم است و بورژوازی
فاقد ماهيت انقلابی است. اما، رهبری پرولتاريا با از ميان
برداشتن فئوداليزم اکتفا نکرده که کل نظام سرمايه داری را مورد
سئوال قرار می دهد. اين نظريه پس از سال ها، پايه تئوريک نظريه
لئون تروتسکی در تکوين تئوری «انقلاب مداوم» شد.
دوم، گرچه «بيانيه» پيش بينی کرد که سرمايه
داری کليه کشورهای «توسعه نيافته» را بر محور يک سيستم جهانی
سرمايه داری گرد می آورد، اما، به شکل اخص هيچ اشاره ئی به اين
کشورها نکرد. حتی «آگاهی ملی» را نيز تحت تأثير تکامل سرمايه
در زوال ارزيابی کرد:
"اختلاف
های ملی و تضادهای ما بين مردم، به علت تکامل بورژوازی، روز به
روز رو به کاهش خواهد رفت...."
اما، تجربه سرمايه داری در يک قرن و نيم پيشين
نشان داد که نه تنها مسئله ملی و جنبش های آزاديبخش ملی تحت
انقياد سرمايه داری قرار نگرفته که خود به يکی از مشخصات بارز
مبارزات ضد امپرياليستی تبديل گشته اند. در واقع يکی از وظايف
کمونيست های کشورهای متروپل مبارزه و ايجاد همبستگی با مبارزات
مردم کشورهای «توسعه نيافته» در مقابل ستم ملی به وسيله ی دولت
های امپرياليستی، بود (و هست). رفرميست ها از پيش بينی های
«بيانيه» در اين مورد، نقش «مدنی جويانه» و يا «ترقيخواهانه»
برای سرمايه داری ترسيم کردند.
سوم، پيش بينی بيانيه در مورد ستم کشيدگی و
آزادی زنان و نقش خانواده در جامعه سرمايه داری و اقدامات
سرمايه داری در اواخر قرن نوزدهم، دقيق ترسيم نشده بود. بيانيه
اعلام کرد:
"بورژوازی....
روابط خانواده را به يک روابط صرفاً مالی تبديل کرده است". و
"پرولتاريا بدون مالکيت است و روابطش با زن و بچه اش هيچ
شباهتی به روابط يک خانواده بورژوا ندارد".
اين جمله به اين مفهوم است که نقش خانواده
محدود به بورژوازی بوده و اهميت آن برای کل جامعه منتفی گشته
است. در واقع بورژوازی اين مفهوم از خانواده را تغيير داده و
نقش زن به عنوان کارگر بدون دستمزد خانگی را در سيستم توليدی
را تحقق داد. در دوره بحران سرمايه داری، زنان به گوشه خانه
پرتاب شده، و در دوره شکوفايی سرمايه داری که نياز به «کار»
ارزان بود، زنان به عنوان کارگران ارزان در بازار ظاهر گشتند.
اين وضعيت در بيانيه پيش بينی نشده بود.
چهارم، در بيانيه، در مورد «فلاکت» مضاعف و
گرايش به کاهش دستمزد طبقه کارگر، تأکيد شده است. البته اين
امر در اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيستم صدق می کرد. اما، با
تعميق تقسيم کار اجتماعی و از ميان رفتن بخش عمده کارگاه های
صنايع دستی، سرمايه داری با «اصلاحات» محدود و ازدياد
دستمزدهای بخشی از طبقه کارگر (کارگران حرفه ئی)، را خريداری
کرد.
در نتيجه برخی از پيش بينی های «بيانيه
کمونيست» به ويژه در مورد مسئله خانواده، مسئله ی ناسيوناليزم
و وضعيت درآمد کارگران، با واقعيت امروزی جوامع سرمايه داری هم
خوانی ندارند. اما در دو دهه گذشته، شيوه های «نئو- ليبراليزم»
در عرصه ی جهانی برای جلوگيری از بحران نظام سرمايه داری، نشان
داد که حتی در اين موارد پيش بينی های مارکس و انگلس «صددرصد»
اشتباه نبودند. امروز در جهان سرمايه داری «فقر» از ۲۰ سال پيش
به مراتب بيشتر شده است (رجوع شود به آمار و ارقام ذکر شده در
ابتدای مقاله). به منظور ايجاد «ارتش ذخيره» انعطاف پذير،
مجدداً وضعيت زنان را به دوره گذشته سوق داده شده است.
