مغز شناسی تهدیدی برای «اختیار» است
فردریک اسونا ایوس - مترجم: رباب محب
•
جان سیرله یکی از پیروان فلسفه تحلیلی است که سخت به نقش زبان
معتقد است. او به دنبال ویتگن اشتاین و جان آستین نظرات ارزنده
ای در باب زبان- بخصوص زبان محاوره ای ، فاکتورهای اجتماعی و
رسیدن به فرهنگ از راه زبان، ارائه کرده است ...
از
سال 1900 تاریخ فلسفه مدرن شاهد بازگشت نقش زبان در فلسفه
تحلیلی/ آنالیزی است. پرسش ها ونقطه نظرات فلسفی ابتدا در قالب
منطق و استدلال زبان بر محور زبان می چرخید و به مرور زمان
زبان به مثابه ابزار ارتباط گیری انسانها نقش زیربنائی پیدا
کرد. اما زبان در عین فراهم اوردن امکانات دانش اندوزی، دانش
ما را نیز محدود می کند. در تراکتاتوس آمده است: "آنجا که زبان
قاصر است، سکوت باید اختیار کرد".
فلسفه ویتگن اشتاین نمونه شایانی است از دوره بازگشت زبان/ نقش
زبان به فلسفه. به نظر او معانی ابتدا در قالب استدلال زبانی
در می آیند و آنگاه زیر نفوذ و کنترل اعمال انسانی و رابطه ها
قرار می گیرند.
جان سیرله یکی دیگر از پیروان فلسفه تحلیلی است که سخت به نقش
زبان معتقد است. او به دنبال ویتگن اشتاین و جان آستین نظرات
ارزنده ای در باب زبان- بخصوص زبان محاوره ای ، فاکتورهای
اجتماعی و رسیدن به فرهنگ از راه زبان، ارائه کرده است. دنیای
ما تنها از مولکول ها و سنگ ها و درختان ساخته نشده است بلکه
مدارس، دادگاه ها و پول یا اقتصاد جای خاص خود را دارد. او در
آخرین اثرش که کتاب نازک و کم حجمی است به نام «آزادی و
نِوروبیولوژی: تأملی بر حق انتخاب، زبان و سیاست و قدرت»
(دانشگاه کلمبیا، در صد و سی صفحه) پرسشی قدیمی را با زبان علم
امروز تازه می کند. جهان علم به پیش می تازد. درک انسان از خود
تازه می شود و جان سیرله از خود می پرسد: آیا انسان حق اتنخاب
دارد. چنانچه بتوان مغز ِ انسان مختار و سوبژه را با محرک های
الکتریسیته تفسیر کرد، آیا تصور اینکه ما بتوانیم به جای ِ آ،
ب را بگزینیم، "تفاوت فاحشی در هستی ایجاد خواهد کرد؟" آیا این
خیالی واهی و بیهوده نیست؟ و شاید «اختیار» تنها یکی بلوف های
علم تکامل است؟
تصور ِ تکامل بیولوژیکی مغز انسان در طول تاریخ بشری باوری است
که بقای ما را تضمین می کند (زیرا که اندیشه عدم اختیار زندگی
را پوچ و ملال آور می کند). اما این باور منجر به درک اشتباه
ما از چگونه عمل کردن پدیده ها نیز می شود. چرا که آنچه در این
جهان روی می دهد از قبل مقدر بوده و ما تنها خیال و تصور
«اختیار» می کنیم.
علم مغزشناسی امروزه امکانات رد یابی ِ«حس یا تمنای ِ اختیار و
آزادی» را در مغز آدمی در دست دارد. با استفاده از تصاویر
کامپیوتری مغز می توان پتانسیل اعمال آدمی را قبل از عمل یا
تصمیم مشاهده کرد. و این بدین معناست که لحظه تصمیم گیری
هیچگونه ربطی با شکل ِ عمل ندارد، چراکه مغز قبل از وقوع عمل
طرح عمل را ریخته است. اما آیا تفسیر این مفروضات به چه صورتی
خواهد بود مشخص نیست که من اینجا به اولین پرسشم باز می گردم.
