غمت از حنجره در سینه جاری

ز پُشت پنجــره مثل قناری

که قطره قطره آوازت بنوشم

بشورم همچو  باران بهاری

 

صدایت میخرد غمهای اقیانوس

سکوتت میبرد بالهای صد ققنوس

زبانت را بزن شوری که سال نو

گلویت غنچه غنچه پس دهد کارطوس

 

من نمی گویم که سال نو را بجای آنکه مانند شور و شبنم بر گلبرگ بگذاریم ، مانند جلایش فولاد بر آدم خواهیم دید ، بهار بی آنکه میخک برویاند بغل بغل میخ خواهد آورد .