صد و شصت سال پس از «بيانيه»
سئوالی که برای نسل جوان پرولتاريا ترسيم می
گردد اين است که «امروز»، در عصر شبکه های انترنت و بُمب های
اتمی چه درس هايی از «بيانيه کمونيست» می توان آموخت؟ پاسخ اين
است که بر خلاف نظريه دوست گرامی ی. بيدار: درس های بسيار
زيادی! بيانيه، بخشی از تاريخ ميراث جنبش کارگری در سطح جهانی
است. بيانيه، روش بنيادينی است که براساس آن مارکسيزم امروزی
می تواند تکامل يابد. بيانيه، تصويری از «اساس» و «بنياد»
سرمايه داری را ترسيم کرده و تا از ميان رفتن نظام سرمايه داری
«کهنه» نمی گردد. بيانيه، «پيشرفت» و بحران های دائمی ادواری
سرمايه داری را ترسيم می کند. بيانيه، راه رهايی از نظام
غيرعادلانه سرمايه داری و شيوه سازماندهی پرولتاريا از آن
سيستم را نشان می دهد. بحران بشريت که امروز به شکل سقوط بازار
بورس، فقر عمومی، آلودگی هوا، تهديد جنگ و غيره ظاهر می گردد
همه به نبود رهبری انقلابی برای رهايی بشريت از شرّ نظام
سرمايه داری مربوط می گردد- همانطور که در سال های ۱۸۴۸، ۱۹۳۸،
۱۹۷۰، ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ چنين مسائلی وجود داشته است. تنها راه حل
برون رفت از بحران کنونی اين است که پيشروان فعال جنبش کارگری،
پيام «بيانيه کمونيست» را به کليه ی کارگران جهان منتقل کنند و
مفاد آن را به اجرا گذارند. برخلاف کسانی که بر اين باورند که
«سوسياليزم» مرده است، پيام بيانيه هنوز صدای کارگران جهان را
منعکس می کند، و آن اين است که مفهوم «سوسياليزم» زنده است و
تا زمانی که طبقه ی کارگر وجود داشته باشد زنده خواهد ماند.
زيرا که بنابر «بيانيه»، سوسياليزم و کمونيزم بازتاب کننده
منافع تاريخی و عينی طبقه کارگر است.
صحت گفته مارکس و انگلس مندرج در «بيانيه
کمونيست» مبنی بر اينکه:
"نيروهای
توليدی که در اختيار جامعه است، ديگر تمايل به رشد شرايط
مالکيت بورژوائی ندارند. بلکه برعکس، آنها برای اين شرايط بيش
از حد قوی شده اند- وضعيتی که اين نيروها را به زنجير می
کشاند- و به محض اينکه زنجير اين وضعيت را از هم بگسلند، سراسر
جامعه بورژوازی را دچار آشفتگی خواهند کرد و موجوديت مالکيت
بورژوازی را به خطر خواهند انداخت". کماکان بر قوت خود باقی
بوده و رهبری طبقه ی کارگر برای چنين زمانی تدارکات خود را
آغاز کرده است.
دوست گرامی ی. بيدار نه تنها با اين موضع ناچار
می شود خود را در تناقضات آشکار با واقعيت امروزی قرار دهد،
بلکه هيچ راه حل نوينی نيز با رد مانيفست کمونيست و مارکسيزم
نشان نمی دهد. امروز ديگر برای هر فرد عادی جامعه سرمايه داری
روشن شده است که پيش بينی مارکس جامعه عمل يافته و يک تز
قديمی نيست!
امروز برای نسل جوان در افغانستان (و ساير نقاط
در منطقه) تنها يک راه وجود دارد و آن نيز سازماندهی خود و
ايجاد تشکيلات خود برای سرنگونی سرمايه داری و کوتاه کردن دست
های امپرياليزم است. اين تدارکات با مماشات با سرمايه داری و
توهم داشتن به دولت آن و مردود اعلام کردن مارکسيزم (تحت لوای
اينکه اساس آن کهنه شده است) عملی نخواهد شد. تکامل ناموزون و
مرکب در سطح بين المللی برخی از کشورها مانند افغانستان را می
تواند در مقام تدارک برای انقلابی سوسياليستی قرار دهد. مگر
روسيه ۱۹۱۷ از لحاظ اقتصادی از افعانستان کنونی پيش تر بود که
بزرگترين انقلاب سوسياليستی را با همان دهقانان و شبه
پرولتاريا و پرولتاريا شهری سازمان داد؟ دوست گرامی ی. بيدار
اگر مسايل زير بنايی را در افغانستان و کشورهای مشابه مورد
سوال قرار می دهد بايد پاسخ دهد که چگونه در دور افتاده ترين
ممالک جهان (حتی عقب افتاده تر از افغانستان) اقتصاد نظام
امپرياليستی مشاهده شده و اقتصاد آن کشورها به زائده کشورهای
متروپل مبدل شده اند؟ اين وضعيت حتی در عقب نگهداشته ترين
کشورهای آفريقايی امروز ديده می شود. در عصر امپرياليزم بر
خلاف دوران پيش تکامل سرمايه داری (قرون ۱۷ و۱۸ )، تمامی عناصر
اقتصاد هر کشوری در جهان در نظام سرمايه داری جهانی ادغام گشته
و انقلاب های ضد سرمايه داری و يا سوسياليستی را در دستور روز
قرار داده است. به عبارت ديگر شرايط عينی برای انقلاب
سوسيالستی در افغانستان نيز آماده است. تنها علت عدم آغاز اين
انقلابات نبود آگاهی ذهنی است. به سخن ديگر نقش انقلابيون و
آزاديخواهان در هر نقطه جهان بايد ايجاد حزب طبقه کارگر (با
برنامه انقلابی ضد سرمايه داری) در راستای سرنگونی استيلای
سرمايه داری باشد. البته اين عملی است بسيار دشوار به ويژه
اينکه گرايشات رفرميستی در درون طيف چپ در مقابل اين روند
ايستادگی می کنند. مبارزه روشنفکران و زحمتکشان جوان افغانستان
می بايست در اين راستا متمرکز گردد و نه در جهت احيای نظام
پوسيده سرمايه داری!