یقینأ تاریخ فلسفه در سال های بعد از فلسفه تحلیلی/ آنالیزی
تحولات و نقش زبان و تحولات علوم طبیعی را مورد بررسی قرار
خواهد داد و قرن حاضر آغازگر بررسی هاست.
در فاصله سالهای 1920 – 1910 برای اولین بار با مطرح شدن منطق
پوزیتیویسم ما با گرایشات علمی در فلسفه روبرو می شویم. این
گرایشات در سالهای پس از جنگ جهانی ریشه دارتر می شود. طبق نظر
ناتورالیست ها/ طبیعی گرایان تمام هستی با علم طبیعی قابل
تفسیر و دنیا در قبضه علوم طبیعی است. از راه بازگشت به ذرات
تجزیه ناپذیر می شود علت ها را دریافت و شرح داد و پاسخ همه
سوالات را می شود از راه آزمایشات یافت. وجود صندلی ها، میز و
عشق و بدی و انتخاب آزاد تنها یک خیال/ تصور است و تنها ذرات
تجزیه ناپذیرند که به هم پیوسته وبه صور گوناگونی بروز می
کنند. البته اینجا می توان از خود پرسید «این ذرات به واقع
موجود چه هستند». به یقین طبیعیدانان با من در این امر موافقند
که صندلی هائی که آنها رویش نشسته اند واقعأ وجودارند (وگرنه
آنها به زمین خواهند افتاد) و با همین تفسیر عاشق شدن و یا
اختیار بایستی وجود خارجی داشته باشد). اما آنها بدون شک
خواهند گفت زبانی که ما برای صحبت از صندلی، عشق و یا اختیار
بکار می بریم، زبانی نیست که به ما امکان دسترسی به تفاسیر
ممکن طبیعی را بدهد و برای بهتر دانستن و فهمیدن انسان ها و
روابط انسانی باید به سراغ علوم طبیعی رفت. بدین ترتیب اساس
اندیشه ناتورالیستم برپایه «بازگشت» ریخته می شود: آنچه در این
جهان رخ می دهد توسط علوم طبیعی، بیولوژی، شیمی و فیزیک قابل
تفسیر و تعریف و پیش بینی است. به عقیده آنها هومانیست ها و
جامعه شناسان حقایق را گذرا و موقت تعریف می کنند و از این
گذشته تعریف های آنها گمره کننده بوده و به آزمون در نمی آیند.
اینجا پرسش این است که آیا زبان شناسی و ناتورالیسم می توانند
با فلسفه تحلیلی/ آنالیزی یکی شوند؟ و یا اینکه زبان (به حکم ِ
در مرکز قرار گرفتن) جای ناتورالیسم را گرفته است؟ جان سیرله
با طرح پرسش هائی از ایندست که در عین جالب بودن دشوار نیز
هستند، خواننده را به خود جلب می کند. کتاب «آزادی و
نِوروبیولوژی» حاوی سخنرانی های فلسفی سیرله در فرانسه است وبه
واقع تلاشی پداگوژیک است که نویسنده برای حل مشکل امروز فلسفه
و مسئله اختیار برگزیده است. آنالیزهای سیرله در این کتاب گاهی
فاقد بنیان و ریشه اند اما کشش و جذابیت آنها تا فصل پایانی
کتاب ادامه دارد. سیرله در فصل آخر به قدرت و سیاست پرداخته
است. او در این بخش نظراتش را در قالبی بسیار ناقص و تا حدودی
ساختگی ارائه می دهد.
سیرله در صدد نجات «اختیار» است. جائی که مغز باید اعمال و
زبان ما را باید بفهمد، سیرله راه حلی محتاطانه برمی گزیند:
عصب های مغز انسان ساختار و سطوح مختلفی دارند. هر سطح جای خاص
چیزی است، بطور مثال مولکول ها در یک سطح و سلول ها در سطحی
دیگر. شبکه سلول ها در سطحی عمیق تر جای دارند. محتملا میدان
چرخش الکتریکی در بالاترین سطح قرار دارد. اختیار یا انتخاب
آزاد نیز احتمالا در سطح بالائی اونتولوژی (دانش شناخت ماهیت
حیات) واقع شده است وهنگام وقوع می تواند بر مولکول های حرکت
در سطوح زیرین اثر بگذارد. از راه اطلاعات ازتک تک ذرات تجزیه
ناپذیر مقدار و موقعیت انرژی چنین اثر گذاری امکان پذیر نیست.
و این سطح بالائی اونتولوژی است که می تواند بر اوضاع بیرونی
(جهانی/اجتماعی) تأثیر بگذارد وتفاوت ها را ایجاد کند. به
عبارت دیگر طبق نظر سیرله سطوح بالائی طبق ساختاری مشخص می
توانند برای وضعیت و موقعیت سطوح زیرین تصمیم بگیرند، در حالی
که عکس این قضیه صادق نیست، یعنی سطوح زیرین قادر به اثر گذاری
بر سطوح بالائی نیستند. با این حساب منظور سیرله اینست که اصول
غیر قابل پیش بینی کوانت مکانیک در سطوح زیرین در گرو ِ «
اختیار » انسان است. به عبارت دیگر غیر قابل پیش بینی بودن
(حادثه/اتفاق) ما را در عمل مختارتر نمی کند. اما اگر حادثه و
« اختیار » به سطوح مختلف اونتولوژی تقسیم شوند ، آنوقت شاید
کوانت مکانیک بتواند به ما در شرح و تعریف « اختیار » کمک کند.
با این ترتیب سیرله در صدد اتحاد زبان (تمرکز بر معناو تحولات
زبانی ) با ناتورالیسم/ طبیعت گرائی است و تلاش دارد به هر نحو
شده اینرا توصیف و تفسیر کند. اما آیا او در اینکار موفق شده
است؟ آیا راه حل سیرله تنها سوء تعبیری از روابط ِ میان سوبژه
، معنا و اختیار نیست ؟ و آیا این روابط اساسأ از راه تحقیقات
طبیعی قابل بررسی است؟
فیلسوف دانمارکی دان زاهاوی در کتاب « سوبژگی و خود بینی :
تفحصی بر دریچه نگاه شخص اول، ام آی تی ، پرس در 280 صفحه »
راه حل و ورودی های دیگری را بر این معما به ما نشان می دهد.
زاهاوی از فلسفه عارضی/ پدیده ها حرکت می کند. نگرش زاهاوی با
مرکزی شدن نقش زبان همزمان بود.
ادموند هاسرل بنیانگذار فلسفه عارضی است. هاسرل با ارائه تئوری
« تصوری بودن خود آگاهی» تلاش دارد بگوید که تنها زبان نیست که
حائز اهمییت است بلکه تجارب بشری نیز حاوی ِ سمت و سو و محتوا
هستند. من نیستم که صندلی روبرویم را می بینم ، این ضمیر خود
آگاه من است که صندلی را می بیند. به عبارت دیگر صندلی وقتی
وجود خارجی خواهد یافت و دارای معنا و محتوا خواهد شد که ضمیر
خود آگاه من صندلی را ببیند ،. بدین ترتیب شناخت و آگاهی از
وجود صندلی « فرضی / نسبی» خواهد بودو مغز مالک آن نیست ، بلکه
این ضمیر خود آگاه فرد است که مالک/ خالق صندلی است. و به واقع
تجارب زبانی و غیر زبانی فرد( نقطه حرکت زبان شناسان) حامل«
تصوری بودن » است.