در آخر با نگاهی اجمالی به تاريخچه "نوآوران" و
نقل قولی در مورد آنان؛ اين يادداشت ها را خاتمه می دهم. به
اين اميد که اين بحث بتواند در يک محيط سالم و دوستانه ادامه
يابد.
ريشه های تاريخی "نوآوری"
وقايع مهم تاريخ معمولاً خود را تکرار می کنند.
در آستانه دهه ۳۰ قرن اخير، دستاوردهای انقلابی جنبش کارگری با
شکستهای تعيين کننده ای مواجه شدند و گرايش های راست گرای
فاشيستی رو به رشد نهادند. بحران عميق اقتصادی نظامهای سرمايه
داری از يک سو، و عدم وجود رهبری انقلابی کارگری در سطح جهانی،
از سوی ديگر، پيش روی های جنبش کارگری عليه نظام سرمايه داری
را مسدود کردند. سياستهای سازش طبقاتی استالينيزم آخرين سنگرها
و دستاوردهای جنبش کارگری را به نابودی کشاند. در اين دوره، جو
رخوت و دلسردی بر روشنفکران انقلابی غلبه کرد. عده ای از شکست
هراسان شده و مبارزات طبقاتی را رها کرده و برخی ديگر علل شکست
را در خود نظريات انقلابی جستجو کردند و به کشف عقايد "نوين"
مشغول شدند. اما، در مقابل اين روند، عده ای نيز کماکان به حفظ
و تداوم دستاوردهای انقلابی کمر بستند و نظريات و سنن انقلابی
را رها نکردند و در راستای تکامل آنان گامهای مؤثر برداشتند.
تاريخ جنبش کارگری، تاريخ مبارزات ادامه دهندگان پی گير نظريات
مارکسيزم انقلابی بوده و هست.
در دهه ۹۰ نيز با فروپاشی نظامهای حاکم بر
شوروی و اروپای شرقی و تغيير تناسب قوا به نفع امپرياليزم، بار
ديگر گرايشهای گريز از مرکز در ميان "روشنفکران" وحشت زده از
شکست، مشاهده شد. اپوزيسيون چپ خاور ميانه (ايران، افعانستان و
عراق) نيز از اين وضعيت مستثنی نبود. برای نمونه شکست انقلاب
اخير ايران نيز موقعيت بسياری از "چپ" را وخيم تر از پيش کرد.
در آغاز تعداد محافل، دسته های رنگارنگ "نوآوری" و "نوطلب" در
همه جا سايه افکند. افراد و محافلی از گرايش های نظری متفاوت و
حتی متضاد همه در يک نکته توافق نظر داشتند: "نظريات انقلابی
سابق کهنه شده اند و منطبق با وضعيت کنونی نيستند و بايد مباحث
نوين ارائه داد!"
در ايران نيز در دوره پيش در ميان"چپ"، انتشار
نشريات "تئوريک" متعدد نمودار وضعيت "نوآوران" بود. عده ای دست
به "نقد" و "کنکاش" زده و برخی نيز صرفاً با افزودن پسوند
"نو" نشريات خود را تزيين کردند. اغلب نشريات "نوآوران" در
واقع مطلب "نو" ای به ارمغان نياورده که همان نظريات کهن
گرايشهای ورشکسته جنبش کمونيستی را صرفاً تبليغ می کنند
(کائوتسکيزم، مکتب فرانکفورت و غيره). تمايلات ضد نظريات
مارکسيزم انقلابی در بيشتر نشريات به وضوح به چشم می خورد.