سیرله بار ها در کتاب « آزادی و نِوروبیولوژی » به فلسفه عارضی
و تئوری « تصوری بودن خود آگاهی» و معنای های زبانی نزدیک شده
است. اما آنچه من نزد سیرله نمی توانم بیابم تمرکز بر نگاه شخص
اول/ فاعل می باشد. او نگاه سوبژه را جدی نمی گیرد و بطور
سیستماتیک در اینباره تحقیق نمی کند. اما زاهاوی اینکار را
کرده است. در کتاب زاهاوی تنها نظرات هاسرل مطرح نمی شود ،
بلکه او با ارائه نظرات دیگر پیروان فلسفه عارضی چون هایدگر ،
سارتر و مرلو پُنتی پژوهش ِ فیلسوفان نام برده را بر محور اساس
ِپیش فرضیه های « خود » و سوبژه گی را به ما نشان می دهد. به
عقیده زاهاوی« خود بودن» به معنای داشتن « شناخت از خود » نیست
، در حالی که « خود » مالک تجارب ماست. همیشه کسی هست که چیزی
را تجربه می کند. حتا وقتی پای صحبت ِ « کس دیگری در من حرف می
زند» ، مرگ و بیکسی و مسائلی از این قبیل که به قلمرو
روانشناسی مربوط می شود باشد ، برای تجربه کردن آنچه که مورد
قبول عام است یا منحرف از نورم است ما به یک شخص اول یا سوبژه
ای نیاز داریم. به عبارت دیگر برای تجربه کردن ما باید درکی
عمیق و ریشه دار ازفاعلیت و سوبژگی داشته باشیم.
زاهاوی تز خود را با آنالیز سیستماتیک ساختار خود آگاه تعالی
بخشید ه و می کوشد قضیه نهادین را بارز و کنکرت کند. وقتی
زاهاوی به تحقیقات و پژوهشات معاصر در حوزه هائی چون روانشناسی
و روانپزشکی و مغز شناسی می پردازد برآن نیست که تحولات
ناتورالیستی را به ما نشان دادن ، بلکه او از راه بازگشت فلسفه
به طبیعت و علم به آنچه که در پیرامون شخص اول رخ می دهد نزدیک
می شود . ا واز تلاقی نگاه شخص اول با نگاه شخص سوم و گفتگو/
دیالوگ میان آنها سخن می گوید، یعنی آنچه که سیرله نادیده
گرفته است.
حال باید پرسید: با عکس های مغزی که به ما می گوید مغز قبل از
اینکه ما «انتخاب» بکنیم «انتخاب» کرده است چه باید کرد؟
«انتخاب» به معنای فرسودن شدن میان میل و خواهش و تسلیم نیست.
«انتخاب» یعنی بتوان با دلایل عقلانی ثابت کرد چرا «آ» را به
جای «ب» گزیده و دست به عمل زده ایم. (البته می دانیم مراحلی
در زندگی هست که ما هنگام انتخاب احساس ضعف می کنیم). در
بسیاری موارد می توان «انگیزه» را مورد آزمون و آنالیز قرار
داد و پیش فرضیه اعمال خود کرد. آنچه عکس مغز نشان می دهد این
است که چقدر از انگیزه های روزانه ی بطور ناخودآگاه ساخته و
پرداخته شده اند. و این به معنی نفی «اختیار» نیست.
------------------------------------------------------------------------------------
توضیحات :
- مطلب بالا به تاریخ هفدهم مارس دو هزاروهفت در روزنامه
سونسکا داگ بلادت ( اس و د) در صفحه سیز ده - بخش فرهنگی.به
چاپ رسِده است .
- فردریک اسونا ایوس پرفسورفلسفه مدرسه عالی سُدرتورن می باشد.
اسامی به لاتین :
Fredrik Svenaeus – Tractatus – Wittgenstein – John Searle –
John Austin
–
Södertörns högskolan- Dan Zahavi – Edmund Husserl –
Heidegger – Sartre – Merleau
-
Ponty
Freedom and Neurobiology: Reflections on Free Will,
Language, and
Political Power (Columbia University Press
I
Subjectivity and Selfhood:
Investigating the First – Person Perspective (MIT Press, 280
s
)
|