نظريات اخير دوست گرامی ی. بيدار نيز اين بحث های پيشين در
ميان چپ ايران را تداعی می کند. اما در ايران اين قبيل "نو"
آوری ها با شکست اصلاح طلبان رخت بستند و به کناری پرتاب شدند.
امروز مبارزات کارگران و جوانان ايران در مقابل نظام سرمايه
داری است.
در اين ترديدی نيست که جريانهای چپ می بايستی
پيگيرانه در صدد تجسس و تحقيق و تکامل نظريات جديد باشند. اما
کنار گذاردن عمل متشکل سياسی و عدم دخالت در جنبش کارگری و
ضديت با نظريات انقلابی و تمايل به نظريات انحرافی جنبش
کمونيستی، روش صحيح پيشبرد و تکامل نظريات انقلابی نيست.
"نوآوران"
اغلب در رد نظريات مارکسيزم انقلابی، به نظريات کائوتسکی،
برنشتاين (مکتب فرانکفورت) و يا نظريه پردازان رفرميست کنونی
استناد می کنند (مواردی که دوست گرامی ی. بيدار نيز نقل قول
کرده است). در واقع، هيچ يک از اين نظريات نه در زمان خود،
"نو" و راهگشايی مسايل جنبش کارگری بودند و نه امروز. درست بر
عکس هر يک از آن نظريات به درجه ای نظامهای موجود سرمايه داری
منحط را توجيه کرده و نهايتاً مسير انقلابهای کارگری را منحرف
کردند. امروز، در آستانه قرن بيست و يکم، طرح اين قبيل نظريات
به مثابه نظريات "نو"، برخوردی غير اصولی است.
در مورد نو آوران، لئون تروتسکی در سال ۱۹۳۷
چنين نوشت:
"دوران
ارتجاعی، مانند دوران فعلی، نه تنها طبقه ی کارگر و پيشروی آن
را تجزيه و تضعيف می کند، بلکه سطح کلی ايدئولوژيک جنبش را نيز
تنزل داده، طرز تفکر سياسی را به مراحلی که مدت ها قبل پشت سر
گذاشته است، رجعت می دهد، در چنين شرايطی وظيفه ی پيشرو بيش از
هر چيز ايستادگی در برابر اين جريان قهقرائی است: می بايستی در
جهت خلاف جريان شنا کند، اگر تناسب نامساعد قوا حفظ سنگرهای به
چنگ آمده را نا ميسر می سازد، دست کم بايست برای حفظ مواضع
ايدئولوژيک بدست آمده بکوشد، زيرا بهای سنگينی بابت اين مواضع
پرداخت شده است. هستند ابلهانی که اين سياست را "سکتاريستی" می
پندارند. در حالی که تنها از اين راهست که می توان خود را برای
امواج مقاومت ناپذير جنبش پيش رونده ای که با جزر و مد بعدی
تاريخ فرا می رسد، آماده ساخت.
شکست های بزرگ تاريخی به طرز اجتناب ناپذيری
سبب پيدايش ارزيابی جديدی می شود، اين معمولاً در دو جهت اتفاق
می افتد. از يکسو پيشروی واقعی که با تجربيات شکست توانگر گشته
است، با تمام قدرت از ميراث عقايد انقلابی دفاع کرده، بر اين
اساس در راه تربيت کادرهای جديد برای مبارزات توده ای آتی کوشش
می کند. از سوی ديگر، کسانی که به کارهای روزمره ی عادی عادت
کرده اند، سانتريست ها و آماتورهای بوالهواس، از شکست هراسان
می شوند و تمام هّم خود را متوجه انهدام اتوريته سنن انقلابی
کرده، در تجسس "دنيای نوين" به قهقرا می روند. (در نظريات
اينها) کوچک ترين اشاره ای به يک تجزيه و تحليل مارکسيستی نشده
است. حتی يک کوشش جدی در بررسی علل شکست نمی توان يافت. حتی
کلمه ی تازه ی در باره ی آتيه اظهار نشده است. هيچ چيز جز
کليشه های پيش پا افتاده، فريب و تزوير، و بخصوص دلواپس های
مذبوحانه ی ... برای حفاظت خود پيدا نخواهيم کرد... اين حضرات
به دليل رخوت مغزی نمی توانند مارکسيزم را انکار کنند، آنرا
ارزان به هرزگی سپرده اند..." ("استالينيزم و بلشويزم"۲۹ اوت
۱۹۳۷)
۱۸ بهمن
۱۳۸۷
|